هیثم بن عبداله الوری برگردان شهباز نخعی
با درگیرشدن در یک جنگ سرد منطقه ای، رژیم های خاورنزدیک تصور می کنند که خود را از سرایت «بهار عرب» محافظت می نمایند. منطق ایشان تشدید تنش ها با همسایگان برای حفظ وضع موجود داخلی است. این راهبرد به بن بستی منتهی می شود که تهدیدهای سنگین تازه ای درخود دارد.
نوشتههای مرتبط
رژیم های سیاسی خاور نزدیک ، رودررو با مشکلات اقتصادی و اجتماعی خود، می کوشند آتش تنش های منطقه ای را تیزتر کنند تا بر مسایل داخلی خود سرپوش بگذارند. این نظام ها، با انگیزه الزامات امنیتی و بقای خود و نادیده گرفتن مطالبات اساسی شهروندان ازجمله این که صدایشان شنیده و شان و حرمتشان رعایت شود، در بالاگرفتن تنش و درگیری ها سهم و نقش دارند. درحالی که، همین مطالبات بود که از دسامبر سال ۲۰۱۰ موجب شکل گیری «بهار عرب» شد.
اکنون منطقه شاهد چیزی است که شمار زیادی از ناظران آن را «جنگ سرد جدید منطقه ای» می نامند که جبهه های آن گاه متناقض و دارای تضاد است: نخستین درگیری مربوط به اخوان المسلمین و جنبه فراملی ایدیولوژی آنها است. دومی شکل یک مبارزه بین شیعه و سنی به خود گرفته است. چنین رودررویی هایی پیشتر نیز موجب کشتار شده بود، اما هرگز چنین مرگبار نبود.
حکومت هایی که دراین جنگ سرد جدید منطقه ای درگیرند به دو دسته تقسیم می شوند. از یک سو، کشورهایی مانند اردن، ایران و مصر، که اصلاحات وعده داده شده یا در جریان، مبنی بر گسترش میزان مشارکت عمومی را متوقف کرده اند. ازسوی دیگر، کشورهایی مانند عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی که هرگونه اصلاح ساختاری را به بعد موکول کرده اند.
به خلاف آنچه که در نیمه دوم قرن بیستم می شد دید، نیروهای متخاصم به ندرت یک ایدئولوژی یا برنامه عملی برای آینده دارند. تنها بلندپروازی شان بقا و تداوم ساختارهایی است که توزیع کنونی قدرت را امکان پذیر سازد. البته، راه دیگری نیز درپیش پای این رژیم ها هست و آن ازبین بردن مشروعیت سنتی و نیز منابع مالی و انسانی برای پاسخگویی به خواسته های جوامع خود است. چهارسال پیش، خودداری از شنیدن این خواسته ها بود که موجب آغاز «بهار عرب» در بخش بزرگی از منطقه شد. اما این رژیم ها به جای پرداخت هزینه گزاف چنین اصلاحاتی، راهبرد تشدید درگیری ها در منطقه به شکلی که وضعیت موجود در داخل مرزهایشان را تثبیت کند را برگزیدند. درگیری های خشونت بار در سوریه، عراق، لیبی و یمن نمایانگر این امر است.
مصر
در مصر، آقای عبدالفتاح السیسی تنها به تداوم نظام اقتدارگرای حسنی مبارک بسنده نکرده بلکه آن را تشدید می نماید. با آن که اراده رئیس جمهوری جدید برای بسط قدرت خود به اندازه سلفش است، مشکلات اقتصادی و اجتماعی که با آنها رودررو است نیز یادآور وضعیتی است که به خلع حسنی مبارک در ژانویه ۲۰۱۱ انجامید. ازاین گذار دچار انسداد، تنها ارتش برنده بیرون آمده است. ثباتی در چشم انداز نیست و ازاین رو، برای بزرگ ترین کشور دنیای عرب، درک جریان های اجتماعی که در اعماق جامعه دچار جوشش و آماده بسیجی دوباره است، به دلیل ویژگی ذهنیت بسته خاص حکومت امکان ندارد.
بیکاری، فقر و نابرابری، همراه با بالارفتن شدید نسبت جوانان به کل جمعیت، درچهارسال پیش موجب بروز ناآرامی درخیابان ها و سرنگونی حسنی مبارک شد. این مشکلات همچنان وجود دارد. با آن که راهبرد توسعه هدایت شده توسط رئیس جمهوری فریبنده است، تا زمانی که ارتش با منافع سیاسی و مالی اش نیروی اقتصادی درجه اول باقی بماند، توفیق نخواهد یافت. طرح های بزرگ مانند کانال جدید سوئز بر روی کاغذ تا حدی امید برانگیز است اما درمان دردهایی که مصر دهه ها است از آنها رنج می برد نیست. [این درمان باید شامل] یک بخش خصوصی فعال در همزیستی با بخش دولتی کارآمدتر، اقتصادی تقویت شده به وسیله نظام آموزشی و زیرساخت های متناسب با نیازها [باشد].
نظام سیاسی بسته وضعیت را تشدید می کند. حکومت مصر به تدریج دچار تجزیه و تفرقه شده است. در نبود یک دستگاه متحد، نهادهای تامین عدالت و امنیت از دمل های متعددی رنجورند. این وضعیت برای رژِم مزیتی به شمار می آید زیرا به نهادهای قضایی و پلیسی امکان می دهد که فضای عمومی را تسخیر، رسانه ها را سرکوب و «جامعه مدنی» را از محتوا خالی کنند و با این کار مانع ظهور یک جنبش ملی اپوزیسیون شوند. این امر چاله ای بین حکومت و جامعه ایجاد می کند زیرا حکومت دیگر مردم را نه به عنوان شهروندانی که باید به آنها خدمت و ازآنها محافظت کرد، بلکه تهدیدی طلبکارانه می بیند که باید به طور مداوم کنترل شود. در گذشته سرنوشت چشم اندازهائی با تعهدات بیشتر را تجربه کرده ایم.
آقای السیسی درهنگام رسیدن به قدرت از مقداری محبوبیت دربین مصری های لاییکی که از اخوان المسلمین هراس داشتند برخورداربود. این امر به معنای آن نیست که او یک پایگاه اجتماعی بادوام، که بتواند از وی درهنگام بحرانی که بروز آن اجتناب ناپذیر است حمایت کند، در اختیار دارد. حسنی مبارک «حزب ملی دموکراتیک» (PND) درمسند قدرت را در اختیار داشت که او را نزدیک به سه دهه بر سریر قدرت نگهداشت. اما حتی حزب ملی دموکراتیک نیز نتوانست مانع انقلاب ژانویه شود. آقای السیسی هیچ زیرساخت سازماندهی شده ای ازاین نوع را ایجاد نکرده و به این بسنده نموده که به ذهنیت پناه گرفتن درپس حکومت اقتدارگرا تداوم بخشد.
درچنین شرایطی، ارزیابی رژیم این است که می تواند از بالاگرفتن درگیری های منطقه ای سود ببرد. پس از کودتای ژوییه ۲۰۱۳ علیه آقای محمد مرسی، مصر کشورهای دیگری مانند عربستان سعودی و اردن را به دنبال خود به کارزاری برای حذف اخوان المسلمین، باشروع به ازبین بردن سازمان آنها در مصر کشانده است. این سازمان از زمان جمال عبدالناصر (۱۹۷۰ – ۱۹۵۶) دچار سرکوبی چنین خشونت آمیز نشده بود. غالب رهبران آن یا گریخته اند و یا درزندان ها در وضعیتی دردناک به سرمی برند، هزاران هوادار آن توسط نیروهای امنیتی کشته شده اند و دههاهزارتن دیگر در انتظار چیزی شبیه به محاکمه زندانی هستند. قطر سعی کرده از اخوان المسلمین حمایت کند اما به ویژه عربستان سعودی به شیوه ای روآورده است که درسال های دهه ۱۹۶۰، هنگامی که خود را در محاصره نیروهای هوادار عبدالناصر و بعثی می دید، درپیش گرفته بود. از دید ریاض، اخوان المسلمین یک تهدید فراملی است که می تواند بر خلیج [فارس] چنگ بیاندازد.
اما، جریان کمک های مداومی که ازسوی حکومت های نفتی می آید راه حل نیست زیرا تنش های موجود در شبه جزیره عربستان را تشدید می کند. درمصر، تزریق ارقام – نجومی – نقدی خارجی به تورم دامن می زند. به علاوه، چنین وضعیتی به وابستگی یک رژیم رانت خوار می افزاید که منابع مالی خارجی مانع می شود تدابیری پرهزینه اما ضروری برای توسعه اقتصادی اتخاذ کند.
یمن
درحالی که مصر به سوی اقتدارگرایی واپس می رود، یمن، سوریه و عراق نیز دستخوش خشونت و جنگ هستند. این سه کشور در مخالفت های خشونت آمیزی درگیر شده اند که پای دیگر بازیگران منطقه ای رانیز به میان کشیده است . بازیگرانی که تندتر کردن آتش درگیری ها را به حل مشکلات درسطح محلی ترجیح می دهند.
در یمن، «انصارالله»، بازوی نظامی جنبش شورشی حوثی، هرگونه مقاومت را درهم شکسته و از ماه سپتامبر گذشته کنترل صنعا پایتخت یمن را به دست گرفته است. «انصارالله» را نباید با اعضای «انصارالشریعه»، یک گروه نزدیک به القاعده اشتباه کرد. شورشیان حوثی اعضای فرقه زیدی هستند که شاخه ای از اسلام شیعی است (۱). نظامیان هوادار رژیم پیشین یمن آگاهانه راه را برای هجوم شبه نظامیان حوثی گشودند و هیچ مقاومتی دربرابرشان نکردند. نیروهای اپوزیسیون موجود، مانند حزب «الاصلاح» به سرعت از رهبران حوثی عقب ماندند. در همان زمان، نیروهای تمرکززدا حکومت را در مناطق دیگر یمن مانند «حضرالموت» و «جنوب» تکه پاره نمودند.
تنها چند سال است که نیروهای حوثی توجه کشورهای غربی را به خود جلب نموده اند. شمار زیادی از سنی ها براین نظر بودند که اصول عقاید زیدی چنان به مبانی اسلام سنی نزدیک است که می توان از آن به عنوان پنجمین فرقه اسلام سنی نام برد. ولی حوثی ها از حمایت ایران برخوردار شدند. تهران یمن را به عنوان آوردگاهی برای رقابت با عربستان سعودی تلقی می کند در حالی که عربستان یمن را به عنوان ادامه گستره سرزمین خود می بیند.
در نتیجه، اتحادی فراملی بین اقلیت های مذهبی ایجاد شده، که این وضعیت به آنچه که در لبنان و سوریه رخ داده شباهت دارد. اکنون علوی های سوریه همانند شیعیان به نظرمی آیند و این امر دخالت حزب الله به نفع رژیم سوریه را توجیه می کند. «انصارالله» نیز به همین شیوه با پدرخواندگی ایران به سطحی از باورمندی شیعی دست یافته که دراین درگیری منطقه ای آن را کاملا در کنار رژیم تهران قرارمی دهد. جنبش زیدی به برکت کمک مالی و منابع نظامی که دریافت کرده، به صورت یک کنشگر حکومتی مانند حزب الله درآمده است.
سوریه
درطول «بهار عرب»، سوریه یکی از نخستین کشورهایی بود که به تظاهرات مسالمت آمیز پرداخت. به زودی امکان برقراری دموکراسی جای خود را به جنگ داخلی، اقتصاد جنگی و فاجعه ای بشری که هر دم وخیم تر می شود داد. رژیم بشار اسد اکنون تنها از حاکمیتی مجازی برخوردار است که مناطق بیرون از دمشق را توسط ایستگاه های بازرسی نظامی کنترل می کند زیرا توان حضور واقعی غیرنظامی در آنها را ندارد. حکومت سوریه که قادر به ارایه خدمات اجتماعی و اقتصادی نیست که استحکام بخش مشروعیت است ، بخش بزرگی از زیرساخت هایی که دراختیار داشته را ازدست داده است. دربرابر آن، سازمان ها و گروه های خارجی اپوزیسیون به صورت نیروهای نظامی اشغالگری درآمده اند که تفاوت های بسیاری با یکدیگر دارند. واقعیتی که غالبا رسانه های غربی ازآن غفلت می کنند. سازمان «خلافت اسلامی» جنبش النصره نیست (مقاله رقابت شوم بین القاعده و سازمان خلافت اسلامی را در همین شماره بخوانید).
این بازیگران متحد نیستند. درسوریه، سازمان «خلافت اسلامی» پیش از آن که یک سازمان خواهان تبدیل به «حکومت» شدن به معنی واقعی کلمه باشد، یک کنفدراسیون جهادگرا است که می خواهد به یک امپراتوری تبدیل شود. «خلافت اسلامی» مانند امپراتوری عثمانی سرزمین خود را ازطریق واگذاری امور مناطق به عوامل محلی اداره می کند. توانایی عملکرد آن به عنوان حکومت تمرکزگرا محدود است. سر بریدن های مشمئزکننده ای که توسط رسانه ها نشان داده می شود، گواه یک نظام جدید قوانین اسلامی (شریعت) که نشانگر یک نظم نوین سیاسی باشد نیست و بیشتر کارزارهای روابط عمومی با هدف افزایش شمار عضوهای جدید است.
درست درهمین جا است که مشکل ناراحت کننده وجود دارد. با توجه به این چهارچوب تقریبا گسترش طلب، سازمان «خلافت اسلامی» توان رفتار به مثابه یک حکومت واقعی، در جنبه های گوناگون سازمانی، نهادی و وصول مالیات را ندارد. شیوه آن به دست آوردن غنایم است که پیکارگران برسر آنها به نزاع می پردازند: شیوه ای که در روستاها به خوبی عمل می کند اما برای اداره شهرها ناتوان است.
دراین هرج و مرج، رژیم بشار اسد راهبرد ساده ای را برگزیده است: ادامه حیات. اسد برای بردن این جنگ نیازی به بازپس گیری مناطق ازدست رفته ندارد. او که اعتبار خود را ازدست داده، نمی تواند راهبرد خروج ازبحران از راه تعهد به اصلاحات سیاسی، که پیشتر از او درخواست شده بود، را برگزیند. تا زمانی که رژیم دچار فروپاشی نشود، می تواند مدعی یک پیروزی تباه کننده باشد. این امر توضیحی برای سیاست زمین سوخته آن است. نیروهای رژیم، که اکنون از حفظ سوریه پیشین منصرف شده اند، درهرکجا که نیروهای اپوزیسیون تفوق دارند، شهرها و دهکده ها را ویران می کنند و اصل اساسی شان این است که اگر این مناطق نتواند در تصرف دمشق باشد، پس هیچ کس دیگر هم نخواهد توانست آنها را در تصرف داشته باشد.
وجود این کشتارگاه تاحد زیادی به خاطر عملکرد بازیگران خارجی است. مداخلات منطقه ای در سوریه به خوبی شناخته شده است. ایالات متحده ائتلافی از کشورهای غربی و عرب را به آنجا آورده که «خلافت اسلامی» [داعش] را بمباران می کند. این کار به نحوی متناقض بازی کردن با برگ رژیمی است که واشنگتن آن را غیرمشروع اعلام کرده است. درمیان شرکای ائتلاف ترکیه، اردن، مصر و عربستان سعودی هستند. بشار اسد به سهمم خود می تواند روی کمک اقتصادی و نظامی حزب الله و ایران و نیز همدستی روسیه حساب کند.
پیش از قدرت یابی «خلافت اسلامی» [داعش] و «النصره»، کشورهای سنی عرب سوریه را درشمار «هلال شیعی» که از لبنان تا ایران امتداد می یابد به حساب می آوردند و می کوشیدند با دامن زدن به فرقه گرایی مذهبی در میان مردم بشار اسد را از پا درآورند. آنها ناگزیر از تغییرجهت و رودررویی با مشکل جهادگرایی شدند. تنها جمهوری اسلامی موضع خود را در حمایت از رژیم سوریه حفظ کرد و این امر باعث ایجاد تحول در مواضع انقلابی آن شد
با این حال، با این رویکرد مذهبی باید با احتیاط برخورد کرد. «خلافت اسلامی» [داعش] با آن که پیکارگران آن به کارزار با شیعیان پرداخته اند، چنان که تصور می شود حاصل تفرقه بین سنی و شیعه نیست. به نظر بسیاری، جوانانی که به صف جنگجویان درسوریه پیوسته اند، بیش از آن که به دلیل اعتقاد مذهبی باشد، این کار را به خاطر سیاست های فاجعه آمیز یا نابرابری های اجتماعی، انفعال، رکود اقتصادی و بن بست سیاسی ای کرده اند که شهروندان را از شان و حرمت انسانی محروم می کند.
تقریبا از همه کشورهای عرب داوطلبانی به «خلافت اسلامی» [داعش] پیوسته اند، ازجمله تونس، عربستان سعودی، اردن و مصر. طرفه این که برخی ازاین کشورها درصدد ازبین بردن این سازمان هستند. این موضوع ایده های کلاسیک درمورد تروریسم و بنیادگرایی را مختل می کند: ازدیرباز این فکر وجود داشته که می توان تروریست های رادیکال را با ازبین بردن نیروی جنگی، منابع مالی و نمادهای مذهبی شان شکست داد. «خلافت اسلامی» [داعش] ثابت کرده که این فکر نادرست است و بنیادگرایی خشن می تواند از هر جایی سربرآورد. چند سال پس از آن که «غرب» تصور کرد که ازپس القاعده برآمده، امروز با یک رویداد ناگوار تروریستی به شکل یک پدیده سرزمینی روبرو شده است. القاعده که در سرزمین «خود» شکست خورده، با واکنش نشان دادن در جاهای دیگر خود را می نمایاند و توانایی خود را در اروپا برای بهره برداری از گسست های این قاره کهن نشان می دهد (۲).
عراق
«خلافت اسلامی» [داعش] درعراق نیز فعال است اما حضورش پوششی بر مشکلات اساسی ازهم پاشیدگی شیرازه اجتماعی و نابرابری های سیاسی است. «خلافت اسلامی» [داعش] را می باید نمایی گسترده تر از مقاومت و قیام سنی ها علیه سوء استفاده های دولتی که تحت سلطه شیعه هاست دانست. دولتی که پس از سال ۲۰۰۳ توسط ایالات متحده درعراق مستقرشده است. برای بسیاری از عراقی های سنی، خشونت بالقوه «خلافت اسلامی» [داعش] تهدیدی بزرگ تر از وحشیگری هایی نیست که شبه نظامیان شیعه با حمایت بسیاری از شخصیت های سیاسی، مانند نوری المالکی نخست وزیر سابق، مرتکب می شوند. برخی ازاین سنی ها پس از پیدایش «سهوه» و کاربرد نیروهای تکمیلی امریکایی تحت فرماندهی ژنرال دیوید پترائوس که در تامین امنیت کشور مشارکت کرد، احساس کردند که به آنها خیانت شده است.
با این حال، در اینجا نیز باید جنبه مذهبی را با احتیاط درنظرگرفت. پس از جنگ ارتباط با دولت عراق گسترش یافت و به تبعیضی فرقه گرایانه دامن زد که ایالات متحده نخواست با آن مبارزه کند و اکنون به سطحی رسیده که درتاریخ عراق مدرن به ندرت دیده شده است. تفرقه مذهبی که درحال و هوای منطقه بهره برداری و تشدید شده، موجب گسستی اجتماعی با دخالت های ژئوپولیتیک گردیده و این امر نتیجه نهایی را ازاین هم که هست مبهم تر می کند.
همچنین، درسوریه و عراق تحول بزرگ دیگری در واقعیت اجتماعی به چشم می خورد. پیش از «بهار عرب»، شهروندان اتباعی بودند که می بایست نسبت به حکومت مطیع و وفادار باشند. با فروریختن اقتدار حکومت، هرکس می کوشد با روآوردن به کنشگران محلی، شبه نظامیان و جنبش ها امنیت خود را تامین کند.
چشم اندازهای منطقه ای
تفرقه های منطقه ای ناشی از عمل کنشگران بسیاری است اما اکنون رشته مشترکی آشکارا به چشم می خورد. نگرانی های ائتلاف سنی عرب فقط مربوط به مخالفان منطقه ای مانند ایران یا تهدیدهای ایدئولوژیک مانند اخوان المسلمین نیست. ازمیان اینها تهدید سومی سربرآورده و آن خود جامعه است. این کشورها نسبت به صداهای مخالف بدگمان هستند. با این حال، با خودداری از پذیرش موقعیتی که توسط «بهار عرب» ارائه شده و چرخش به سوی داخل و پاسخگویی کارآمد به انبوه مطالبات آزادی و شان و حرمت انسانی مردمان خود، رژیم های این کشورها خود را تجهیزمی کنند. آنها در میان و درازمدت راهی ناهموار و مملو از خطرات سیاسی را برمی گزینند. آنها به شکلی واکنشی، بدون پرداختن به کمبود و کاستی های ساختاری موجود درسطح داخلی، مشکلات خود را به سطح منطقه ای فرافکنی می کنند.
کاهش اخیر بهای نفت نشان داده که این جنگ سرد جدید منطقه ای می تواند موجب دگرگونی های مهمی شود. ایران تاکنون در درگیری مذهبی علیه عربستان سعودی دست بالا را داشته و سیاست منطقه ای منسجم آن به دخالت مستقیم در این جنگ های نیابتی بدون توسل به واسطه ها انجامیده است. راهبرد عربستان سعودی ناهمگون تر است زیرا سیاست خارجی دردست بسیاری اعم از شاهزادگان تا دستگاه های امنیتی یا وزیر امور خارجه قراردارد و هریک از این مراکز قدرت واسطه های خود را درخارج دارند.
فزون براین، به خلاف عربستان سعودی، ایران نوعی از حاکمیت مردمی را ارایه می کند که با آن که کاملا دموکراتیک نیست، امکان برگزاری انتخابات منظم و وجود یک نوع تکثرگرایی کنترل شده را فراهم می کند اگرچه قدرت درنهایت در دست رهبر مذهبی است. سرانجام، ایران موجب تنش و تشنج دربخش بزرگی از خلیج [فارس] شده و با بازی با منافع امریکایی خود را برای یک توافق هسته ای متعهدکرده که این خود منادی پیشرفت دیپلوماتیک بزرگی است. کاهش بهای نفت کارت های بازی را برهم می زند. عربستان سعودی به دلیل ذخیره های مالی مهم تر با وضعیت بهتری از آن بیرون می آید. برای دو کشور نبرد نهایی در سوریه رخ می دهد.
به این ترتیب، جنگ سرد جدید منطقه ای به نحو قابل ملاحظه ای منظر ژئوپولیتیک خاورنزدیک را تغییر داده است. برای نخستین بار در تاریخ مدرن منطقه، قاهره، دمشق و بغداد لوطی های «محله» نیستند. این کشورها ناگزیر از تحمل عوارض «بهار عرب» هستند و به صورت عرصه ابراز مخالفتی در آمده اند که بازیگران خارجی درآن دست اندرکارند. درسی که می توان گرفت روشن است: هیچ کس، هرقدر هم قدرتمند باشد، نمی تواند از [حکم] تاریخ بگریزد.
به شکلی متضاد، تونس در منطقه نمونه ای سازنده برای نویدهای دموکراتیک است. مصالحه های نوآورانه بین نیروهای اسلامی و لائیک که حکومت دوران گذار به آن توفیق یافته و نیز نظم و ترتیب انتخابات دموکراتیک و حکومت قانون، نشان می دهد که می توان خود را از چنگ میراث اقتدارگرا خلاص کرد. با آن که دموکراسی تونس درمعرض قرارگرفتن درسایه بود، درعین حال هم نماد امید برای آزادی خواهان و هم خاری آزارنده درپای رژیم های اقتدارگرایی است که درحال ازبین رفتن هستند.
درمنظر این رویدادها، ایالات متحده دیگر نمی تواند ابرقدرت بلامنازع منطقه باشد. شانه خالی کردن بیش از پیش آن از امور منطقه ای بازتاب دهنده چرخشی مهم در راهبرد جهانی این کشور است. ایالات متحده از شکست خود در افغانستان و عراق درس گرفته است. به علاوه برای ایالات متحده، ازاین پس آسیا اهمیت راهبردی بیشتری از خاورنزدیک دارد. سلطه برجهان دیگر نه به معنای اشغال فیزیکی فضاهای سرزمینی، بلکه به مفهوم کنترل بازارهای مالی و راه های بازرگانی دریایی است. واشنگتن همچنان خواهد کوشید که جریان نفت منطقه را کنترل کند اما این کار را بیشتر با تنظیم شیرنفت انجام می دهد تا کنترل چاه های آن. به طور خلاصه، دنیا ناظر شانه خالی کردن ایالات متحده و شکل گیری سیاست جدید امریکا است.
با این همه، میراث تاریخ مقاومت خود را نشان می دهد. مرزهای جغرافیایی تعیین شده توسط توافق «سایکس- پیکو» دوامی غیرمنتظره داشته است. کنشگران منطقه نه برای ترسیم نوی نقشه جغرافیا، بلکه برای کنترل مرزهای موجود می جنگند. دولت ها و مردم هنوز به طور ضمنی در این ایده تقدس آمیز که این مرزها آخرین لنگرگاه ثبات در خاور نزدیک هستند شریکند. این مرزها، در بهترین و بدترین حالت واجد یک واقعیت اجتماعی است. ازهمه چیز گذشته، هر پناهجوی قربانی بحران های اخیر درپی بازگشت به کشور خویش است. برنده درگیری های غیرنظامی در لیبی، سوریه، عراق و یمن هرکس که باشد، انتظار نمی رود که حکومت های آنها تغییرشکل دهد. فکری که درحد گسترده غلبه دارد این است که اگر مرزهای جغرافیایی موجود ازبین بروند، بی ثباتی کنونی تبدیل به چنبره ای از هرج و مرج خواهد شد.
۱- مقاله «بازگشت شیعیان در صحنه یمن»، لوموند دیپلماتیک نوامبر ۲۰۱۴
http://ir.mondediplo.com/article2238.html
۲- آنچنان که ژیل کپل(Gilles Kepel) تحلیلگر سیاسی یادآوری کرده است، یکی از متفکرین جریان جهادگرا، ابو مصعب الاسوری، ضرورت جابجائی های راهبردی را تئوریزه کرده است.
نویسنده : پژوهشگر مشترک “انستیتو مطالعات بین المللی فریمن اسپرگلی” دانشگاه استانفورد (کالیفرنیا). نویسنده “خاطرات یک شاهزاده تبعیدی”، نشر گراسه، پاریس، ۲۰۱۴. است.
پرونده ی«تحولات خاور میانه» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/10253
پرونده ی لوموند دیپلماتیک
http://anthropology.ir/node/15007