انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نقد ادبی از دریچه‌ی ایدئولوژی

تبارشناسی نقد ادبی ایدئولوژیک در ایران معاصر از انقلاب مشروطه تا انقلاب ۱۳۵۷. عیسی امن‌خانی. تهران: خاموش، ۱۳۹۸. ۶۴۶ ص، ۱۲۰۰۰۰۰ ریال.

طی سال‌های پیشین دربارۀ تاریخ نقد ادبی در ایران کتاب‌هایی چون نقد شعر در ایران (از آغاز تا عصر جامی) از محمود درگاهی؛ نقد ادبی در سبک هندی از محمود فتوحی؛ روشنگران ایرانی و نقد ادبی (دورۀ مشروطه) از ایرج پارسی‌نژاد؛ پیشگامان نقد ادبی در ایران (دورۀ رضاشاه) از محمد دهقانی و موج و مرجان (۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷) از مجتبی بشردوست چاپ شده است.
کتاب تبارشناسی نقد ادبی ایدئولوژیک از عیسی امن‌خانی نیز به‌نوعی به تاریخ نقد می‌پردازد و کار اصلی نویسنده در این کتاب نقدِ نقد است. تفاوت اساسی آن با کتاب‌های دیگر در این زمینه این است که نویسنده به بررسی و تحلیل صبغۀ ایدئولوژیک جریان‌های نقد و ناقدانی پرداخته است که ذیل این جریان‌ها قرار می‌گیرند.
کتاب تبارشناسی نقد ادبی ایدئولوژیک هفت فصل کلی دارد با عناوین: «خاستگاه نقدِ مدرنِ ایرانی»؛ «تبارشناسی نقد مدرن ایران»؛ «نقد ادبی و ایدئولوژی‌های معاصر»؛ «لیبرالیسم و سوسیالیسم: بنیان‌های نقد ادبی عصر مشروطه»؛ «نقد ادبی در خدمت استبداد منوّر»؛ «نقد ادبی ماتریالیستی: مارکسیسم و نقد ادبی» و «غرب‌ستیزان و نقد ادبی». در ادامه به معرفی این هفت فصل می‌پردازیم و به کاستی‌های اثر نیز اشاره می‌کنیم.
۱. خاستگاه نقدِ مدرنِ ایرانی: این فصل با این پرسش آغاز می‌شود که آیا پیش از مشروطه در ایران نقد وجود داشته است؟ در پاسخ به این سؤال دو دیدگاه مختلف بررسی می‌شود. نخست دیدگاه افرادی که نقد در ایران پیشامشروطه را ناممکن و استبداد تاریخی ایرانیان را اصلی‌ترین مانع تحقق نقد و نقد ادبی در گذشته می‌دانند. دوم دیدگاه افرادی که به‌طور عمده ادیب هستند و ادعای غیاب سنّت نقّادی در ایران را به ناآگاهی از فرهنگ و سنت گذشتۀ ایرانیان نسبت می‌دهند.
امن‌خانی راه خروج از این بن‌بست را در تغییر تکیه‌گاه بحث می‌داند و می‌گوید به جای نقد و نقّادی باید به قطب دیگر آن یعنی نقدپذیری توجه کرد و به جای تأمل دربارۀ امکان یا امتناع نقد؛ باید بر ضرورت و یا عدم ضرورت آن در گذشته تأکید کرد. امن‌خانی در پاسخ به این پرسش که چرا نقد در دوران معاصر به ضرورت و حتی به ارزش و هنجار تبدیل شده است؛ می‌گوید نقد و نقدپذیری کنونی ناشی از آگاهی ایرانیان به بی‌اعتباری حقایق مطلق و یا زیست در جهانی دموکراتیک نیست؛ بلکه نتیجۀ هراس از مرگ و زوال ایران است.
امن‌خانی ورود و جذب نظام‌های فکری و فلسفی چون نظریۀ داروین و نظام بازار یا سرمایه‌داری در ایران معاصر را عامل اصلی پذیرش نقد به‌عنوان زبان هنجار می‌داند. امن‌خانی در نتیجه و ماحصل بحث می‌گوید خاستگاه نقدپذیری در ایران را نباید در فضیلت و سایر مؤلفه‌های جهان دموکراتیک جست‌وجو کرد؛ از دید او خاستگاه اصلی نقد مدرن در ایران حبّ نفس و ارادۀ معطوف به سلطه است؛ مفاهیمی که بیشتر از آن‌که فضیلت باشند؛ رذیلت محسوب می‌شوند.
۲. تبارشناسی نقد ادبی مدرن ایران: امن‌خانی می‌گوید وقتی تکیه‌گاه بحث را از نقد کردن به نقدپذیری و ضرورت آن تغییر دهیم؛ یافتن نمونه‌هایی از نقدپذیری در آثار گذشتگان آسان نیست؛ او به ذکر مواردی از نقدگریزی شاعرانی چون مولوی، خاقانی و سعدی می‌پردازد. وی می‌گوید آخوندزاده نخستین کسی است که پذیرای نظر منتقدان آثارش بوده است.
در این فصل بحثی با این عنوان مطرح می‌شود که آیا روشن‌فکران مشروطه از خاستگاه نقد مطلع بوده‌اند یا نه. از دید امن‌خانی منتقدانی چون آخوندزاده و… از بنیادها و دلایل هنجارشدگی نقد بی‌خبر بوده‌اند؛ چون آن‌ها خاستگاه نقد را در قرآن و سیرۀ بزرگان صدر اسلام می‌جسته‌اند نه در میل آدمی به بقا و سلطه یا ثروت بیشتر.
۳. نقد ادبی و ایدئولوژی‌های معاصر: در آغاز این فصل به تفاوت ایدئولوژی و نقد اشاره می‌شود؛ ایدئولوژی ساختاری تخطی‌ناپذیر و مرزهایی مشخص دارد؛ اما نقد مفهومی سیّال است و در چارچوب خاصی نمی‌گنجد. نویسنده دربارۀ پیوند نقد با ایدئولوژی در ایران عصر قاجار می‌گوید که نقد و لزوم آن معلول بحران‌های آن روزگار و ایدئولوژی نقشه‌ای برای عبور از آن بحران‌ها بود. وی می‌گوید در این برداشت هم نقد و هم ایدئولوژی با مفهوم مرگ و انحطاط پیوند دارند.
از دیگر موضوع‌هایی که در این فصل بررسی می‌شود، علل تصلّب ایدئولوژی در ایران است؛ امن‌خانی ازجمله دلایل تصلّب ایدئولوژی در ایران را اعتقاد روشن‌فکران ایرانی به حرکت خطی تاریخ و تنها شناختن یک مسیر برای آن و همچنین تنگنای زمانی می‌داند که مجال پیشروی تدریجی در مسیر تجدد را از ایرانیان می‌گیرد. وی در پایان این فصل می‌گوید دوره‌بندی پژوهش حاضر برخاسته از جانشینی ایدئولوژی‌ها به جای یکدیگر و تَذبذُبِ روشن‌فکران و ناقدان معاصر است.
۴. لیبرالیسم و سوسیالیسم؛ بنیان‌های نقد ادبی عصر مشروطه: نویسنده در ابتدای این فصل به بررسی ایدئولوژی‌های عصر مشروطه می‌پردازد؛ از دید او در عصر مشروطه چند ایدئولوژی هم‌زمان حضور دارند و رویکرد روشن‌فکران به این ایدئولوژی‌ها عموماً التقاطی است و نظام فکری‌شان یکدست نیست.
امن‌خانی لیبرالیسم و سوسیالیسم را اصلی‌ترین ایدئولوژی‌های عصر مشروطه می‌داند. او ذیل عنوان منتقدان مشروطه و شاعران گذشته؛ به بررسی دیدگاه‌های انتقادی روشن‌فکران این دوره دربارۀ شعر شاعرانی چون مولانا، سعدی، قاآنی و سروش می‌پردازد و مخالفت آن‌ها با این شاعران را متأثر از نگاه لیبرالیستی آن‌ها می‌داند.
در مبحث الفبای فارسی و نقد آن، دیدگاه‌های آخوندزاده، ملکم و مستشارالدوله دراین‌باره بررسی می‌شود. از دیگر مباحث این فصل تصوف و عرفان است؛ نویسنده به بررسی دو کتاب حاجی‌بابای اصفهانی از جیمز موریه و صوفی‌گری از احمد کسروی می‌پردازد و دیدگاه‌های انتقادی آن‌ها را دربارۀ این موضوع بررسی می‌کند.
در بحث از ساختار شعر فارسی، وی تلاش‌ها برای تغییر ساختار شعر فارسی را به دو دوره تقسیم می‌کند؛ ۱. پیش از نیما؛ ۲. پس از نیما. او معتقد است کوشش‌هایی که برای تغییر ساختار شعر فارسی تا پیش از نیما صورت گرفته؛ در چارچوب سنت انجام شده است و بنیاد نظری ندارد.
۵. نقد ادبی در خدمت استبداد منوّر: امن‌خانی می‌گوید دولت ـ ملتِ مدرنِ شکل‌گرفته در عصر پهلوی؛ ناسیونالیسم را به‌عنوان ایدئولوژی راهبردی خویش انتخاب می‌کند. وی دلیل تغییر رویکرد منتقدان ادبی این دوره نسبت به شاعران گذشته را در تغییر ایدئولوژی آن‌ها می‌داند. برخلاف منتقدان ادبی مشروطه که زبان برای آن‌ها اهمیت چندانی ندارد؛ منتقدان ادبی این دوره برای زبان اهمیت ویژه‌ای قائل هستند و آن را یکی از اصلی‌ترین مؤلفه‌های هویت‌سازی ایرانیان می‌دانند.
امن‌خانی ذیلِ عنوان فردوسی، خداوندگار شعر فارسی می‌گوید در دورۀ پهلوی تداوم دولت ـ ملت به سه مؤلفه وابسته بوده است ۱. تاریخ مشترک؛ ۲. زبان مشترک؛ ۳. سرزمین مشترک. شاهنامه متنی است که سه مؤلفۀ مذکور را دارد؛ ازاین‌رو منتقدان ادبی این دوره برای شاهنامه جایگاه ویژه‌ای قائل هستند. در ادامه ذیل عنوان نوگرایی و نوگرایان، دیدگاه‌های ناقدان ناسیونالیست دربارۀ نوگرایی بررسی می‌شود. زبان فارسی و کاستی‌های آن از دیگر عنوان‌های این فصل است.
در بخش سَره‌نویسی و تصفیۀ زبان فارسی، مؤلف سه مرحله برای سره‌نویسی در زبان فارسی ذکر می‌کند: ۱. سره‌نویسی در مقام نوعی تفنن ادبی؛ ۲. سره‌نویسی در مقام ایدئولوژی نخبگان عصر مشروطه؛ ۳. سره‌نویسی در مقام ایدئولوژی حکومت.
در مبحث درست‌نویسی زبان فارسی نیز به کوشش‌های حسن تقی‌زاده و محمد قزوینی دراین‌باره اشاره می‌شود. در بخش نقد شعر و مؤلفه‌های آن، دیدگاه‌های محمود افشار به‌عنوان نمایندۀ منتقدان ادبی ناسیونالیست دربارۀ شعر معاصر بررسی می‌شود. زنان و جایگاه اجتماعی آنان و تصحیح متون و نقد ادبی دیگر موضوعات این فصل را تشکیل دهند.
۶. نقد ادبی ماتریالیستی؛ مارکسیسم و نقد ادبی: نویسنده می‌گوید مارکسیست‌ها در مواجهه با ادبیات گذشته دو رویکرد داشتند که در ایران نیز دنبال می‌شد؛ نخست، جریانی که آثار ادبی گذشته را انعکاس مناسبات تولیدی گذشته می‌داند و آن‌ها را طرد می‌کند و دوم، جریانی که می‌کوشد آثار ادبی را در بستر تاریخی‌شان بررسی کند.
انعکاس دیدگاه نخست را می‌توان در نشریۀ دنیا و برخی مقاله‌های ارانی مشاهده کرد؛ دیدگاه دوم رویکرد غالب منتقدان ادبی مارکسیست ایرانی در نقد آثار ادبی گذشتگان است. فردوسی، مولانا، حافظ، مهدی اخوان ثالث، سیاوش کسرایی، صادق هدایت و هنریک ایبسن ازجمله کسانی هستند که در این فصل دیدگاه منتقدان ادبی مارکسیست دربارۀ آثارشان بررسی می‌شود.
از دیگر مباحث این فصل نوگرایی و تجدد ادبی است. امن‌خانی معتقد است به این دلیل که تکامل در قلب نظریۀ مارکسیسم جای داشت، همین مسئله منتقدان ادبی مارکسیست را در جناح موافقان تغییر و نوگرایی قرار داد. خاستگاه و کارکرد اثر ادبی بخش دیگر این فصل است. در مبحث زبان فارسی و مسائل آن، مخالفت منتقدان ادبی مارکسیست با تندروی سَرِه‌گرایان مطرح می‌شود.
مؤلف در بخش تصوف و عرفان می‌گوید منتقدان ادبی مارکسیست در مواجهه با عرفان به دو دسته تقسیم می‌شوند؛ ۱. دسته‌ای که در حاشیه قرار دارند؛ این دسته به نقد و طرد کلّی عرفان می‌پردازند و آن را افیون توده‌ها می‌دانند؛ ۲. دسته‌ای که جریان غالب را شکل می‌دهند و با وجود برخی نقدها عرفان را به‌تمامی انکار نمی‌کنند و آن را نیروی مترقی تاریخ ایران می‌دانند.
ازجمله مکتب‌های ادبی که در این فصل از دیدگاه منتقدان ادبی مارکسیست بررسی می‌شوند، رئالیسم، ناتورالیسم، رئالیسم جادویی، رمانتیسم و اگزیستانسیالیسم است. در بخش زن و جایگاه اجتماعی او، به تفاوت نگاه مارکسیست‌ها با لیبرالیست‌ها و ناسیونالیست‌ها اشاره می‌شود. چریک‌ها و نقد ادبی تکملۀ این فصل عمده هستند. در این بخش دیدگاه منتقدان ادبی چریک دربارۀ صادق هدایت، جلال آل‌احمد و نیما یوشیج بررسی می‌شود.
۷. غرب‌ستیزان و نقد ادبی: مؤلف ذیل مبحث اصالت‌گرایی و ضرورت بازگشت به خویشتن می‌گوید که اگر این جریان ایدئولوژیک نباشد، دست‌کم شبه‌ایدئولوژیک است و در ادامه به ویژگی‌های مشترک این جریان با ایدئولوژی‌های دیگر مطرح‌شده در کتاب اشاره می‌کند.
در بخش اصالت‌گرایان و شاعران و نویسندگان معاصر، دیدگاه فردید دربارۀ هدایت و دیدگاه براهنی دربارۀ سه تن از شاعران معاصر، م. آزاد، آتشی و اقبال لاهوری مطرح می‌شود. در مبحث اصالت‌گرایان و نوگرایی نیما، اندیشه‌های انتقادی اصالت‌گرایان دربارۀ نوگرایی و شعر نیما مطرح می‌شود. نویسنده در بخش الفبای فارسی و نقد آن می‌گوید برخلاف منتقدان عصر مشروطه و پهلوی که دیدگاه‌های آن‌ها دربارۀ الفبای فارسی و اصلاح یا تغییر آن با یکدیگر تفاوت داشت، منتقدان این جریان تقریباً هم‌صدا با تغییر الفبای فارسی و یا اصلاح آن مخالف بودند و آن را نادرست می‌پنداشتند.
امن‌خانی می‌گوید در حوزۀ مکاتب ادبی اصالت‌گرایان با رئالیسم مخالف بودند و از سوررئالیسم دفاع می‌کردند. او دربارۀ دلیل مخالفت کسانی چون شریعتی با رئالیسم می‌گوید رئالیسم انعکاس‌دهندۀ مدرنیته و جهان‌نگری مدرن غربی است؛ اما سوررئالیسم خاستگاه شرقی دارد و فنّ نویسندگی در آن عصیان علیه مدرنیته و خرد خودبنیاد است. در بحث غرب‌زدگی پژوهشگران ایرانی؛ دیدگاه‌های داوری اردکانی دربارۀ محققان و حافظ‌پژوهان بررسی می‌شود. آخرین مبحث در این فصل نقد غرب‌زدگی زنان است.
در کتاب تبارشناسی نقد ادبی ایدئولوژیک در ایران؛ کاستی‌هایی مشاهده می‌شود که آن‌ها را به سه دسته ساختاری؛ محتوایی و زبانی تقسیم می‌کنیم:
۱. ساختار؛ دو اشکال مبنایی به کتاب آسیب زده است. نخست آن‌که نویسنده در آغاز بین نقد ادبی و تفکر انتقادی در فلسفه تفکیک قائل نشده است. در گذشته تفکر انتقادی در ایران و شرق کم‌رنگ بوده؛ اما نقد ادبی وجود داشته؛ هرچند هنوز نظریه‌های آن تدوین نشده است. دوم آن‌که نقد ایدئولوژیک یک معنای عام و کلی دارد؛ در این معنی هر نقد و نظری به‌نوعی ایدئولوژیک است؛ اما نقد ایدئولوژیک یک معنای خاص نیز دارد؛ در این معنی به جای ملاک‌های ادبی به ملاک‌های دیگر توجه می‌شود.
به نظر می‌آید نویسنده در این کتاب به معنای عام ایدئولوژی توجه کرده است؛ اگر به جای استفاده از نظر نیچه و فوکو و سعی در تبارشناسی بیشتر به توصیف آنچه بوده توجه می‌کرد؛ بهتر بود. با عینکی که نویسنده بر چشم زده تمامی نقدها ایدئولوژیک است. درحالی‌که نقد ذوقی و نقد دانشگاهی ازجمله جریان‌های عمدۀ نقد ادبی در دهه‌های پیشین است.
در فصل‌های مختلف کتاب نحوۀ ورود یک ایدئولوژی در ایران معاصر بررسی می‌شود؛ اما جز در بحث منتقدان ادبی ناسیونالیست آن هم به‌صورت ناتمام، به میراث برجای‌مانده از منتقدان ادبی ایدئولوژیک اشاره‌ای نمی‌شود؛ بهتر آن بود که مانند بررسی آغاز شکل‌گیری یک ایدئولوژی، نحوۀ تحول یک ایدئولوژی، چرایی افول و میراث به‌جای‌مانده از آن نیز بررسی و تبیین می‌شد؛ در این صورت کتاب بار علمی و آموزشی غنی‌تری پیدا می‌کرد.
۲. محتوا؛ امن‌خانی در فصل آغازین که به‌نوعی بنیاد نظری سایر بخش‌های کتاب است؛ می‌گوید درگذشته نخبگان سیاسی، فرهنگی و… نقدپذیر نبوده‌اند؛ ازاین‌رو نقد افرادی چون عبید و حافظ بی‌ثمر بوده است؛ همچنین او از نقدناپذیری شاعرانی چون خاقانی، مولانا و سعدی نمونه‌هایی ذکر می‌کند.
اولاً؛ ایشان با تکیه بر چه مستنداتی حکم بر بیهوده بودن نقد گذشتگان می‌دهد؟ استمرار نقد افرادی چون عبید و… در طول تاریخ نشان از تأثیر آن بر مخاطب دارد. ثانیاً؛ نمونه‌هایی که از نقدگریزی یا نقدستیزی شاعرانی چون خاقانی، مولانا و سعدی ذکر می‌شود؛ جنبۀ مُفاخِره‌ای دارد (۱). ثالثاً؛ این بیت حافظ؛ «یاد باد آن‌که به اصلاح شما می‌شد راست/ نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود»، گویای وجود ناقدان بی‌نشانی است که شعر شاعران را بی‌مزد و منّت در انجمن‌ها بررسی می‌کرده‌اند. این نگاه صفر و صدی بر بخش‌های دیگری از کتاب نیز سایه افکنده است.
امن‌خانی دلیل پذیرش نقد و اصلاح در ایران دوران معاصر را ترس از زوال و نابودی و نشان‌دهندۀ حبّ نفس و رذیلت می‌داند. این که ترس از نابودی، ایران معاصر را به سمت تجدد و اصلاح سوق داد، امری پذیرفتنی است؛ محمدتقی بهار می‌گوید: «یا مرگ یا تجدد و اصلاح/ راهی جز این دو پیش وطن نیست»؛ اما چرا شکار مرگ نشدن و به سوی اصلاح رفتن رذیلت است؟ در این نگاه پوچ‌گرایانه، فضیلتْ نقابِ زشت‌کاری است. این نظر بیشتر از آن‌که علمی باشد، هیجانی و یأس‌آلود است.
مؤلف می‌گوید نقد طبری و طبری‌ها خشک و انعطاف‌ناپذیر و در یک کلام متصلّب است و معمولاً خلاقیتی خاص و ویژه ندارد. در بخش‌های بعدی که اندیشه‌های طبری و برخی از هم‌مسلکان او بررسی می‌شود، برخلاف این اظهارنظر هم با انعطاف نقد ادبی احسان طبری در قیاس با افرادی چون ارانی آشنا می‌شویم و هم با خلاقیّت نقد ادبی طبری و افرادی چون جوانشیر و… . واقعیّت آن است که در نقد مارکسیست‌ها تصلّب وجود دارد؛ اما با شدت و ضعف و گاه رگه‌هایی پررنگ از خلاقیّت نیز می‌توان در نقد برخی از آن‌ها مشاهده کرد.
نکتۀ دیگر آن‌که در بین تمام منتقدان ادبی که در این کتاب نامشان برده شده، اگر بخواهیم فردی را برگزینیم که به معنای اخصّ منتقد ادبی باشد، فاطمه سیّاح است. سیّاح دربارۀ شاهنامه، مکاتب ادبی، نویسندگان غربی و مسائل زنان مقاله‌های مهمی دارد؛ اما استناد امن‌خانی به آثار او بسیار کم‌رنگ است؛ همچنین از او به‌عنوان منتقدی مارکسیست یاد می‌شود؛ اما سیّاح را بیشتر می‌توان منتقدی دانشگاهی دانست؛ هرچند رگه‌های چپ‌گرایانه‌ای در آثار او یافت می‌شود و پس از شهریور بیست این رگه‌ها پررنگ‌تر می‌شود؛ اما با تسامح نیز نمی‌توان او را منتقد ادبی مارکسیست نامید.
در بخش تصحیح متن، تصحیح متن در ایران به دو دسته تقسیم می‌شود از آغاز تا مشروطه و از مشروطه تا زمان حاضر؛ نکتۀ مهمی که در این بخش ناگفته مانده؛ نقش شرق‌شناسان آلمانی است؛ چه در تصحیح علمی متون فارسی و چه در آموزش آن به محققان ایرانی.
در فصل «غرب‌ستیزان و نقد ادبی» باید بیان می‌شد که گرایش به بومی‌گرایی مختص کشور ما نبود و یک موج جهانی فراگیر در مناطق آمریکای لاتین، شمال آفریقا و خاورمیانه بود. نقش آل‌احمد نیز در مواردی مثل مخالفت با تغییر الفبا و… در همراهی با اصالت‌گرایان بررسی شده؛ اما اندیشه‌های او در موافقت و همراهی با ادبیات معاصر مغفول مانده است؛ گویی اصالت‌گرایان به‌تمامی مخالف ادبیات معاصر و… هستند؛ در مبحث مکاتب ادبی نیز امن‌خانی می‌گوید که اصالت‌گرایان رئالیسم را برخاسته از مدرنیته می‌دانستند و با آن عناد داشتند؛ اما باز نکته‌ای ناگفته می‌ماند و آن بهره بردن آل‌احمد از سبک رئالیسم انتقادی در آثارش است؛ باید به‌خوبی تبیین می‌شد که اندیشه‌های پیروان یک ایدئولوژی ممکن است در همۀ موارد با هم منطبق نباشد.
نمونه‌هایی که در فصل «لیبرالیسم و سوسیالیسم: بنیان‌های نقد ادبی عصر مشروطه» بررسی می‌شوند، جزو نقد ادبی لیبرالیستی هستند و تنها یک نمونه برای نقد ادبی سوسیالیستی ذکر می‌شود؛ یا نویسنده در بررسی نقدها تعادل را حفظ نکرده و یا این‌که بنیان نقد ادبی مشروطه لیبرالیستی است و رگه‌هایی از نقد ادبی سوسیالیستی نیز در آن پیدا می‌شود؛ در این صورت بهتر است این عنوان اصلاح شود.
۳. زبان؛ نثر کتاب درمجموع روان و ساده است؛ مواردی نیز که در ادامه ذکر می‌شود، صرفاً برای حفظ یکدستی بیشتر نثر کتاب است. در برخی از عنوان‌ها یا اصطلاحات کژتابی دیده می‌شود. مثلاً عنوان «شاعران و نویسندگان و منتقدان چریک» کژتابی دارد؛ گویی که منظور شاعران و نویسندگان و منتقدانی است که همگی چریک هستند؛ اما منظور مؤلف بررسی دیدگاه منتقدان ادبی چریک دربارۀ شاعران و نویسندگان معاصر است؛ بهتر است عنوان به این صورت تغییر کند: «منتقدان ادبی چریک و شاعران و نویسندگان معاصر».
در کتاب اصطلاح منتقدان مارکسیست، منتقدان ناسیونالیست و… فراوان به کار برده شده است. ممکن است از این اصطلاح این‌گونه برداشت شود که منظور منتقدانی است که بر مارکسیسم یا… نقد دارند. درحالی‌که منظور نویسنده منتقدانی است که مارکسیست یا… هستند؛ بهتر است برای پرهیز از این کژتابی اصطلاح منتقدان ادبی مارکسیست یا منتقدان ادبی ناسیونالیست و… به کار برده شود. در مواردی نثر ناهموار است؛ «استبداد دشمن ذاتی آزادی که بنیادی‌ترین مؤلفۀ لیبرالیسم می‌باشد، است.» (ص ۱۵۹)؛ «جریان درست‌نویسی زبان فارسی که کسانی چون قزوینی و تقی زاده آن را رهبری می‌کردند، بود.» (ص ۳۱۹)؛ «میرزا عبدالعظیم خان قریب که با انتشار کتاب‌هایی چون دستور زبان فارسی انتظامی به قواعد زبان فارسی بخشید، بود.» (ص ۳۳۰)؛ به کار بردن کلمات با حرف اضافۀ نامناسب؛ برای نمونه؛ «ناآگاهی … با فرهنگ و سنت گذشتۀ ایرانیان» به جای «ناآگاهی … از فرهنگ و سنت گذشتۀ ایرانیان» (ص ۲۳).
استعمال برخی از کلمات نیز نادرست است. برای نمونه روحانیت به جای روحانیان (ص ۱۲۸)؛ اعراب به جای عرب‌ها (ص ۱۶۶)؛ و «موسیقیایی» به جای موسیقایی (ص ۱۶۶)؛ در کتاب به‌تناوب هم رضاخان و هم رضاشاه آمده است؛ بهتر آن است که صرفاً رضاشاه به کار برده شود. با مرور گذرای صفحات کتاب، عدم رعایت فاصله بین کلمات مشخص است؛ مرور زمان (ص ۶۶)؛ حاضر برخاسته (ص ۱۲۱)؛ و… گاه عدم رعایت فاصله به نوشتن عباراتی ازاین‌دست ختم می‌شود؛ مشروطه‌خواهی ایرانیان در (ص ۱۲۴)؛ البته به نظر می‌آید مشروطه‌خواهی ایرانیان زائد است «مشروطه‌خواهی ایرانیان در حقیقت آنچه ایرانیان را از خواب خوش غفلت بیدار کرد…» (ص ۱۲۴)؛ اغلاط چاپی نیز در کتاب یافت می‌شود؛ «متقدان» به جای منتقدان (ص ۱۸۶)؛ «لنینیتستی»! به جای لنینیستی (ص ۳۶۶)؛ محدوده به جای محدودۀ (ص ۳۹۵)؛ اندیشه به جای اندیشۀ (ص ۳۹۵)؛ می‌کردندد (ص ۴۷۰)؛ زیراا (ص ۴۸۳)؛ و… .
در پایان باید گفت تفکیک قائل نشدن میان نقد ادبی و تفکر انتقادی، توجه به معنای عام نقد ایدئولوژیک و نه معنای خاص آن؛ ذکر نمونه‌های نامناسب از نقدستیزی شاعران گذشته؛ و توجه بیش‌ازاندازه به نگاه تبارشناسانه به جای بررسی و توصیف عینی نمونه‌ها؛ به ساختار و محتوای کتاب آسیب زده است.

پی‌نوشت:

(۱): برای تبیین کارکرد مفاخره‌ها رجوع شود به: مسعود جعفری، «تغییر جایگاه شاعران در تاریخ ادبیات»، بخارا، ش ۱۱۹ ـ ۱۲۱.

نویسندگان یادداشت مهری سادات آرامی و محمد محمودی است. این یادداشت بر اساس همکاری رسمی و مشترک با مجله «جهان کتاب» بازنشر می‌شود.