آکادمی نوبل سالیان سال است که در برخی از جوایزی که اهدا می کند، مورد شک و تردید جانبداری سیاسی است. اما از میان این جوایز، «جایزه صلح»، همواره بیشترین شک و تردیدها را نسبت به خود ایجاد کرده است. و امسال با اهدا این جایزه به باراک اوباما ، رئیس جمهور آمریکا، در شرایطی که این کشور در راس دو جنگ بزرگ و مخرب در جهان قرار دارد که تاکنون میلیون ها نفر را به کشتن داده و بی خانمان کرده اند، و نه فقط بزرگترین نیروی نظامی جهان به حساب می آید، بلکه این نظامی گری را در قالب های بالقوه حفظ نکرده ، بلکه آن را تقریبا در همه جا به عمل در آورده است، چیزی شبیه به یک شوخی سیاسی تلخ وبی معنا و برای اوباما بی تردید مصداق بارزی از پدیده ای است که فرانسوی ها به آن «هدیه مسموم» می گویند.
شکی نیست که اوباما را نمی توان مسئول «شخصی»جنگ های گسترده ای دانست که ایالات متحده در سراسر جهان به راه انداخته است و یا مسبب «فردی» وضعیتی بحرانی که در یک سویش تروریسم بین المللی برون آمده از سازمان هایی چون القاعده قرار دارد و در سوی دیگرش مافیای بین المللی برده داری جدید و بی رحم علیه زنان و کودکان و در میانه اش، تعداد بی شماری از رژیم های دیکتاتور و فاسد که میزان احترام به آنها و سخن گفتن از شایستگی هایشان، و یا برعکس بر ملا کردن بی رحمی هایشان، در وابستگی مستقیم آنها به تبعیت نه از اصول حقوق بشر، بلکه از منافع آمریکا قرار دارد.
نوشتههای مرتبط
اوباما، مسبب یا مسئول شخصی هیچ یک از این جنایات نیست، اما او در راس سیستمی قرار دارد که جهان را به لبه پرتگاه نیستی رسانده است. و برای او که از یک دانشگاه معتبر چون هاروارد بیرون آمده، نباید چندان مشکل باشد که این واقعیت نسبتا ساده را درک کند که اراده فردی وی هر اندازه هم قوی باشد نمی تواند چیزی از الزامات سیستم بیرحمی که در راسش و برای مدتی حداکثر ۸ ساله قرار گرفته، بکاهد. اتوپیایی که اوباما را به قدرت رساند، هر روز نا امید تر می شود: تظاهراتی که در روزهای اخیر از برلین تا پاریس و نیویورک شاهدش بودیم، آمیزه ای است در آن واحد از اعتراض به آکادمی نوبل و شاید تسلیتی به اوباما که با سرعتی باور نکردنی، میراث رنج نیاکان برده و سیاهپوستش را از دست می دهد تا تقریبا هیچ چیز به دست نیاورد.
نمادشناسی جایزه نوبل، می توانست انتخاب بهتری داشته باشد: میلیون ها انسانی که در سراسر جهان امسال همچون سال های پیشین قربانی سیاست های هژمونیک قدرت های بزرگ و دستکاری حوزه سیاسی ، در هر جا به گونه ای و رنگی شدند، هر کدام می توانستند شایسته این جایزه باشند. روزگاری سارتر جایزه نوبل را نپذیرفت در حالی که همه شایستگی ها و مشروعیت ها را برای پذیرش آن داشت، و امروز اوباما این جایزه را می پذیرد در حالی که خود شاید بهتر از هر کس بداند که کوچکترین شایستگی و مشروعیتی برای دریافت آن ندارد.
پرسش اما امروز این است: آیا مراسم نوبل امسال را باید آخرین پرده از نمایش بزرگ آمریکایی دانست که همچون ققنوس «همواره از خاکستر خود بار دیگر زاده شده و به آسمان پر می کشد» یا نخستین پرده از نمایشی جدید، از جهانی رو به زوال که در آن باید با نومیدی اذعان کرد که دیگر حتی نیاکان و حافظه های تاریخی نیز کاری از دستشان بر نمی آید و از سر پریشانی، انسان ها را به حال خود، در تراژدی بی رحمانه دوزخی که با دست های خویش بر پا ساخته و در سرنوشت دردناکشان رها کرده اند؟