انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نقد دیدگاه‌های رسانه‌ای پیر بوردیو در گفت‌وگو با ناصر فکوهی: ‫«روشنفکر فوری» نباشیم احسان عابدی

نقد بوردیو دشوار است، به‌خصوص اگر در جایگاه یک روزنامه‌نگار باشی. فرقی هم نمی‌کند که جامعه‌شناسی خوانده‌باشی یا نه. بوردیو استاد بزرگ جامعه‌شناسی‌ست و نقد او کار تو نیست. شاید اگر کتاب بوردیو «درباره تلویزیون و سلطه ژورنالیسم» نبود، تنها به بازخوانی آرای او اکتفا می‌کردیم و بس، اما این کتاب حاوی مطالبی‌ست درباره روزنامه‌نگاری و تاثیرات پنهان رسانه‌های جمعی. نکته آنکه بوردیو لبه تیز نقد خود را به سمت روشنفکرانی نشانه رفته‌است که مرتب در گفت‌وگوهای تلویزیونی و یا روزنامه‌ای حاضر می‌شوند. بوردیو آنها را روشنفکران فوری می‌نامد که گفته‌هایشان سطحی‌ست و به تثبیت وضعیت موجود منجر می‌شود، مانند خیلی از برنامه‌های تلویزیون و یا نوشته‌های روزنامه‌ها. معتقدم، حتی اگر با خیلی از دیدگاه‌های بوردیو در این کتاب موافق نباشیم، باز چیزی از اهمیت کتاب او کم نمی‌شود. از این رو با دکتر ناصر فکوهی گفت‌وگو کرده‌ایم، آن هم نه به عنوان مترجم کتاب، بلکه به عنوان یک چهره آکادمیک که شناخت کافی از بوردیو دارد. باشد که این جامعه‌شناس فرانسوی و دیدگاه‌های رسانه‌ای او را بهتر درک کنیم.

ترجیح می‌دهم قبل از هر سئوالی برای ترجمه این کتاب تشکر کنم تا جلوی سوتفاهم‌های احتمالی را بگیرم. کتاب بوردیو نکته‌های فوق‌العاده جالبی درباره اثرات تلویزیون، ژورنالیسم و… داشت، اما بیشتر از آنکه گفته‌های او را تحسین کنم، تمایل به نقد آنها دارم. حالا گفت‌وگو را با این سئوال آغاز می‌کنم که آیا بوردیو خیلی بدبین نیست؟ چه درباره کسانی که با تلویزیون و نشریات همکاری می‌کنند و چه درباره اثرات رسانه‌های جمعی؟

نکته نخست اینکه دلیلی برای هیچ سوء تفاهمی نمی بینیم. ترجمه یک کتاب به معنی پذیرش بدون قید و شرط مطالبی که در آن آمده نیست و به خصوص باید بر این نکته مهم، که اغلب خوانندگان ایرانی آن را نادیده می گیرند، توجه داشت که هر کتابی را باید با توجه به زمینه‌های تاریخی، فرهنگی، نهادینه و ایدئولوژیک و … آن مطالعه کرد و از دست زدن به تعمیم‌های بی پایه و ساده و سطحی اندیشانه پرهیز کرد و بنابراین باید درک کرد که کتاب عاملی است برای برانگیخته شدن به تقکر و تامل و نه ابزاری از پیش آماده برای حل مشکلات، آن هم به صورتی مکانیکی و خودکار.

نکته دوم اینکه نه بودریو نیازی به تحسین دارد و نه من به عنوان مترجم این کتاب، و انتقاد و تفکر بر اندیشه‌های او و به زیر سئوال کشیدن علمی و تجربی آنها البته با توجه به نکته‌ای که درباره زمینه و چارچوب‌های اندیشه گفتم، بزرگترین خدمتی است که می توان به اندیشه وی کرد. افزون بر این در این گفت‌وگو من به هیچ وجه به عنوان مترجم کتاب سخن نمی گویم بلکه به مثابه یکی از کسانی که خود را از اندیشه بوردیویی، در کنار اندیشه بسیاری دیگر از اندیشمندان غرب و شرق، ملهم می داند، بدون آنکه از آنها برای خودش بتی بساز و اندیشه های آنها را عاری از اشکال و کاستی و غیر قابل انتقاد بداند، درباره او و کتابش صحبت خواهم کرد.
اما به پرسش اصلی شما بپردازیم. می پرسید آیا بودریو خیلی« بدبین» نیست که در این «خیلی» من مفهومی شبیه به «بیش از حد» را درک می کنم که شاید به راه خطا رفته باشم. اما به هر تقدیر، و با توجه به پرسش دوم شما که درباره این بدبینی به همکاران تلویزیونی و مطبوعاتی اشاره می کنید به گونه های مختلفی می توان پاسخ داد. نخست آنکه بدبینی، به زبانی که شما به کار می برید و نگاه انتقادی به زبان ما، امری «ذاتی» و کاملا «طبیعی» در علوم اجتماعی به طور عام و در جامعه‌شناسی به طور خاص است و اگر از یک مکتب خاص در جامعه‌شناسی آمریکایی و برخی جریان های حاشیه ای بگذریم، این یک باور بسیار رایج و البته مستدل در میان اکثریت جامعه‌شناسان به شمار می آید که وظیفه و رسالت جامعه‌شناس نه «تعریف» و «تمجید» و حتی «توصیف» چیزها و جریان هایی است که «مشکلی» ندارند و «خوب» کار می کنند ، بلکه یورش بردن انتقادی و اندیشمندانه به مشکلات و برانگیختن اندیشه انسان ها چه به صورت فردی و چه به صورت گروهی است تا واقعیات را به مثابه پدیده هایی «طبیعی» و «خود به خودی» نپذیرفته بلکه تلاش کنند «چرایی» و به خصوص «چگونگی» سازوکارهای آنها را درک کنند. نکته دیگر آنکه در این تلاش انتقادی ما اغلب نیازمند آن هستیم که از زبانی تند و حتی گزنده استفاده کنیم تا بتوانیم بر تاثیرگذاری سخن خود بیافزائیم اما این را نباید به مفهوم «بدبینی» گذاشت. به نظر من یک «بدبین» واقعی کسی است بسیار منفعل که جز «غر زدن» کاری نمی کند، هیچ آدم «بدبینی» که اهمیتی به پدیده هایی چون تلویزیون و مطبوعات و کسانی که در آنها کار می کنند و تاثیر آنها و نیاز به اصلاح و بهبود آنها ندهد، وقت خود را صرف آن نمی کند که آنها را توصیف و تحلیل کند و راه حل ارائه دهد. بنابراین و در نهایت باید بگویم که به نظر من در این کتاب بوردیو به هیچ رو «بیش از حد» بدبین نیست و اصولا «بدبین» نیست، بلکه تلاش می کند با شناساندن سازوکارهایی که در موقعیت خاصی در مطبوعات و تلویزیون های یک کشور وجود دارد، انگیزه ها و ابزارهای فکری لازم و حداقلی را به خواننده بدهد که سپس خود باید با استفاده از سایر ابزارهای فکری که در دست دارد و به ویژه با تحلیل موقعیتی که در آن قرار گرفته دست به تحلیل وضعیت خویش بزند و نظر را به اندازه ای که مایل است تغییر داده و تحلیل را تا حد و در ابعادی که فکر می کند صحیح است تعدیل داده دگرگون کند. اما این را هم بیافزایم که چه سازوکارهای مطرح شده، چه کسانی که از این سازوکارها استفاده می کنند و چه تاثیر منفی این سازوکارها به نظر من بسیار مهم و بسیار قابل تامل هستند. این کاری است که در چنین کتابی که تنها نوعی درآمد بر موضوع است و خود بوردیو آن را جزو کتاب های ترویجی و کلی برای مخاطبان عام مطرح کرده، انجام شدنی نبوده است و نیاز به تحلیل هایی بسیار عمیق تر و تجربی تر برای آن وجود دارد، تحلیل هایی که البته می توانند از همین خطوط کلی کار خود را آغاز کنند.

اصلا این متناقض‌نما نیست، بوردیو که این‌چنین تلویزیون و روشنفکرانی را که در برنامه‌های آن حاضر می‌شوند، نقد می‌کند، سخنرانی‌اش از طریق تلویزیون پخش می‌شود؟
اگر کتاب را مطالعه کنید، بوردیو خود به این پاسخ داده است. این سئوالی بود که یک بار نیز از بوردیو زمانی که به یک برنامه تلویزیونی پربیننده رفت پرسیدند و حتی از آن بیشتر زمانی که کتاب «انسان دانشگاهی» او منتشر شد و انتقادی شدیدالحن علیه نظام دانشگاهی بود از او پرسیدند که پس خود وی در کلژ دو فرانس که اوج سیستم دانشگاهی فرانسه و جهان است چه می کند و پاسخ در نهایت بسیار ساده است، اینکه هیچ نقطه ای برای مبارزه با یک سیستم شاید بهتر از قرار گرفتن موقت در آن سیستم نباشد. هر چند که این به هیچ رو یک قانون نیست و همواره باید متوجه بود که قرار گرفتن ولو موقت در یک سیستم برای افشا و زیر سئوال بردن آن خطری است جدی زیرا ممکن است انتقادکننده را در موقعیت ابزارشدگی درون آن سیستم قرار دهد. با این وصف بوردیو درباره استفاده از تلویزیون دو توضیح اساسی داده است یکی به طور کلی و آن اینکه برای دستیابی به مخاطبان تلویزیون گاه هیچ ابزار دیگری جز خود تلویزیون وجود ندارد و دوم اینکه برنامه تلویزیونی که شما در این کتاب متن آن را می خوانید بر اساس الزاما تلویزیونی تهیه نشده و یک برنامه در واقع دانشگاهی است که کلژ دوفرانس آن را تهیه کرده و در آن نه اثری از بازی های دوربین هست و نه اثری از دستکاری های مجری و نه ردپایی از تبلیغات و استفاده ابزاری از تصاویر و فیلم و جلوه های ویژه تلویزیونی برای انحراف دادن به بحث. از این رو گمان نمی کنم که در چنین شرایطی کار اشتباهی بوده باشد که برنامه همچون یک برنامه تلویزیونی عرضه شود به خصوص که تفاوت آن را با یک برنامه تلویزیونی بلافاصله می توان مشاهده کرد. دوربین ثابت و بی حرکت درحقیقت آنجاست که به ما نشان دهد تلویزیونی در کار نیست بلکه ما در حال تبدیل و تغییر و از کار انداختن تلویزیون هستیم.
با توجه به حرف‌های بوردیو باید امروز به خیلی از روشنفکران و اساتید ایرانی که با رسانه‌ها همکاری می‌کنند خرده بگیریم که آنها فقط می‌خواهند دیده شوند. اما چطور می‌شود نقش آنها را در شناسایی آسیب‌ها و اصلاح امور نادیده گرفت؟ چه شباهتی میان آنها و «روشنفکران فوری»‌ست که بوردیو حضورشان را در رسانه‌ها نقد می‌کند؟ آیا بوردیو تک‌بعدی به قضیه نگاه نکرده‌است؟

این دقیقا مصداق همان حرفی است که در ابتدای صحبت هایم مطرح کردم. شما تحلیل جامعه شناختی یک نظریه پرداز فرانسوی در سال های دهه ۱۹۸۰ فرانسه را می گیرید و می خواهید آن را به طور خودکار و مکانیکی به تقریبا چهل سال بعد، به یک فرهنگ و به شرایطی دیگر انطباق دهید. چنین چیزی کاملا غیرعلمی است. در این صورت ممکن است به سادگی سئوال کنید پس اگر نتوان این کار را کرد این کتاب به «چه دردی می خورد» که پاسخ شما روشن است به همان دردی که کتاب های کلاسیک یا غیر کلاسیک در همه زمینه های علوم انسانی صدها سال است می خورند، اینکه شما بخواهید دستورالعمل رفتار روشنفکران ایرانی در دهه دوم قرن بیست و یکم را مستقیما از آثار افلاطون و ارسطو و ابن خلدون و فارابی و آدورنو و هورکهایمر و مارکس و وبر و بوردیو در بیاورید، به طور مشخص مصداق پدیده ای است که ما به آن «زمان پریشی» می گوئیم، یعنی استفاده از مفاهیم و معانی و نظریه های بدون توجه به زمینه های تاریخی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی آنها. اما آیا این بدان معناست که نویسندگان و نظریه پردازانی که از آنها صحبت شد به «دردی نمی خورند؟» ابدا. برعکس هر یک از این اندیشمندان به ما راه و روش تفکر و اندیشیدن را می آموزند. بوردیو با کتاب خود به ما نشان می دهد که سازوکارهای یک نظام در موقعیتی خاص چگونه عمل می کنند، و برای استفاده از این کتاب شما و هر خواننده ای باید بتوانید این نوشته را با نوشته های بی شمار دیگر از بوردیو و از یکگران و همچنین با اندیشه انتقادی خود از جمله انتقادش نسبت به همین حرف های بوردیو که کاملا حق دارد آنها را به صورت علمی و عملی به زیر سئوال ببرد ترکیب کند تا بتواند به اندیشه خود توانایی لازم را برای بهره بردن در موقعیتی خاص را بدهد.

حال اگر سئوالتان را به این صورت مطرح کنید که آیا اساتید و روشنفکران و حتی خود همکاران مطبوعاتی و تلویزیونی حق دارند که از این ابزارها استفاده کنند و چطور، بی شک پاسخ را باید خود آنها پیش از هر کس دیگر بدهند و برای این پاسخ کتاب بوردیو تنها یکی از ابزارها در میان هزاران ابزار دیگر است. هر کنشگر اجتماعی در هر شرایطی باید با تحلیل آن شرایط و موقعیت و اهداف استراتژیک یا تاکتیکی که دنبال می کند ببیند از چه راهی باید وارد شود تا وی را در بهترین حالت و بدون آنکه الزامات دیگر، از جمله الزامات و باورهای اخلاقی خود را به زیر سئوال ببرد یا تهدید کند، به نتیجه می رساند استفاده کند. راه حل بلافصل رفتارهای روزمره ما درکتاب هایی که اندیشمندانی بزرگ یا کوچک در فرهنگ هایی دیگر و یا حتی در فرهنگ خودمان در شرایط دیگر یا زمان های دیگری نوشته اند و حتی در همین شرایط زمانی و مکانی نوشته اند نیست، چون هیچ انسانی با هیچ انسان دیگر نمی تواند دقیقا به یک شکل و با سازوکارها و فرایندهای یکسانی بیاندیشد. پس باید برای گریز از تبدیل شدن به یک روشنفکر یا «اندیشمند فوری» یا کلیشه ای پیش از هر کس به خودمان رجوع کنیم اما این رجوع به خود باید با اتکا بر مجموعه دانش هایی باشد که توانسته ایم از محیط بیرونی و از فرهنگ خود یا از فرهنگ های دیگران کسب کنیم. در نتیجه این ما هستیم که به دلیل قرار داشتن و تجربه تک بعدی مان از زندگی و از اندیشیدن، اندیشه بوردیو را نیز تک بعدی می بینیم چون انتظار داریم در هر کجا سخن می گوید درباره همه چیز و همه کس و همه ابعاد یک پدیده و همه امکانات و اشکال آن پدیده در گذشته و حال و آینده تکلیف ما را روشن کند و به عبارت دیگر ما را از فکر کردن بی نیاز کند زیرا فرمول هایی ساده و قابل استفاده در همه شرایط در اختیارمان بگذارد. و من می توانم به شما اطمینان دهم هیچ متفکر ارزشمندی از هر نحله فکری که باشد چنین کاری نمی کند زیرا این کار عین تخریب اندیشه و گریز از تفکر است.

بوردیو مدعی‌ست که تلویزیون با برجسته کردن حوادث و اتفاقات جالب توجه برای همه، خیلی از واقعیت‌ها را مخفی می‌کند. این سخن شاید از یک نظر درست باشد، اما نقد من این است که او همه وجوه مسئله را درنظر نگرفته‌؛ همین اخبار و حوادث پیش‌پاافتاده، حداقل یک کارکرد دیگر هم دارند که آن تقویت همبستگی اجتماعی است. این‌طور نیست؟ آیا نمی‌توان بوردیو را در برابر دورکیم قرار داد که اتفاقا معتقد است برای تقویت همبستگی اجتماعی گاه می‌باید همین حوادثی را که ریشه در انحرافات اجتماعی دارد، برجسته کرد؟

باز هم به همان مسئله بالا برمی گردیم. آنچه شما به آن اشاره می کنید تحلیلی است که بوردیو از آنجه ما عموما «حوادث» یا «صفحه حوادث» می نامیم انجام می دهد. این گونه اخبار برغم اسمی که بر آنها گذاشته شده است و به معنی «اتفاق» هستند عموما از ساختارهای کلیشه ای و ضد اندیشه تبعیت می کنند که با اهداف ایدئولوژیک مورد استفاده رسانه ها قرار می گیرند، بدون آنکه این رسانه ها لزوما در یک سیستم سیاسی ایدئولوژیک محور قرار داشته باشند و یا به وسیله فرد یا افرادی ایدئولوژیک اداره شوند. فرایند برعکس اغلب به صورتی ناخودآگاهانه اتفاق می افتد. بیائید مثالی از موقعیت خودمان برایتان بزنم. وقتی خبری درباره «قتل یا تجاوز به عنف» به یک کودک یا یک دختر در مطبوعات ما مطرح می شود که به وسیله یک «افغانی» انجام شده است، ما دقیقا درون نوعی استفاده ایدئولوژیک از یک «اتفاق» هستیم که در دو یا چند سوی آن ممکن بود هر کسی از هر قومیتی قرار داشته باشد، اما وقتی ما این اتفاق را بدل به تیتر اولمان می کنیم و یا بسیار بر آن تاکید می کنیم، از آن خواسته یا ناخواسته یک ابزار ایدئولوژیک و نژادپرستانه می سازیم که به نوبه خود نه فقط درباره آن واقعه – که در نهایت جز حلقه محدودی از افراد را درگیر نمی کند- یک پدیده اجتماعی می سازد بلکه به بسیاری واکنش ها و عقاید اجتماعی درباره «افغانی ها» نیز دامن می زند. این چیزی است که بوردیو قصد گفتنش را دارد یعنی اینکه چگونه با ابزارهای خبری می توان به جنگ تخریب و از کار انداختن اندیشه رفت و افکار انسان ها را دستکاری کرد و آنها را به جهتی کشاند که بیشترین بهره را حاصل کنند. این بیشترین بهره البته می تواند بهره ای سیاسی یا اقتصادی یا هر چیر دیگری باشد و این بستگی به سیستمی دارد که درونش باشیم اما سازوکار دستکاری و تخریب اندیشه در این مورد به صورتی است که بوردیو مطرح می کند و از این گفته به هیچ وجه نمی توان نتیجه گرفت که نباید وقایع و حوادث را بیان کرد و این کار لزوما به ایجاد دستکاری می رسد. گفتم ما باز هم در حال انتقال شیوه اندیشیدن تقلیل گرای خود به یک متفکر دیگر هستیم. اینکه چرا این متفکر در این کتاب کوچک همه چیز را نگفته، این خود پرسشی است که می توان آن را به صورتی معکوس مطرح کرد: اینکه چرا ما انتظار داریم که همه چیز در این کتاب کوچک گفته شود و یا اصلا هیچ چیز گفته نشود، چرا به خودمان زحمت نمی دهیم که هزاران صفحه دیگر از کتاب های بوردیو را که در بیش از سی جلد منتشر شده است، مطالعه کنیم و یا به سراغ میلیون ها صفحه مطالب دیگری برویم که در این باره بیان شده اند، چرا انتظار ما آن است که به قولی تمام آب اقیانوس ها را در یک لیوان آب جای دهیم و با یک جرعه سر بکشیم و تازه شوری آن را هم احساس نکنیم. آیا این خود حاصل تقلیل سیستم های اندیشه ما به اشکال سطحی شده نیست که تلاش می کنیم برای پذیرش آنها و یافتن راه حلی برایشان انگشت اتهام را به سوی دیگران دراز کنیم که نتوانسته اند «حق مطلب را ادا کنند». ساده تر بگویم و به شیوه ای باز هم شاید گزنده تر: چرا خود ما «حق مطلب را ادا نمی کنیم؟» تا دیگر نیازی به آن نباشد که به سراغ دیگران برویم؟

باز معتقدم که دیدگاه بوردیو درباره تلویزیون و رسانه‌های جمعی بسیار فرانسوی‌ست و درباره کشورهای دیگر با حکومت‌ها و فرهنگ‌های دیگر صدق نمی‌کند. یک مثال همان شورش‌های حومه‌نشینان فرانسوی‌ست که تلویزیون و دیگر رسانه‌های فرانسوی مرتب آن را بزرگ می‌کنند، اما به فرض، چنین شورش‌هایی در رسانه‌های ایرانی و به‌خصوص تلویزیون ما به هیچ وجه بازتاب پیدا نمی‌کنند، البته به دلایلی که واضح است. اتفاقا سعی می‌شود همیشه تمام کشور را امن و امان نشان دهند.
باز مجبورم حرف هایم را تا حدی تکرار کنم: ما نمی توانیم به بوردیو ایراد بگیریم که چرا از درون فرهنگی سخن می گوید که درون آن قرار دارد، چرا مصادیق خود را از فرهنگ فرانسوی مطرح می کند، یا چرا در سلسله ای فکری قرار گرفته که برای مثال از اوگوست کنت شروع شده و تا دورکیم و سارتر و خود وی رسیده است. این وظیفه خود ما است که با اندیشه خویش مسائل را تحلیل کنیم و به نتایجی برسیم که خود مسئولیت آنها را به عهده بگیریم و به سطح عمومی منتقلشان کنیم . نه بوردیو و نه هیچ متفکر دیگری نمی تواند به ما در آنچه می گوئیم، می نویسیم یا انجام می دهیم مشروعیتی کورکورانه و خودکار بدهد. بوردیو هر گز نه در این کتاب و نه در هیچ کتاب دیگری ادعا نکرده است که در حال صدور احکام، گزاره و دستورالعمل های جهان شمول درباره تمام مسائل گدشته و حال و آینده است. او تنها ادعا کرده است که به عنوان شخص خود و با ابزارها و در حد توان خود تلاش می کند سازو کارهای پدیده های اجتماعی را آشکار کرده و تحلیل کند. ما هم باید سعی کنیم چنین کاری را به تحقق برسانیم. اما درباره آنچه در مورد شورش های حومه شهرهای فرانسه بیان کردید به نظر من تحلیل در اینجا کاملا اشتباه است، اتفاقا رادیو تلویزیون ما این موضوع را بسیار برجسته کردند و بر آن مانور دادند و درست با همان سازوکارهایی که باید از آن پرهیز داشت یعنی استفاده از حوادث برای ایجاد کلیشه های ایدئولوژیک و جهان شمول، اما به همان اندازه ناپایدار و بی مصرف. افزون بر این فراموش نکنیم که بوردیو در حال سخن گفتن از سیستم های رسانه ای کشورهای توسعه یافته است که درعین حال که خود را کاملا بی طرف نشان می دهند، کاملا جانبدار هستند و همین طور بسیار موثر و دستکاری کننده و این تقریبا درست برخلاف سیستم های رسانه ای کشورهای درحال توسعه است که در عین حال که بسیار ابتدایی و ناشیانه هستند، خود را بسیار حرفه ای تلقی می کنند و توهم موثر و دستکاری کننده بودن را دارند در حالی که نه موثرند و نه می توانند چندان چیزی را دستکاری کنند. ما در واقع در دو سیستم کاملا متضاد قرار داریم که البته من معتقدم در طول فرایندهای استعماری و پسا استعماری این دولت های مرکزی هستند که سیستم های دوم را تعریف و سازمان می دهند و ناکارایی و غیر قابل تحمل بودن آنها نیز چندان اتفاقی نیست و خود عاملی است که بر کارایی و جذاب شدن هر چه بیشتر سیستم های موثر رسانه ای کشورهای مرکزی می افزاید.

بوردیو انتقاد می‌کند که در بهترین ساعات برنامه‌هایی عامه‌پسند از تلویزیون پخش می‌شود. چرا چنین نباشد؟ مگر اکثریت عظیم هر ملتی را عوام تشکیل نمی‌دهند؟ آیا بوردیو بیش از حد نخبه‌گرا نبود؟

انتقاد بوردیو این نیست که در بهترین ساعات (که خود این «بهترین» نیز یک برساخنه سیستم نظم اجتماعی و نه یک امر «طبیعی» است) چرا برنامه های عامه پسند پخش می شود بلکه این است که در این ساعات چرا «هیچ» برنامه ای غیر از این برنامه ها پخش نمی شود. به عبارت دیگر انتقاد او آن است که سیستم های نظام رسانه ای به گونه ای چاره ای برای مخاطب جز دیدن گروهی خاص از برنامه ها را باقی نمی گذارند به صورتی که برنامه های مبتذل و سطحی خود را به ساعات اولیه شب (هنگام صرف شام) منتقل می کنند و برنامه های ارزشمند از لحاظ فکری خود را به ساعات بسیار دیر وقت. و اتفاقا در این کار امری «طبیعی» می بینند، یعنی ادعایشان این است که «مردم» این برنامه های سطحی را می پسندند، در حالی که تجربه تلویزیون های جدید ابدا چنین چیزی را نشان نمی دهد. امروز ما شاهد آن هستیم که بسیار از همان «عوام» ترجیح می دهند به جای روشن کردن تلویزیون به سراغ دیدن برنامه هایی که مایلند و در ساعات دیروقت پخش می شوند از طریق سایر رسانه ها مثل رایانه بروند. نظم رسانه ای اصرار دارد که مردم «سطح شعور پایینی» دارند و بنابراین باید برای آنها برنامه های عامه پسند پخش کرد و فقط همین برنامه ها را پخش کرد. اعتراض بوردیو به آن است که اولا این امر به هیچ وجه «ثابت» نشده است و ثانیا همیشه آدم های دیگری هم هستند که برنامه دیگر و با سطح بالاتری از فرهنگ را می خواهند و این آدم ها نادیده گرفته شده و حاشیه ای می شوند تا از نوعی «افکار عمومی» ساختگی صحبت شود واز این ابزار به مثابه ابزار سرکوبی برای پول سازی و دستکاری اندیشه ها و تحمیق مردم بهره برداری شود. اینکه می گوید در همه دنیا این کار می شود، باید گفت که نه در همه دنیا ولی در اکثر نقاط جهان مدل رسانه ای از غرب گرفته شده است و به همین دلیل نیز این شباهت را می بینید. البته خوشبختانه این در حال تغییر است.

اصلا همین مگر نمونه‌ای از دموکراسی رسانه‌ای نیست؟ برنامه‌ای که در نهایت دو تا سه هزار نفر مخاطب می‌تواند داشته‌باشد، چرا باید در پربیننده‌ترین ساعات پخش شود؟
شما با گفتن این حرف دقیقا در همان موقعیتی قرار می گیرد که بوردیو قصد انتقاد از آن را دارد. در پرسش شما دقیقا تمام مقوله های دستکاری کننده نظم رسانه ای که خود تبلوری از نظم سیاسی هم هست دیده می شود و در عین حال عنصر «زیباکننده» پدیده خشونت نمادین( تحمیل یک عقیده و یا یک اراده از طریق درونی کردن آن در کنشگر) نیز دیده می شود( سخن به میان آوردن از «دموکراسی رسانه ای»). حال اجازه بدهید که این پرسش را با چند پرسش ساده دیگر تجزیه و تحلیل کنیم: ۱) چه کسی گفته است که یک برنامه اصطلاحا سطحی دارای مخاطبان زیادی است؟ البته در یک جمله معترضی بگوئیم که می توان به مقوله سطحی بودن اعتراض داشت و گفت این یک قضاوت ارزشی است، اما لزوما این طور نیست زیرا مولفه های کاملا دقیقی در سیستم های رسانه ای برای برنامه های «مبتذل» وجود دارد، برای مثال فیلم های آمریکایی رده بندی های الف و ب و م و غیره دارند و یا برنامه های تلویزیونی بر اساس رده بندی های مشخصی سطحی تر و یا عمیق تر به حساب می آیند، اما به هر رو، سئوال خود را تکرار کنیم اولا چه کسی گفته است که «مردم» طرفدار برنامه های «عامه پسند» هستند؟ ۲) بر اساس کدام مبنا برنامه های دارای محتوا، سنگین یا هر اسم دیگری را که می خواهید بر آن بگذارید، را دارای تعداد معدودی مخاطب می دانیم؟ در سیستم های رسانه ای برای اینکه حرف خود را به کرسی بنشانند از سیستم مخاطب سنجی استفاده می کنند که خود یک ابزار تحمیق پوزیتیویستی از بدترین نوع آن است اما حتی با این ابزار و بدون دستکاری ایدئولوژیک نمی توان «ثابت» کرد که مردم عادی «نمی توانند» همانقدر به یک فیلم ارزشمند علاقمند باشند که به یک برنامه «عامه پسند». افزون بر این، و حتی اگر فرض را بر این واقعیت ساده سازی شده بگیریم، آیا علاقمند شدن مردم عادی به برنامه های «عامه پسند» خود حاصل کار یک سیستم اجتماعی نیست که سلسله مراتبی را در اندیشه و توزیع هوشمندانه آن به کار می برد که معنایش به طور ساده این است که: «کارگران و آدم های ساده و زحمتکش که قرار است صبح زود بیدار شوند و برای انجام کار سختی عازم کارخانه شوند ، شب نباید زیاد فکر کنند خسته شوند و باید زود یک فیلم ببینند و به رختخواب بروند» در حالی که:« آدم های نخبه و روشنفکر و مدیران که کارهای فکری دارند و صبح هم دیر بر سر کار می روند و رئیس هم نمی تواند زیاد بر آنها فشار بیاورد می توانند تا دیروقت پای تلویزیون ینشینند و برنامه های فکری تماشا کنند». آیا بیان این مسئله خود پذیرش یک سلسله مراتب اجتماعی را که تقسیم مشاغل را بر اساس تقسیم «هوش» و «اندیشه» توجیه می کند نیست؟ چه کسی مسئول آن است که چنین نابرابری ای وجود داشته باشد، چرا آدم های زحمتکش نباید حق یا امکان آن را داشته باشند که فیلم ها، برنامه و مباحثات ارزشمند و متفکرانه را تماشا کنند؟ صحبت کردن از «دموکراسی رسانه ای» دقیقا نمونه همان چیزی است که بوردیو به آن زیباسازی مقوله‌های سرکوب را می دهد. مثل آن است که برای توجیه اینکه چرا ما غذاهای فوری و بدون کیفیت و در واقع مسموم در رستوران های زنجیره ای مک دانالد به آدم ها می دهیم تا بخورند و پول به جیب هایمان سرازیر کنند و خود بیمار شوند، و در عوض رستوران های با غذای عالی را خاص افرادی می دانیم که به تنوع و کیفیت غذا اهمیت می دهند و پول این کار را هم دارند، به جای آنکه واقعیت را بپذیریم و بگوئیم رفتن به مک دانالد نه به دلیل ناچار بودن این آدم ها به دستیابی به غذایی سریع و با کمترین هزینه است، بگوئیم این امر به دلیل دموکراسی غذایی است. یا اگر آدم هایی مجبورند در آپارتمان هایی ۲۰ یا ۳۰ متری با یک خانوار بزرگ زندگی کنند و نه در ویلاهایی بزرگ و پر گل و سبزی، این را به حساب نوعی دموکراسی زیستگاهی بگذاریم. این نوع زیباسازی در واقع نوعی تحمیق است که اغلب همانگونه که بوردیو از آن سخن می گوید نه کسی که آن را به زبان می آورد و نه کسی که قربانی اش می شود، درباره آن لزوما خود آگاه نیست.

آیا ظهور شبکه‌های تلیوزیونی صرفا هنری مثل MEZZO نمی‌تواند دلیلی بر نفی نظرات بوردیو درباره باشد، به‌خصوص آنجا که می‌گوید شبکه‌های تلویزیونی به نوعی منجر به تحمیق مخاطبان می‌شوند؟

ابدا. دقیقا پیدا شدن و ظهور این شبکه ها کاربردی از نظرات بوردیو است و اگر شما در تاریخچه تاسیس و شکل گرفتن چنین شبکه هایی که شاید مهم ترین و پرارزش ترین آنها شبکه مشترک فرانسه و آلمان یعنی آرته است، مطالعه کنید خواهید دید که این شبکه ها را کسانی پایه گذاری کردند و توسعه دادند که خود روشنفکران و دست اندرکاران معترض شبکه های تحمیق کننده عمومی و خصوصی بودند. دقت داشته باشیم که بوردیو، و یا هیچ یک دیگر از متفکرانی که تلویزیون، مطبوعات و رسانه ها را مورد انتقاد قرار داده اند و یا می دهند به «ماده» و «فن» اعتراضی ندارند، زیرا این مثل آن است که شما در قتلی که اتفاق افتاده باشد به وجود چاقو اعتراض داشته باشید. همه مسئله در چگونگی استفاده دستکاری کننده ای است که از این ابزارها می شود. امروز خوشبختانه گاه شاهد استفاده کمتر تحمیق کننده ای از این ابزارها هستیم. اما نه آنقدر که ممکن است تصور کنید. شبکه های تلویزیونی عمومی و گسترده ای که در آمریکا، فرانسه، بریتانیا یا آلمان بخش عمده تماشاگران را پای خود می نشانند و «میخکوب» می کنند، هنوز هم از همان سازوکارهایی استفاده می کنند که بوردیو در کتابش مطرح می کند، بیشترین تعداد عناوین و تیراژ هم هنوز در جهان متعلق به مطبوعات زرد است، بنابراین می توانم نتیجه بگیرم که استدلال های بوردیو در کتاب «درباره تلویزیون و سلطه ژورنالیسم» به رغم آنکه سی سال از اولین انتشار کتاب گذشته هنوز به قوت خود باقی هستند و هنوز راه زیادی برای همه ما در پیش رو است که از استفاده سلطه گرانه این ابزارها علیه مردم و به وسیله کسانی که خود اغلب به این امر آگاه نیستند، جلوگیری کنیم.