قانون، موظف است از طریق روشهای حقوقی و جزایی با پرخاشگری و خشونت مقابله کند. اما باید توجه داشت که روشهای قانونی عموما روشهایی آمرانه هستند که هر چند ضروری به حساب میآیند اما نمیتوانند به عنوان روشهای اساسی در مبارزه با پرخاشگری به حساب آیند. روشهای قانونی در واقع ابزارهایی برای کنترل کوتاه مدت جامعه به حساب می آیند. مثل قرص مسکنی که فردی برای کاهش درد مصرف کند. اما این فرد همچون ما درباره جامعه باید متوجه باشیم که مسکن فقط نشانه بیماری و آسیب را از میان برده یا کاهش میدهد اما تاثیری پرخاشگری هر روز جولان بیشتری در کشور میدهد و کوچه پسکوچههای شهرها بهویژه کلانشهرها محلی برای نزاع مردم با یکدیگر شده و چهره خشنی به سبک زندگی ایرانیان داده است. «تهران امروز» در همین باره با «دکتر ناصر فکوهی»، استاد انسانشناسی دانشگاه تهران به گفتوگو نشست تا شاید از دل این بحثها چارهای برای مهار خشونت روزافزون جامعه پیدا شود.
علت پرخاشگری در روابط اجتماعی چیست و چرا این رفتار هر روز نمود بیشتری در جامعه پیدا میکند؟
نوشتههای مرتبط
دلایل پرخاشگری در جامعه بسیار متعدد است و به افراد، موقعیتها، استراتژیهای رفتاری و فکری، سیاستهای رسمی و نهادهای دولتی و غیردولتی و بسیاری از اشکال و وضعیتهای متفاوت دیگر مربوط میشود. بنابراین نمیتوان حکمیکلی برای این امر داد. اما شاید چیزی که بتوان در عامترین شکل ممکن بیان کرد این است که تقریبا تمام جوامع انسانی در همه دورههای موجودیت خود ظرفیت پرخاشگری و حتی تنشها و برخوردهای شدید خشونت آمیز میان اعضای خود را داشتهاند و حتی در جوامع غیر انسانی نیز این امر بدیهی است. اما آنچه یک امر بالقوه را به فعل در می آورد، عموما شرایط نابسامان اجتماعی، فرهنگی، فشارهای اقتصادی و سیاسی داخلی و خارجی، بحرانهای هویتی و آسیبهایی از این دست هستند که با بالا گرفتنشان در هر جامعه به هر دلیلی،پرخاشگری نیز بخصوص در میان گروههایی که بیشترین آسیب را خوردهاند، افزایش مییابد. در مورد جامعه ما، این امر به علت جوان بودن جمعیت کشور به ویژه در گروه جوان با درآمد پایین یا متوسط رو به پایین، بیشتر دیده میشود.
بنابراین نابرابری اجتماعی ناشی از شرایط سخت اقتصادی، جامعه را به سمت خشونت سوق میدهد و هر روز نشانههای آن را بیشتر میکند به طوری که کارشناسان بسیاری آژیر قرمز آن را به صدا درآوردهاند.به نظر میرسد این نگرانی تا جایی پیش رفته که مقام معظم رهبری به عنوان یکی از دغدغههایشان این پرسش را که علت برخی پرخاشگریها و نابردباریها در روابط اجتماعی چیست؟از آسیبشناسان پرسیدهاند.
بله. نابرابریهای اجتماعی در مطالعات جامعه شناختی و انسانشناختی انجام شده در ایران و در جهان، یکی از مهم ترین دلایل پرخاشگریها تشخیص داده شده است. جوامع انسانی در گذشتهها نیز نابرابر بودهاند، اما با وقوع انقلابهای صنعتی و سیاسی در قرن هجدهم و از آن زمان تا امروز، انتظاری که این انقلابها ایجاد کردهاند، آن است که انسانها دائما وضع بهتری از لحاظ مادی و معنوی پیدا کنند و اگر چنین نشود، که اغلب نیز نشده است،و تفاوت و سلسله مراتب اجتماعی چون دوران اشرافیت پیش از انقلابهای دموکراتیک رو به گسترش بگذارد، اتفاقی به شکل گسترده میافتد و جوامع رو به خشونت می روند.
چرا؟
دلیل این امر روشن است؛ نظامهای کنترل کننده جوامع کنونی یعنی دولتها و نهادهای رسمی بر پایه گفتمانی تاسیس و استوار شدهاند که در انقلاب فرانسه شکل گرفت و در آن بر آزادی، برابری و همبستگی اجتماعی به مثابه پایههای اصلی مشروعیت یافتن دولت منتخب مردم تاکید میشود، در چنین حالتی اگر این پایهها رو به ضعف بروند، شورش از همان پایههای مردمی آغاز میشود و بهزحمت میتوان آن را مهار کرد. دولتها در برابر انحراف بزرگی که دچارش شدهاند یعنی انحراف به سوی اشرافیگری جدید، چیزی برای گفتن ندارند و در نتیجه سیاست در حوزه مدنی روز به روز بی اعتبارتر شده و نظم اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی که لازمه زندگی جمعی است به خطر میافتد و خشونت بالا میگیرد.
از سویی، جوامع مدرن هر چه بیشتر موقعیتهای اجتماعی را در قالبهای مادی یعنی در موقعیتهای اقتصادی بالاتر یا پایینتر تعریف کردهاند، در نتیجه هر دو گروه از نابرابریها با یکدیگر رابطهای چرخهای دارند که یکدیگر را تقویت و جامعه را به سوی خطرات بزرگتری پیش میبرند.
همین مسائل باعث میشود که پرخاشگری در ذات و نهاد یک جامعه قرار بگیرد یا پرخاشگری در جامعه ایرانی ریشه فرهنگی دارد؟ چقدر دولتها در طول تاریخ در نهادینه کردن این خشونت نقش داشتهاند؟
به نظرم چنین ریشههایی شاید در ایران کمتر از جوامع دیگر وجود داشته باشد. البته این امر به دولت بر نمیگردد، زیرا دولت در ایران همواره دولتی متمرکز بوده است که جز در دورههای فروپاشی، اعمال قدرت سختگیرانهای میکرده است که تا حدی لازمه اداره یک پهنه بزرگ اجتماعی و جغرافیایی بوده است. در خارج از این دورهها نیز کشور دچار تشتت و اشغال خارجی یا سلطه قدرت های محلی زورگو میشده است،که در همه موارد بسیار استبدادی، زورگو، ظالم، خشن و بی رحم بودهاند. از این لحاظ ما پیشینه خشونت دولتی بسیار طولانی داریم. اما بر عکس در جامعه ما چون بیشتر یک جامعه کشاورزی بوده است، به جز حوزه های غیر روستایی، مثلا عشایری،خشونت چندان پیشینهای نداشته است.
اصولا جوامع کشاورز به نسبت جوامع غیرکشاورز، خشونت بسیار کمتری داشتهاند. اما حتی عشایر ما نیز نه عشایری جنگجو بلکه عشایر شبان یا گلهدار بودهاند و به همین علت به هیچ عنوان خشونتی را که در عشایر شمال اروپا یا شمال آسیا در طول تاریخ دیده شده در نزد عشایر ما، به آن شدت، دیده نمیشده است. در نتیجه اگر بخواهم خلاصه کنم، خشونت و پرخاشگری در جامعه ما بیشتر منشأ دولتی و کمتر منشأ مردمیداشته است. اما با ورود ایران به دوره موسوم به مدرنیته که پدیده ای عموما بیرونی و استعماری بوده است و شهری شدن شتابزده کشور از سالهای دهه ۱۳۴۰ تا امروز خشونت به شدت در هر دو حوزه افزایش یافته و پرخاشگری به امری رایج و گسترده بدل شده است.
گاهی اوقات به نظر میرسد قانون بیش از آنکه از گسترش خشونت جلوگیری کند، خود باعث گسترش آن میشود. به عبارت صحیحتر، درست اجرا نشدن قانون خود به بیقانونی خشونت برانگیز منجر میشود.
قانون، موظف است از طریق روشهای حقوقی و جزایی با پرخاشگری و خشونت مقابله کند. اما باید توجه داشت که روشهای قانونی عموما روشهایی آمرانه هستند که هر چند ضروری به حساب میآیند اما نمیتوانند به عنوان روشهای اساسی در مبارزه با پرخاشگری به حساب آیند. روشهای قانونی در واقع ابزارهایی برای کنترل کوتاهمدت جامعه به حساب می آیند. مثل قرص مسکنی که فردی برای کاهش درد مصرف کند. اما باید متوجه باشیم که مسکن، فقط نشانه بیماری و آسیب را از میان برده یا کاهش میدهد اما تاثیری بر درمان آن ندارد و حتی میتواند آسیب را افزایش دهد. به عنوان مثال ما میدانیم که روشهای آمرانه انضباطی در هر جامعه ای، مثل خشونت نیروهای پلیس، میتوانند به گسترش پرخاشگری و عمیقتر شدن آن دامن بزنند. یا میدانیم که زندانها، محیطهایی هستند که بیشتر از آنکه آسیب های اجتماعی را کاهش دهند به آنها دامن میزنند و مجرمان کوچک را به مجرمان بزرگ تبدیل میکنند. این مسئله باید بیشتر از هر کس دیگری مورد توجه مسئولان نیروهای قانونی و انتظامیباشد، یعنی در عین آنکه کار خود را به دور از هر گونه خشونت و پرخاشگری و هر چیزی که کمترین رنگ و بویی حتی دورادور با این امر داشته باشد، مثلا هر شکلی از توهین، انجام دهند، هر چه بیشتر به سایر نهادهای اجتماعی از جمله نهاد های آموزشی، تربیتی، رسانهها و غیره یادآور میشوند که وظیفه اصلی مبارزه با پرخاشگری در میانمدت و دراز مدت بر عهده آنهاست و نه پلیس. پرهیز نیروهای انتظامی از اعمال هر گونه پرخاشگری علیه مجرمان و زندانیان، نه فقط وظیفهای اخلاقی و دینی است، بلکه امری کاربردی به حساب میآید که در نهایت به سود خود آنهاست زیرا رادیکالیزه شدن پرخاشگری و خشونت در جامعه را کندتر و در نتیجه خطرات کمتری را متوجه این نیروها که باید به صورت مستقیم با جرایم روبهرو شوند، میکند.
چرا بسیاری از ایرانیان پرخاشگری را به عنوان ابزاری برای حل بحران یا مشکل خود میدانند؟ اصولا چرا پرخاشگری به عنوان یک ارزش یا افتخار در جامعه ما تلقی میشود؟
من معتقد به چنین گزاره هایی نیستم یا بهتر بگویم، آمارو تحقیقاتی علمیکه چنین چیزی را به اثبات رسانده باشد در دست ندارم. در علوم اجتماعی ما هرگز نمیتوانیم با چنین قاطعیتی درباره همه مردم یا اکثریت یک جامعه صحبت کنیم. تنها چیزی که میتوان گفت این است که پرخاشگری برای گروهی از افراد جامعه بدل به نوعی ابزار سهل الوصول شده است یا لااقل قبح آن ریخته است و افراد به صورت بسیار وسیعتری بدون ترس و احساس خطر به وسیله نظام های اخلاقی و ارزشی جامعه دست به اینگونه اعمال میزنند، به عبارت دیگر افراد هر چه بیشتری هر چه کمتر از «بی آبرویی» ناشی از پرخاشگری میهراسند.
این امر را میتوان تا حدی بر اساس مطالعات و تحقیقات پذیرفت. موضوع به نظرم در اینجا روشن است، ما با نوعی پدیده «سرایت» سرو کار داریم که در فرآیندهای فرهنگی بسیار شناخته شده است. رفتاری که در جامعه به وجود می آید و یک آسیب است، اگر به وسیله نظام اجتماعی مورد تنبیه قرار نگیرد یا «کارا» بودن عملی خود را در به نتیجه رساندن افراد نشان دهد میتواند به سرعت در هر جامعه شایع شده و از یک نفر و یک گروه به دیگران سرایت کند. به این ترتیب چرخه های باطلی ایجاد میشود که دائما وضعیت را وخیمتر میکند. برای خروج از این چرخهها تنها راه واقعی و دراز مدت ایجاد چرخههای معکوس مبارزه با خشونت و پرخاشگری و امتناع از دست یازیدن به آنها ولو آنکه فردی قربانی آنها شود، وجود دارد. البته این امر سختی است و نیاز به دخالت نیروهای انتظامیبرای حمایت از افراد دارد، اما ناممکن نیست.
آیا خشونت ذاتی است؟
ذاتی بودن یعنی اینکه در وجود بیولوژیک، خشونت در قالب موقعیتها یا ذهنیتهایی حاضر باشد. در این مورد اجماع نظر نه بین جامعهشناسان و انسان شناسان و نه بین روان شناسان وجود ندارد.برخی معتقد به وجود چنین ذاتی در افراد هستند که در شرایط مناسب فعال میشود و بعضی دیگر مسئله را کاملا اجتماعی میبینند. اما اغلب براین امر اجماع دارند که پاسخ را باید در ترکیبی پیچیده میان این دو دید که بنا بر فرد، گروه، موقعیت و شرایط اجتماعی که از آن بحث میکنیم و همچنین دوره زمانی مورد بحث بسیار متفاوت است. مطالعات رفتارشناسی جانوری در سالهای اخیر از این لحاظ بسیار مفید بودهاند زیرا نشاندهنده وجود پدیده خشونت در بین جانوران نیز هستند که البته در اینجا نیز با ترکیبی از موقعیت های بیولوژیک و اجتماعی سروکار داریم اما با تاثیر بسیار بیشتری از سوی موقعیتهای بیولوژیک.
گفتید که خشونت در تاریخ ایرانیان بیشتر دولتی بوده و با ورود مدرنیته و صنعتی شدن جوامع تا حدودی مردمی و دولتی شدن است. از سوی دیگر ما الان در جامعهای قرار داریم که ابزارهای سنتی برای نظارت بر رفتار اجتماعی وجود ندارد. بنابراین نقش دولت در کنترل پرخاشگریهای روزمره زندگی ایرانیان چیست؟
دولت باید عامل اصلی در جلوگیری از اشاعه خشونت و پرخاشگری در جامعه باشد. این کاری است بسیار مشکل، زیرا دولت های دموکراتیک و مدرن در واقع به قول «ماکس وبر» جامعه شناس آلمانی انحصار خشونت مشروع را در دست خود دارند، یعنی جان و مال شهروندان در دست آنهاست و در برابر مردمیکه به خواست خود، هیچ سلاح و وسیلهای برای اعمال خشونت ندارند، دولتها هستند که به انواع و اقسام سلاحها مسلحاند. از این نظر، وظیفه دولتها بسیار حساستر است زیرا باید در کمترین حد ممکن از خشونت استفاده کنند و به قول «پیر بوردیو» جامعه شناس فرانسوی تا جایی که ممکن است جای خشونت مستقیم و عریان را به خشونت نمادین بدهند. مردمیکه از تنبیه شدن واهمه داشته باشند اما تنبیه نشوند، بسیار بیشتر از پرخاشگری اجتناب میکنند تا مردمیکه دائما تنبیه شوند و در نتیجه به تنبیه عادت کرده و لازم باشد دائما میزان تنبیه ودر نتیجه خشونت را در مورد آنها افرایش داد. نتیجه آن خواهد شد که در چرخه باطل خشونت، میزان و عمق آن در جامعه دائما بیشتر میشود.
بنابراین مهم ترین وظیفه دولت برای کنترل پرخاشگری شهروندان این است که خود به شدت و با وسواس بسیار بالایی از هر گونه اعمال خشونت و بدرفتاری در هر یک از مراحل انجام وظایف خود، خودداری کرده و همین طور سایر کنشگرانی که در هر کجایی از زنجیره قضاوت، تنبیه و مجازات قرار دارند این امر را به صورت کامل رعایت کنند. انسانی کردن زندانها و از میان برداشتن مجازاتهای سخت و شدید یا کاهش آنها به حداقل ممکن، صرفا امری نیست که جنبه انساندوستانه داشته باشد، بلکه بیشتر از آن در کاهش جرم و شدت خشونت و پرخاشگری موثر هستند.
آیا اینکه میگوییم گسترش پرخاشگری و ناشکیبایی مردم با سبک زندگیهای پراسترس در شهرهای بزرگ هم رابطه دارد، توجیهی برای افزایش آن نیست؟
این یک واقعیت است که شرایط زندگی جدید شهری، شرایطی پرتنش است و فشار عصبی در این شهرها به ویژه زمانی که با بحرانهای مالی، اقتصادی، فرهنگی و غیره همراه میشود، شرایط افزایش پرخاشگری را تشدید میکنند. اما این امر لزوما در همه جا به یک گونه نیست. هم در آمریکا و هم در اروپا چنین شهرهایی وجود دارند اما میبینیم که میزان ارتکاب جرم و پرخاشگری و خشونت در آمریکا به هیچ وجه با اروپا قابل مقایسه نیست. به نظر من در اینجا نقش دولت و سازمانهای اجتماعی است که موثر بوده است: در یک سو در آمریکا دولت تلاش میکند خود را از انجام وظایف خدمت رسانی و دولت رفاه بیرون بکشد و برعکس صرفا در جنبه خشونت آمیز حاضر باشد، در حالی که در اروپا برعکس است؛ در آمریکا، آزاد بودن حمل سلاح برای شهروندان یک عامل بسیار تشدید کننده خشونت و پرخاشگری بوده و هست و هر چند گاه به یک جنایت هولناک دستهجمعی منجر میشود، در حالی که در اروپا خلع سلاح عمومیبه شدت اجرا شده و انحصار خشونت در دست دولت کاملا رعایت میشود. بنابراین میبینیم که این یک امر ناگزیر نیست که هر جا شهرهای بزرگ داشته باشیم، پرخاشگری بیشتری هم داشته باشیم. هر چند اندازه و ابعاد شهری که بیشترین رفاه و آسایش را برای شهروندانش تامین کند عموما در شهرهای زیر یک میلیون جمعیت دیده میشود و اصولا کلانشهرها امروز شکلی مناسب برای زندگی محسوب نمیشوند زیرا موقعیتهای آسیبزای زیادی را ایجاد میکنند که یکی از آنها همین افزایش پرخاشگری است.
کیفیت روابط خانوادگی چقدر روی پرخاشگری تاثیر دارد؟
خانواده یکی از مهم ترین نهادهای خانواده است که از قدیمیترین جوامع و سادهترین آنها تا امروزیترین و پیچیدهترین آنها، موثر بودن خود را در کنترل و هدایت و حمایت از کنشگران اجتماعی نشان داده است. در سالهای دهه ۱۹۸۰ که دولت رفاه در اوج خود بود، گاه برخی از جامعه شناسان مطرح میکردند که خانواده دیگر به پایان کار خود رسیده است اما با شروع بحرانهای اقتصادی و اجتماعی در اروپا و آمریکا باز مشخص شد که خانواده است که میتواند به کمک سیستمهای اجتماعی بزرگتر بیاید تا بتوانند شرایط دشوار را حل کنند و لااقل موقتا از تشدید بحران و حرکت جامعه به سوی آنومیهای بزرگ جلوگیری کند. از این رو بدون شک تقویت نهاد خانواده و نزدیککردن هر چه بیشتر نسلها به یکدیگر میتواند در این زمینه موثر باشد. در حال حاضر یکی از مشکلات مهم جامعه ما آن است که نسلهای گوناگون به ویژه والدین و فرزندان نمیتوانند یکدیگر را درک کنند و به ویژه والدین از درک نیازها و شیوه زندگی فرزندان خود ناتوانند. من فکر میکنم این والدین هستند که باید درک بهتری داشته باشند و فراموش نکنند که ما در جامعه ای زندگی میکنیم که اکثریت مطلق آن را جوانانی تشکیل میدهند که اغلب از امتیازات اجتماعی و اقتصادی اندکی برخوردارند و از این لحاظ، نیاز به همبستگی، کمک و حمایت و درک والدین خود دارند. تلاش برای تحمیل نظرات خود به فرزندان و به ویژه تاثیر گذاری بر شیوه زندگی آنها تلاشی بیهوده است که نباید آن را با تربیت اشتباه گرفت. روشن است که هر خانواده ای حق دارد و باید ارزشهای خود را به نسل بعد منتقل کند اما با روشی دوستانه و عقلانی و نه آمرانه و زورگرایانه، که این امر جز اثری معکوس، نتیجهای نخواهد داشت.
نقش تصمیمگیران در گسترش پرخاشگری چقدر است؟
در کشوری همچون ایران که در آن دولت همواره اصلیترین نقش را در سازماندهی جامعه داشته است روشن است که تصمیم گیران عالی در این حوزه بسیار موثرند. اما شرط این تاثیرگذاری حرکت آنها در مسیر طبیعی نیازها و علایق جوانان است وگرنه در غیر این صورت خود را هر روز با مشکلات بزرگتری روبهرو خواهند دید. مشکل مسئولان در معنایی بسیار بزرگتر از والدین است، زیرا اگر بین والدین و فرزندان رابطه ای بیولوژیک سبب میشود که تاثیرگذاری جهتی مخالف خواسته های جوانان شاید بتواند اثری محدود داشته باشد، در مورد مسئولان این امر بی شک به تنشی می انجامد که در نهایت میتواند تبعات اجتماعی و سیاسی بسیار گسترده و منفیای داشته باشد. بنابراین مسئولان به همان میزان که در رده بالاتری قرار میگیرند باید درک بهتر و بیشتری از جامعه ما و به ویژه جوانان ما داشته باشند تا با تصمیمگیریهای درست خود از میزان گستره و عمق پرخاشجویی در جامعه جلوگیری کنند.
نقش موادمخدر در جامعه امروزی که شما از آن به عنوان جامعه مدرنیته نام میبرید، غیرقابل انکار است. چقدر از روحیه پرخاشگری جامعه ناشی از استعمال همین مواد است؟
موادمخدر و اعتیاد به طور کلی از سرچشمههای پرخاشگری در همه جوامع است و به همین علت امروز نه تنها موادمخدر در اکثر قریب به اتفاق کشورها در همه شرایط ممنوع هستند، بلکه حتی موادی چون مشروبات الکلی نیز در هر جایی که ظرفیت پرخاشگری وجود داشته باشد، مثلا اطراف استادیوم های ورزشی ممنوع هستند. موادمخدر موسوم به مواد سخت و موادمخدر جدید شیمیایی از این لحاظ انگیزهها و شرایط بسیار حادتری را برای ایجاد پرخاشگری، جرم و جنایت به وجود میآورند. بنابراین جای هیچ شک و تردیدی نیست که مبارزه با پرخاشگری نیاز به مبارزهای جدی با گسترش اعتیاد به موارد مخدر نیز دارد.
سبک زندگی ماشینی و مجازی جامعه امروز چقدر درایجاد پرخاشگری نقش دارد؟
اگر منظور از سبک زندگی ماشینی، غیر انسانی شدن روابط اجتماعی است باید گفت که این امر تاثیر زیادی در افزایش پرخاشگری دارد. منظور من از غیرانسانی شدن روابط لزوما ماشینی شدن آنها نیست، منظور بیشتر دور شدن آدمها از یکدیگر، از درک و پذیرش یکدیگر و قبول تفاوتهای یکدیگر است. این امر افراد را یا به سوی آن میکشاند که بخواهند نظرات و خواسته های خود را به دیگران تحمیل کنند یا آنکه به دور خود پیله ای تنیده از دیگران فاصله بگیرند که در هر دو صورت این رفتارها سبب غیر انسانی شدن روابط و افزایش پتانسیل پرخاشگری در جامعه میشود. البته این نکته روشنی است که انقلابهای اطلاعاتی و فنآورانه به این روندها کمک کرده و به آنها دامن میزند.
امروز بسیاری مسئله تغذیه را هم پیش میکشند، به نظر شما تغذیه چقدر روی گسترش رفتارهای پرخطر و پرخاشگرانه موثر است؟
بهتر است به جای صرفا تغذیه، از سبک زندگی صحبت کنیم که تغذیه نیز بخشی از آن است. در این زمینه بدون شک سبک زندگی بر افزایش یا کاهش پرخاشگری موثر است. برای مثال آنچه یک زندگی سالم نامیده میشود که تغذیه سالم و کافی نیز بخشی از آن شمرده میشود، بدون شک بر کاهش پرخاشگری موثر است. هم از آن رو که فقر خود را بیش از هر جا در فقر غذایی نشان میدهد و هم از این رو که تغذیه ناسالمیکه لزوما نه از فقر بلکه از انتخاب یک سبک زندگی خاص بیاید مثلا مصرف غذاهای موسوم به «فست فود» به بیماری و به عوارض جانبی آن از جمله افسردگی، خشونت و پرخاشجویی منجر میشود. در اغلب کشورهای جهان سوم، فقر مطلق که در تغذیه به شدت نمود دارد، از عوامل اصلی خشونت است که سبب میشود افراد حاضر باشند برای تامین این نیاز اولیه در چرخه های جرم و خشونت و پرخاشجویی وارد شوند.
آلودگی هوا هم یکی از متهمان ایجاد پرخاشگری در جامعه است که البته به بحران در کلانشهرهای کشور تبدیل شده است. به نظر شما آلودگی هوا چقدر روی پرخاشگری و ایجاد رفتارهای پرخطر تاثیر دارد؟
آلودگیهای زیست محیطی، مثل آلودگی هوا، آب، صدا و غیره، عوامل ثانویه اما مهمیدر افزایش پرخاشگری هستند چون به چرخههای موسوم به چرخه های آسیب زا دامن میزنند. آلودگیها از عوامل اصلی بیماریها هستند که خود به فقر دامن میزنند و در نهایت به سرچشمهای برای پرخاشگری و خشونت و این آلودگیها همچنین به دلیل افزایش فشار عصبی و تنشزا کردن سیستم های روانی و رفتاری افراد، زمینه های مناسبی را برای گسترش خشونت و پرخاشگری ایجاد میکنند.
ورزش را یکی از عوامل کنترل عصبانیت و پرخاشگری میدانند اما پرخاشگری در برخی قهرمانان ورزشی که ازجمله تاثیرگذاران در زندگی قشر جوان و نوجوان هستند به شدت دیده میشود، دلیل آن چیست؟
ورزش از یکسو میتواند چنین باشد. این در صورتی است که ورزش به مثابه یک سبک زندگی در رابطه انسان با بدن خود در نظر گرفته شود. ما همان گونه که به غذای سالم و کافی نیازمندیم به حرکات بدنی سالم و کافی نیز نیاز داریم. اما ورزش زمانی که تبدیل به یک حرفه نمایشی و رقابتهای شدید میشود، میتواند خود عامل خشونتزایی در یک جامعه شود. بسیاری از پرخاشجوییهای شهری از مکانهای ورزشی به ویژه استادیوم های ورزشی (فوتبال) ریشه میگیرند که میدانهای ورزشی را به مکانهایی برای بروز خشونت و نفرت تبدیل کردهاند. مدیریت ورزش در جامعه به مثابه سبک زندگی، مفهومی اساسی است که باید به آن توجه زیادی داشت.
برخی از جامعه شناسان بر این باورند که جامعه ایرانی هنوز با گفتوگو میانه خوبی ندارد و اغلب به دنبال بیراههای به نام خشونت برای پیش بردن خواستههایش میرود. چرا ما اهل گفتوگو نیستیم ؟
این یک قانون نیست بلکه امری است که به تدریج بروز بیرونی زیادی پیدا کرده است. در یک جامعه کشاورزی روابط محدودی بین افراد وجود دارد که بیشتر به زندگی کاری آنها مربوط میشود و در سطح روستا انجام میشود. زندگی روستایی البته زندگی به دور از خشونت و پرخاشجویی نیست اما کنترل خشونت در این جوامع کوچک و محدود بسیار سادهتر از جوامع شهری بزرگ است. در ایران روند شهر نشینی و افزایش ثروت اقتصادی و فرهنگی بسیار بالا بوده و همین امر سبب شده است که ما نتوانیم این روند را کنترل کنیم و بیشتر از آنکه این روند برایمان مفید بوده باشد ما را در معرض خطرات گوناگون اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی قرار داده است. با توجه و آگاهی نسبت به این امر باید بتوانیم شرایط گفتوگو و تحمل تفاوت شنیدن و پذیرش نظرات دیگری را در جامعه بالا ببریم و در این بخش دولت با سیاستگذاری خود نقشی اساسی دارد. بالا بردن میزان ظرفیت جامعه به تحمل دیگری، بازکردن فضا و خروج از منطق آمرانه بودن زندگی اجتماعی که بههر حال خواسته و فکری بی پایه و غیر قابل اجراست میتوانند قدمهایی موثر برای آن باشند که ما عدم تحمل دیگری و پرخاشجویی را نه جزئی از فرهنگ ایرانی بشماریم و نه آن را در خود ذاتی بپنداریم، بلکه با واقع بینی آن را یک آسیب اجتماعی واقعی اما قابل درمان در نظر بگیریم که باید درباره آن اندیشید و چارهای یافت تا در نظامهای کنش، به حل آن و حرکت به سوی زندگی بهتر و آرامتر موفق شد.
دوشنبه ۲۵ دی ماه ۱۳۹۱
روزنامه تهران امروز