انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نوسازی در تعلیق: پدیده ی بازتولید کارگران ساده و مازاد در جامعه ایرانی

مقدمه

چند هفته پیش رئیس سازمان تأمین اجتماعی به دلیل قصور راننده ی خود به دیار باقی شتافت. گمان نگارنده بر این است که چنین مشاغلی فن زدایی شده و خطا در آن ها، ناشی از عدم آمادگی برای رعایت فنون رانندگی بوده است. اما چنین مشاغلی در جامعه ی ما زیادند و در بسیاری از آن ها هم خطاها یا عرف هایی رایج می شود که به عنوان تعریف این مشاغل باقی می مانند. امروزه بسیاری از فست فودی ها انتقاد می کنند که غذاهای آماده ی ناسالم به مردم می دهند، در حالی که ریشه ی خدمات ضعیف چنین مشاغلی در فهم ما از پدیدگی آن ها است.

بسیاری از مشاغل در جامعه ی ما کم اهمیت تلقی میشوند و از این رو، افرادی که مشغول به آن اند نیز به طور تجربی فاقد اهمیت بوده و حتی از منزلت اجتماعی نیز برخوردار نیستند. در نتیجه، کار آنها نیز نادیده انگاشته شده، و چه بسا در کار خود هم فرصت خبرگی نیابند. راننده، نگهبان، آشپز، آبدارچی، کارمند پذیرش و کاربرانی چون انباردار، منشی و … که به دلیل همین سادگی کار و صف عظیم بیکاران که به انحاء مختلف بر دل و جان افراد ذینفوذ موثرند، ممکن است با مشکل اخراج یا اضافه کار اجباری هم مواجه باشند و اگر سختیهای کار و مزدهای ارزان قیمت را نپذیرند به زودی فرد دیگری جای آنهارا خواهد گرفت.

اگرچه گمان بر این است که ما جامعه ی مدرنی هستیم و ماهیت جامعه ی ما و مشاغل آن مبتنی بر مهارتهای دانشگاهی و حرفه های نوین است، اما این جامعه آن سان که باید مبتنی بر علم و آگاهی صنعتی باشد پیش نمیرود و در بسیاری از بخشها هنوز نیاز به نیروی کار کم اهمیت را احساس میکند. هنوز بازتولید نیروهای انسانی کم ارزش و کم سواد یا انسانهایی که بتوانند زود به زود بین مشاغل پایین دسته جابه جا شوند رایج است. حتی در برخی جاها، کارشناسها هم به شکل متخصصان امر دیده نمی¬شوند و بیشتر به میرزاها/کاربرانیا کارگران اپراتوری ساختار ادواری شبیه اند تا کارشناسان فنی.

پدیداری مشاغل ساده

بسیاری از فعالیتهای دون پایه،ذیل مشاغل خدماتی و فنی شکل میگیرند که شاید بتوان گفت، سیستمهای سازمانی ارزش-های متمایزی برای آن¬ها متصور نمیشوند. چندان که در دهه-های اخیر، مدتی پرداختهای مالی و مدیریت آنها را به شرکت-های خدماتی دادند که زود به زود تغییر نام یا ماهیت می-دادند.در بهترین حالتهم این افراد به صورت قراردادهای کار مشخص کوتاه مدت در می¬آیندکه به همین سبب هیچ گونه پرونده ی آموزشی و مهارتی هم لازم ندارند. هم اکنون هم علاوه بر بسیاری از سیستم¬های خدماتی ثبت شده و سیستم¬های خدمات عمومی که در هیچ دفتری اسم ندارند، حتی در شرکت¬های رسمی و موسسات جا افتاده¬تر هم بسیاری کار میکنند که کار آنها از نظرگاه مهارتی هیچ ارزش متمایزی ندارد.

البته در مورد کشاورزی ما که فارغ از این که تهیه¬ی ادوات چقدر توانسته باشد فرایند آن را بهبود وقوت ببخشد، سبک-های فعالیت فردی هنوز هم به شکل سنتی بقا یافته است. تعاونی هایی که چندان قدرت مانور نیافتند. دهیاران که در آموزش های تخصصی مبنا بر این بود که به تعاونی ها جان بخشند و از ماحصل ان بهره مند شوند، به حقوق بگیران و کاربران ساده ی دولتی تبدیل شدند. عدم وجود صنایع تبدیلی سالم و در بهترین حالت، تبدیل محصولات کشاورزی به مواد غذایی تزئینی مانند رب، ماکارونی و ترشیجات نشان از این است که ایده ها یا الگوی کشاورزی به صورت کهن باقی مانده و تنها از ابزارآلات جدید استفاده می نماید.
در مواجهه با چنین پدیده هایی به سرعت اتقان پیدا می کنیم که به نوعی نقصان یا قصور در هماهنگی و هدایت چنین شرایطی هست و البته بسیاری ریشه های این نقصان و قصور را در دولتها یا طراحان نظم اقتصادی جدید می¬دانند. چرا که «نوسازی» سامانه های حامل عاملیتهای انسانی و فعالیتهای شغلی حدود یک قرن است که شروع شده، اما مشاغل بی ارزش و کاربران نامتمایز هنوز به قوت خود باقی هستند. پس لازم است در احوالات پیدایش این کاستی که موجب ناکارآمدی نوسازی در امورات مربوط به سامانه¬های خدماتی و صنعتی شده است توجه شود.

نوسازی و خوشه های آگاهی

به نظر پیتر برگر، ساختار کار پس از نوسازی بر اساس تنوع فناوریهای موجود و تقسیم بندیهای پیچیده و جدیدی طراحی می-شود که برای ذهن کارگر فهم جدیدی از رسته¬های تخصصی و دانش¬های سازمانی ملزم میکند. به تبع آن، حتی مشاغل امروزی چون تشریفات، حمل و نقل، انتظامات، پذیرش، خدمات اداری و حتی کارهای فنی¬تری که به چشم نمی آیند نیاز به انطباق با خوشه های آگاهی ای دارد که مجموعه جدیدی از قواعد و رفتارها را پیش روی نیروی کار گذاشته است. ساختار آگاهی جدید که محصول نوسازی است، سازه¬ای است که در آن عاملان مهارت¬ها به صورت ذهنی با هم مواجه اند و ساخت ارتباطی شان مبتنی بر تعامل است و نه تعاطی. در حالی که ساختار آگاهی پیش از نوسازی که مبتنی بر ارباب و رعیتی و به شکل تملک و تسلط بود که در آن عاملیت یا کنترل مستقیم غرایز بر اساس زور و قدرت فیزیکی نقش مرکزی را داشته است.

شاید بشودنقصان و قصور را ناشی از بروز تعلیقی در هماهنگی و هدایت موفق طرح¬های صنعتی و برنامه های اقتصادی به بعد فرهنگی و ساختار ذهنی سیستمها جست. بعد فرهنگی و ذهنی که کارگران و کاربران را با خود به نظم امروزی آورده و در آن به کار وا میدارد، چه بسا با کاربران میانی طرح ها و صنعت¬ها تقریبا مشترک باشد. اگرچه بخش زیادی از نیروی انسانی با آموزه¬های مدرن و منظم وارد سیستم¬ها می¬شوند، اما در نهایت می پذیرند که تحت فرهنگ و ذهنیاتی کهاز دیرباز رایج بوده کار کنند. اما فرهنگ سازمانیبخش¬هایادواری، خدماتی و صنعتی،خود ذیل «فرهنگ و ذهنیت» مسلطبر جامعه و زندگی روزمره شکل میپذیرند.
این «فرهنگ و ذهنیت»رایج، ذیل بازارهایی شکل می¬گیرد که مصرف روزمره¬ی مردم و سازه¬ی آگاهی آن¬ها درباره ی نظم و ساختار زندگی و مصرف را بازتولید و بهنجار می¬کنند. بازار زیرمجموعه¬های مختلفی دارد که در هر یک از آن¬ها، ساختار-های کاری خاصی وجود دارد؛ از به کارگیری پادوها، حمال¬ها و در بهترین حالت،شاگردمغازه¬های ارزان قیمت تا کارگران روزانه و فاقد قراردادی که در بخش¬های مختلف تجاری مانند بازار گسترده¬ی مسکن، شرکت¬های ضعیف¬العمر و مغازه¬های تک نفره یا خانواگی مشغول کاراند. سیستم یا ساختار فرهنگی بازار که به صورت سنتی و نهایتاً به صورت شرکت¬های فامیلی و خاص¬گرابا املاک شخصی یا استیجاری شکل گرفته اند، رابطه چندان خوبی با زیردستهای غریبه ای که پیوندهای خاص و ارگانیک با آنها ندارند برقرار نمی¬کند و از این رو، و سازه¬ی آگاهی آن، کما فی¬السابق به صورت تسلط و تملک باقی مانده است.
در نتیجه، انگاره¬ی اثرگذاری بر مهارتهایی که پس شرایط نوسازی شکل گرفته، تحت تأثیر تفکرات سنتی رسوب کرده در ساختارهای اقتصادی مانع شکل¬گیری خوشه¬های آگاهی¬جدید که منطبق با شرایط جدید پیشرفت¬های صنعتی باشند، می شود. و همان طور که در گذشته رایج بود، نیروی انسانی را مانند سیستم¬های ارباب و رعیتی قدیمی، به صورت افراد فاقد تمایز، فاقد منزلت، غیرقابل اعتماد و فاقد ارزش سرمایه گذاری به کار می¬گیرد. برای او هویت مدرنی به عنوان کاربر ماهر و متخصص تعریف نمی¬کند و البته، بیش از آن¬که نیروی انسانی را زمین گیر کند، در طول زمان طرح¬ها و برنامه¬های صنعتی خود را پوشالی می¬کند.
آدم¬های یک دست
وقتی کارها و شاغلینی با مهارتهای یک دست دیده میشود که بین کارهای رانندگی، نگهبانی، آشپزی، آبدارچی گری، فروشندگی و کاربران اداری چون منشی و انباردار کار می-کنند، می توان حدس زد که حداقل آن خوشه¬های جدید شکل نگرفته و ساختار آگاهی آن تغییر لازم را نیافته و هنوز هم بیشتر مشاغل خدماتی ما مهارت¬های متمایزی را در نیافته-اند. چرا که ذهنیت مسلط نیز از باوری که این مشاغل مانند پیشخدمت مراکز خدماتی و ساختارهای جدید صنعتی می بایست مبتنی بر مهارت باشند، ممانعت می¬کند. بلکه انسان¬ها را می-توان مشتمل بر نیروی فیزیکی و امروزه نیروی داده¬پردازی مشاهده کرد که یا در بین کارگران دون پایه جابه جا می-شوند یا بین کاربران رایانه. در این تجربه، از چهره ی نیروی انسانی فن¬زدایی شده و به شکل آدم¬های یک دست«کارگر»ودر نوع جدیدترش «کاربر» در می¬آید.
حال ممکن است نهادهای مختلف خدماتی، صنعتی و … به سبب حذف برخی از فنون در گسترش معنای نهادی خود دچار مشکل شوند و آن¬ها هم به هم شبیه باشند. بعید نیست ببینیم که بسیاری از مدیران در درون سیستم¬های مختلف جابه جا می شوند و می¬توانند کار کنند، چرا که سیستم¬های کاری آن پیچیدگی لازم را برای استفاده از فنون نیافته¬اند. همان قدر که سیستم¬های آن¬ها به پیچیدگی لازم، که برای انجام فعالیت¬های صنعتی مختلف شان ضروری است، دست نیافته، تفکر و برنامه¬مداری خودشان نیز به آن پیچیدگی نرسیده است. این سادگی ذهن مدیران و سادگی نیروی کار یادآور این مثل معروف است که: الناس علی دین ملوکهم!
در نتیجه تنها چیزی که می ماند بازتولید یک دست آدم ها و تعریف مکانیسمی برای بهره کشی از آن¬ها در جامعه است که پس از این که سالها به عنوان مدلی از نوسازی فهمیده شده، به صورت عرفی رای از نوسازی و مدرنیسم باقی می ماند. نوسازی ما، نوسازی¬ای انسان¬زدا است که فن¬زدایی که را رقم زده است. چرا کهخود فن، معلول فهم آدمی به مثابه¬ی انسان بوده و در صورت تبدیل او به فرد ساده با مهارت های ساده¬ی ابزاری اصلا فرصت بروز و ظهور نمی¬یابد. در چنین شرایطی، برنامه¬های آموزشی بسیاری که می خواهد از انسان فن زدایی شده که یک سازه¬ی ذهنی رایج در جامعه ما است، «کارآفرین» یا «خلاق» بسازد، اساساً راه به جایی نمی¬¬برد و در نتیجه ی نیاز انسان ها به موقعیت یابی و تأمین منابع، تنها به «بهره مند»یا کنشگران عقلانی (بدون فن) می انجامد.
تبعات این فرایند، می تواند دو حالت بهره مند و نابهره مند را تداعی کند که جامعه را به صورت هرمی می سازد و تنها تقسیم بندی جامعه از طبقات اجتماعی به شکل اقتصادی در می آید. در نهایت، افراد زیادی هستند که به عنوان بیکار یا نیروی انسانی ماهر مازاد در جامعه به دنبال یافتن جایی نه برای خلاقیت و فن¬آوری که برای بهره مندی از امکانات می باشند. تبدیل کردن نیروی انسانی به مشاغل کارگری و کاربری یک دست، از لایه های بالای سازمانی تا لایه های پایین که از خلاقیت و تعریف پیچیدگی و نوسازی خوشه های آگاهی باز می مانند، موجب می شود تنها هزینه های پایه ی جامعه برای نوسازی مصرف شده و حاصل کار، به صورت ناکارآمدی و انسداد در تحرک سازمانی دیده شود.
نوسازی در تعلیق
نوسازی و دگرگونیهای سازمانی در بخشهای خدماتی و صنعتی ما، تجربه ی درحال تعلیق دارد. این وضعیت، دربردارنده ی اگاهی-در-تعلیق ساخت پیشین¬اند که روی خوش به خوشه های متنوع و جدیدِ آگاهی نشان نمیدهد. بازارهایی که بیش از آن که مبتنی بر مهارت و تعامل باشند، بر تملک و تسلط و بهره مندی از منابع و خدمات انسان ها است، بر روابط سازمانی مبتنی بر تملک و تسلط دامن می¬زند. به این صورت بسته های زیادی از تضاد منافع بر روی بهره مندی از امکانات پدید می آید که به جای خوشه های آگاهی نوسازی، آگاهی تضاد را ساماندهی و رونق می دهد.
این «فرهنگ و ذهنیت» که بیشتر به صورت ویروسی کشنده برای نوسازی است، بیش از آن که با زبان مهارت و ابزارهای فنی مواجه باشد، از نیروی انسانی، فن زدایی کرده و کارهای سخت مبتنی بر جسم و ذهن را طلب میکند. چنین شرایطی صنعتهای تشریفات، حمل و نقل، انتظامات، پذیرش، خدمات اداری و … را بیش از آن که مبتنی بر مهارت¬های خلاقیت و پردازش آگاهی-های مستلزم خدمات و فناوری سازمان دهد، بر بهره کشی از نیروی جسمی و ذهنی برای مراعات ذهنیتمسلط سامان می دهد که در نهایت هم به نمایشی سازی فعالیتهای خدماتی و صنعتیمی انجامد.