در مقالات پیشین، به موضوع تحلیل انتقادی گفتمان و تعاریف مفاهیم بنیادین آن پرداختیم و رویکردهای متفاوت به این جنبش فکری را به بحث گذاشتیم. در این میان، اشارهای نیز به نظریهی گفتمان لاکلا و موف و رویکرد تئوفان لیوون داشتیم (نک بخش اول و دوم مقاله تحلیل انتقادی گفتمان). در بحث پیش رو، این دو رویکرد را به عنوان رویکرد نشانهشناختی به تحلیل انتقادی گفتمان مورد بحث قرار خواهیم داد؛ اما پیش از آن لازم است درباره رویکرد نشانهشناختی به تحلیل انتقادی گفتمان توضیح دهیم و تمایز آن را با رویکردهای زبانمحور به بحث بگذاریم. نگارنده مرجح میداند عنوان “نشانهشناسی گفتمانی انتقادی” را برای مواجههی نشانهشناختی با مباحث تحلیل انتقادی گفتمان به کار ببرد (همچنین قهرمانی، ۱۳۹۳).
در ادامه سعی خواهیم کرد استدلالهایی را در پشتوانهی این عنوان پیشنهادی ارائه دهیم. به این منظور لازم است گامبهگام پیش برویم. ابتدا باید توضیح دهیم رویکرد نشانهشناختی به تحلیل انتقادی گفتمان چه رویکردی است؟ و چه تفاوتی با رویکردهای نابسندهی زبانمحور دارد؟ و چگونه راهش را از آنها جدا میکند و نگاه جامعی به متن، گفتمان و مطالعه انتقادی دارد؟ برای پرداخت به این مسئله، بهتر میدانیم بحث را با رویکرد زبانمحور فرکلاف آغاز کنیم و سپس به شرح تمایزات میان این رویکردها بپردازیم و راه را برای بسط بحث هموار کنیم. پس از آن، لازم میدانیم مروری بر خاستگاههای شکلگیری نشانهشناسی گفتمانی انتقادی داشته باشیم و به این منظور سراغی از آراء فوکو، کریستوا، بارت، باختین و نشانهشناسان اجتماعی خواهیم گرفت.
نوشتههای مرتبط
در مقالات پیشین، رویکرد زبانمحور فرکلاف به تعریف گفتمان را نابسنده تلقی کردیم و به دلایل این نابسندگی نیز اشاره داشتیم. در اینجا ضروری است مرور مختصری بر آنچه گفته شد، داشته باشیم تا زمینه را برای ادامه بحث هموار کنیم. پیشتر گفتیم فرکلاف (۱۹۹۵) گفتمان را “زبان بهمثابهی کنشی اجتماعی” تعریف کرده و در این تعریف، به کاربرد صرف زبان ارجاع نداشته، بلکه زبان را در ارتباطی نظاممند با دیگر کنشهای اجتماعی و فرهنگی دیده است. زبان در این تعریف، در رابطهای نظاممند با سایر کنشها و رویدادهای اجتماعی، به جهان اجتماعی شکل میبخشد و همزمان از آن شکل میپذیرد و فعالانه در ایجاد تغییرات اجتماعی و فرهنگی مشارکت میکند. (همچنین فرکلاف، ۲۰۰۳؛ و یورگنسن و فیلیپس، ۲۰۰۲)
چنین تعریفی از گفتمان، اگرچه در قیاس با رویکردهای توصیفی تحلیل گفتمان، گامی به جلو تلقی میشود؛ اما تعریفی نابسنده است؛ چراکه گفتمان را به قلمرو زبان محصور کرده است. چنانکه میبینیم فرکلاف در تعریف خود، تنها زبان را بهمثابهی کنشی اجتماعی تلقی کرده و تنها آن جنبه از کنشهای اجتماعی را گفتمان دیده که در ارتباط با کاربرد زبان قابل بحث باشد. با اتخاذ چنین رویکردی، او تعریف متن و گفتمان را به نظام نشانهای زبان محدود کرده و بخش بزرگی از مناسبات اجتماعی را که در حوزهی زبان نمیگنجند، به قلمرو ناگفتمان کشانده و ابعاد گستردهای از جهان اجتماعی را بهمثابهی سپهری ناگفتمانی، از قلمرو گفتمانِ محدود به زبانِ خود کنار گذاشته است. اشاره به این نکته نیز ضروری است که تعریف او از زبان نیز محدود به گفتار و نوشتار است. یعنی او زبان را به دایرهی واژگان فروکاسته و آن را به قلمرو نظام نشانهای زبان محدود کرده است. اگر او موضعی جامع به زبان اتخاذ میکرد، میتوانست جایگاه زبان را تا قلمرو اندیشگانی انسان ارتقاء دهد و وسعتی به اندازه جهان انسانی به آن ببخشد و گفتمانش را همچون نظم نمادین لکانی ببیند (۱)؛ اما نگاه نابسندهی او به زبان سبب شده بحث او تنها محدود به قلمرو واژگانی باشد و جا را برای نظامهای نشانهای نازبان تنگ کند. البته او اشاره و توجه محدودی به نظامهای نشانهای نازبان دارد، اما با توجه به اینکه نظم نشانهای زبان، در بحث او مرکزیت دارد، این توجه اندک او محدود به ملاحظات زبانی است و نازبان را در حاشیه زبان و تابعی از قواعد زبان به بحث میگذارد و ارزشی نشانهای برای آن قائل نمیشود. این نابسندگی، او را با تنگنایی مواجه کرده و دست او را برای برقراری ارتباط میان متنِ محصور به نظام زبان، که به حوزه گفتمان متعلق است، با دیگر رویدادها و پدیدههای اجتماعی، که به حوزه ناگفتمان متعلقند، تنگ کرده است. دربخش اول مقالات پیشین، به این مسئله اشاره کردیم که دلیل اینکه الگوی روششناختی فرکلاف سهوجهی است، به همین نابسندگی بازمیگردد؛ چراکه او ناگزیر است برای لحاظ کردن متن، بهمثابهی کنشی اجتماعی، در یک وجه آن را بهمثابهی متن ببیند و در وجه دیگر بهمثابهی کنشی گفتمانی و در وجه سوم بهمثابهی کنشی اجتماعی. اگر او میتوانست دایرهی تعریف گفتمانش را برای لحاظ کردن نظام جامع نشانهای گشودهتر کند، دیگر نیازی به طرح الگوی سهوجهی نمیداشت. او با وجه اضافی الگویش، درصدد ایجاد واسطهای برای برقراری ارتباط میان جنبههای گفتمانی و ناگفتمانی مناسبات اجتماعی است. (همچنین یورگنسن و فیلیپس، ۲۰۰۲)
این نگاه نابسنده به گفتمان، که متن را به محدودهی نظام نشانهای زبان فروکاسته، عرصهی تحلیل انتقادی گفتمان را نیز تنگ کرده است. برونرفت از این تنگنا، با اتخاذ رویکرد جامع نشانهشناختی به تعریف متن و گفتمان ممکن میشود. تعریفی که این امکان را فراهم میآورد تا تحلیل انتقادی گفتمان به حوزهای فراتر از نظام نشانهای زبان بنگرد. با اتخاذ چنین رویکردی، زبان تنها بخشی از یک نظام جامع نشانهای در نظر گرفته میشود و در کنار دیگر نظامهای نشانهای نازبان به بحث گذاشته میشود. اتخاذ چنین رویکردی، این امکان را به تحلیلگر انتقادی گفتمان میدهد تا تمامی کنشها، فرایندها، پدیدهها و رویدادهای اجتماعی- فرهنگی و … را امور گفتمانی تلقی کند و آنها را تابع قواعد گفتمانی بداند. در ابتدای بحث برای این رویکرد جامع به تحلیل انتقادی گفتمان، عنوان “نشانهشناسی گفتمانی انتقادی” را پیشنهاد کردیم. در اینجا بهتر میدانیم برای بسط موضوع، سراغ مباحثی برویم که نشانهشناسی گفتمانی انتقادی خاستگاهش را در آنها میجوید. به این منظور مروری بر آراء فوکو، کریستوا، بارت، باختین و نشانهشناسان اجتماعی خواهیم داشت و رد مباحث نشانهشناختی گفتمانی انتقادی را در آنها پی خواهیم گرفت.
در مقالات پیشین، به نگاه فوکو به گفتمان اشاره داشتیم. گفتیم فوکو در اتخاذ این رویکرد، نظر به آراء نیچه دارد و ادامهدهندهی مسیری است که نیچه گشوده است (نک نیچه، ۱۹۹۰؛ و ۲۰۱۲؛ و اسپینکز، ۲۰۰۳). تعریفی که فوکو از گفتمان داده، قلمرو تحلیل انتقادی گفتمان را به سوی مطالعات نشانهشناختی گشوده است. در اینجا ضروری است مرور دوبارهای بر تعریف فوکو از گفتمان داشته باشیم و سپس گامبهگام به سوی بسط موضوع پیش برویم.
تعریف فوکویی از گفتمان، قلمرو تحلیل انتقادی گفتمان را به حوزهای فراتر از نظام نشانهای زبان میگشاید و دست تحلیلگر انتقادی گفتمان را برای پرداخت جامعتر به کلیه نظامهای نشانهای باز میگذارد. فوکو (۱۹۸۱) گفتمان را معنایی میداند که انسان بر جهان بار کرده است. چنانکه گفتیم با این تعریف او قلمرو گفتمان را همچون نظم نمادین لکانی (۲)دیده و وسعتی به اندازه قلمرو انسانی به آن داده و آن را از انحصار نظم نشانهای زبان رسته است. در واقع میشود گفت گستردگی قلمرو گفتمان فوکو، به گستردگی قلمرو انسانی است. با این تعریف هر آنچه به دایره انسانی وارد میشود، گفتمان تلقی شده و آنچه از این دایره بیرون میافتد، یا تن به جهان انسانی نمیدهد، ناگفتمان است. فوکو پدیدههای واقع را مادامی که به حوزه گفتمان وارد نشوند، ناگفتمانی میبیند و به این باور است که انسان تنها از خلال ساختارهای گفتمانی که برساختهی خود اوست، قادر به تجربه جهان و تفکر درباره آن است. این ساختارهای گفتمانی، امکان طبقهبندی و تفسیر جهان را برای انسان فراهم میکنند و گاه آنچنان تثبیتشده و طبیعی جلوه میکنند که به سختی میتوان در آنها تردید کرد. (همچنین فوکو، ۲۰۰۴؛ و میلز، ۲۰۰۳)
تعریف فوکویی گفتمان، بنیانی برای بحث حاضر محسوب میشود و چنانکه گفتیم امکان پرداخت به نظامهای نشانهای دیگر را برای تحلیلگر انتقادی گفتمان فراهم میکند. حال که مروری به این تعریف داشتیم، بحث در اینباره را به این مختصر خلاصه کرده و در ادامه به ارائه استدلالهایی میپردازیم که نشان میدهند تحلیل انتقادی گفتمان با رویکرد نشانهشناختی، میتواند رویکرد متفاوتی در قلمرو نشانهشناسی به حساب بیاید و با عنوان “نشانهشناسی گفتمانی انتقادی” مورد ارجاع باشد. نشانهشناسی گفتمانی انتقادی بیتردید تعریف فوکویی گفتمان را در پس خود دارد و با نگاه جامعی به مطالعات انتقادی گفتمانی مینگرد.
برای پرداخت به این مسئله، ابتدا باید ببینیم تحلیل انتقادی گفتمان چه تعریفی از “متن” دارد و متناسب با این تعریف از متن، نشانهشناسی که موضوعش مطالعهی این متن است، چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟ بدیهی است که تعریفی که این جنبش فکری از متن میدهد، با تعاریف رایج متن متفاوت است. زمانی که در حوزهی مطالعاتی تحلیل انتقادی گفتمان از متن سخن میگوئیم، رویکردی به تعریف متن داریم که راهمان را از رویکردهای سنتی جدا میکند. در رویکردهای سنتی، متن بهمثابهی موجودیتی ایستا و خنثی مورد بحث است که در خلاء و به دور از نیروهای گفتمانی موجودیت داشته و در همین خلاء نیز مورد مطالعه قرار میگیرد. نشانهشناسی که موضوعش مطالعه این متن است، نیز نشانهشناسی است که سوسور نوید آن را میدهد. نشانهشناسی سوسور (۱۹۵۹)، مستقل از بافت گفتمانی و فرهنگی به متن توجه دارد و آن را همچون موجودیتی ایستا، در انزوا و در نظامی بسته، خودبسنده و بینشان مورد مطالعه و بحث قرار میدهد. اساسا نشانهی سوسور، مولفهای محدود به نظامی ایستا، خودبسنده و همزمان است که نیروهای گفتمانی و فرهنگی را از دایرهی توجه خود کنار گذارده و موجودیت آنها را به حساب نمیآورد و بود و نبود آنها را یکسان فرض میکند (در ادامه به این مسئله بازخواهیم گشت). متنی که از این نشانهها شکل گرفته نیز با همین رویکرد مورد بحث و مطالعه است و مطالعه آن بیتوجه به ساختارهای گفتمانی تشکیلدهندهاش، صورت میگیرد.
اما تحلیل انتقادی گفتمان نگاه دیگری به متن دارد و آن را در آغشتگی به محیط گفتمانیاش، مطالعه میکند. در مباحث تحلیل انتقادی گفتمان، هویت متن در ارتباط نظاممند با نظامهای گفتمانی تعریف میشود. چنین متنی در ارتباطی نظاممند با گفتمانها، در بازتولید و تثبیت یا تغییر مولفههای گفتمانی مشارکت میکند و نقشی حائز اهمیت در تثبیت یا تغییر گفتمانها دارد. چنین تعریفی، متن را محصول برهمکنش نیروهای گفتمانی در نظر میگیرد. وقتی متن را اینگونه تعریف کنیم، دیگر نمیتوانیم نشانهشناسی را که موضوعش مطالعهی متن است، فارغ از میدان گفتمانی که متن در مناسبت با آن ظهور یافته، ببینیم. چنین نشانهشناسی را دیگر نمیتوان مطالعه ایستای متن دید. از این رو باید گفت نشانهشناسی نیز در این کنشوواکنش گفتمانی مشارکت میکند. از منظر نشانهشناسی گفتمانی، متن در آغشتگی با گفتمانها شکل میگیرد و در ارتباطی نظاممند با آنها موجود است. نشانهشناسی چنین فضای متنی، مطالعه برهمکنشهای گفتمانی در فضای متنی است. چنین متن پویای در فرایندی، موضوع مطالعه نشانهشناسی میتواند باشد که راه خود را از رویکردهای توصیفی جدا کرده و هویت ویژهای برای متن قائل است. این نشانهشناسی را تا به اینجای متن، “نشانهشناسی گفتمانی” نامیدهایم. این نشانهشناسی، متن را نه بهمثابهی موجودیتی ایستا، بسته و خنثی، که در خلاء و در فضای سترون شکل گرفته باشد، بلکه بهمثابهی موجودیتی پویا و در جریان و در آغشتگی با گفتمانها مورد مطالعه و تحلیل قرار میدهد.
برای نشانهشناس گفتمانی، متن محصول گفتمانی پویا و در فرایند است. معنامندی این متن، به طور پیوسته و پویایی، در ارتباط نظاممند و سیال با میدان گفتمانی آن ممکن میشود. او متن را موجودیتی منفرد نمیبیند و فرایند شکلگیری معنا در آن را فارغ از محیط گفتمانی که متن در آن ظهور یافته، مطالعه نمیکند. چراکه خارج از میدان گفتمانی، معنامندی متن و امکان مطالعهی این معنامندی را ناممکن میبیند. (همچنین قهرمانی، ۱۳۹۳)
کریستوا عنوان دیگری برای چنین رویکرد به نشانهشناسی که مبتنی بر مفهوم فرآورندگی (۳) است، ابداع کرده و آن را معناکاوی (۴) نام نهاده است. او از فضای بینامتنی (بیناگفتمانی) میگوید که متن را موجود کرده و معنامندی سیال و پویای آن را مسیر ساخته است. او فضای متنی را جایگشتی (۵) از متون دیگر میبیند که در آن، گفتمانهای متعدد در مواجهه، تصادم و گفتگو با یکدیگرند. چنین فضای متنی در ارتباط سیال و پویا با محیط گفتمانی، پیوسته در حال فرآوری است و مطالعه معنامندی این متن، خارج از مناسبات بینامتنی و گفتمانیاش، ناممکن است. (نک مکآفی، ۲۰۰۵)
حال که از رویکردی به نشانهشناسی با عنوان نشانهشناسی گفتمانی گفتیم، باید ببینیم در عنوان “نشانهشناسی گفتمانی انتقادی”، وجه “انتقادی” به چه ارجاع دارد؟
در توضیح این مسئله باید گفت هم تحلیل انتقادی گفتمان و هم نشانهشناسی گفتمانی، موضوع مطالعهشان متنی است که محصول برهمکنش نیروهای گفتمانی و عرصهی مفصلبندی گفتمانهاست. بنابراین زمانی که رویکردی نشانهشناختی به تحلیل انتقادی گفتمان داریم، عملا داریم از رویکردی به نشانهشناسی میگوئیم که متن را در ارتباط با برهمکنش نیروهای گفتمانی مورد مطالعه قرار میدهد. رویکردی که میتوانیم عنوان “نشانهشناسی گفتمانی انتقادی” به آن بدهیم. این حوزه مطالعاتی، مواجههای انتقادی با نشانهشناسی گفتمانی متن دارد. یعنی به دنبال از همگشودن درهمتنیدگیهای متنی- گفتمانی و مطالعهی فرایند مفصلبندی گفتمانها در متن بوده و درصدد آن است که آنچه از نظر پنهان شده و بدیهی انگاشتهشده را به مرکز توجه آورد.
در مقالات پیشین توضیح دادیم که مفهوم انتقادی از مفاهیم بنیادین تحلیل انتقادی گفتمان است و اساسا تمایز میان تحلیل انتقادی گفتمان با تحلیل گفتمان رایج، از همین انتقادی بودن آن ناشی میشود. (نک بخش اول مقالهی تحلیل انتقادی گفتمان). در اینجا لازم است مرور دوبارهای به ارجاعات معنایی مفهوم انتقادی در مباحث تحلیل انتقادی گفتمان داشته باشیم.
پیشتر گفتیم مفهوم انتقادی جایگاه کلیدی در مباحث تحلیل انتقادی گفتمان دارد، چراکه دقیقا به دلیل همین رویکرد انتقادی است که تحلیل انتقادی گفتمان راه خود را از رویکردهای توصیفی به مطالعهی گفتمان جدا میکند. گفتیم ارجاع سویهی انتقادی این جنبش فکری، به آشکارسازی و قابل دیدسازی درهمتنیدگیهای متنی و گفتمانی است. تحلیلگر انتقادی گفتمان، درصدد ترویج نوعی آگاهی انتقادی نسبت به متن و نشان دادن نقش آن در بازتولید و تثبیت و یا تغییر مناسبات گفتمانی است. هدف تحلیلگر انتقادی گفتمان از این آگاهیبخشی، مشارکت در ایجاد تغییرات اجتماعی است. به بیان وداک (۲۰۰۷) انتقادی بودن این جنبش فکری به بدیهی فرض نکردن چیزها، راززدایی از پیچیدگیها و به چالش کشیدن تقلیلگراییها ارجاع دارد. فرکلاف (۱۹۸۹) نیز انتقادی بودن این جنبش فکری را به آشکارسازی ارتباطاتی ارجاع میدهد که طبیعی جلوه داده شده و از نظرها پنهان است. این نگاه به مفهوم انتقادی، در رویکرد نشانهشناختی به تحلیل انتقادی گفتمان نیز برقرار است. بنابراین وجه انتقادی “نشانهشناسی گفتمانی انتقادی” نیز به از همگشودگیهای ارتباطات متنی- گفتمانی ارجاع دارد.
با این اوصاف بیسبب نیست اگر رولان بارت را از پیشگامان نشانهشناسی گفتمانی انتقادی به حساب بیاوریم. بارت در مواجهات نشانهشناختی انتقادی خود با متون، درصدد به چالش کشیدن هنجارهای ایدئولوژیک و ایدههای مسلط، متعارف و مقبول زمانهاش بود. او در تحلیلهای خود، کاربست گفتمانهای نهادینهشده را به پرسش میکشید و به عرف اندیشیها حمله میکرد و مواجههی واسازانهای با هر آن چیزی داشت که به مثابه امری طبیعی، متعارف و موردپسند، به اعتبار عام دست یافته بود. او نظامهای نشانهای را تاریخمند و مقید به نیات ویژه میدانست و میگفت این تاریخمندی و نیتمندی، خود را در پس معانی طبیعی و بدیهی قلمدادشده پنهان میکند. لازم به توضیح نیست که این همان رویکردی است که تحلیلگر انتقادی گفتمان در مطالعه متن دارد (نک کالر، ۲۰۰۲؛ و آلن، ۲۰۰۳). چنانکه میبینیم بارت نیز با رویکردی انتقادی به متن، درصدد آشکارسازی معانی طبیعی و بدیهی انگاشته شده است و نیتمندی پنهان در پس ساختارهای طبیعی جلوه داده شده را به پرسش کشیده و به مرکز توجه میآورد؛ یعنی دقیقا همان کاری که تحلیلگر انتقادی گفتمان انجام میدهد.
بارت در اسطورهشناسیها (۱۹۹۱) به طور مشخصتری بر این رویکرد متمرکز است. اسطورهشناسی بارت را میتوان در راستای مباحث تحلیل انتقادی گفتمان خوانش کرد. اسطوره (۶) او دلالت بر هر آن چیزی دارد که به مثابه امری طبیعی، متعارف، همهجهانی و همهزمانی جلوه داده شده است، اما برداشتی نیتمند، تاریخمند و ایدئولوژیک از جهان است؛ اگرچه سوگیری خود را در پس چهره طبیعی و بدیهی خود پنهان کرده است.
برای بارت، اسطوره به معنای تبدیل فرهنگ به طبیعت است. فرایندی که طی آن سازههای فرهنگی و ایدئولوژیک، بهمثابهی واقعیتهایی تردیدناپذیر، بدیهی، عام و جهانی عرضه میشوند. بارت پدیدههای طبیعی انگاشتهشده و ایدههای رایج زمانهی خود را به پرسش کشیده و خاستگاهها و ژرفساختهای ایدئولوژیک آنها را برملا میسازد. (همچنین بارت،۱۹۷۷، و ۱۹۸۳؛ و ، آلن، ۲۰۰۳؛ و کالر، ۲۰۰۲)
گفتیم این همان کاری است که تحلیلگر انتقادی گفتمان انجام میدهد؛ اما چون بارت رویکردی نشانهشناختی به این مطالعات داشته، ما در این بحث او را نشانهشناس گفتمانی انتقادی میشناسیم و او را از پیشگامان این عرصه به حساب میآوریم.
ادامه دارد …
پینوشت
(۱) لکان نظم نمادین را همچون گفتمان میبیند. این تعریف او از آنجا ناشی میشود که او زبان را به قلمرو واژگان فرونکاسته است. به باور لکان (۱۹۸۱)، انسان نه برای انتقال پیام یا برقراری ارتباط، که برای معنا داشتن در زبان به سر میبرد. زبان برای لکان، آن چیزی نیست که با آن سخن میگوئیم؛ بلکه آن چیزی است که بهواسطهی ما سخن میگوید. انسانِ لکان در زبان به دنیا میآید و در زبان میزید. این نگاه لکان به زبان، متاثر از دیدگاه نیچه و هایدگر است. نیچه (۱۹۶۸)، زبان را ذهنیتی انسانی میداند که بر جهان بار شده است. در اندیشهی او انسان تنها قادر به درک باواسطه و زبانی جهان است. او رهایی از بند زبان را برای انسان ناممکن میداند و تلاش برای رهایی از زبان را تلاشی در زبان میبیند و این یعنی ناممکنی خروج انسان از ساحت زبان. نیچه میگوید انسان تنها در زبان قادر به انسانبودن است (همچنین نیچه، ۲۰۱۲؛ و کافمن ۱۳۸۵). هایدگر (۱۹۸۲) نیز زبان را مشخصهی تعیینکننده انسان میداند و هستی انسان را زبانمند میشناسد. او زبان را همچون فضایی فراگیر و تعیینکننده در انسانگی به حساب میآورد. زبان محیط بنیادینی است که انسان، هستی خود را از آن دارد. او نیز خروج انسان از زبان را ناممکن میبیند و هستبودگی انسان را وابسته به زبان میداند. انسان هیچگاه نمیتواند به خارج از زبان گام بگذارد و آن را از جایگاهی دیگر بنگرد. چراکه همواره زبان را از جایگاهی نظاره میکند که خودِ زبان برایش فراهم آورده است. (همچنین قهرمانی، ۱۳۹۵)
(۲) Symbolic Order/ The Symbolic
(۳) Productivity
(۴) Semianalysis: معناکاوی پیشنهاد ساسانی برای ترجمه این اصطلاح است. (ساسانی، ۱۳۸۹)
(۵) Transposition
(۶) Myth
منابع
ساسانی، ف. (۱۳۸۹). معناکاوی: به سوی نشانهشناسی اجتماعی. تهران: علم.
قهرمانی، م. (۱۳۹۳). ترجمه و تحلیل انتقادی گفتمان: رویکرد نشانهشناختی. تهران: نشر علم.
قهرمانی، م. (۱۳۹۵). در استعارههاست که هستیم. تهران: نویسه.
قهرمانی، م. (۱۳۹۶) مقاله تحلیل انتقادی گفتمان: بخش اول و دوم. انسانشناسی و فرهنگ. تیر و مرداد.
کافمن، س. (۱۳۸۵). نیچه و استعاره. ل، کوچکمنش[مترجم]. تهران: گام نو.
Allen, G. (2003). Routledge Critical Thinker: Roland Barthes. London and New York: Routledge.
Barthes, R. (1977). Change the Object Itself: Mythology today. In R, Barthes. (Eds.) Image, Music, Text.
(pp.165-9). London: Fontana Press.
Barthes, R. (1983). The Fashion System. USA: University of California Press.
Barthes, R. (1991). Mythologies. New York: The Noonday Press.
Culler, J. D.(2002). Barthes: A Very Short Introduction. UK: Oxford University Press.
Fairclough, N. (1989). Language and Power. New York: Longman.
Fairclough, N. (1995). Critical Discourse Analysis: The Critical Study of Language. London and New York: Routledge.
Fairclough, N. (2003). Analyzing Discourse: Textual Analysis for Social Research. London and New York: Routledge.
Foucault, M. (1981). The order of Discourse. In R, Young. (Eds.). Untying the text. (pp.48-79). London: Routledge.
Foucault, M. (2004). The Archeology of Knowledge. London and New York: Routledge.
Heidegger, M.(1982). On the Way of Language. San Francisco: HarperOne.
Jorgensen, M. & Phillips, L. (2002). Discourse Analysis as Theory and Method. London: SAGE.
Lacan, J. (1981). The Psychoses: The Seminar of Jacques Lacan. (Eds.). J, A, Miller. London and New York: Routledge.
McAfee, N. (2005). Routledge Critical Thinkers: Julia Kristeva. Londaon and New York: Routledge.
Mills, S. (2003). Routledge Critical Thinker: Michel Foucault. London and New York: Routledge.
Nietzsche, F. (1968). The Will to Power.UK: Vintage.
Nietzsche, F. (1990). Beyond Good and Evil. Harmondsworth: Penguin.
Nietzsche, F. (2012). On Truth and Lie in a Nonmoral Sense. Retrieved in September 2012: http://ieas.unideb.hu/admin/file_7421.pdf
Saussure, F. D.( 1959). Course in General Linguistics. New York: Philosophical library.
Spinks, L. (2003). Routledge Critical Thinkers: Friedrich Nietzsche. London and New York: Routledge.
Wodak, R. (2007). What is Critical Discourse Analysis? In R, Wodak Conversation with Gavin Kendall, in Forum: Qualitative Social Research; volume 8, no, 2 art. 29-may .