انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نقش هنر در توسعه ی شهری (۲)

مالکوم میلز برگردان ملیحه درگاهی

صنایع فرهنگی:

اهمیت صنایع فرهنگی، بویژه هنرهای نمایشی، در حیات یا بازسازی اقتصادی در گزارش سال ۱۹۸۸ جان مایرزکاف (John Myerscough) با عنوان اهمیت اقتصادی هنر در انگلستان ذکر شده است، این گزارش بر مبنای مطالعه و بررسی مناطق ایپسویچ، گلاسکو و مرزساید به جهت ایجاد یک نمایه فرهنگی برای شرکتهایی که به دنبال جابجایی هستند، گردآوری شده است. پیتر راجرز به طور مختصر بیان می کند: “یافتن یک تاجر پیشرو در گلاسکو که دغدغه ی هنری نداشته باشد، دشوار است”، به علاوه “شرکتها [در گلاسکو] از فرهنگ شکوفا به مثابه شاهدی برای یک جامعه ی پویا و متکی به خود بهره می گیرند”. نظرسنجی از مدیران مرکزی (سه شهر) نشان می دهد که به طور متوسط ۶۹ درصد برای موزه ها، سالن های تئاتر، کنسرت و دیگر تسهیلات فرهنگی به عنوان “امر مهم” در محیط های کاریشان امتیاز قائل هستند؛ دسترسی به حومه ی شهر ۹۳ و ورزش ۲۲ درصد نمره گرفتند. اگرچه چنین داده هایی مرتبط با یک قشر از جامعه است ولی نمونه ای برای نمایه ی فرهنگی به مثابه راهی برای جذب و ابقای سرمایه شرکتهای بزرگ به شمار می آید، هر چند نمی توان به آسانی مدلهای کسب شده را برای شهرهای دیگر ترسیم کرد و نمی توان نمایه ی فرهنگی ( که مبتنی بر عمومیت ها موجود فرهنگی است) را یک شبه تولید یا به عنوان یک بسته ی فرهنگی خریداری کرد. با این وجود برخی از شهرها که مایرزکاف در آنها مطالعه ای صورت نداده شواهد معینی را بدست می دهند. مرکز هنرهای نیوکاسل، به میزان کمتر، اقتصاد فرهنگی را در یک خیابان ایجاد می کند، از جمله میراث معماری، آموزش نوسازی و نمایش و هنرهای دستی معاصر؛ مثالهای متعددی در ارتباط با ساختمانهای صنعتی متروکه ای همچون کارخانه ی کاستارد در بیرمنگام که به عنوان استودیوهای هنرمندان تجدید ساخت شده اند وجود دارد. آنچه پیکره ی شواهد مربوط به فرآیند نوسازی از طریق صنایع فرهنگی، به آن نمی پردازد، ایجاد پرونده ای برای جمع آوری سرمایه ی هنر بصری معاصر مجزا از یک ماتریس فرهنگی شامل تنوعی از فرمهای هنری، سالن ها و فضاهای عمومی است؛ نمایه های هنری که مایرزکاف به آنها اشاره می کند گرایش به نتیجه ی یک گروه اصلی را دارد که بزرگترین عنصر برایشان هنرهای نمایشی است – موسیقی در لیورپول، تئاتر در گلاسکو.

 

سیاست هنر به مثابه حمایت:
لوک ریتنر (Luke Rittner) به عنوان دبیر کل شورای هنر در خصوص رنسانس شهری می نویسد: “مباحث مربوط به نوسازی شهری در امور ملی بالا گرفته است. معماری و کیفیت زندگی در شهرهای ما موضوعاتی برای بحث و مجادله در سرتاسر قرن بوده اند … هنرها سهم قابل ملاحظه ای در احیای شهرهای ما دارند”- انتشارات شورای هنر شاخصی برای شانزده پروژه در سراسر کشور به شمار می آید، سمت و سوی حمایتی این پروژه ها خودکفایی تجاری، کیفیت محیط و مشارکت اجتماعی در فعالیتهای فرهنگی است. ” فعالیتهای هنری جامعه ای با تمرکز بر هویت و افزایش حسی نسبت به هویت ایجاد می کند … آگاهی فزونی یافته نسبت به نیازهای جامعه، عزمی برای نائل شدن به تغییر”؛ امری که اشاره به جشن ها و توریسم فرهنگی دارد. وی با ذکر اینکه شهرهای ایالات متحده آمریکا که در آنها حوزه های فرهنگی پیشتاز احیاء و مرمت بوده اند از این نظر دفاع می کند که “هنرها اغلب به عنوان کاتالیزور اصلی توسعه به ایفای نقش می پردازند”. می توان پروژه های تشریح شده را به عنوان چهار سالن چند هنری، شش پروژه ی هنرهای نمایشی، دو پروژه رسانه و چهار پروژه ی هنرهای بصری که دوتای آنها ( گسترش گالری هنر فرنس در هال و مرکز نمایش هنرهای تصویری اروپایی در ایپسویچ) در حال ساخت هستند و پروژه های دیگر در روند ادغام هنر با توسعه ی مجدد منطقه دریایی سوانسی (Swansea) و گروه هنرهای انجمن هنرمندان شهر ناتینگهام جای گرفتند، طبقه بندی کرد. از این بین فقط سوانسی به طور مستقیم مرتبط با هنر عمومی است، اگرچه مطالعات انجام شده درخواستی از توسعه دهندگان را شامل می شود بر این اساس که همگام با معماری و منظرسازی: ” هنر در مکانهای عمومی ارزش توسعه را برای سالهای آینده افزایش داده است”.

آنچه به نظر می رسد اتفاق افتاده باشد این است که یک لابی مشتاق هنرهای تجسمی پرونده ای از هنر را در پروژه های احیاسازی به کار گرفته و از آن برای هنر عمومی در توسعه بهره می گیرد، با این وجود هنر تجسمی فاقد ظرفیت لازم برای مشارکت قشر وسیعی از مردم است. مایک فیدراستون (Mike Featherstone) که از بعد جامعه شناسی به هنر نگاه می کند، می نویسد:
محصولات هنری و فکری کالاهای محصور شده ای هستند که ظرفیتشان برای گردش در فضای اجتماعی بوسیله ی کیفیت های مقدس منتسب به آنها، محدود شده است. بدین منوال متخصصین در تولید محصولات سمبولیک تلاش خواهند کرد که خودمختاری در حوزه ی فرهنگی را افزایش داده و عرضه و دسترسی به چنین کالاهایی را محدود کنند، بدین ترتیب به دنبال خلق و حفظ قلمروی محصوری از فرهنگ عالی هستند.
بنابراین هنر و معماری علایق منطبقی دارند که فراتر از ایدئولوژی های حرفه ای مشترکشان است و آنها را هم تراز با نیازهای توسعه دهندگان برای ایجاد مکانهای محصور، اما در تقابل با نمونه ی شهری قرار می دهد که در آن ساکنین ارزش ها و مدل ها را تعیین کرده و یا حداقل در ایجادشان تأثیرگذار هستند. در عین حال ممکن است صنایع فرهنگی در سطح محلی به فرآیند احیاسازی یاری رسانند، اگرچه همراه با خطر اشرافی سازی، توسعه مشارکتی که در آن هنر عمومی اغلب سفارشی است، علایق جهانی را ارائه می دهد. ساسِن می نویسد: “شهرهای امروز فضاهای فراملیتی برای تجارت و امور مالی هستند، جایی که شرکت ها و دولتها از کشورهای مختلف می توانند به گونه ای فزاینده با پشت سر گذاردن شرکتهای کشور میزبان، به داد و ستد با یکدیگر بپردازند”. طی سالهای اخیر شرکتها و دولتها- به مانند مؤسسه های مالی- توسعه دهندگان و شرکتهای بزرگ توسعه ی شهری با کنار گذاشتن جمعیت های باقیمانده و مهاجر، مجددا شهر را در میان ویرانه های آن مشخص کرده اند. یکی از ابزارهای مورد نیاز آنان برای انجام این کار هنر مدرن بین المللی است.

ملاحظات اجتماعی و قومی به عنوان زیرساخت های مدیریتی لازم برای تجارت از طریق هنر عمومی، در دستور کار اغلب نمایندگی های هنر عمومی که توسط شورای هنر و بواسطه ی ساختار منطقه ای آن تأسیس شده، وجود ندارند. در پی گزارش سال ۱۹۹۰ شورای هنرها از یک گروه راهبردی در برنامه ی درصدی برای سیاست هنر (Percent for Art policy)، این شورا درصد مربوط به هنر را اعمال کرده است: یک ارزیابی همچون کتاب راهنما مقامات محلی را برای اتخاذ سیاست و شروع مرحله ای برای بهره گرفتن از هنر عمومی که استاندارد شده است، متقاعد می سازد:

• برای ایجاد مکانی جالب تر و جذاب تر
• برای اینکه هنر و صنایع هنری معاصر برای عموم مردم دسترس پذیرتر شوند
• برای برجسته ساختن هویت بخش های مختلف یک ساختمان یا جامعه
• برای افزایش سرمایه ی یک شهر، کشور یا شرکت در زمینه های هنری
• تا شرایط را برای احیای اقتصادی از طریق ایجاد محیط بصری غنی تر، ارتقاء دهیم
• تا موقعیت شغلی برای هنرمندان، پیشه وران، سازندگان، تهیه کنندگان و تولیدکنندگان مواد، و انتقال دهندگان ایجاد کنیم
• تا ترغیب کننده ی پیوندهای نزدیکتر میان هنرمندان و پیشه وران و حرفه هایی باشیم که محیط ما را شکل می دهند: معماری، ساخت منظر، مهندسی و طراحی.

دفاع از هنر عمومی بازار جدیدی را برای هنر و مدیریت هنر فراهم آورده است، نه به عنوان جایگزین و در پاسخ به تنزلی که طی سالهای اخیر در بازار هنر به وقوع پیوسته، بلکه برای مرتبط شدن با رونق املاک؛ زوکین در مورد دهه ی ۸۰ می نویسد: “رونق در این بخش از خدمات تجاری [دارایی، بیمه، املاک و مستغلات] … بر رشد قابل ملاحظه ی بخش املاک و مستغلات و بازارهای هنری که در آنها اعضای پیشرو بسیار فعال بوده اند، تأثیرگذار است. سرمایه گذاری در هنر، برای اعتبار یا زمین خواری، نوعی چاره جویی جمعی برای پویایی اجتماعی محسوب می شود”.
توسعه دهندگان املاک و مقامات برنامه ریزی شهری در انگلستان از سوی شورای هنرها و نمایندگی های هنر عمومی موضوعی برای کمپین بودند، که در آن ساز و کار درصدی برای هنر یک استراتژی مرکزی و همزمان تقاضایی از هنرمندان بود که در مرحله طراحی ساختمان مشارکت داشته باشند. کمپین در قیاس با توسعه دهندگان مالکیت بخش خصوصی، در متقاعد کردن مقامات محلی (از جمله شرکتهای بزرگ توسعه) و ادارات دولتی که به خارج از لندن نقل مکان کردند برای پذیرش سیاستهای هنری عمومی، موفقتر عمل کرد؛ به نظر نمی رسید که در هیچ زمانی این احتمال وجود داشته باشد که درصد ملی برای سیاست هنر پذیرفته شود، یا اینکه از مفهوم “منفعت برنامه ریزی” برای اعمال هنر بر توسعه دهندگان، استفاده شود. از دیگر جنبه های حمایت از هنر بصری در احیای شهری پرداختن به پارکهای مجسمه ای موقتی در جشنواره های باغ در لیورپول، استک، گلاسکو، گیتسهد و ابو واله (Gateshead and Ebbw Vale)، بین سال ۱۹۸۴ و ۱۹۹۲؛ و افزایش حمایت از شالوده ی مدیران هنر عمومی تا کار خود را به صورت تخصصی بنیان گذاری کنند، را شامل می شود.
مشکلات مربوط به سیاست شورای هنر، جدای از ترکیب ادعاهای اثبات نشدنی و ادراکات جهان هنر، شامل این موارد می شوند: اول اینکه سیاستهای این شورا برای کل طیف از احیای جامعه گرفته تا توسعه ی شرکتهای عظیم، بدون تمایز بین طمع شرکت ها و خیر عمومی، اعمال می شود؛ دوم اینکه چنین سیاست هایی برای هنر تجسمی و نقش واسطه ها ارجحیت قائل است، البته نه به اندازه ی پاسداران هنر که در تلاش هستند مصرف کننده هایی برای گونه ای از هنر بیابند که خودشان از آن لذت می برند، همچون ایجاد شغل برای مردمی که از جنس خودشان هستند؛ و سوم اینکه سیاستهای درصدی برای هنر از تفسیر تنگ نظرانه همچون راه اندازی هنر کاربردی یا عالی دائمی برای ساختمان های جدید، دفاع می کند. دو مسئله ی دیگر وجود دارد: فقدان تفکر بواسطه ی پرسش در باب ترغیب بهره گیری از فضای عمومی، و عدم وجود شواهد در مورد قائل شدن مزیت رقابتی برای توسعه. در ارزیابی شورای هنرها آمده است: ” هنر خوب استفاده ی عالی تر از مکان های عمومی را تشویق می کند و حس امنیت افراد را افزایش می دهد”؛ احتمالا امنیت تابعی از اعداد است، اما سوالاتی مبنی بر این وجود دارد که چه کسی مکانهای عمومی ایجاد می کند که مورد تشویق قرار گیرند، و می توان اینگونه عنوان کرد که تدارک محل استقرار مهمتر از هنر است. هنر در منظر عمومی یک حس اجتماعی، آسایش اقتصادی و فرهنگی بدست می دهد … همچنین ممکن است ارزش های زمین و بهای فروش یا اجاره ی توسعه را افزایش دهد؛ گزارش سال ۱۹۹۳ دانشگاه وستمینستر با عنوان هنر عمومی در مکانهای خصوصی، تا حد قابل قبولی این گفته را تأیید نمی کند. در حالیکه ۸۱ درصد از پاسخگویان شرکتهای بزرگی که تغییر مکان داده اند با این امر موافقند که هنر جایگاه توسعه را ارتقاء می دهد، در بین شش عامل هنر پنجمین عامل مؤثر در انتخاب ساختمان بود؛ خلاصه گزارش بدین ترتیب است که: ” ارتباط ضعیفی بین تصمیم ساکنان مبنی بر اجاره در یک دفتر توسعه و ارائه هنر عمومی وجود داشت”، اگرچه در حدود دو سوم پاسخگویان هنر را با جذابیت ساختمان مرتبط دانستند. به طور کلی ” ارزش افزوده ی ” هنر عمومی در توسعه ی املاک کم دوام به نظر می رسد، با این وجود طرحهایی همچون لندن داکلند (London Docklands) ، برودگیت (Broadgate) و خلیج کاردیف (Cardiff Bay) از هنر بهره گرفته اند. چنین طرحهایی علاوه بر ارائه ی حمایت موفق غیرمنتظره، انگیزه ای خاص در پرونده هایی ایجاد می کند که برای ساختمان های شخصی واقع در یک منطقه ی شهری تأسیس شده که از قبل دارای جاذبه ی فرهنگی بودند، اعمال نمی شوند، شاید به این دلیل که لغو گذشته ی موجود در توسعه ی جدید به ثبت قابل مشاهده ای از آینده یا حداقل چیزی مجزا نیاز دارد.

پایان بخش دوم، ادامه دارد …

منبع:
Miles, Malcolm. (1997) Art Space and the City: public art and urban futures, Routledge, page: 63-79