ژیژک،اسلاوی،۱۳۹۳، نقدباورهای مغرب زمین، ترجمه ی کیوان آذری، نشر محقق اردبیلی، چاپ اول،۱۴۰ صفحه
سخن مترجم
نوشتههای مرتبط
در این کتاب «خطرناکترین فیلسوف در غرب»[۱] تلاش میکند تمام شالودههای اعتقادی مغرب زمین را در هم بشکند. او با جادوی استدلالهای فلسفی و بینشهای روانکاوی، باور به مفاهیمی مثل «آزادی لیبرال»، «حق انتخاب»، «دموکراسی»، «هوش مصنوعی»، «علم ژنتیک»، «کاپیتالیسم»، «معنویتگراییهای نو ظهور»، «اخلاقیات مصرفی»، «فضای مجازی» و … را تبدیل به عجوزههایی نفرت انگیز میکند که انسان غربی در دامن آنها به خوابی شیرین فرو رفته است.
اگرچه خواننده ایرانی نسبت به تفاوتهای فرهنگی میان شرق و غرب واقف است، لیکن بنابر ضرورت امر تذکر نکاتی چند حائز اهمیت میباشد: نخست اینکه نویسنده کتاب دارای عقاید مارکسیستی رادیکالی است و موضوعات مورد بحث را از منظر همین عقاید سنجش و ارزیابی میکند، دوم اینکه نقدها و تفسیرهای اسلاوی ژیژک از ادیان یهودیت و مسیحیت تنها در گستره جهان غرب معتبر هستند و از نقطه نظر اسلامی یهودیت و مسیحیتی که نویسنده به آنها میپردازد نسخههایی تحریف شده و مغشوش از یهودیت و مسیحیت حقیقی هستند، و نکته پایانی اینکه بسیاری از دیدگاههای مارکسیستی و دینی نویسنده کتاب از زوایای مختلفی میتواند مورد نقد و بررسی قرار گیرد.
پیشگفتار : از مسیح تا لنین … و برعکس
در مناظرهای میان یک خاخام یهودی، یک کشیش کاتولیک و یک باپتیست جنوبی[۲] که در مارس سال ۲۰۰۰ با مجریگری لری کینگ (Larry King) از رسانهها پخش شد، هر دو روحانی یهودی و کاتولیک ابراز امیدواری کردند که وحدت ادیان میسّر است، چرا که انسانی واقعاً درستکار، بدون در نظر گرفتن اصول اعتقادیاش، میتواند به فیض و رستگاری الهی دلگرم باشد. فقط روحانی باپتیست ــ یوپی جنوبیای جوان، کاملا برنزه، نسبتا چاق و به طرز زنندهای حاضر جواب ــ بر این عقیده اصرار ورزید که مطابق کلام انجیل تنها کسانی که «به مسیح زندهاند»[۳] به واسطه صراحتاً به رسمیت شناختن خودشان در مقام مخاطبان مسیح رستگار خواهند شد، و همان طور که روحانی باپتیست با نیشخند تحقیرآمیزی نه چندان قابل تشخیص سخنان خود را به پایان رساند، علت اینکه چرا «تعداد زیادی از مردمان درستکار و صادق در آتش دوزخ خواهند سوخت» در همین کلام انجیل نهفته است. خلاصه، درستکاریای (کردار بر مبنای هنجارهای اخلاقی مشترک) که مستقیما بر مبنای انجیل پایهریزی نشده باشد در نهایت تنها صورتظاهری جفاکارانهای از خود است، تقلید مضحکی از خود … فرض پایهای این کتاب۱ این است که، هرچند این موضع شاید سنگدلانه به نظر آید، اگر قرار است فرد هژمونی لیبرالـدموکراتیک را در هم بشکند و به یک وضعیت رادیکال و اصیل جان دوباره ببخشد، میبایست نسخه ماتریالیستی چنین وضعیتی را تایید کند. آیا چنین نسخهای وجود دارد؟
امروزه حتی رادیکالهای پستمارکسیست خودخوانده[۴] نیز شکاف میان اخلاق و سیاست را تایید میکنند، و سیاست را به حوزه دوکسا[۵]، به حوزه ملاحظات و سازشهای پراگماتیکی تنزل میدهند که همواره و بنابر تعریف پاسخگوی خواست و مقتضای اخلاقی بی قید و شرط نیست. تصور سیاستی که مجموعهای از مداخلات پراگماتیک صرف نباشد، بلکه سیاست حقیقت [را دستور کار قرار دهد]، همچون امری «استبدادی»[۶] کنار گذاشته میشود. امروزه برونرفت از این بنبست، عرض اندام مجدد یک سیاست حقیقت، میبایست شکل یک بازگشت به لنین را به خود بگیرد. چرا لنین، اصلا چرا مارکس نه؟ آیا بازگشت صحیح بازگشت به خود ریشهها نیست؟ امروزه، «بازگشت به مارکس» پیشاپیش یک مُد آکادمیک ناچیز است. در این بازگشتها با کدام مارکس مواجه میشویم؟ از طرفی، مارکس مطالعات فرهنگی، مارکس سوفیستهای پستمدرن، مارکس انتظار منجی؛ از طرف دیگر، مارکسای که پویایی زمینسارسازی[۷] امروزین را پیشبینی کرده و حتی در مورد وال استریت به معنای دقیق کلمه فراخوانده میشود. وجه اشتراکی که هر دوی این مارکسها دارند انکار خود سیاست است؛ ارجاع به لنین ما را قادر میسازد از خطر این دامها اجتناب کنیم.
دو مشخصه وجود دارد که مداخله لنین را متمایز میکند. نخست اینکه نمیتوان به اندازه کافی بر برونبودگی لنین نسبت به مارکس تاکید نکرد: لنین عضوی از «حلقه مرکزی» مطّلعان مارکس نبود، او هرگز با مارکس یا انگلس ملاقات نکرد؛ علاوه بر این، او اهل سرزمینی در سرحدات شرقی «تمدن اروپایی» بود (این برونبودگی بخشی از مجادله نژادپرستانه غربی متداول علیه لنین است: او درون مارکسیسم «اصل استبدادی» روسـآسیایی[۸] را قرار داد؛ خود روسها پا را فراتر گذاشته و با اشاره به اصل و نسب تاتار لنین او را طرد میکنند). امکان بازیابی گرایش اصلی تئوری تنها از این موضع بیرونی وجود دارد؛ کاملا به همان شیوه که سِنت پُل، کسی که اصول اعتقادی پایهای مسیحیت را صورتبندی کرد، عضوی از حلقه مرکزی مسیح نبود، و لاکان که با به کار بستن سنت تئوریکی به کلی متفاوت همچون یک اهرم اتکا «بازگشت به فروید» خود را به سرانجام رساند. (فروید از این ضرورت آگاه بود، و به همین دلیل بود که او به یک غیر یهودی، و بیگانه ــ یونگ ــ برای برونرفت از این حلقه فروبسته اعتماد کرد، حلقه فروبسته اقلیتی که بر مبنای پذیرش از طریق حکمت پایهریزی شده بود. با این وجود، انتخاب فروید انتخاب مناسبی نبود، چرا که خود نظریه یونگی نقش حکمتی را ایفا میکند که بر مبنای آئین پذیرش پایهریزی شده است؛ جایی که یونگ شکست خورد این لاکان بود که موفقیت یافت.) بنابراین به همان شیوهای که سِنت پُل و لاکان آموزه اصلی را درون بافتی متفاوت از نو حک میکنند (سِنت پُل تصلیب مسیح را همچون پیروزیاش باز تفسیر میکند؛ لاکان فروید را توسط مرحلهـآیینهای و زبان شناسی سوسوری خوانش میکند)، لنین به طرزی خشن مارکس را جابجا میکند، تئوری مارکس را به زور از بافتار اصلیاش بیرون میکشد، آن را در لحظه تاریخی دیگری فرو میکند، و بنابراین به نحو کارآمدی به آن کلیّت/جهان شمولیّت میبخشد.
دوم اینکه فقط از طریق چنین جابجایی خشنی است که تئوری «اصلی» میتواند کارگر افتد، پتانسیل مداخله سیاسی خود را تحقق ببخشد. این معنیدار است که اثری که در آن برای نخستین بار صدای بیهمتای لنین به وضوح شنیده شد چه باید کرد؟ است ــ متنی که اراده بی قید و شرط لنین را برای مداخله کردن درون وضعیت به نمایش میگذارد، نه در معنای پراگماتیک «وفق دادن تئوری با ادعاهای رئالیستی از طریق سازشهای ضروری»، بلکه، برعکس، در معنای از میان بردن همه سازشهای فرصتطلبانه، در معنای اتخاذ موضع رادیکال عاری از ابهامی که تنها بر اساس آن امکان مداخله کردن به چنان شیوهای وجود دارد که مداخله ما مختصات/شرایط وضعیت را تغییر بدهد. اینجا مغایرت با «پساسیاست» راه سوم امروزین واضح است، پساسیاستی که بر ضرورت پشت سر گذاشتن مرزبندیهای ایدئولوژیک قدیمی و روبرو شدن با مسائل جدید تاکید میکند، پساسیاستی که بر مجهز شدن به دانش تخصصی لازم و سنجش بیتکلفی تاکید میکند که نیازها و مطالبات مردمان ملموس را در نظر میگیرد.
به معنای دقیق کلمه، سیاست لنین نه تنها نقطه مقابل حقیقی فرصتطلبی پراگماتیک راه سوم است، بلکه نقطه مقابل رویکرد چپگرای مارژینالیستی[۹] نیز میباشد که لاکان آن را le narcissisme de la chose perdue [10] نامید. آنچه یک لنینیست حقیقی و یک محافظهکار سیاسی در آن اشتراک دارند این امر است که آنها همان چیزی را طرد میکنند که میتواند «بیمسئولیتی» چپگرای لیبرال نامیده شود (طرفداری از پروژههای بزرگ همبستگی، آزادی، و… ، در عین حال شانه خالی کردن وقتی که فرد میبایست بهای این طرفداریها را در کسوت اقدامات سیاسی مشخص و اغلب «بیرحمانه» بپردازد): یک لنینیست حقیقی، همانند یک محافظهکار اصیل، از گذار به کنش[۱۱] نمیهراسد، همه پیامدهای تحقق پروژه سیاسی خود را میپذیرد، اگرچه شاید این پیامدها نامطلوب باشند. رادیارد کیپلینگ (Rudyard Kipling) (کسی که برتولت برشت او را تحسین میکرد) لیبرالهای انگلیسی را خوار میشمرد، کسانی که طرفدار آزادی و عدالت بودند، ولی بی سر و صدا روی محافظهکارانی حساب میکرند که به جای آنها کار کثیف ضروری را انجام میدادند؛ همین قضیه میتواند در مورد رابطه چپگرای لیبرال (یا سوسیالیست دموکرات) با کمونیستهای لنینیست نیز گفته شود: چپگراهای لیبرال «مصالحه/سازش» سوسیال دموکراتیک را رد میکنند، آنها انقلابی حقیقی میخواهند، در عین حال از پرداختن بهای واقعی برای چنین انقلابی شانه خالی میکنند و در نتیجه ترجیح میدهند موضع یک جان زیبا را اتخاذ کرده و دستهای خود را پاک نگه دارند. برخلاف این موضع چپگرای رادیکال دروغین (که برای مردم دموکراسی حقیقی میخواهد، اما بدون پلیس مخفی برای مبارزه با ضد انقلاب، بدون تهدید شدن امتیازات آکادمیک خودشان)، یک لنینیست، همانند یک محافظهکار، در معنای کاملا پذیرفتن پیامدهای انتخاب خود اصیل است، یعنی در معنای آگاهی کامل از چیزی که به دست گرفتن قدرت و اعمال آن عملاً معنا میدهد.
بازگشت به لنین تلاشی است برای بازیابی لحظه یگانهای که یک اندیشه پیشاپیش خود را درون یک سازمانیافتگی[۱۲] جمعی انتقال میدهد، اما در عین حال خود را درون یک نهاد (کلیسای رسمی، IPA[13]، حزبـدولت استالینیستی) مستقر/تثبیت نمیکند. بازگشت به لنین نه به طرزی نوستالوژیک قصد دوباره از سر گذراندن «دوران انقلابی خوش قدیمی» را دارد، و نه قصد سازگاری پراگماتیکـفرصتطلبانه برنامه قدیمی با «شرایط جدید»، بلکه، در شرایط جهانـگستر حال حاضر، قصد تکرار حرکت لنینیستی به راه انداختن پروژه سیاسیای را دارد که کلیت نظم جهانی لیبرالـکاپیتالیستی زمینسار را متزلزل کند، و، علاوه بر این، پروژهای که بی هیچ خجالتی خود را همچون عملی به خاطر حقیقت، همچون مداخلهای در وضعیت زمینسار حال حاضر از نقطه نظر حقیقت سرکوبشده این وضعیت، بیان کند. آنچه مسیحیت در مورد امپراطوری روم، این حکومت «چند فرهنگ گرایانه» زمینسار، انجام داد همان کاری است که ما باید در مورد امپراطوری امروزین انجام دهیم.۲
فهرست مطالب
یک_ علیه بدعت دیجیتال
گنوستیسیزم؟نه،ممنون!
ازچیزبه ابژههایA… وبرعکس
لطفاًسکس نه،مادیجیتال هستیم!
خلافآمدعقلسایبرسپیسی
دو_توباید یک شیت بدهی
ابژه مقعدی
قربانی کردن دربرابرکنارکشیدن زنانه
امرواقعی توهم (مسیحی)
آنچه درجزئیات ساکن است
سه _«پدر، چرا رهایم کردی؟»
ایمان بدون باور
آزادی لنینیستی
چرا بتشکنی یهودی؟
مؤلف، سوژه، جلاد
بخششی در کار نیست!
یادداشتها