انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نقد فرا روانشناسانه «نظریه ارتباطی نارسیسیسم» مانفردو تیچر

سعی می کنم نظریه ارتباطی نارسیسیسم مانفردو تیچر را از دیدگاه روانکاوانه مورد بررسی و تحلیل قرار دهم. خاطر نشان می کنم که مفهوم نارسیسیسم از مفهوم های پیچیده و بحث برانگیز در روانکاوی، روانشناسی و روانکاوی می باشد. فروید در اثر خود در سال ۱۹۱۴ نارسیسیسم را انحراف جنسی همجنس گرایانه خود-تحریک تعریف می کند. در جای دیگر از عبارت «عشق خویشتن» برای نارسیسیسم استفاده می کند.

آنخل گارما[۱]، روانکاو آرژانتینی که در برلین پیش از جنگ جهانی دوم روانکاوی خواند، معتقد بود که «عشق به خویشتن» به معنی نارسیسیسم نیست. بلکه «عزت نفس» است که به عقیده او در نارسیسیسم کاهش یافته است برعکس آنچه فروید در نظریه لیبیدو درباره نارسیسیسم در ۱۹۱۴ می گوید. بسیار مهم است از نظر گارما که «مازوخیسم» و «نارسیسیسم» با هم اشتباه نشوند.

اینجا از زوایای مختلف موضوع «نارسیسیسم» را مورد بررسی قرار می دهم:

۱- از زاویه «لیبیدو» و «پرخاشگری»: نارسیسیسم یک مرحله تکاملی لیبیدو است. امروزه همچنین این موضوع را درباره پرخاشگری هم به کار برده و از این زاویه معتقدیم که نارسیسیسم یک مرحله تکاملی پرخاشگری هم می باشد. در رویکرد مدارس روانکاوی بریتانیا از مفهوم «نارسیسیسم منفی» استفاده می شود که به این موضوع اشاره دارد (در فرانسه، آندره گرین[۲] از عبارت «نارسیسیسم مرگ» در برابر «نارسیسیسم زندگی» استفاده می کرد). از دید کارل آبراهام و از مدل روانی-جنسی در سه مقاله فروید در سال ۱۹۰۵ درباره مسایل جنسی کودکان، در سایکوزیس عشق به ابژه وجود ندارد یعنی در مرحله قبل از در آمدن دندانها در ۳ تا ۴ ماهگی در صحنه تکاملی لیبیدو در فاز دهانی-۲ یعنی تا آن موقع نه ابژه و نه ارتباط با ابژه وجود دارد. این موضوع توسط شاندور فرنچی و بعد ملانی کلاین و رونالد فیربرن رد شد. دکتر مانفردو تیچر به این جنبه زیاد اشاره ای نمی کند ولی تکاملی بودن نارسیسیسم را رد می کند.

از دید فروید، انرژی روان از «آن» (اید) می آید یعنی «آن» (اید) قطب انرژی زای دستگاه روان بشر است. به این ترتیب، «من» (ایگو) از «آن» (اید) انرژی را می گیرد که در واقع از «غرایز»[۳] می آید و بعد به کمک فعالیت روانی «من» (اید) این انرژی غریزی «نمایندگی ذهنی»[۴] پیدا می کند و در دستگاه روانی به شکل «رانه»[۵] کیفیتی متفاوت از غریزه می یابد. این دومین تعریفی می باشد که فروید از لیبیدو دارد. از دیدگاه رونالد فیربرن، لیبیدو که انرژی رانه جنسی است نوعی انرژی می باشد که باعث نگهداری ابژه و ارتباط با ابژه می شود.

در دومین مدل رانه ای فروید، لیبیدو انرژی Eros می شود ولی پرخاشگری، انرژی Thanatos می شود. در مدل ساختاری فروید در ۱۹۲۶ در اثرش «من» و «آن» در دومین موقع نظریه پردازی درباره نارسیسیسم، «من» سبب بارگیری لیبیدویی و پرخاشگری بر ابژه نمی شود بلکه این انرژی ها از «آن» می آید و از آنجا هست که ابژه های درونی و بیرونی بارگیری می شوند در این قسمت از نظریات فروید نارسیسیسم اولیه وجود ندارد. این لحظه از دیدگاه فروید لحظه ای می باشد که دکتر مانفردو تیچر در نظریه ارتباطی نارسیسیسم خود از آن بهره می برد. البته فروید همان طور که ذکر شد تناقض های زیادی درباره نارسیسیسم در کل آثارش دارد. مثلا در ۱۹۳۸ در نمای کلی روانکاوی[۶] «آن» (اید) ابژه های درونی و بیرونی را بارگیری می کند همان طور که فروید در دومین نظریه خود گفته بود ولی دوباره اینجا «من» را مخزن اصلی انرژی می داند که مثل پاهای کاذب آمیب (استعاره ای که فروید به کار می برد) می تواند ابژه ها را بارگیری کند یا لیبیدو را از آنها تخلیه کند. با این حال، پرخاشگری برای فروید انرژی اولیه غریزه مرگ می ماند. در این مورد دکتر مانفردو تیچر اختلاف نظر شدیدی با فروید دارد.

به طور خلاصه باید بگویم که در دومین نظریه کشمکش[۷] در آثار فروید، با ورود مفهوم غریزه مرگ، لیبیدو تبدیل می شود به انرژی Eros که تمام انرژی های غرایز جنسی را در خود دارد و همین طور تمام غرایز «من» را که در نظریه اول لیبیدو و نارسیسیسم نام علاقه[۸] به آن می داد (با آنچه در فارسی برای علاقه[۹] به معنی علاقه جنسی به کار می رود اشتباه نباید گرفت) را هم در بر می گیرد. لیبیدو و علاقه (libido-Interesse) یک زوج متضاد را با همدیگر در Eros می سازند. در نظریه دوم لیبیدو، کشمکش و نارسیسیسم، فروید با ورود مفهوم غریزه مرگ جایگاه مستقلی به پرخاشگری و غریزه تخریب می دهد. در نظریات روانکاوی معاصر که به غریزه مرگ و دومین نظریه لیبیدو و کشمکش در فروید پرداخته می شود، نارسیسیسم با غریزه مرگ نظریه پردازی می شود. از بین نظریه پردازانی که در این زمینه کار کردند می توانیم از هربرت روزنفلد، ژک لکان و آندره گرین نام ببریم. بر خلاف اینها، دکتر مانفردو تیچر با نظریه اول لیبیدو و کشمکش فروید نظریه ارتباطی نارسیسیسم خود را نوشته است که بسیار به دیدگاه های فیربرن نزدیکتر است تا به کلاین، لکان، گرین و فروید. از دیگر روانکاوانی که نظریه دوم لیبیدو و نارسیسیسم فروید را رد کرده اند می توان از خوزه بلخر[۱۰]، لویس راسکوفسکی و دونالد وینیکات نام ببریم.

مانفردو تیچر با قسمتی از نظریه فروید درباره نارسیسیسم از زاویه لیبیدو نظریه پردازی می کند که به ۱۹۲۶ در «من و آن» وابسته است که در آن برعکس مقاله ۱۹۱۴ فروید «درباره نارسیسیسم»، فروید معتقد بود که «آن» (اید) تمام ابژه ها را بارگیری لیبیدو می کند و به این ترتیب مانفردو معتقد است که چیزی به نام «نارسیسیسم اولیه» (آن طور که فروید در ۱۹۱۴ به آن اشاره می کند و بعد در ۱۹۳۸ باز دوباره تا حدی به این نظریه بر می گردد) وجود ندارد.

۲- از زاویه «من»: نارسیسیسم یک مرحله تکاملی از من را می رساند: «من واقعیت ابتدایی»[۱۱]، «من لذت»[۱۲]، «من لذت گسترده و خالص شده»[۱۳]، «من واقعیت قطعی»[۱۴]. از میان این چهار مرحله تکاملی من، سه مرحله نخست نارسیسیستیک هستند (فرا روانشناسی ۱۹۱۵ فروید). دکتر مانفردو تیچر همه مراحل تکاملی «من» حتی مرحله چهارم، یعنی «من واقعیت قطعی» را هم نارسیسیستی می داند.

یکی از جنبه های خلاق و منحصر به فرد نظریه ارتباطی نارسیسیسم دکتر مانفردو تیچر که همگام با نظریات بلخر و فیربرن هم می باشد این است که «من ذهن» با «من تن» نوعی ارتباط با ابژه برقرار می کند که از دید مانفردو تیچر همیشه مثل سایر ارتباط های با ابژه، نارسیسیستی است و اولین چیزی می باشد که در بیماریهای روانی دچار اختلال می شود. در نابهنجاری آرمان من که از دید ژان برژره و ژانین چاسگت-اسمیرگل در بیماریهای مرزی دیده می شود. به این ترتیب از دید نظریه ارتباطی نارسیسیسم تیچر، «تصویر تن» و «آرمان من» در تمامی ارتباط با ابژه که از دید تیچر نارسیسیستی هستند نقش دارند. این دیدگاه منحصر به فرد نظریه دکتر مانفردو تیچر کمک ارزنده ای می باشد در درک مفهوم بیماریهای روان تنی از دید روانکاوی.

۳- از زاویه «ابژه» و «ارتباط با ابژه»: از دید رونالد فیربرن از پیشگامان رویکرد ارتباط با ابژه، آنچه از خود ابژه برای سوژه جالب تر است، ارتباط با ابژه است. ارتباط با ابژه ساختار روانی انسان را می سازد. از دیدگاه دکتر مانفردو تیچر تمام ارتباط های با ابژه نارسیسیستیک هستند (برعکس آنهایی که تصور می کنند نارسیسیسم یعنی ایزوله شدن و ارتباط برقرار نکردن با ابژه) و هر ارتباطی که یک سوژه برقرار می کند همیشه نارسیسیستیک است. این از دیدگاه ملانی کلاین جنبه دیگری هم به خود می گیرد: یک سوژه نه تنها با ابژه واقعی دنیای مادی بیرون ارتباط نارسیسیستی دارد (نظریه فیربرن و نظریه رقابت نارسیسیستی مانفردو تیچر) بلکه با ابژه درونی فرافکنی شده به ابژه بیرونی هم ارتباط نارسیسیستی دارد. به این ترتیب می توانیم از نظریه دکتر مانفردو تیچر برداشت کنیم که در پس هر انتخاب ابژه و در پس هر رابطه با ابژه یک انتخاب نارسیسیستی و یک رابطه نارسیسیستی با ابژه نهفته است که از آن جدایی ناپذیر است.

از دیدگاه تکنیک روانکاوی، مهم است که در جلسه درمان هم ارتباط نارسیسیستی با ابژه خارجی دنیای بیرونی (رقابت نارسیسیستی) و هم ارتباط نارسیسیستی با ابژه درونی فرافکنی شده (پدید انتقال و رقابت نارسیسیستی) تعبیر شوند. برای بسیاری روانکاوان رابطه نارسیسیستی ابژه رابطه ای می باشد که در آن مرز بین «من» و «غیر من» نا مشخص است. در هر صورت وقتی مرز بین «من» و «غیر من» از بین می رود، مرز بین «گذشته» و «حال» هم از بین می رود و مرز بین «دنیای درون» و «دنیای بیرون» هم از بین می رود. این وضعیت سبب ایجاد احساس نادرست از زمان می شود که معمولا در بیماران سایکوتیک و در برخی بیماران دچار اختلال سازماندهی مرزی شخصیت دیده می شود: زمان نمی گذرد و ثابت می ماند (آلیس در سرزمین عجایب). ولی دکتر مانفردو تیچر معتقد است که رابطه نارسیسیستی ابژه همیشه وجود دارد و محدود به این نمی شود چون نارسیسیسم را یک رابطه دینامیک و پویا می داند و منحصر به از بین رفتن مرز بندی های «من» نمی داند.

یکی از ویژگی های مهم نظریه ارتباطی نارسیسیسم تیچر اهمیت به ابژه بیرونی دنیای واقعی[۱۵] علاوه بر ابژه درونی[۱۶] است. این اهمیت باعث می شود که نارسیسیسم از یک حالت نابهنجار ایزوله شده (در نظریه فروید در ۱۹۱۴) به یک نیاز عمومی همه بشر (نظریه تیجر) تبدیل شود که شدت و ضعف آن نیاز به درمان روانکاوی را مشخص می کند.

۴- از زاویه ساختاری: از این دیدگاه، نارسیسیسم یک سیستم است، یک ساختار است که در آن همه ساختار های ذهن در آن درگیر است. به شکل متناقض از دید مانفردو تیچر چون همه ساختارهای ذهن درگیر آن است سازه ای به نام واحد نارسیسیستی وجود ندارد. یعنی نارسیسیسم هم «آن»، هم «من»، هم «ابر من»، هم «آرمان من» را در بر می گیرد.

یک سازه[۱۷] مجموعه ای از عوامل و نهاد ها است که در آن همه اجزا با هم و همه اجزا با کل در ارتباط هستند. هر سازه یک جایگشت[۱۸] است. از دیدگاه نظریه نارسیسیسم ارتباطی مانفردو تیچر، در نارسیسیسم چهار زیر مجموعه با هم در ارتباط نارسیسیستی هستند: «آن»، «من»، «ابر من»، «آرمان من» این ارتباط نارسیسیستی بین آنها از طریق یک «ارتباط نارسیسیستی ابژه» است. مانفردو تیچر می گوید که رنج دیدن که در زندگی بشر اجتناب ناپذیر است ساختار نارسیسیسم را تغییر می دهد و روند اولیه «آن» که در آن «اصل لذت» حاکم است را دستخوش تاثیر می گذارد تا به این ترتیب از زیر سلطه «اصل واقعیت» رفتن سر باز زند. در محدوده آرمان من بودن در رقابت نارسیسیستی با پرخاشگری همراه می شود. مانفردو تیچر، «من والایش یافته اجتماعی» را که تحت عقده اختگی تدریجا شکل گرفته مورد تخریب رقابت نارسیسیستی منحرف می بیند که می خواهد فقط اصل لذت حاکم شود.

فیربرن معتقد بود که مدل های اولیه برای ارتباط ابژه، بر پایه ابژه های بیرونی و طبیعی هستند: شخص مادر و پستان مادر. به این ترتیب، از دید مانفردو تیچر تمام ارتباطات ابژه بعدی که تماما نارسیسیستیک هستند بر پایه همین ارتباطات با این ابژه ها شکل می گیرند.

نظریه ارتباطی نارسیسیسم نه تنها از دیدگاه سایکوپاتولوژی و بررسی ناهنجاریهای روانی، بلکه از دید عملکرد هنجار روان بشر بسیار مهم است. فروید از ابتدای پیدایش روانکاوی تا ۱۹۳۸ از روانکاوی به عنوان «علم طبیعی» در کنار «علم انسانی» و منطقی یاد می کند. به این منظور نیازمند نظریه پردازی با مفاهیم جهانشمول است. از دید فروید نارسیس و ادیپ دو مساله جهانشمول هستند. نارسیسیسم و عقده ادیپ پدیده هایی هستند که بین هم مرتبط هستند و ساختار روانی بشر را می سازند چه در شکل هنجار و چه در شکل نا بهنجار آن که مشکلات انرژی و ساختاری در دستگاه روانی انسان را در پی دارند.

پیشنهاد من به مانفردو تیچر این است که از قید «عمومی»[۱۹] برای نظریه ارتباطی نارسیسیسم استفاده کند؛ به این معنی که نظریه او هم نرمال (بهنجاری) و هم پاتولوژی (ناهنجاری) را در بر می گیرد. امروزه معتقدیم که در روانکاوی بهتر است از مفهوم «پرخاشگری» در فراروانشناسی استفاده کنیم. البته دکتر مانفردو تیچر مخالف استفاده از مفهوم غریزه مرگ است و به این دلیل پرخاشگری را به عنوان انرژی غریزه مرگ نمی پذیرد چون پرخاشگری را اولیه و برخاسته از هیچی[۲۰] ex nihilo نمی داند؛ همیشه پرخاشگری را ثانویه به آزار دیدن می داند به همین دلیل همچون فیربرن، وینیکات، باولبی و کوهوت معتقد است که نیازی به نظریه پردازی با غریزه مرگ نمی بیند. از این نظر با زیگموند فروید، ژک لکان و ملانی کلاین اختلاف نظر دارد. مانفردو تیچر معتقد است که در دنیا منشا سرما وجود ندارد بلکه منشا گرما وجود دارد یعنی سرما به معنی نبود گرما است. به همین دلیل معتقد است که چیزی مستقل به نام پرخاشگری وجود ندارد، غریزه حیات وجود دارد و غریزه مرگ وجود ندارد. به این ترتیب پرخاشگری را همیشه ثانویه به آسیب دیدن و در نتیجه آسیب نارسیسیستی می داند.

دکتر مانفردو تیچر با ارتباطی بودن هر نوع نارسیسیسم دیدگاهی انقلابی بر علیه تمام نظریه پردازان نارسیسیسم عرضه می کند که از فروید تا کنون نارسیسیسم را اختلال در ارتباط و ایزوله شدن بیمار می دانستند.

ارتباط[۲۱] از دید نظریه پردازان ارتباط با ابژه، مثلا رونالد فیربرن: ارتباط با ابژه، بارگیری لیبیدو، برانگیختگی جنسی، بارگیری پرخاشگری و لیبیدو ابژه های درونی و بیرونی و بیرونی

دکتر تیچر معتقد است که نارسیسیسم در ارتباط با ابژه بیرونی هم وجود دارد. «من» با یک بارگیری کوتاه ابژه های دنیای بیرون را بارگیری می کند چون معتقد است که لیبیدو همیشه جستجو گر ابژه است و در اینباره از رونالد فیربرن تبعیت می کند. این ابژه دنیای بیرون می تواند حتی شخص درمانگر یا روانکاو در انتقال با بیمار باشد. همین مساله می تواند با تن یا بدن آناتومیک به عنوان ابژه بیرونی اتفاق بیافتد که پس از لیبیدینیزه شدن و بارگیری با پرخاشگری، ابژه رانه ای می شود و سپس با تفکیکی های مکرر درونفکنی می شود. ابژه درونی درونریزی شده طی روند درونریزی به صورت نمایندگی ذهنی ثبت می شود و تبدیل می شود به ابژه درونی نمایندگی شده که همان ابژه درونی می باشد که در روانکاوی از آن غالبا سخن به میان می آید. هر نوع رنج و آسیب در این روند ها اجتناب ناپذیر بوده و زمینه رقابت نارسیسیستی را فراهم می کند. رقابت نارسیسیستی یک جنبه «رفتاری» دارد که در اصل تظاهر بیرونی ارتباط با ابژه دنیای واقع است.

[۱] Ángel Garma (1904-1993)

[۲] André Green (1927-1912) : narcissisme de vie, narcissisme de mort

[۳] Instinct (Instinkt)

[۴] Mental representation

[۵] Drive (Trieb)

[۶] Abriss der Psychoanalyse, Outlines of psychoanalysis (1938) [1940]

[۷] Conflict theory

[۸] Interest (Interesse(

[۹] Desire

[۱۰] José Bleger (1923-1972)

[۱۱] Primitive reality ego

[۱۲] Pleasure ego

[۱۳] Purified and amplified pleasure ego

[۱۴] Definitive reality ego

[۱۵] External real object

[۱۶] Internal object

[۱۷] Structure

[۱۸] Permutation

[۱۹] General

[۲۰] Out of nothing

[۲۱] Link, vínculo, lien