انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نماد: خاستگاه و پایه ی رفتار انسان (۱)

لسلی وایت ترجمه حسین سراجی جهرمی

در ژوئیه ۱۹۳۹ ، مراسمی در دانشگاه لیلاند استنفورد (Leland Stanford University) به مناسبت صدمین سالگرد کشف اینکه سلول واحد اساسی همه ی بافت های زنده است ، برگزار شد. امروز ما آغاز به پی بردن و دریافتن این حقیقت کرده ایم که نماد، واحد اساسی همه ی رفتارهای انسان و تمدن است. سرچشمه ی همه ی رفتارهای انسان در استفاده از نماد است.

بخش ۱

در ژوئیه ۱۹۳۹ ، مراسمی در دانشگاه لیلاند استنفورد (Leland Stanford University) به مناسبت صدمین سالگرد کشف اینکه سلول واحد اساسی همه ی بافت های زنده است ، برگزار شد. امروز ما آغاز به پی بردن و دریافتن این حقیقت کرده ایم که نماد، واحد اساسی همه ی رفتارهای انسان و تمدن است. سرچشمه ی همه ی رفتارهای انسان در استفاده از نماد است. نماد بود که اجداد انسان نمای ما را به انسان تبدیل نموده و از آن ها انسان ساخت. همه ی تمدن ها تنها با استفاده از نمادها، ایجاد شده و تداوم یافته اند. این نماد بود که نوزاد انسان اندیشمند (homo sapiens) را به موجود انسانی تبدیل نمود؛ کرولال هایی که بدون استفاده از نمادها رشد می کنند موجود انسانی نیستند. همه ی رفتارهای انسانی یا از استفاده از نمادها تشکیل می شود یا به آن وابسته است. رفتار انسانی رفتاری نمادین است ؛ رفتار نمادین رفتاری انسانی است. نماد، جهان بشریت است.

بخش ۲

داروین بزرگ اظهار نمود که ” تفاوت بنیادینی میان انسان و پستانداران عالی تر در قوای ذهنیشان وجود ندارد،” که تفاوت میان آن ها ” تنها در قدرت تقریبا بی اندازه سترگ وی [ انسان ] در تداعی و پیوند زدن اصوات و انگاره های شدیدا متنوع با همدیگر، خلاصه می شود.” ( هبوط انسان، فصل سوم ) بنابراین تفاوت میان ذهن انسان و ذهن دیگر پستانداران صرفا تفاوت در درجه است ، و ” بنیادین ” نیست.

اساسا همین دیدگاه ها توسط بسیاری از دانشجویان امروز درباب رفتار انسان اتخاذ شده است. پروفسور رالف لینتون (Ralph Linton) ، انسان شناس، در مطالعه ی انسان (The Study of Man) می نویسد: ” تفاوت های میان انسان ها و حیوانات در تمامی این جهات [ رفتارها ] عظیم اند، اما به نظر می رسد آن ها بیشتر تفاوت در کمیت باشند تا در کیفیت.” ( ص.۷۹؛ همین انگاره در ص. ۶۸ نیز بیان شده است.) «۱» ” می توان نشان داد که رفتار انسانی و حیوانی در چیزهای بسیار زیادی مشترک هستند،” پروفسور لینتون مشاهده می کند،” که شکاف [ میان آن ها ] از اینکه اهمیت بزرگی باشد دست می کشد.” ( ص.۶۰ ) دکتر الکساندر گلدن وایزر(Alexander Goldenweiser) ، باز هم انسان شناس، معتقد است که ” در موضوع روان شناسی محض ، که همان ذهن باشد، انسان برخلاف انتظار از یک حیوان بااستعداد بیشتر نیست ” و ” تفاوت میان ذهنیتی که اینجا نشان داده شد [ توسط یک اسب یا یک شامپانزه ] و ذهنیت انسان صرفا تفاوت در درجه است.” «۲»

اینکه شباهت های بیشمار و چشمگیری میان رفتار انسان و میمون وجود دارد نسبتا واضح است؛ کاملا ممکن است که حتی شامپانزه ها در باغ وحش ها به این [ شباهت ها ] توجه نموده و آن ها را دریابند. شباهت های رفتاری انسان به بسیاری از انواع دیگر حیوانات نیز، نسبتا آشکار است. اینکه تفاوتی در رفتار هست که انسان را از همه ی دیگر موجودات زنده متمایز می کند، تقریبا واضح است، اما تعریف آن آسان نیست. می گویم ” واضح ” چراکه کاملا بر انسان معمولی کاملا آشکار است که حیوانات غیر انسانی که با او مأنوس هستند در جهانی که که او در آن به عنوان یک انسان می زید، وارد نشده و نمی توانند وارد آن شوند و در آن شرکت بجویند. این برای یک سگ، اسب، پرنده یا حتی یک میمون، همواره داشتن هیچ گونه فهمی از معنای ” نشان صلیب ” ، یا از این واقعیت که سیاه ( سفید در میان چینی ها) رنگ صبح است، غیرممکن است. اما زمانی که محقق سعی در تعریف تفاوت ذهنی میان حیوان و انسان می کند گاهی اوقات با مشکلاتی برمی خورد که قادر به برطرف کردن آن ها نیست و، بنابراین، با گفتن اینکه تفاوت صرفا در درجه است آن را پایان می دهد: انسان دارای ذهنی بزرگتر ، ” قدرت بزرگتر تداعی ” ، دامنه ی گسترده تر فعالیت ها و غیره است. «۳»

تفاوتی بنیادین میان ذهن انسان و ذهن غیر انسان وجود دارد. این تفاوت در نوع (kind) است ، نه در درجه. و شکاف و فاصله ی میان دو گونه (type) از بزرگترین اهمیت هاست – دست کم در نزد علم رفتار تطبیقی. انسان از نمادها استفاده می کند، موجودات دیگر این کار را نمی کنند. یک موجود یا از نمادها استفاده می کند و یا نمی کند؛ مراحل میانی و حد وسطی وجود ندارد.

یادداشت ها

نیویورک، ۱۹۳۶.
انسان شناسی،ص. ۳۹؛نیویورک،۱۹۳۷.
نمونه ی خوبی از این مورد را در آنتون جی. کارلسون (Anton J. Carlson) فیزیولوژیست برجسته می بینیم. پس از ملاحظه ی ” دستاوردهای کنونی انسان در علم؛ در هنرها ( از جمله فن خطابه ) ، در نهادهای سیاسی و اجتماعی،” و با اشاره به ” در همین زمان، کمبود آشکار چنین رفتاری در دیگر حیوانات،” وی ، به عنوان یک انسان معمولی ” به این نتیجه گیری وسوسه می شود که انسان ، دست کم در این ظرفیت ها و استعدادها ، دارای یک برتری کیفی بر دیگر پستانداران است.” (” پویایی فرآیندهای زندگی،” در ماهیت جهان و انسان. اچ.اچ. نیومن، ویراستار.، ص.۴۷۷؛ شیکاگو،۱۹۲۶) اما ، از آن زمان ، پروفسور کارلسون ، به عنوان یک دانشمند نمی تواند این تفاوت کیفی میان انسان و حیوانات دیگر را تعریف کند، چرا که او به عنوان یک فیزیولوژیست نمی تواند آن را تبیین کند، وی حاضر به اعتراف نمی شود__” … فیزیولوژیست رشد و توسعه ی سترگ تولید سخن در انسان را به عنوان چیزی از لحاظ کیفی جدید نمی پذیرد…” (ص.۴۷۸)__ و از روی درماندگی اظهار می کند که روزی ما ممکن است ” سنگ ساختمان ” اندک جدیدی بیابیم، یک ” لیپوئید اضافی، یون فسفات یا یون پتاسیم” در مغز انسان که آن را تبیین خواهد نمود، و با گفتن اینکه تفاوت میان ذهن انسان و ذهن غیرانسان ” احتمالا تنها در درجه است ” نتیجه گیری می کند. ( همانجا.، صص. ۴۷۸-۷۹)

Source: Leslie A. White, “The Symbol: The Origin and Basis of Human Behavior”, Philosophy of Science, Vol. 7, No. 4 (Oct., 1940), pp. 451-463.

 

لسلی وایت در ویکیپدیا

http://en.wikipedia.org/wiki/Leslie_White