یک نویسنده آفریقایی-آمریکایی موفق گفته است که هنوز احساس میکند در بنیاد خود همان کودک پابرهنهای است که در خیابانهای خاکی و فقیرنشین محلهشان با همسالان خود بازی میکند و این سو و آن سو میدود. انگار آدمها هرگز بزرگ نمیشوند و در عمق وجود خود، همان هستند که در سالیان کودکی بودند. در زمان و مکان دیگری زندگی میکنند، امّا مکان و زمان کودکی به صورت زنده و احتمالاً با تغییرات ناخودآگاه، به جضور پررنگش در ذهن آن ها ادامه میدهد. چنین بوده است برایِ خورِن آرامونی، نویسنده ارمنی اهل گلندل، و برایِ خواهرش، آناهید آرامونی کشیشیان، استاد زبان و ادبیات ارمنی در دانشگاه «UCLA» ایالات متحده.
خانواده آرامونی از گروه آن خانوادههایی بوده است که زمانی که خورن و آناهید در سن کودکی بودند با آرزوها و توهمات بزرگ، محله وحیدیه تهران را ترک و به ارمنستان مهاجرت میکنند و در آن جا در مییابند که آن چه درباره وطن میاندیشیدهاند، سرابی بیش نبوده است. خورن آرامونی در کتاب دیگری به نام خانه بازپروری داستان مهاجرت خانوادهاش به ارمنستان را نوشته است. به هر رو، در نهایت خانواده آرامونی جلای وطن میکند و به آمریکا میرود. جایی که فرزندان خانواده دوران تحصیلات عالی و زندگی حرفهای خود را در آن میگذرانند.
نوستالژی ایران، یا دقیقتر، نوستالژی محله ارمنینشین وحیدیه و نارمک تهران، چون خاطره ذهنی نیرومندی در یاد خورن آرامونی مانده و به نگارش کتاب جالبی به نام راه مدرسه انجامیده است. این کتاب که به زبان ارمنی نوشته و در آمریکا منتشر شده است، توصیف زندگی در محله یاد شده است با جزئیات تمام. زندگی خانواده، فقر و نداری، تأسیس نخستین مدرسه ارمنی محله که پدر خانواده از بنیان گذارانش بوده است، بازیها، اسباب بازی، زندگی در مدرسه و مهمتر از همه عکسهای آن سالها موضوع بخش نخست کتاب را تشکیل میدهند. در بخش دوم کتاب، آرامونی از تعداد زیادی از همسالان و همکلاسیها و همبازیهای خود خواسته است درباره محله و زندگی کودکیشان بنویسند و از آلبوم خانوادگیشان عکسهایی به آن اضافه کنند. گردآوری این مجموعه در مجلدی واحد، کاری ارزشمند است که تصویری مستند از زندگی در یکی از محلههای ارمنینشین تهران در چند دهه پیش به دست میدهد. امّا این تصویر زندگی فقط به توصیف خشک عینیات محدود نمیشود، بلکه همچنین وصف دنیایی درونی است که امروز در پس ذهن آدمهای بالغی که سالهاست در آن سوی اقیانوسها زندگی میکنند، به حیات خود ادامه میدهد.
جالب است که آناهید کشیشیان کار مشابهی در ژانر هنری دیگری (تأتر) انجام داده است. او کاری نمایشی خلق کرده که خودش نویسنده و خودش بازیگر آن است و به تمامی تشکیل شده است از بازگویی خاطرات کودکی، این بار طبیعتاً از دید یک دختربچه. افزون بر آن چه در کتاب برادرش یافتنی است، در این جا با وجوهی از زندگی دختربچهها و زنان محله نیز آشنا میشویم. این نمایش نامه در ایروان هم چندین اجرا داشته است و این خود یادآور مثلث فرهنگی جالبی است که بین تهران، گلندل و ایروان تشکیل شده است: یک جغرافیای فرهنگی و ذهنی منحصربهفرد که مدیون گسترش ارتباطات و فراگیری مهاجرت و فراوانی آدمهای خانهبهدوش و چندوطنی است.
این نیز گفتنی است که در نوستالژی ایران چنان که در کارهای آرامونیها بازتاب یافته است، ایران مستقیماً حضور ندارد، بلکه تنها آن اندازه که در شیوه زندگی و زبان و فرهنگ ارامنه تهران نفوذ کرده در این آثار راه یافته است. زبان مخصوصا نقش مهمی در این میان بازی کرده است. آرامونی در کتابش توضیح میدهد که نام بسیاری از اسباببازیها و جلوههای زندگی روزمره را به فارسی آورده است، چرا که در غیر این صورت رنگ و بوی خود را از دست میدادند. به عبارت دیگر آهنگ کلمات خود در ساختن فضای ذهنی از زمان-مکان، بسیار مهماند.
نوستالژی ایران به آثاری که از آنها یاد کردیم منحصر نمیشود. ارامنه ایران وقتی به جای دیگری مهاجرت میکنند، گویی تازه متوجه میشوند که فرهنگ ایران جزئی از دلبستگیها و پارهای از حیات فرهنگیشان است و مشتاقانه به گردآوری و حفظ آن میپردازند. انجمن ارامنه آبادان در گلندل آمریکا یکی از این نمونههاست و نوشتن خاطرات دوران کودکی و زندگی در روستاهای ارمنینشین، جلوهای دیگر.
دوهفته نامه “هویس” شماره ۹۲
۲۰ بهمن ۱۳۸۹
نوشتههای مرتبط
این مطلب مربوط به سایت قدیمی انسان شناسی و فرهنگ است.