لسلی وایت ترجمه حسین سراجی جهرمی
نماد یک چیز است، ارزش یا معنایی که توسط کسانی که از آن استفاده می کنند بدان عطا شده است. می گویم ” چیز ” چرا که یک نماد ممکن است هر گونه از شکل فیزیکی را داشته باشد ؛ ممکن است شکلی از یک شیء مادی، رنگ، صدا، بو، جنبش یک شیء و مزه داشته باشد.در هیچ موردی، معنا یا ارزش یک نماد از ویژگی های ذاتی شکل فیزیکی آن مشتق نشده یا با آن تعیین نشده است: رنگ مناسب سوگواری ممکن
نوشتههای مرتبط
بخش سوم
نماد یک «چیز» است، ارزش یا معنایی که توسط کسانی که از آن استفاده می کنند بدان عطا شده است. می گویم ” چیز ” چرا که یک نماد ممکن است هر گونه از شکل فیزیکی را داشته باشد ؛ ممکن است شکلی از یک شیء مادی، رنگ، صدا، بو، جنبش یک شیء و مزه داشته باشد.
در هیچ موردی، معنا یا ارزش یک نماد از ویژگی های ذاتی شکل فیزیکی آن مشتق نشده یا با آن تعیین نشده است: رنگ مناسب سوگواری ممکن است زرد، سبز، یا هر رنگ دیگری باشد؛ الزامی ندارد که بنفش رنگ خاندان سلطنتی باشد؛ در مورد حکام مانچو در چین، رنگ خاندان سلطنتی زرد بود. معنای واژه ی ” دیدن ” ذاتی ویژگی های آوایی ( یا تصویری ) آن نیست. ” گاز گرفتن شست جلوی ” یک نفر ممکن است هر معنایی بدهد. معنای نمادها از موجودات زنده ای که از آن استفاده می کنند مشتق و تعیین شده است ؛ معنا توسط موجودات انسانی به اشکال فیزیکی عطا شده است که در نتیجه ی آن تبدیل به نمادها می شوند.
تمامی نمادها باید یک شکل فیزیکی داشته باشند، در غیر این صورت نمی توانند وارد تجربه ی ما شوند.«۶» اما معنای یک نماد نمی تواند توسط حواس درک و تصور شود. نمی توان با نگریستن به یک X در یک معادله ی جبری بگوید آن بر چه دلالت دارد، نمی توان با گوش ها به تنهایی ارزش نمادین ترکیب آوایی si را معلوم کرد؛ کسی نمی تواند صرفا با وزن کردن یک خوک بگوید حاضر است آن را با چه اندازه طلا مبادله کند؛ از طول موج یک رنگ نمی توان گفت که بر شجاعت دلالت دارد یا بر بزدلی، بر ” توقف ” یا بر ” عبور” ؛ و کسی نمی تواند جان و روح درون یک طلسم را باهیچ میزانی از آزمایش فیزیکی یا شیمیایی کشف کند. معنای یک نماد تنها بواسطه ی میانجی ها و وسایل نمادین و معمولا تولید سخن ، می تواند مراوده شود.
اما چیزی که در یک زمینه، نماد است، در زمینه ی دیگری نماد نیست بلکه نشانه است. بنابراین، یک واژه تنها زمانی یک نماد است که کسی میان معنا و شکل فیزیکی آن تمایز قائل شود. این تمایز باید وقتی که کسی به یک ترکیب صوتی ارزش عطا می کند یا زمانی که یک ارزش سابقا داده شده برای اولین بار کشف می شود، اتفاق افتد ؛ آن ارزش ممکن است در زمان های دیگری برای اهداف معینی ساخته شده باشد. اما بعدا معنای ارزشی که به یک واژه داده شده یا در آن کشف شده است، در کاربرد آن به همراه شکل فیزیکی آن بازشناخته می شود. پس از آن، واژه به عنوان یک نشانه کارکرد دارد، نه به عنوان یک نماد. معنای آن پس از آن با حواس درک و متصور می شود. این حقیقت که یک چیز ممکن است هم نماد ( در یک زمینه ) و هم غیر نماد ( در زمینه ای دیگر ) باشد به برخی سردرگمی ها و بدفهمی ها منجرشده است.
بدینسان داروین می گوید: ” آن چیزی که انسان را از حیوانات پست تر متمایز می کند فهم آواهای تولیدی نیست ، چنانکه همه می دانند، سگ ها بسیاری از واژه ها و جمله ها را می فهمند.” (هبوط انسان، فصل ۳ )
البته این کاملا درست است که ، سگ ها، میمون ها ، اسب ها و شاید حتی جانوران پایین تر از نظر مقیاس تکاملی، را بتوان آموزش داد تا به طریقی خاص به یک فرمان صوتی پاسخ دهند. اما این به به این معنا نیست که هیچ تفاوتی میان معنای ” واژه ها و جمله ها ” نزد یک انسان و نزد یک سگ وجود ندارد. واژه ها نزد انسان هم نشانه اند و هم نماد؛ آن ها برای یک سگ صرفا نشانه اند. بگذارید وضعیت محرک های صوتی و پاسخ را تحلیل کنیم. می توان به یک سگ با فرمان ” غلت بزن! ” آموزش داد که بغلتد. یک انسان را می توان آموزش داد که با فرمان ” ایست ” توقف کند. این حقیقت که یک سگ می تواند به چینی آموزش داده شود که بغلتد ، یا اینکه می تواند آموزش ببیند که با فرمان ” غلت بزن “، ” دنبال توپ یا چوب پرتاب شده بدود” ( و البته همین در مورد انسان نیز صادق است) نشان می دهد که هیچ رابطه ی لازم و تغییر ناپذیری میان یک ترکیب صوتی خاص و واکنش ویژه ی نسبت به آن وجود ندارد. سگ و یا انسان می توانند آموزش ببینند که به هر ترکیبی از اصوات که دلخواهانه انتخاب شده است مثلا، گروهی از هجاهای بی معنی که برای مناسبتی درست شده است، به شیوه ی معینی پاسخ دهند. از سوی دیگر هر یک از پاسخ های زیاد و متنوع ، ممکن است توسط یک محرک فرضی قابل برانگیختن باشد. بنابراین، تا آن جا که به خاستگاه رابطه ی میان محرک صوتی و پاسخ مربور می شود ، ماهیت رابطه ، یا به دیگر سخن، معنای محرک ، توسط ویژگی های ذاتی محرک تعیین نشده است.
اما یک بار که رابطه میان محرک صوتی و پاسخ برقرار شد، معنای محرک با صداها بازشناخته می شود؛ آنگاه مثل این است که معنا ، ذاتی خود صداها بوده است. بدینسان، ” ایست ” ، همان معنای ” پیست ” یا ” چیست ” را ندارد. یک سگ ممکن است شرطی شود تا به طریقی معین به صدای یک طول موج فرضی پاسخ دهد. اندازه ی کافی تغییر دادن زیر و بم صدا، پاسخی را که ارائه خواهد شد، متوقف می سازد. معنای محرک با شکل فیزیکی آن بازشناخته می شود؛ ارزش آن با حواس ، متصور و درک می گردد.
بنابراین می بینیم که در برقراری رابطه ای میان یک محرک و یک پاسخ ویژگی های ذاتی محرک ماهیت پاسخ را تعیین نمی کنند. اما، پس از آن که رابطه برقرار شد، مثل آن است که معنای محرک ذاتی شکل فیزیکی آن بوده اند. این هیچ تفاوتی ایجاد نمی کند که چه ترکیب آوایی برای برانگیختن پاسخ خود-انتقالی پایان دار برگزینیم. ممکن است به یک سگ، اسب یا انسان آموزش دهیم که با هر فرمان صوتی که ما انتخاب یا تدبیر می کنیم توقف کنند. اما یک بار که رابطه میان صدا و پاسخ بر قرار شد، معنای محرک با شکل فیزیکی آن بازشناخته می شود و بنابراین، با حواس، قابل درک و تصور است.
تاکنون، هیچ تفاوتی میان سگ و انسان کشف نکرده ایم؛ آن ها بکلی همانند به نظر می رسند. و بنابراین، آن ها بسیار از ما جلوتر هستند. اما ما هنوز همه ی داستان را نگفته ایم. چنانچه یادگیری پاسخ مناسب دادن به محرک صوتی را در نظر بگیریم ، هیچ تفاوتی میان سگ و انسان تاکنون قابل کشف نبوده است. ولی نباید اجازه دهیم یک شباهت چشمگیر، یک تفاوت مهم را پنهان سازد. یک گرازماهی، هنوز یک ماهی نیست.
انسان با سگ _ و با همه ی جانوران دیگر_ در اینکه او می تواند نقشی فعال در تعیین اینکه محرک صوتی چه ارزشی داشته باشد بازی کند و این کار را هم انجام می دهد تفاوت دارد، سگ نمی تواند این کار را انجام دهد. چنانکه جان لاک به درستی گفته است، ” همه ی اصوات [ منظور در زبان است ] … معنا و دلالت (signification) خود را از تحمیل دلخواهانه و اختیاری انسان ها دارند.” سگ نقش فعالی در تعیین ارزش محرک صوتی ایفا نمی کند و نمی تواند ایفا کند. اهمیت نداشتن اینکه سگ با یک محرک فرضی غلت بزند یا دنبال توپ و چوب بدود، یا مهم نبودن اینکه محرک غلتیدن ترکیبی از اصوات باشد یا ترکیبی دیگر باشد، در اینکه سگ چیزی برای ” گفتن ” ندارد امر مهمی است. سگ نقش بکلی منفعلی بازی می کند و نمی تواند چیز دیگری انجام دهد. سگ معنای یک فرمان صوتی را در صورتی یاد می گیرد که غدد بزاقیش پاسخ به صوت یک زنگ را یاد گرفته باشند. اما انسان نقشی فعال بازی می کند و بدینگونه خالق می شود: X را برابر با سه پوند زغال سنگ بگذارید و آن برابر با سه پوند زغال سنگ می شود؛ برداشتن کلاه در یک معبد را نشانه ی ” احترام ” قرار دهید و اینچنین می شود. این استعداد خلاقانه، استعداد عطا کردن ارزش به اشیاء، به گونه ای آزادانه، فعالانه و دلخواهانه ، یکی از پیش پاافتاده ترین و همچنین مهم ترین وجه مشخصه ی انسان است. کودکان آن را آزادانه به کار می گیرند : ” بیایید وانمود کنیم این تخته سنگ یک گرگ است.”
آن گاه ، تفاوت میان رفتار انسان و دیگر حیوانات ، این است که حیوانات پست تر ممکن است ارزش های جدیدی دریافت نمایند، ممکن است معناهای جدیدی به دست آورند، اما آن ها نمی توانند آن ها را ایجاد نموده و عطا کنند. تنها انسان می تواند این کار را انجام دهد. یک قیاس خام : حیوانات پست تر مانند کسی هستند که فقط دستگاه دریافت کننده ی پیام های بیسیم را در اختیار دارد : او می تواند پیام ها را دریافت نماید اما نمی تواند آن ها را ارسال کند. انسان می تواند هر دو را انجام دهد. و این تفاوت، در نوع (kind) است، نه در درجه: یک موجود می تواند ” دلخواهانه معنا و دلالت تحمیل کند ” ، با استفاده از عبارت لاک، یا می تواند ارزش ها را خلق کرده و عطا نماید ، یا نمی تواند. مراحل میانی و حد وسطی وجود ندارد. این تفاوت ممکن است بی اهمیت به نظر رسد، اما، چنانکه یک بار یک نجار در بحثی بر سر تفاوت های میان انسان ها به ویلیام جیمز گفت: ” این بسیار مهم است.” همه ی وججود انسان، فقط و فقط به آن وابسته است. فهم سردرگمی در مورد ماهیت واژه ها و اهمیت (significance) آن ها برای انسان ها و حیوانات پست تر سخت نیست. این [ سردرگمی ] اول از همه، از درماندگی و شکست در تمایز نهادن میان دو زمینه ی کاملا متفاوت که واژه ها در آن ها کارکرد دارند ، ناشی می شود. ” معنای یک واژه نمی تواند با حواس درک و متصور شود،” و ” معنای یک واژه می تواند با حواس درک و متصور شود،” این اظهارات هرچند متناقض اند، با این حال هر دو به یکسان درست هستند. در زمینه ی نماد، معنا نمی تواند با حواس درک و متصور شود؛ ولی در زمینه ی نشانه می تواند. این به قدر کافی مایه ی سردرگمی است. اما وضعیت با استفاده از واژه های ” نماد ” و ” نشانه ” برای برچسب زدن ، بدتر شده است، نه به خاطر زمینه های متفاوت ، بلکه به خاطر چیزی واحد و یکسان : واژه. بنابراین یک واژه یک نماد و یک نشانه است، دو چیز متفاوت. این است که چیزی که در زمینه ی پدیدآوری، یک نماد است بعدها در استفاده تبدیل به یک نشانه می شود. چیزهایی ممکن است برای انسان ها نماد یا نشانه باشند ؛ آن ها می توانند برای دیگر موجودات، تنها نشانه باشند.
Source: Leslie A. White, “The Symbol: The Origin and Basis of Human Behavior”, Philosophy of Science, Vol. 7, No. 4 (Oct., 1940), pp. 451-463.
نماد: خاستگاه و پایه ی رفتار انسان (۱)
http://anthropology.ir/node/17546
لسلی وایت در ویکیپدیا
http://en.wikipedia.org/wiki/Leslie_White