انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نابهنجاری شکمی

در جایی از کتاب «زندگی در پیش رو» قهرمان داستان «مومو » درباره «رزا خانم»، زن یهودی که در گذشته روسپی بوده و اکنون بسیار چاق و مریض احوال است، چیزی شبیه این می گوید که آدمهای تنها، چاق می شوند تا زیاد شوند( گاری،۱۳۸۷ ). نظریه پردازان حوزه زندگی روزمره، مصرف را واجد نوعی مقاومت می دانند(دوسرتو،۱۹۸۸) که نظام قدرت را به چالش می کشد (موران،۲۰۰۵: ۱۰) و عرصه ای از کشمکش را به نمایش می گذارد (فیسک، ۱۹۸۹: ۳۰۷). مصرف غذا هم دربردارنده نوعی مقاومت است و تلاشی است در جهت گونه ای تمرد و شکستن چارچوبهای قابل شکست به عنوان جایگزینی در ناتوانی بر شکستن چارچوبهای سخت تر. در خوان گستره نیازهای آدمی، تغذیه هم تنوع عینی بیشتری دارد و هم فرهنگ، تساهل بیشتری نسبت بدان – البته با همراهی برخی عادات و آداب غذایی- می ورزد تا نیازی چون امر جنسی.

از سویی زندگی اجتماعی ما سرشار از اجبارها و ناخوشایندیها و ارضا نشدنهاست. غذا خوردن به انتقام از جامعه ای بدل می شود که در آن بسیاری از نیازهای ما در آن برآورده نمی شود. همانطور که در فقدان حسی چون بینایی، حواسی چون شنوایی و لامسه کارایی و قابلیتی دو چندان می یابند، در هنگامه مسدود بودن ارضای یک نیاز، درِ نیاز دیگری آن قدر به اشتباه، بارها و بارها کوبیده می شود تا نگهبانان برج و باروی آن را کلافه می کند و سرانجام، به سر ریز برآوردن نیاز در جایی دیگر می انجامد.
شاید بسیاری از ما تجربه خوردن چیزهایی که فرهنگ غذایی متعارض می داندشان را با افتخار برای هم تعریف کرده باشیم:

– «من اصلا اگر ماست نباشه، ماهی نمی خورم»( این را مردی می گوید که ،۲۷۰ کیلو وزن دارد. شاید لازم باشد اشاره کنم که فرهنگ غذایی ایران خوردن ماست را همراه تخم مرغ و ماهی مناسب نمی داند).

– «من سرم نمیشه سردی، گرمی همه رو قاطی پاطی میخورم».

یا خلاقیتهای غیر متعارف غذاییمان را برای هم بازگو می کنیم:

– «من امروز سر کار، چی پلت با چای خوردم خیلی حال داد. البته همکارهام با کمی چندش و مقدار بیشتری شگفتی بهم نگاه کردن که اصلا برام مهم نبود».
– «من ماکارونی رو با پنیر تبریز می خورم.اولین باری که شوهرم دید چشماش از حدقه داشت در میومد».
– «من سالاد و پلو و خورشت و ماست رو همه رو با هم قاطی می کنم بعد می خورم».
– «من تو اصفهان خوردن گوشفیل و دوغ رو که با هم می خورنش تجربه کردم خیلی تجربه باحالیه».
– «من پنیر و مربا رو با هم می خورم».
– «من ترشی رو نمک میزنم می خورم».
– «یکی از دوستم خیلی عجیب بود همه چی رو قاطی می خورد. یک بار که داشت کوبیده می خورد کنارش سوهان و دوغ هم می خورد».
وقتی هنجارهای اجتماعی چنان سخت و محکم می شوند که در تعاریف مشخصی مفهوم می یابند و مصداقهایشان انگشت شمار می گردد، اندک انحرافی از معیار، نابهنجاری خوانده می شود. چنین نظارت اجتماعی همه جانبه ای که به انرژی فردی اجازه بروز و ظهور نمی دهد، کنشگر اجتماعی را به این سمت، هدایت می کند که از خودش مایه بگذارد. بنابراین وی در فردیت خویش راهی می جوید برای به چالش کشیدن هنجارهای اجتماعی. سخن را با تحلیل یکی از اطلاع رسان ها به پایان بریم:
-«خیلی خسته بودم و رفتار نابهنجار دلم میخواست. یک عالمه کارهای نفرت انگیز نمایشی و فرمایشی کرده بودم و فقط در حوزه شکم توی این جامعه بسته می تونستم رفتار نابهنجار داشته باشم».
منابع:
گاری، رومن، ۱۳۸۷، زندگی در پیش رو،ترجمه لیلی گلستان، انتشارات بازتاب نگار
De Certeau, Michel. (1988). Practice of Everyday Life. Translated by: Steven Rendall. Berkeley, Los Angeles, London: University of Colifornia Press.
Fiske, John. (1989). Understanding Popular Culture. London: Unwin Hyman.
Moran, Joe. (2005). Reading the Everyday. London and New York, Routledge.