انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نامه های دو باستان شناس زن ایرانی از دو سوی جهان به هم(۲): راهکارهایی برای شناخت دوباره جهان

روزهای غریبی است آنجا که ذهنم شروع می کند به مقایسه آنچه در پیشینه ام هست و آنچه می بینم. درک من گویی از جهان از حالتی به شدت انتزاعی به حالتی به شدت عینی می رسد و بر می گردد. کاش تو بتوانی با آن همه که جهان دیده ای چیزی بگویی که جهانم عینی شود.

برلین-۵ خرداد ۱۳۹۲

فرناز عزیزم

روزهای غریبی است آنجا که ذهنم شروع می کند به مقایسه آنچه در پیشینه ام هست و آنچه می بینم. درک من گویی از جهان از حالتی به شدت انتزاعی به حالتی به شدت عینی می رسد و بر می گردد. کاش تو بتوانی با آن همه که جهان دیده ای چیزی بگویی که جهانم عینی شود.

فرناز…

از باستان شناسی به شدت ناسیونالیستی ایران آمدم تا جایی دیگر را تجربه کنم اما باستان شناسی آلمان انگار جایی در زمان متوقف مانده است. حیرت آور است این همه فلسفه که از در و دیوار و نام خیابانهای این شهر می بارد و آنکه تاثیری ندارد بر باستان شناسی اش, حال آنکه موسسه فلسفه تنها سه کوچه با موسسه باستان شناسی فاصله دارد.
هنوز هم موزه ها پر هستند از شی. شی هایی که با دید زیبایی شناختی انتخاب می شوند انگار هیچ کس نمی فهمد که تاریخ فرایند است یا می فهمد و وقعی نمی نهد. گاهی از تقابل و تضاد موزه های باستان شناسی و موزه های تاریخ معاصر متحیر می مانم. موزه های تاریخ معاصر انگار تحلیلی هستند از آنچه رخ داده اما موزه های باستان شناختی موزه های زیبایی شناختی اند. مهرهای زیبا, شمشیرهای زیبا و زیباترین صحنه درآوردن روده های دشمن توسط نارامسین…
انگار به شکلی علمی باور شده که خاورمیانه زیباترین شکل خشونت را دارد و جهان به تماشای این زیبایی “تاریخی شده” نشسته است.

من اما درد دارم از حضور این همه خشونت زیبا شده در فضایی که کار می کنم. هفته پیش همکاری آمد توی اتاقم و راحت در مورد برندگی شمشیرهایی که در موردش پژوهش می کند گفت. گفت می خواهد عکسهایشان را به من نشان دهد درست انگار رفته باشد کنار دریا و بخواهد مجموعه صدفهایش را به من نشان دهد. من اما برانگیختم: این شمشیرها روزی کسی رو کشته!!! اینها آلت قتاله اند…

تصویر این آدمها از خشونتی که جایی در تاریخ مانده, تصویر تلویزیونی است مثل خشونت در سوریه. اما خشونتی که در سرزمین خودشان رخ داده برایشان عینی است…هنوز یک نسل نگذشته و همین است که به موزه تاریخ برلین که می روی “نازیسیم” زیبا نیست, نازیسم تامل برانگیز است.

وقتی “زن” باشی بدتر می شود, انگار دیگر خشونت در حد سانتی مانتالیسم می آید پایین. انتظار می رود در سخنرانی در باب خشونت ساختاری اینطور حرف بزنی: آه..این شمشیر است و زیبایی آن چشم مرا گرفته!!!

فرناز من!

خشونت خشونت است. دو ماه پیش وقتی با صدای خشن و گرفته, چهار نسل خشن خودمان را سخنرانی کردم خودم هم فهمیدم که تصویر زنانگی ام را مخدوش کردم…اما مهم نبود. کسی نمی بیند که وقت روایت این خشونت ناخنهایم را به دستهایم می فشارم, درد من درد خشونت را کم می کند… زن می تواند خشونت را روایت کند همین است که جایی در اسطوره های ما آبتین می میرد و فرانک راوی خشونت می شود.

باستان شناسی آلمان هم مثل باستان شناسی ایران دامنش را جمع می کند که به گودال خون و گل گیر نکند. هر روز با لباسهای اتو شده می رود توی دفترش و اشیای روی میز را می بیند و می نویسد. سه ماه هم در سال می رود حفاری توی عراق یا ایران و adventure را تجربه می کند. هنوز یک جای ذهنم آن جمله همکار فرانسویمان هست که به خانه ما که رسید توی تهران گفت:l’aventure commence …

انگار در این باستان شناسی سانتی مانتال شی محور خشونت اعمال شده بر تاریخ هم بازتولید می شود….هر روز بازتولید می شود. اینطور که تو می توانی روزها با شمشیرها ور بروی و شب بروی توی زاوینی پلاتز , موتزارت گوش کنی و آبجو بنوشی و بعد هم بخوابی تا فردا صبح…

این باستان شناسی اگر استعمار کننده نیست چه چیز دیگر هست؟

همین هست که هر روز را با طعم تلخ “چگونه از استعمار برهیم” می زیم…

فرناز من! این باستان شناسی دیگر حتی ابزار حاکمیت ها نیست, دیگر حتی فاشیستی هم نیست که با ابزار تولیدی اش بشود آدم کشت یا لهستان را فتح کرد یا نژاد آریایی ساخت.ین باستان شناسی خود شی تاریخی فسیل شده ای است که آنقدر زشت و بی قواره است که هیچ موزه ای حاضر به نمایشش نیست….

فرناز خطیبی

توکیو اول ژوئن ٢٠١٣

لیلای عزیزم

اولین باری که کتاب بینوایان رو تو دست گرفتم، از کتاب جذاب تر ، مقدمه بلند و نطق غرای هوگو در نکوهش ساختار سلطنت، جمهوری فرانسه، بود، نقد هوگو به ساختار کج و کوله سرمایه داری جمهوری سلطنتی فرانسه بود، مقدمه ای که به نظر من خوندنش برابر بود با درک وضعیت اسفبار جمهوری که هوگو دیده بود. داستان بینوایان هم تمثیل انسانی اون مقدمه بود، خیلی گشتم تو اینترنت ولی گویا چاپ فارسی اون نسخه کامل بینوایان دیگه وجود نداره، خلاصه اش هوگو میگه: حکومت در دست افرادیه که هر کدوم سر جای خودشون نیستند، یکی خرد داره لیاقت نداره، لیاقت داره، توان نداره، اونی که توان و مال داره، جسارت نداره و میاد این صفات رو جلو تا تمام داشته های خوب به صفات منفی تبدیل میشن و آدمهایی صاحب قدرت میشن، که ضعیف النفس اند و جیب های بزرگ و افکار پست دارند، هوگو میگه این آدما خط سیر خودشون رو دارند و گردونه حکومتشون از روی استخونها و عضلات افراد ضعیف عبور میکنه، اما نکته اصلی رو در آخر میگه و اونمهم اینکه تاریخ همین گردونه است که روی عضلات مردم زیر دست سواره،: تاریخ ارابه سه چرخیست که در مسیر حرکت دچار شکستگی شده و از حرکت بازمانده است؛ نگاه هوگو تلخه و متعلق به شرایط اونزمان ولی در جواب باستان شناسی ملوس و نازی که حافظ و توجیه کننده خشونته و با بی انگارگی ،شی خشن و کارکردش رو فراموش میکنه و زیبایی ساخت و کمیتش رو توصیف میکنه، همین برداشت از تاریخ رو میتونم بگم… تاریخی که روایت مادیش رو باستان شناسی ما میگه ، تاریخ همین آدمهاست که بردند، کشتند و ابزار اونهاست که تاریخ رو شکل داده، باستان شناسی فاقد نقد تاریخیه و به شکل بدبینی توجیه کننده و حافظ خشونت، از معابد کشتار و قربانی تا موزه بمب، و این وسط تکلیف کشته شده چیه؟ هیچ. چه چیزی از اون در دسترسه؟ هیچ.

اینجا هم وضع بهتر نیست هنوزم داشتن شمشیر سامورایی قداست داره و ارزش شمشیر اصیل به تیزی اونه، یعنی زدن پرکاهی در هوا، کشتن در یک آن با سریعترین ضربه و عجیب نمایش این همه ابزار کشتار بی نقد کشتن و نوشتن آمار و ارقام کشتار اونها و ستایش صاحب خونریز، میدونی که قیمت اونها بیش از یک ملک میتونه باشه و ارزششون به میزان خونیه که باهاشون ریخته شده، و موزه ها مفتخر به آلات قتاله و روایت گر کشتار ؛ لیلا! این شمشیر اینجا مقدسه، مثل خیل اشیا خشن تو خیلی از جاهای دنیا، یادمه تو موزه توکوگاوا در ناگویا-یکی از شوگانهای خیلی قدرتمند البته من میگم خیلی قاتل- از تمام وسایلی که می تونستن در ورودی موزه قرار بدهند یک شمشیر خیلی بلند با دسته و غلاف و چندتا خنجر و تیر و چندتا شمشیر سامورایی کوچکتر بود…خوش اومدین این موزه ی تاریخ کشتار یکسری به دست یک سری دیگه است؛ مسئله این نیست که اون شمشیرا چون شی تاریخیند مهم هستند، تو اون موزه تنها چیزی که نبود ارزش تاریخی و کهنه بودن ابزار بود، شمشیرها نیمی از موزه و شی مقدسی بودند که ارزش اون به تیزی و کشندگیشه: خشونت مقدس که اینجا بیداد میکنه البته در همه حالات مرد حافظ و ضامن خشونته و زن همون عنصر ضعیف و ناز جایی با صدها متر پارچه سرگرمه….
روایت تو از ادونچر ملموسه و ملموس این که بارها از مردم دنیا شنیدم خاودمیانه ادونچره، بهترین تصور ازش ایندیانا جونزه و بدترین چیزی تو مایه های سیصد؛ در نامه ای جدا برات از تصورات ژاپنیا از پرشیا میگم؛ ملغمه ای عجیب؛ سال ۲۰۰۹ با اوج گرفتن درگیریها، وقتی استاد فرانسویم ازم خواست براش تعریف کنم واکنشش خیلی جالب بود، من داشتم براش از خشونت میگفتم و مرگ ؛ برای تسلی من و اینکه درک میکنه گفت ما تو فرانسه این حوادث رو داشتیم؛ دوره اشغال پاریس پدربزرگ و مادربزرگ من عین این حرفها رو میگفتن؛ لیلا! ادونچر واقعی من بودم براش؛ حرفهای من حافظه تاریخی استادم شده بود تا ادونچری رو که در خاطرات نسل قبل شنیده بود رو ببینه؛ من و جایی که ازش میام برای فرانسویها روایت گر بخشی از تاریخشون و دریچه تحلیل رویدادهای اجتماعیه؛ تاریخ مجسم، تاریخ زنده، ادونچر و خیلیها در دنیا یا از این ادونچر استقبال میکنند یا مثل رییس استرالیایی دوستم فکر می کنن اگه این منطقه رو حذف کنید از روی دنیا کل ادونچر دنیا میره تو هالیوود و همه با هم راحت زندگی می کنند.

لیلا! خشونت و کشتار اونجایی که خودشون درگیرن و ادونچر می بینند مقدسه و باید نشون داده بشه و ستایش بشه ولی وقتی مربوط به بقیه است جنگ و خونریزی و غارته…

ایمیل دکتر لیلا پاپلی یزدی

papoli@gmail.com