انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نور چشمان

نگاه آدمی به داشته های بیولوژیک و بدنی اش در بستر اجتماع شکل می گیرد. جامعه شناسی بدن بر آن است که بدن انسان متاثر از عوامل اجتماعی است( احمد نیاگیدنز،۲۰۰۳) و نمودی اجتماعی نیز می یابد این نمود اجتماعی در نحوه تعامل بدنهای ما با دیگر بدنها و هنجارهای حاکم بر بدن وکنترل بدن و پوشش بدن رخ می نماید. همانگونه که اعضای مختلف بدن ارزش یکسانی در جوامع مختلف ندارند حواس مختلف انسان نیز در نزد گروههای انسانی جایگاه برابر ندارد.هم آمیزی بدن و روح یا جسم و معنویت (الن آنندال، ۱۹۹۸: ۵۷و مرلوپونتی، ۱۹۶۲ به نقل از احمدنیا) در حواس انسانی نیز خودنمایی می کند و وجوهی معنوی را برای حواس انسانی ایجاد می کند که بازنمایی زبانی آن را در در واژگانی چون چشم دل، کوردل، چشم بصیرت، گوش جان می توان یافت.

حواس انسانی رابط وی با دنیای اجتماعی است و پلی است برای کسب آگاهی، شناخت و لذت. هال معتقد است که برای درک و شناخت انسان بایستی تا حدودی طبیعت و ماهیت سیستم های گیرنده های او را شناخت و از کیفیت تغییر اطلاعات گرفته شده از طریق گیرنده ها در فرهنگ های مختلف آگاهی داشت. او همچنین معتقد است مردم فرهنگ های مختلف نه تنها به زبان های متفاوتی تکلم می کنند بلکه در جهان های حسی مختلفی نیز زندگی می کنند. در نتیجه تجربه ای که از طریق یک مجموعه از انتخاب های مرتبط با الگوهای فرهنگی به دست می آید با تجربه ای که از طریق دیگری درک می شود کاملا متفاوت است (هال، ص ۲، ۱۹۹۰).
از همین رو می توان گفت که حواس پنجگانه روابط پنهان و خاموشی اند که باید به همان راحتی که ارتباطات نوشتاری و گفتاری را می خوانیم و یاد می گیریم این روابط را نیز بخوانیم. تنها از این طریق است که می توانیم به مردم دیگر، هم درون و هم خارج از مرزهای ملی دسترسی پیدا کنیم و آنها را بشناسیم (هال، ص ۶، ۱۹۹۰).

در مورد انسان بینایی آخرین و اختصاصی ترین حس تکامل یافته است. موقعی که اجداد انسان زمین را ترک کرده و به درختان پناه بردند، حس بینایی در آنها اهمیت بیشتری یافت و نیاز به حس بویایی کمتر شد (هال، ص ۵۰، ۱۹۹۰).

در حالی که بو تصاعدی از فردیت آدمی و ارسال نشانه ای از خویش به دیگری است، حس بینایی گویی بیشتر از حواس دیگر فرد را به سوژه شناسایی تبدیل می کند که توانایی مدیریت و کنترل و رصد دیگری و جهان را دارد آنچه که در فرهنگ ما در واژه هایی چون “چشمان تیزبین” و “دیدی همچون عقاب و شاهین” مصداق می یابد. شاهینی که از اوج آسمان با بالهایی گشوده طعمه خویش را رصد می کند و به هدف می زند. داشتن بینایی از این حیث گویی از منظر خدا دیدن است و چه بسا که ارائه نظریه و داشتن راهی برای زندگی نیز از مسیر “دیدن” می گذرد. مگر نه تئوری(نظریه) از “تئو” به معنی خدا و “ری” به معنای دیدن آمده و به معنی از چشم خدا دیدن است؟ دیدن نوعی فرا روی از خویشتن خویش است و اوج گرفتن همچون شاهین تیز پرواز و تیزبینی در همسایگی خداست. اما تجربه نیز جز به دیدن کامل نمی شود؛ جایی که می گوییم شنیدن کی بود مانند دیدن؟

دیدن در ساخت هویت فردی ما و برداشتی که از خود داریم نیز نقشی اساسی دارد. در عین حال این حس، ما را بر مقام دیده بانی و نظارت بر جهانی می نشاند که از آن جایگاه، بدن دیگری و گاه دنیای وی را نیز می توانیم مدیریت کنیم، گرچه این مدیریت تقلایی بیهوده باشد: “وقتی بچه بودم توی مسافرت یا چرخش توی شهر، تو ماشین سعی می کردم در عین خستگی هر دو چشمم رو با هم نبندم یک چشمم رو باز بذارم تا کنترلم رو دنیا از بین نره هاهاها”

دیدن دیگری به برآورد کردن وی از جانب ما و قضاوت وی منجر می شود.از همین روی “تصویری که از دیگری” داریم، در تعاملهای انسانی برایمان اهمیت زیادی دارد. از آن گذشته، صحبت کردن ما بیشتر اوقات در مورد دیده هایمان است و سخن ما بارها و بارها بازنمایی از دیده های ماست و نسبت به دیدن نوعی بازنمایی دست دوم به شمار می آید.

چشم چون خورشیدی روشن کننده جهان است و بینایی با شناخت و بصیرت یکی دانسته می شود. در مقایسه دو فرهنگ سامی( متعلق به شبه جزیره عربستان و ادیان یهودیت و مسیحیت و اسلام) و هندو اروپایی(اکثر ملل اروپایی و هم چنین هند و ایران) و نگاه به زبانهای خویشاوند اقوام هند و اروپایی می بینیم که هند اروپاییان جویای بصیرت در درون تاریخ جهان بودند حتی می توان در این یا آن فرهنگ جهان هند اروپایی برای بصیرت یا شناخت واژه خاصی یافت. این در سانسکریت ویدیا است که شبیه لغت یونایی ایده آ(مثال) است که می دانیم چه نقش مهمی در فلسفه افلاطون داشت این کلمه در لاتین می شود ویدئو که در میان رومیان تنها به معنی دیدن است. “دیدم” برای ما گاه به معنی “فهمیدم “است.(گادر، ۱۳۷۵: ۱۷۸)واژه فارسی دیدن نیز نزدیک به همین واژه هاست. در زبان انگلیسی برای دانا و دانایی واژگان wise , wisdom را داریم در آلمانیwissen( دانستن) این واژه در زبان نروژی witen است که همریشه کلمه ویدیای هندی و ایده آی یونانی و ویدئوی لاتین می باشد (گادر، ۱۳۷۵: ۱۷۸).

روی هم رفته می توان نتیجه گرفت که بینایی مهمترین حس برای هند اروپاییان بوده است. ادبیات هندیان ایرانیان و ژرمنان سرشار از بیناییها و تصورات بزرگ کیهانی است. از ویژگیهای دیگر فرهنگ هندو اروپایی نقاشی و پیکر تراشی خدایان و رویدادهای اساطیری است(گادر، ۱۳۷۵: ۱۷۸).

کلمات محبت آمیزی چون “نور چشمان کسی بودن” و حتی در انگلیسی” apple of someone eye” و در برخی گویش های محلی(مثل بختیاری و دزفولی) عبارت محبت آمیز تیام(به معنی چشمان من)، همه گواه اهمیت داشتن حس بینایی در نزد برخی فرهنگهاست و شاید بنا به همین دلایل گرفتن بینایی به عنوان تنبیه تاریخی در نزد شاهان بوده است و وقتی پسرِ نادر شاه افشار از “چشم وی” می افتد و دیگر “نور چشمان” وی نیست، “چشمانش” را از او می گیرد.

اما هر سه دین باختری یهودیت، مسیحیت و اسلام پیش زمینه سامی دارند. سامیها از شبه جزیره عربستان برخاستند ولی آنها هم به بخشهای مختلف جهان مهاجرت کردند یهودیان بیش از دو هزار سال دور از موطن خود زیستند. تاریخ و دین سامی، از طریق دنیای مسیحی، به نقاط دور افتاده برده شد و اسلام هم فرهنگ سامی را بسی گسترش داد( گادر،۱۳۷۵: ۱۷۹). در مقایسه با هندو اروپاییان برای سامیان شنوایی حس مهم است. تصادفی نیست که کیش یهود با این کلمات آغاز می شود« بشنو، ای اسرائیل!» در عهد عتیق می خوانیم چگونه مردم کلمات خدا را «شنیدند». پیامبران یهودی هم خطبه های خود را معمولا با عباراتی از این دست شروع می کنند:« چنین گفت یهوه(خدا)». در مسیحیت نیز بر شنیدن کلام خدا تکیه شده است. قرائت به صدای بلند خواندن از خصوصیات مناسک هر سه دین مسیحی، یهودی و اسلام است(گادر، ۱۳۷۵: ۱۸۱). مشهور است که نخستین آیه ای که بر پیامبر اسلام نیز نازل شد “اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَق” بود.

بر خلاف هندو اروپاییان، سامیها هیچگاه از خدایان خود تمثال و مجسمه نساختند. اینها مجاز نبودند تصویر یا تندیسی از خدا یا «الوهیت» بیافرینند. عهد عتیق می فرماید انسان نباید صورت خدا را بکشد. این هنوز هم قانون یهودیت و اسلام است(گادر، ۱۳۷۵: ۱۸۱) و شاید درکشاکش دو فرهنگ هندواروپایی و سامی است که در فرهنگ ما همیشه در مورد دیدن مجرداتی چون خدا فرشته ها و جن با چشم سر مباحثه هست.

برای دادن نگاهی میدانی به این نوشته از مصاحبه شوندگان خواسته ایم از مهمترین حس خود بگویند:

۱-حس بینایم چون حس قابل اطمینانیه، حس اطمینان بخشیه. از قدیم گفتن تا به چشمم نبینم باورم نمیشه. با چشم ارتباط بهتری میتونم بگیرم اگر نشنوم می تونم لب خوانی کنم(محمد،۴۵ ساله).

۲-احساس می کنم مهمترین وسیله ای هست که می تونه دنیای بیرون و به دنیای درونم وصل کنه و ارتباط بده. همینطور فکر می کنم بیشتر از حس های دیگه بهم اطلاعات میده(ثمین،۳۵ ساله).

۳-بینایی، نمی دونم شاید شنوایی، فکر می کنم دیدنیهای دنیا خیلی زیادن، با لبخوانی می تونم حرف بقیه رو بفهمم، می تونم خودم رو خوب و بد ببینم، برای سفر زندگی به چشمام نیاز دارم. برای نقاشی، سفر کردن، انتخاب دوست. تونستن خط چشم کشیدن و دیدن زیباییم(رها،۳۶ ساله).

۴- هر چند که سلامت همه اعضا مهم است ولی به نظر من حس بینایی و چشم ها از اهمیت ویژه ای برخوردار هستند و از دست دادن ان ها می تواند به سلامت روانی فرد اسیب جدی وارد کند(سیمین،۴۳ ساله).

۵-گاهى اوقات شب ها وقتى چراغ ها خاموشه چشمهام رو مى بندم و راه مى رم و دنبال وسایل مى گردم بعد خدا رو شکر مى کنم که مى تونم ببینم حتى تصور اینکه آدم نتونه دنیاى اطرافش چهره اونایى که دوستشون داره بخصوص بچه شو بزرگ شدنش رو نتونه ببینه خیلى وحشتناکه(پردیس، ۳۶ ساله).

۶-حس بینایی مهمترین.چون تا نبینی لمس فایده نداره.تا گل رو نبینی، بوییدنش فایده نداره.تا نبینی، شنیدن فایده ای به حالت نداره. ارتباط چشمی با دیگران نمی تونی برقرار کنی. اگه حس بینایی نبود محتاج اطرافیان هستی ولی درصورت عدم وجود بقیه حواس درصد احتیاجت خیلی کمتره. هرچند افراد نابینایی رو سراغ دارم که تنها زندگی می کنند(عابده،۳۵ ساله).

۷-برای من حس بینایی مهم ترین حسه. چون اولا از نظر من هیچ لذتی جایگزین لذت دیدن زیبایی های جهان و دیدن قیافه ی زیبای بچه هام و تماشای شیرین کاری هاشون نمیشه. ثانیا فکر میکنم حس بینایی میتونه هم سریع تر و هم جامع تر کمبود بقیه حس ها رد جبران کنه(شعله،۳۵ ساله).

۸-بدون بینایی نمیتونم زندگی کنم.مجموعه حسهارو باهم دوست دارم ولی پراهمیت ترینش بیناییه و شایدکم اهمیت ترین لامسه باشه(سودابه،۳۶ ساله).

.آدمی برای ادراک به همه حسهای خویش نیاز دارد. اما از آنجا که در بستر فرهنگی حجم عمده ادراک با بینایی در پیوند است “چشم فروبستن” بر بینایی به سادگی دیگر حسها نخواهد بود تا جایی که “دیده بر هم نهادن” به معنای مرگ است. “با چشم می توان کسی را خورد” . حتی چشم می تواند کار شنوایی را انجام دهد و لب خوانی کند و نیروی بینایی در “چشم زدن” فعلی انجام دهد که بیشتر، از دست و پا، انتظارش می رود. چشم و بینایی ارتباط نزدیکی با لذت و زیبایی و عشق و شادی زندگی دارد و هدیه و خبر نیکو به “چشم روشنی” می انجامد.

منابع:

احمدنیا،شیرین، جامعه شناسی بدن و بدن زن در anthropology.ir/node/1007

انواری، زهره، نقش حس بویایی در بررسی های انسان شناختی در anthropology.ir/node/17337

گادر، یوستین، ۱۳۷۵، دنیای سوفی، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر