انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نقدی بر مفهوم “بیگانه ” ی زیمل

س. دیل مک لیمور ترجمه ی رویا آسیایی

” بیگانه ” یکی از مفاهیم بسیار اغواکننده است که جامعه شناسان معاصر از ذهن بارور گئورگ زیمل گرفته اند. شکل جامعه شناختی بیگانه ، عشق زیمل به پارادوکس با تأکید بر مخلوطی از تضادها،آشکار می سازد؛ آزادی کامل و دلبستگی مطلق.

اگر پرسه زدن آزادی مطلق در فضاست و در تقابل مفهومی آن ثبات در یک مکان است، فرم جامعه شناختی بیگانه واحدی متشکل از ایندو را ارائه می کند.
آشکار است که زیمل قصد دارد از واژه ی بیگانه به شکلی نامعمول استفاده کند. در واقع بقایای اثر تأثیرگذار او تلاشی برای توضیح این غرض را نشان می دهد. یکی از قسمت های افزوده چنین اظهار می دارد :

بیگانه که در اینجا مورد بحث قرار می گیرد، پرسه زنی نیست که امروز بیاید و فردا برود. او غریبه ای است که امروز می آید و فردا می ماند. او یک پرسه زن بالقوه است. گرچه نمی رود اما آزادی رفتن و آمدن را حفظ می کند.

جامعه شناسان پاسخگوی بینش های موجود در مقاله ی کوتاه زیمل بوده و هستند. اما نکته ی اصلی مورد توجه این بوده است که یک فرد می تواند عضو یک گروه در مفهومی فضایی باشد ولی هنوز عضو گروه در مفهوم اجتماعی نباشد ، اینکه یک فرد ممکن است در گروه باشد اما جزیی از آن نباشد. کسی که چنین موقعیتی در گروه اشغال می کند هم دور است هم نزدیک، هم آشناست هم غریبه و به دلیل همین ترکیب خاص از نقش ها بیگانه ی مورد بحث زیمل با دیگر اعضای گروه از برخی جنبه های عمده ی جامعه شناختی تفاوت دارد. او در میان دیگران بی طرف تر است و احتمال بیشتری برای پذیرفته شدن به عنوان یک محرم اسرار دارد. او از آزادی بیشتر در جمع لذت می برد و اعمال و رفتارش توسط بایدها و نبایدها و سابقه محدود نمی شود.

گرچه از آرای زیمل اکنون بیش از۶۰ سال می گذرد، هنوز در سخنرانی ها و مکالمات و نوشته های جامعه شناسان حضور دارد. به عنوان مثال برخی آثاری که اخیراً توسط کاتن (Catton,1960)، دانیلز (Daniels,1967)، فلین و لیتواک (Fellin and Litwak,1963)، گروسکی (Grusky,1960)، نش و وولف (Nash and Wolfe, 1957)، نیسبت (Nisbet,1966)، آرنولد رز(Arnold Rose,1965) و پیتر رز(Peter Rose,1967) چاپ شده اند. علاوه بر تداوم استفاده توسط جامعه شناسان، بیگانه ی زیمل از همان آغاز از مصونیت قابل توجه نسبت به نقد بهره مند بوده است. ” بیگانه” همواره مطلوب ارزیابی شده چراکه معنای آن روشن و توان تحلیل آن واضح بود. تاریخ نسبتاً طولانی و برجسته ی بیگانه با تداوم استعمال آن و مصونیت از نقد درآمیخته و این گمان را خلق کرده است که ” یک جامعه شناسی توسعه یافته و بخصوص درباره ی بیگانه وجود دارد.”

در برابر گمان پیوستگی و وضوح مفهومی، تزهای مقاله ی حاضر عبارت است از ؛

۱. دو سنت پژوهش اصلی در تحلیل زیمل از بیگانه ریشه دارد،

۲. تحلیل های جامعه شناختی از “بیگانه”، “انسان حاشیه ای” و “تازه وارد” با یکدیگر اشتباه شده است،

۳. این سردرگمی مانع توسعه ی جامعه شناسی بیگانه به شکلی مفیدتر شده است.

برای بسط این نکات ابتدا برخی ایده ها در مناسبت با مطالعات جامعه شناختی بیگانه به عنوان یک تازه وارد، مورد دقت قرار می گیرد.

بیگانه به عنوان یک تازه وارد

آنگونه که از منابع نوشتاری بر می آید هم در زمان معاصر و هم در گذشته، مردم همیشه درباره ی ورود یک شخص جدید به گروه نگران بوده اند. ورود یک بیگانه اساس بسیاری از آثار داستانی را می سازد و بررسی نمایه های ادبیات منتشره آشکار می کند که ده ها عنوان شامل واژه ی ” بیگانه” وجود دارد. یافتن مثال خوبی در باب توجه به بیگانه در دوران باستانی در کتاب مقدس میسر است. گریفر Greifer می نویسد : نه دستور جداگانه در کتاب دوم تورات ( سفر تثنیه) مشخصاً درباره ی طرز رفتار مناسب با بیگانگان وجود دارد.
محققانی چون بریفولت و وسترمارک می گویند نزد انسانهای نا نویسا احتمال داشت بیگانگان از یک طرف به عنوان دشمن تعریف شوند و از سوی دیگر به عنوان برادران قبیله ای یا خدایانی در لباس مبدل. اگر بیگانه به عنوان یک خدای تغییر قیافه داده قلمداد می شد و به دنبال آن به عنوان یک برادر قبیله ای پذیرفته می گردید ، تغییراتی در ساختار اجتماعی گروه به واسطه ی آداب مختص تشرف اعمال می شد. در میان انسان های نویسا بیشتر امکان دارد بیگانه یک میهمان یا دوست قلمداد شود تا یک دشمن.
مثال های ذکر شده تصویری از این نکته به دست می دهد که گوناگونی نظام اجتماعی بر چگونگی تعریف بیگانه ها، پذیرش و ادغام آنها تأثیر می گذارد. وود Wood چنین نتیجه می گیرد:
اگر گروهی با افراد خارج از گروه ارتباطات متناوب و گوناگون داشته باشد، نظام اجتماعی آن با چنین مراودتی سازگارتر است و ورود بیگانه مسئله ی جدیدی ایجاد نمی کند.
از این نقطه نظر عبارت “جامعه شناسی بیگانه” عنوانی عریض و طویل است که گستره ی پدیده هایی از آغاز ورود به روابط اجتماعی جدید تا جذب تازه واردها و از تأثیرات بیگانه بر ساختار اجتماعی و فرهنگی گروه میزبان تا فرآیندهای اجتماعی – روان شناختی سازنده ی نقش بیگانه در گروه را در بر می گیرد. این مفهوم از بیگانه به دامنه ی وسیعی از مسائل یکپارچگی اجتماعی و تغییر اجتماعی مربوط می شود و آشکارا از مفهوم زیمل دامنه دارتر است. به علاوه در مطالعات وود( ۱۹۳۴ ) درباره ی مفهوم جامعه شناختی بیگانه، به روشنی برخی مراحل متفاوت تحلیل، تعریف شده و یک بازنگری جامع در ادبیات ارائه شده است. اگرچه وود بر رابطه ی مطالعات جامعه شناختی بیگانه با گستره ی وسیعی از مسائل متمرکز شده است، دغدغه ی اصلی او مراحل اولیه ی تعامل اجتماعی است. وقتی بیگانه از راه می رسد، خارج از نظام روابط اجتماعی است و مجموعه ای از مسایل را به گروه میزبان تحمیل می کند. عوامل مدیریت کننده ی فرآیندها که به موجب آن ممکن است گروه تازه وارد را بپذیرد، بعضی از پیامدهای این تغییرات در رابطه با نظام بنیادین یکپارچگی اجتماعی ، انگاره ی جماعت شاخص، شرایط محیطی خاص و افراد درگیر مورد تحلیل قرار می گیرد.
وود مثالهایی از مطالعات اتنوگرافیک و مطالعات پذیرش بیگانگان در جوامع مهاجر، جوامع منزوی، جماعات محلی و شهرها ارائه می کند. به این طریق تعداد کثیری مشاهده ی جامعه شناختی مهم، سازماندهی و مطرح می شود. تحلیل زیمل در خصوص ارتباط شرایط محیطی حول ورود بیگانه و ویژگی های فردی و خصوصیات بیگانه مطرح می شود.
این خلاصه بر آن است که نشان دهد تحقیق وود درباره ی مفهوم جامعه شناختی بیگانه یک تعریف بامعنی و کرانمند از موضوع بدست می دهد و ادبیاتی گسترده را ساماندهی می کند. در حدی که محققین بعدی بیگانه، از سرمشق پژوهش وود پیروی کرده اند که با بررسی برخی مقالات منتشر شده در این موضوع در طول آن سالها قابل اثبات است. واقعیت قابل توجه آنست که نویسندگان همچنان به تکیه بر متن اصلی زیمل و ترجمه های پارک و برگس (Park and Burgess,1921) و ولف (Wolff) ادامه می دهند. حتی زمانی که تحقیق وود به صورت مستند ارائه شد، گرایش همچنان برآن بود که اختلاف قاطع میان بیگانه به عنوان تازه وارد و بیگانه در تحلیل زیمل دیده نشود یا دست کم گرفته شود. و در نهایت علیرغم تحقیقات پراکنده و مفاهیم مغشوش، این گمان در برخی از نویسندگان پدیدار شد که یک ادبیات و “تئوری” بیگانه به شکلی ماهرانه، منحصر بفرد و پذیرفته شده از سوی عموم وجود دارد. به عنوان مثال کوک (Cook)، الماک (Almack) و گرینو (Greenhoe) در ۱۹۳۸ بی پروا ا ظهار داشتند ” ما با جامعه شناسی بیگانه به گونه ای برخورد می کنیم که توسط زیمل، پارک و برگس و دیگران ترسیم شده است.”
۶ سال بعد شوتز (Schuetz,1944) این ادبیات را وسیع و در بیشتر موارد عالی توصیف کرد و خواننده را به “مونوگرافی ارزشمند مارگارت مری وود و کتابشناسی مندرج در آن ” ارجاع داد. سال بعد مقاله ی گریفر ارائه شد و گرچه او اساساً از مطالعه ی وود استفاده کرده بود با این وجود اثر خود را به عنوان سهمی در ادبیات بیگانه می دید. این نکته در ادامه توضیح داده شده است:
بیگانه آنگونه که بدان خواهم پرداخت یک تازه وارد درگروه است. او برای نخستین بار وارد ارتباط چهره به چهره با اعضای گروه شده است. همانگونه که گئورگ زیمل تشریح کرده است” کسی که امروز می آید و فردا می ماند ، آواره ی بالقوه”
بالاخره در ۱۹۵۱، میر (Meyer) در مقاله ی خود که ارجاعات آن به شوتز و زیمل بود، این اصلاح را بکار برد ؛ ” مفهوم جامعه شناختی بیگانه در شهر”
تاکنون ما شاهد بوده ایم که دیدگاه زیمل درباره ی بیگانه، انگیزه و میدان دیدی به مطالعات جامعه شناختی تازه وارد بخشیده است. اما روشن است که نقطه نظر اساسی زیمل نسبت به تازه وارد این چنین نیست. علاقه ی اصلی او ترکیب بندی خاصی از همکاری های اجتماعی است که به عضو وارد شده به گروه تشخص می دهد. برای زیمل واژه ی ” بیگانه ” تنها به شخص تازه وارد اطلاق نمی شود بلکه برای هر کسی که از جای دیگری می آید یک موقعیت بخصوص در ساختار اجتماعی تععین می شود. تمرکز تحلیل بر پیامدهای ورود عضو جدید به گروه نیست یا بر فرآیندهایی که منجر به شبیه سازی موفق و کامل تازه وارد در گروه می شود. در عوض توجه متمرکز است بر تازه واردی که کاملاً عضو فعال گروه بودن را از دست داده است. برای درک اینکه علاقه ی زیمل چگونه در شکل خاص محروم سازی اجتماعی، در ادبیات به کار گرفته شده است، لازم است به کارهای پارک و برگس و دانشجویانشان بر تئوری حاشیه ای بازگردیم.

بیگانه و انسان حاشیه ای
در نخستین چاپ کتاب مقدمه ای بر علم جامعه شناسی، پارک و برگس ترجمه ی خود از بیگانه ی زیمل را در ارتباط با تحلیل رابطه ی اجتماعی ارائه کردند. آنها اهمیت مهاجران به عنوان سرچشمه ی روابط اجتماعی روشن کردند و مطالعه ی تازه وارد را برای تنویر تصور ما از همبستگی، تحرک فضایی و رشد مدنیت ها تشریح نمودند. در عین حال پارک و برگس به پدیده ی فاصله ی اجتماعی نیز علاقه مند بودند و ارائه ی مقاله ی زیمل برای نخستین با ر توسط این توجه ثانوی هدایت شد. گزیده ای از فصل “مهاجران” سومبارت (Sombart.1915) در کتاب ” جوهره ی سرمایه داری” در صدد است بین علاقه ی پارک و برگس به مهاجران به عنوان تولیدکنندگان رابطه ی اجتماعی و نوآوری و علاقه مندی آنان به پاره ای همبستگی های اجتماعی – روانشناختی آوارگی ، پلی ایجاد کند.
استفاده ی گزینشی آن ها از سومبارت به طور خاص در جهت رابطه ی میان دو امر مذکور است. سومبارت به درستی بیگانه را به عنوان یک مهاجر و تازه وارد معرفی می کند و علاقه ی او در وهله ی نخست، نقش مهاجر در تغییر اجتماعی است. پاراگراف بعد از پارک و برگس در این زمینه گویاست :
” می توانم تصور کنم نوشتن تاریخ بشر از نقطه نظر یک بیگانه و تأثیر وی بر روند رویدادها بسیار جالب خواهد بود. از ابتدایی ترین نقطه ی تاریخ که می توان مشاهده کرد چگونه جماعت ها به دلیل تأثیرات بیرونی در جهت های خاص توسعه یافتند. بنابراین چندان دور از انتظار نیست که بیگانه در تاریخ رشد مذهبی و دانش بورژوایی نقش کمی نداشته باشد. پس پی بردن به تعامل مهاجران و تاریخ روح سرمایه داری مفید خواهد بود.”
سومبارت علاوه بر تمرکز بر نقش مهاجر به عنوان تولیدکننده ی ارتباطات اجتماعی و به عنوان عامل نوآوری و انتشار، برخی از ویژگی های اجتماعی – روانشناختی بیگانه را تحلیل می کند. همچنین گذری به جا به گزیده ی آثار زیمل را برای پارک و برگس فراهم می کند. عبارت زیر را ملاحظه کنید:
” ما به یک سئوال مهم رسیدیم، آیا این یک واقعیت نیست که ” بیگانه”، مهاجر، روح سرمایه داری توسعه یافته را متصرف شده است؟”
” اگر قانع باشیم که تنها با یک دلیل روح سرمایه داری را کشف کنیم، با نقض همه ی شیوه های قدیمی زندگی و همه ی روابط اجتماعی سابق میسر خواهد بود. به راستی که روانشناسی بیگانه در سرزمین جدید به راحتی می تواند با ارجاع به این واقعیت اعلی تشریح شود. ”
سومبارت به روش زیمل ادامه می دهد تا درباره ی ویژگی های معین بیگانه مانند ملاحظه ی احساسی اندک، جهت گیری وی به سوی آینده (آینده محوری)، عدم احترام به رسوم و الزام به عقلانیت اقتصادی بحث کند.
بحث سومبارت توجهات را به اهمیت جامعه شناختی بیگانه به عنوان مهاجر و روانشناسی بیگانه در سرزمین جدید جلب می کند. عنصر دوم، دغدغه ی اصلی مقاله ی زیمل است که بلافاصله پس از مقاله ی سومبارت تحت عنوان اغواکننده ی ” اهمیت جامعه شناختی بیگانه” پدیدار می شود. گرچه از آنچه پارک و برگس در سرمقاله شان نوشته اند و بخصوص از اظهارات اخیر پارک درباره ی مهاجرت و چرخه ی ارتباطات نژادی چنین بر می آید که اهمیت جامعه شناختی بیگانه از تحلیل اشکال خاص محرومیت اجتماعی فراتر می رود. نام زیمل به شدت با عبارت ” جامعه شناسی بیگانه” گره خورده است. به شکل طعنه آمیزی ایده ی اصلی پارک و برگس در این متن کاملاً از مطالعه ی جامعه شناختی تازه واردها جدا شده است و به سنت تحقیق مترقی انسان حاشیه ای تعمیم یافته است. پارک این ارتباط را اینگونه روشن کرده است:
” یهودی رها شده از لحاظ تاریخی و نوعی ، انسان حاشیه ای بوده و هست، نخستین شهروند جهانی و جهان وطن. او نمونه ی عالی بیگانه ای است که زیمل – که خود یک یهودی است- با بصیرتی ژرف تشریح می کند.”
این خط فکری مطرح شده ، تمرکزی مداوم بر مباحثه و علایق تحقیقی ایجاد کرده است. روشن است که مهاجر تحت برخی شرایط به یک انسان حاشیه ای – بیگانه در اصطلاح زیمل – تبدیل شود. اما در عین حال روشن است که مهاجر ممکن است به یک شخصیت حاشیه ای بدل نشود و موقعیت و شخصیت حاشیه ای از منبعی جز مهاجرت صادر شود. همانگونه که استونکیست (Stonquist,1937) گفته است :
” فردی که در جریان مهاجرت ، تحصیل، ازدواج و … یک گروه اجتماعی یا فرهنگ را رها می کند بدون آنکه سازگاری رضایتبخشی یا دیگری برقرار کند، خود را در حاشیه ی هردو می بیند بی آنکه در هیچ یک عضویت داشته باشد. او یک ” انسان حاشیه ای” است. ”
بنابراین تا زمانی که مسئله ی اصلی ظرفیت فضایی با درجاتی از محروم سازی اجتماعی ناشی از ورود یک فرد جدید همراه شود، هیچ رابطه ی ضروری بین ایندو مشاهده نمی شود. به نظر می رسد این نکته به اندازه ی کافی از سوی محققان انسان حاشیه ای و تازه وارد ارج نهاده نمی شود. در واقع دلیلی برای آن وجود دارد. در اندیشه ی جدید ” بیگانه ” خیلی فراتر از مثال موردی انسان حاشیه ای است و این مثال تنها پیشرفتی اندک در تحلیل حاشیه ای بودن است. برای نمونه پیتر رز (Rose,1967) در یکی از آخرین مقاله هایش درباره هی یهودی های سابقاً شهری ساکن در قصبه های کوچک، خاطرنشان می کند که کار او بخشی از یک پروژه ی بزرگتر یعنی ” … بازآزمایی مفهوم همه جا حاضر انسان حاشیه ای ” است. یکی از سئوال هایی که در مقدمه ی ویراستار بر مقاله ی رز مطرح شده چنین است :
” استونکیست، پارک و دیگران یهودی را به عنوان یک انسان حاسیه ای مزاحم شناخته اند، یک بیگانه ی خارجی که قادر نیست رسوم مردم خویش را با الزامات جهان بزرگتر وفق دهد.”
روشن است که رز مانند پارک، انسان حاشیه ای و بیگانه را یکسان می پندارد و نیز روشن است که تأثیر زیمل تا رز به واسطه ی سنت حاشیه ای بودن گسترش یافته است. هیچ تأثیر مستقل یا مستقیم دیگری قابل شناسایی نیست.
دیدگاهی که انسان حاشیه ای و بیگانه را هم معنی می داند و ممکن است به عنوان یک علاقه ی قابل توجه باشد اما با یک نتیجه ی واقعی اندک. پس از همه ی اینها کسی بگوید نوشته های جامعه شناسان همواره بسیار بی رنگ است و تصائیر روشنی که از چنین مفاهیم خاص زیملی بیرون می آید به هر قیمتی می ارزد. اما دلیل اشتباه شدن بیگانه با تازه وارد چیست؟ پاسخ به این سئوال ممکن است از توجه به مثال های مختلفی که در برخی از آنها ایده های زیمل در رابطه با تحلیل تازه وارد آمده، استنتاج شود.

” بیگانه ” و تازه وارد
آلفرد شوتز یکی از برجسته ترین مقالات را در رابطه با بیگانه نوشته است. این مقاله تحلیل های بسیار مناسبی ارائه کرده است. نه فقط به دلیل شهرتی که سزاوارش است بلکه به خاطر اینکه طبیعت دوگانه ی زیکل را نمایش می دهد و موانعی را آشکار می کند که بر سر راه شرح روشن دو سنت مطالعاتی در این میدان وجود دارد. برای مثال شوتز “بیگانه ” را با این عنوان برای اهداف تحلیلی خویش تعریف می کند “… یک فرد بزرگسال هم عصر و هم فرهنگ ما که تلاش دارد توسط گروهی که بدان نزدیک شده به طور دائمی پذیرفته و یا دست کم تحمل شود. ” و اساساً برای وی مثال بارز بیگانه، مهاجر است. تمرکز اصلی شوتز مشخصاً بر بیگانه ی زیمل است ( انسان حاشیه ای) شیب این تمرکز در ادامه ی مقاله تندتر می شود. در واقع شوتز نزدیک به انتهای مقاله برخی شرایط را تحت عنوان “… بیگانه آنگونه که پارک و استونکیست کاملاً به جا یک انسان حاشیه ای نامیده بودند، هنوز صادق است” و هنوز شوتز واژه ی بیگانه را در داخل علامت نقل قول قرار می دهد و به واسطه ی تعریف خود به صورت ضمنی اعلام کرده است که علاقه ی وی ممکن است حول مسائل شکست در پذیرفته شدن توسط گروه دنبال شود. نکته ی اصلی در اینجا آن نیست که در کار شوتز هیچ اغتشاش و سردرگمی در دو سنت مطالعاتی اصلی وجود ندارد بلکه در آنست که نسبتاً از زمان انتشار مقاله ی وی از هر دو سنت عناصری منعکس شده است ( حتی با اینکه مجذوب تازه وارد است) بنیانی که به واسطه ی زیمل و شوتز پایه گذاری شده می تواند به عنوان یک موضوع تحقیق واحد در مطالعه ی اجتماعی – روانشناختی بیگانه قلمداد شود. تا زمانی که چنین مفهومی برای اهدافی معین توجیه می شود آشکارا امکان دارد ساده انگاشته شود یا گمراه کننده باشد.
ترکیب دشوار توسط مه یر (Meyer,1951) در مقاله ی ” مقاله و شهر” انجام شده است. او دو شیوه ی مذکور را تحت عنوان narrow sense ( در رابطه با تازه وارد) و broad sense (در رابطه با انسان حاشیه ای) در مفهوم عام بیگانه دسته بندی می کند. از آنجا که فقط شوتز و زیمل مطرح گشته اند و به سبب عباراتی چون ” مسئله ی بیگانه توسط جامعه شناسان کشف شد و اساساً در مفاهیم جامعه شناسانه بحث می شود “، تقابل کار شوتز و اخیراً تقابل میان دو نقطه نظر محو ومبهم شده است.
گروسکی (Grusky,1960) مستقیماً به این نکته اشاره می کند و می گوید:
” خلف همواره یک بیگانه است در یک موقعیت آزمایشی. می توان گفت او موقعیتی معین را در نظام اشغال کرده است. اگر او فردی خارجی باشد در عین حال بیگانه ای اجتماعی است و در واقع اطرافیانش نیز برای او تازگی دارند. زیمل به این نکته اشاره کرده است که موقعیت بیگانه در گروه توسط این واقعیت مشخص می شود که “… او کیفیاتی را وارد گروه می کند که نمی تواند از خود گروه نشئت گیرد.” او همچنین می تواند به راحتی به عنوان یک نیروی نفاق افکن نیز شناخته شود.”
از بسیاری جوانب بهترین نمونه ی ذکر شده بر اساس مطالعه ی ارزشمند نش و وولف بر موضوع بیگانه استوار است. ریشه ای تئوریک این مطالعه “… از یک مفهوم حاشیه ای بودن که توسط انسان شناسان، جامعه شناسان و تاریخ دانان اثبات شده …” می باشد. بیشتر نویسندگان علاقه مندند بیگانه را یک نوآور (بدعت گر) بدانند. روش آنها در بیشتر موارد شامل وارد شدن افراد به داخل گروه های کوچک و خارج شدن از آن و سپس مقایسه ی میزان نوآوری، وام گیری و مهارت در تکمیل وظیفه ی محول شده، است.
فرد باقی مانده در گروه مبدأ مقیم (sedente) نامیده می شود، کسی که از گروه مبدأ به گروهی دیگر منتقل می گردد ” بیگانه ” و کسی که به گروه مبدأ بازمی گردد ” بازآمده” (returnee) نامیده می شود.
نش و وولف کشف کردند که ” پذیرفتن نقش بیگانه منجر به کاهش نوآوری می شود در حالیکه نقش بازآمده با افزایش در تعداد نوآوری ها همراه است.” نویسندگان در تلاشی جالب توجه برای تلفیق یافته های آن ها و این فرضیه که نقش حاشیه ای ممکن است نوآوری را برانگیزد ، دو گونه انسان حاشیه ای را تشخیص دادند. ” فردی که در یک موقعیت حاشیه ای اجتماعی شده است و فردی که در برهه ای کوتاه از زندگی بزرگسالی خود در چنین موقعیتی قرار گرفته است” . اما جای بحث است که بیگانه ای که در این موقعیت خاص آزمایشگاهی قرار گرفته خلاق نیست چرا که انتخاب نوع مناسب حاشیه ای بودن زمان زیادی می طلبد.
تحلیل مقاله ی حاضر تفسیری ساده تر تز این یافته ها به دست می دهد. نش و وولف بیگانه ها را مطالعه می کردند ( در مفهوم تازه واردها) و نه ” بیگانه ” ( در مفهوم انسان حاشیه ای). از آنجا که اساس تئوریک آنها با شبیه سازی آزمایشگاهی متناسب نبود، تفسیر خود را به سمت اکتشاف تازه وارد سوق دادند. نظر به اینکه فاصله ی تازه وارد – ” بیگانه ” در ادبیات موضوع روشن و قابل مشاهده است، اساس مطالعاتی خود را به جای کار زیمل در رابطه با کار وودد و شوتز قرار دادند یا شاید سختی های همراه بازنمایی ” بیگانه ” در محیط آزمایشی را مشاهده نموده پروسه ی تحقیقی خود را تعدیل کردند. در هر حال آنها چندان شانسی برای دیدن نتایج کار خود به عنوان یک ردیه ی مناسب بر فرضیه ی ” بیگانه ی خلاق” نداشتند و هیچ رابطه ی حسنه ای با کار آنها برقرار نشد. بار دیگر پیشنهاد شد که اگر جامعه شناسان به سنت تحقیق توجه به تازه وارد و نیز رابطه ی میان “بیگانه” ی زیمل با مطالعات حاشیه ای آگاهتر هستند پس صرفه جویی قابل توجهی می تواند در صورتبندی فرضیه ها، طرح های تحقیق و تفسیر نتایج توسط محققان موضوع بیگانه عملی شود.

خلاصه و نتیجه گیری
این مقاله در پی اثبات سه نکته ی اصلی است. اولاً بحث می کند که دو سنت تحقیقی اصلی د رزمینه ی جامعه شناسی بیگانه دنباله روی مقاله ی معروف زیمل ” بیگانه ” وجود دارد. یکی از این دو سنت – سنت بیگانه – به موقعیت اجتماعی خاصی اهمیت می دهد که در یک گروه شامل درجات معینی از ورود و خروج، بودن در داخل گروه و نبودن در خارج از گروه می شود. سنت دیگر که با کار جامعه شناسی زیمل – مطالعه ی تازه وارد – انگیزش یافته است، زیر مجموعه و در بیشتر موارد غیر قابل تمییز از مطالعه ی ” بیگانه ” است.
ثانیاً این توجه نامعمول به دو شیوه ی تحقیق، نتیجه ای است از یک اغتشاش مفهومی. دغدغه ی اصلی زیمل در یک صورت فلکی اجتماعی – روان شناختی خاص به تدبیاتی توسعه یافته و در خور توجه به موضوع انسان حاشیه ای منجر شد. در این روش عبارت ” جامعه شناسی بیگانه ” عمدتاً برای اشاره به مطالعات اجتماعی – روان شناختی حاشیه ای به کار می رفت. در نتیجه جامعه شناسی بیگانه توسط جامعه شناسی ” بیگانه ” پنهان نگه داشته شد.
و در نهایت مادامی که پدیده ی ” بیگانه ” در سنت حاشیه ای توجه اساسی را به خود جلب کرده ، توسعه ی یک جامعه شناسی بهینه در موضوع بیگانه نیازمند تمرکزی آشکار بر مفهوم تازه وارد است. و اطلاع از اینکه مقاله ی زیمل بعدها توسط دانشجویانش بخصوص وود و شوتز کامل شده است. اگر کسی بخواهد حاشیه ای بودن یا فشار تازه وارد بر نظام اجتماعی را مطالعه کند، باید بداند مقاله ی اصلی زیمل راهنمای ناکاملی برای محقق امروزی است.
این اظهار نظر برای کاستن از ارزش کار بزرگ زیمل نیست. بیشتر محققان به گفته ی نیسبت هنوز از مقاله ی پربار زیمل بهره می گیرند. محققان موضوع ازخود بیگانگی ( برای مثال نیسبت ۱۹۶۶) هنوز از تصویر زیمل در باره ی دوری آنگونه که توسط انسان شهر مدرن تجربه می شود، الهام می گیرند که نشان می دهد عناصر هستی بخش مقاله ی زیمل بسیار امروزی هستند. برخی از محققان در ” بیگانه ” دورنمایی از یک ابزار روش شناختی برای همراهی جامعه شناس در جستجوی دانش بی طرف اجتماعی می بینند. بنابر این با نگاهی به آینده ممکن است حضور بیشتری از ” بیگانه گ نسبت به حال مشاهده کنیم. جامعه شناسان امیدوارند مفاهیم آنها نیز به اندازه ی ” بیگانه ” ی زیمل پربار باشد.

متن اصلی مقاله از آدرس زیر قابل دسترسی است.

http://www.jstor.org/stable/1388311

S. Dale McLemore

Roya_asiaei@yahoo.com