نقدی بر سریال بلک میرر
بخشی از ماهیت ابزارها، تکنیک ها و تکنولوژی در ارتباط با فرهنگ شکل می گیرد. تولید صنعت و آهنگری و تکنیکی در دنیای کهن را در دسته ی محصولات فرهنگی میتوان قرار داد. خنجر کابلی و چاقوی زنجانی و پارچه ی آن کشور و حریر این یکی کشور! شاید ادامه ی این رد، ردایی است که بر تن محصولات تکنولوژیک دنیای جدید می بینیم! دستگاه آلمانی و دستگاه روسی، استاندارد آمریکایی و کیفیت چینی و ژاپنی! به هر حال، سهمی که تکنیک و تکنولوژی در فرهنگ می توانستند داشته باشند، کمتر یا بیشتر، هنوز وجود دارد.مطالعه های ماتریالیستی روی فرهنگ ها، اصلا تمرکز موثر را بر محصول فرهنگی مثل تکنولوژی بیشتر می بیند. سهم داشتن در فرهنگ، سهم داشتن در شبکه عظیمی از نماد ها، نهاد ها، هنجار ها و تاریخ است که هر کدام به طریقی با یکدیگر، در یک مجموعه یا شبکه در ارتباطند.
هر چند ممکن است ارتباط عناصر مختلف فرهنگی با یکدیگر ناهمگون بنماید اما انسان شناس را اگر برای مطالعه یک فرهنگ گمارده باشید، به شما گزارشی یکپارچه از اسطوره ها،علوم قوم شناسی،تبار شناسی،شکل های سیاسی، تکنیک ها، دین ها، حماسه ها و آیین های مردمی تحویل می دهد. (لاتور، ۱۹۹۱: فصل۱) در مطالعه انسان شناسی علم و تکنولوژی،پیوستگی تحلیل ها در کنار هم برای تجسم یک کل فرهنگی، ضروری است. تکنولوژی و چگونگی به کار گیری آن،به مثابه یکی از اجزای فرهنگ، در ارتباط با شبکه ها و نظام های مختلف نمادین است.تاریخ دارد و در هاله ای از اسطوره قرار می گیرد و به مثابه کنشگری غیر انسانی در شبکه وجود دارد و به دنیای انسانی شکل می دهد.
اسطوره ها و باور های در ارتباط با تکنولوژِی، در قرن بیستم، رویه ای قدرتمند بودند که در آثار ادبی و هنری بازتاب پیدا کردند.کامیک ها، داستان ها و فانتزی ها در مواضع مختلف، پیش بینی ها و جهت گیری هایی در برابر دانش تکنولوژیک داشتند. بخشی از مطالعات sts در دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ از همین آثار تاثیر گرفت. مرد عنکبوتی، سوپرمن، تلماسه، ارباب حلقه ها و… که رفته رفته اسطوره ها و ابرقهرمان های مختلفی از جهان امروز را شکل می دادند، هر کدام رو در روی تکنولوژی مدرن، بدبینی ها و خوش بینی هایی روا داشتند، که مجموعه ی نگرش و اسطوره اندیشی در باره ی تکنولوژی در این قرن را شامل می شود. پیش بینی،در آینده، چه آینده ای این جهانی، چه آینده ای پسا آخر زمانی، چه خطی موازی در زمان رویکردی ادبی به سن چند دهه است. امروز، همچنان ادبیات،هنر، سینما و سریال هایی هستند که این بازنمایی تخیل ها و پیش بینی های اسطوره ای را پیش گرفته اند تا در قالب آن، خوش بینی و بدبینی های فرهنگ نسبت به روند شکل گیری و رشد تکنولوژی را نشان بدهند.
سریال آینه سیاه (black mirror) یکی از این بازنمایی هایی است که درباره ی آن حرف به میان آمد.این سریال در ژانر آنتولوژی علمی تخیلی توسط چارلی بروکر برای شبکه netflix ساخته شده است.هر قسمت، بازیگران و داستان متفاوتی را در دنیای متفاوتی دنبال می کند.(ویکی پدیا) آینه ی سیاه، که نگاه کردن به صفحه سیاه تلویزیون، موبایل و… پیش از روشن شدن آن و دیدن بازتاب خود است، استعاره ای است پیشاپیش منفی که قرار است نگاهی منتقدانه و بدبین به دنیایی داشته باشد که بعد از این در سایه ی تکنولوژی خواهیم داشت. به زور می توان از سیاهی آینه انتظار داشت که نور را حتی اگر از شکوه و عظمتی برخواسته باشد، در بازتاب خود، سوگوار آشکار نکند.
در این متن کوتاه،قسمتی از سریال به نام Rachel,Jack and Ashley Too ، اپیزود ۳ از فصل ۵ به کارگردانی Anne Sewitsky بعنوان نمونه انتخاب شده و درمورد آن تحلیلی صورت می گیرد. علی رغم ضعف کیفی و داستانی که در اغلب سریال ها وجود دارد، شاید به دلیل مصرفی تر بودن نسبت به سینما،دلیل انتخاب من، توجهی است که این سریال از لحاظ مخاطبان به خود جلب کرده و همزمان شایسته ی اندیشیدن است چنان که بتوان در آن، از جهتی، بازتابی از خود را دید.
مروری کوتاه بر داستان
داستان در مورد فرزندان خانواده ای است که فقدان و تنهایی را تجربه می کنند.مادر دو سال قبل از میان رفته، پدر، در مشغله و دختران هر دو به گونه ای در حال دست و پنجه نرم کردن با انزوا هستند. نگرانی فیلم، بر حسب شکل روایت، دختر کوچک خانواده( Rachel) است. او که در مدرسه دوستی پیدا نکرده و تنها به ترانه های امیدوار کننده یک یک ستاره ی موسیقی پاپ (Ashley) دلبسته است. به زودی با قدرت تکنولوژی هوش مصنوعی، عروسکی به بازار می آید که کپی از شخصیت ستاره ی موسیقی پاپ است.عروسک Ashley too تمام وقت، گفتگو و توجه و عاطفه خواهر کوچک تر را به خود جلب کرده. از آن سو، روایت، کاوشی است در زندگی خصوصی آن ستاره موسیقی پاپ. او خلاف ترانه های امیدوار کننده ای که تاکید دارند سرنوشت شما تنها در دست خود شماست،و خلاف رنگ صورتی موها و لب ها های خندان و تن صدای پر انرژی، فردی است خسته که جنبه های دیگر زندگی اش، تنهایی و غمش و … سرکوب و پنهان شده اند. مدیر برنامه های او،که در صحنه ای پشت میزی نشسته و جلو روی او، روانپزشک و متخصص هوش مصنوعی نشسته اند، در پی هدایت تمام خلاقیت اشلی به سمت ترانه هایی است که آشکارا امیدوار کننده اند و پر مخاطب! به معنای تعریف، پاپ هستند و برای مصرف تولید می شوند. اشلی ترانه هایش را در خواب می گوید و بعد از بیداری می نویسد، یعنی این ناخودآگاه اوست که برای نوشتن فعالیت می کند. دکتر به او دارو می دهد تا بیشتر آگاه او را سرکوب کند و به سایه ی توهم بکشد. اشلی این مسئله را فهمیده و در پی فسخ قرارداد با مدیر برنامه هایش است اما در پی توطئه ای به کما فرو می رود. اینبار تکنولوژی ابزاری است که تمام مغز او را اسکن می کند و بر ناحیه خلاقیت مغزش متمرکز می شود تا تمام آن چه در خلاقیتش پدیدار می شود را بدون حضور آگاهش خودش، تبدیل به ترانه کند. مشکل صدا نیز با دستگاه حل می شود. حتی حضور، لبخند، چهره و بدن او با یک بازسازی کامپیوتری به روز می شود. اما از آن سو، عروسکی که به دست دختر کوچک آن خانواده ی درگیر انزوا رسیده، وقتی خبر کما را از تلویزیون می شنود، شوکه می شود و از کار می افتد. گویا سازندگان عروسک کل هوش اشلی را کپی کرده و محدودیتی بر آن نهاده بودند که فقط از مفاهیم تبلیغاتی صحبت کند. شوک خبر به کما رفتن هنرمند اصلی، این محدودیت را مختل کرده بود.در ادامه با ماجراجویی دو دختر جوان، خواننده پاپ به هوش می آید و سامان کار را در دست می گیرد. صحنه آخر، اشلی همراه جک (خواهر بزرگتر) مشغول خواندن موسیقی راک هستند.
نقد فیلم
(کافی است اراده کنی، آنگاه همه چیز در اختیار تو و برای تو است.) این جمله ی امیدوار کننده از جنبه هایی خطرناک نیز هست. درواقع این جمله حامل فردگرایی است. سوژه ای دکارتی که ( به لطف خود آگاهی اش می تواند از چیستی اش حسی بی واسطه پیدا کند.خلاصه این که سوژه از سوبژکتیویته برخوردار است.از این دیدگاه،تنها چیزی می تواند شناخت به شمار آید که از قطعیت ناشی از درون نگری ناب سوژه بر آمده باشد.)(سجویک، ۲۰۰۱:فصل ۱) دکارت معتقد بود که اندیشه کردن، به واسطه شک سیستماتیکی که به کار برده بود، بداهتی یقینی است که او را به (من هستم) می رساند. اما او آنقدر با اطمینان راجع به این مسئله حرف زده بود انگار از قبل و پیشاپیش می داند که اندیشیدن یعنی چه؟ (همان) نکته ای که جا افتاده بود و بعد ها با این پرسش نیچه ای روبرو شد، توسط آن که اندیشه و اندیشیدن را تعیین می کند، همواره پنهان می شود.فرهنگ و رفتار های اجتماعی، به شکل طریق های سلطه، ارزش و شیوه ای از اندیشیدن را به مثابه تنها شیوه اندیشه القا می کنند. در این سریال، این جمله (کافی است اراده کنی تا…) به همین شکل، در نمایشی کاریکاتوری،ترسیم شده است. اما همین کاریکاتور، توجه دختر کوچک و آسیب پذیر را به خود جلب کرده. به او انگیزه می دهد و حتی وادار به تحرکش می کند. خواهر بزرگتر نگران در آمده که او دوست تو نیست! تنها یک عروسک است. اما با این پرسش مواجه می شود که تو(خواهر بزرگتر) همیشه در انزوای خودت هستی و این قصدیت و توجه عروسک است که مثل یک دوست در گفتگو و ارتباط با من است و مرا بهتر از تو می شناسد چرا که با من گفتگو می کند. این دیالوگ واسازی ضعفی است که در خواهر بزرگتر پنهان شده است.
اما اراده ای که در خواهر کوچک رشد کرده، او را یک کپی ، چه در حرکت بدن، چه در آرایش، از الگویش کرده است که در صورت به وجود آمدن یک مانع،شده افتادن یا لیز خوردن هنگام رقص کپی، ناگهان با خودش مواجه می کند که از خود، اعتماد به نفسی ندارد بلکه اعتماد به نفسش را از کپی کردنش گرفته و پشت آن پنهان شده است. بهتر است جمله ی امیدوار کننده ی داستان را اینگونه بازخوانی کنیم : ( کافی است در اراده ی من گام برداری،آنگاه همه چیز در اختیار تو و برای تو است.) دکارت نه تنها در نظر نگرفته بود که آگاهی، تمام سطوح بداهت و سوژگی و آگاهی از خود را در بر نگرفته و باید از ناخودآگاه هم سخنی به میان آورد. بلکه این را هم در نظر نگرفته بود که اگر سوژه ای دیگر، با همان تعریف دکارتی، آگاهی ، اندیشیدن و اراده خود را بر ما تحمیل کند، درست است که در حال فکر کردنیم اما در واقع در فکر کردن سوژه ی تحمیل کنندست که فکر می کنیم و در واقع تنها مبدل به یک ابژه شده ایم.
توجه به ناخودآگاه و خلاقیت، در روایت فیلم، وجود دارد اما دچار این پیش بینی است که با پیشرفت تکنولوژی امکان تسلط بر آن و تبدیل کردنش به ابژه و محصول مصرفی جود دارد.به همه ی یک ذهن، احساسات، هوش، کلمات ، موسیقی و.. دسترسی دارند.چه درخواب و چه در بیداری! این اتفاق البته جدید نیست. بلکه امکان گاه آن رشد کرده و پیشرفته شده است. در صحنه ای که مدیر برنامه ها، پشت میز، روبروی روان پزشک و متخصص هوش مصنوعی نشسته، جهت گیری و تحت تسلط و در خدمت پول و قدرت بودن علم و دانش تجربی است که نمایش داده می شود. اگر هوش مصنوعی نبود هم کنترلی وجود داشت.قرص هایی که به زور داده می شدند همین کار را می کردند اما تخریب و تسلط هوش مصنوعی، در بوجود آوردن امکان تسلط قابل مقایسه با روش های قبل نیست. این پیش بینی ای است که در بازتاب جهره ی آینده ی ما از آینه ی سیاه دیده می شود.
اما روی دیگری از ماجرا هست که حتی در نور سیاه، نمایشی امیدوارانه و مثبت از خود نشان داده است. عروسک اشلی بعد از خرابی و آزادی از محدودیت تجاری و تبلیغاتی اش، احساسات، خاطرات، زبان و طرز تفکر نسخه ی بیولوژیک اصلی را از خود نشان می دهد و در نهایت نسخه ی بیولوژیک را نجات میدهد.این نمودی امیدوار کننده است که جای نقد دارد. طبق فرض دکارت،در تاملات، اندیشه، در بستر های گوناگون، فارغ از بدن، هر گونه که منتقل شود، همان است که بود. اما در واقع اینطور نیست. ادراک و فهم و سوژگی در گره خوردگی با بدنمندی و درک کالبدی از دنیاست. بدن لیبرال، بدنی که فکر می کند اندیشه ی سوژه در ربات و در بدن انسان، همیشه به یک شکل و به یک طرز است، فراموش کرده که اندیشه در بستر های گوناگون، تحت تاثیر بستر، تفاوت هایی می کند.در واقع پیش بینی مثبت روایت فیلم، هر چند اینگونه بیان می کند که هوش مصنوعی، لزوما در خدمت سازنده و ارباب نیست بلکه خلاف دوگانه ی ارباب رعیت نیز می تواند عمل کند.اما این مسئله را در قالب بدنی لیبرال به نمایش در آورده است.
منابع:
لاتور،برونو،۱۹۹۱، ما هیچ وقت مدرن نبوده ایم، ترجمه منجم، رویا،نشر علم، تهران، ۱۳۹۳، نسخه الکترونیکی
سجویک، پیتر،۲۰۰۱، از دکارت تا دریدا، ترجمه آخوندزاده، محمدرضا، نشر نی، ۱۳۸۸، نسخه الکترونیکی