انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

میگل دِ اونامونو؛ نویسنده‌‌ای نیازمند جنگ ابدی

نجمه شبیری

تابستان گذشته، با هدف آشنایی نزدیک‌تر با میگل داونامونو و زندگی پرتب‌و‌تابش به محل تبعید او روستای فوئرته بنتورا سفر کردم. و در آن‌جا گفت‌وگویی با دکتر «پولکس ارناندث» درام‌نویس و استاد برجسته دانشگاه داشتم .ارناندث از علاقمندان به اونامونو است. و درام بلندی با حضور ۶۰ شخصیت در مورد این شخصیت ساخته اند .دکتر ارناندث در مورد اونامونو می‌گوید: «به نظر من او بیش از این که یک فیلسوف باشد یک حس‌گر است. آن‌قدر زندگی را نگران احساس می‌کند که مجبور است اگزسیتانسالسم را حسی‌پذیرا باشد.»

این مقاله خلاصه پژوهش‌های من درباره این فیلسوف اسپانیایی است.

در سال ۱۸۶۴ و در اواخر حکومت ایزابل دوم، ایالت باسک در گذر از اقتصاد روستایی به سوی صنعتی شدن بود. شهر بیلبائو در اواخر قرن هجدهم از یک سو با جاذبه‌ها‌یی از قبیل: سواحل زیبای، ماهیگیری به ثروت رسید و از سوی دیگر تئاترها و مراکز فرهنگی خاص نظر توریست‌ها را به سوی خود جلب می‌کرد.

در ۱۸۶۰ شهر بیلبائو ۱۸۰۰۰ سکنه داشت. این شهر طی سال‌های ( ۱۸۱۳– ۱۸۰۸) درگیر جنگ‌های کارلیست‌ها و اشغال فرانسه بود. فراز و نشیب‌های ناشی از درگیر‌ی‌ها در این منطقه با مقاومت مردم پشت سر گذاشته می‌شد. اتفاقات سیاسی و مقاومت مثال‌زدنی ساکنین منطقه، به طور خاص در اسپانیا بسیار تاثیرگذار بود.

در این سال خانواده اونامونو در این شهر روزگار می‌گذراندند. وی در ۲۹ سپتامبر سال ۱۸۶۴ در بیلبائو متولد شد. والدین دن میگل ۱۷ سال اختلاف سنی داشتند. پدرش، پسری بود که برای کسب مال به مکزیک رفته بود و مادرش، دختری که آسمانی جز آسمان بیلبائو ندیده بود. هر چند ماریا سالومه تجارب دنیا دیده‌گی همسرش را نداشت. ولی در ۱۴ سالگی سختی بی‌پدری را چشیده بود و دوران پر آشوب باسک را نیز تجربه کرده بود.

پیش از میگل دختری به دنیا آمد و پس از او نیز دختری دیگر، که هیچ یک زنده نماندند و تنها فرزند پسر این خانواده، در اوج تاریک‌ترین دوران بیلبائو و در مکانی نمور و تاریک زندگی خود را آغاز کرد. کشیش محل در زمان غسل تعمید به علت مصادف بودن آن روز با روز «سان میگل» وی را میگل می‌نامد، نامی تحمیلی و مذهبی که در آینده باعث منازعات درونی نویسنده می‌شود. وی در همان شهر بزرگ شده و زبان اسپانیایی را با لهجه غیر متعارف باسکی می‌آموزد.

دوران پر آشوب سیاسی این خانواده را رها نمی‌کند و پدر را که سرگرم تجارت بود، به دنیای سیاست می‌کشاند. وی از سوی لیبرال‌ها و با ۱۲۰ رای کاندید شورای شهر می‌شود.

کودکی و شادی میگل ۶ ساله با مرگ زود هنگام پدر بر اثر عفونت ریه، در مه می‌نشیند. و سال‌ها بعد به گفته خودش در زمینه‌های مختلف رشد می‌کند. کشف استعدادش در زبان فرانسه با باز سازی خاطرات پدر در ذهن کودکانه‌اش شکل می‌گیرد: «چیزی مبهم را در خاطراتم به یاد می‌آورم، زبان فرانسوی به نوعی دنیای کودکانه مرا زخم می‌زند. البته نمی‌توانم شخصیت پدرم را در ساخت روحیه آتی خویش نادیده بگیرم. او را نه تنها چون، پدرم بود، بلکه به دلیل نقشی که در ساختار افکار من با ایجاد کتابخانه کوچک خانه‌مان داشت، به یاد می‌آورم. همان کتابخانه که روح مرا ساخت.»

بد بیاری‌های این خانواده به همین جا ختم نمی‌شوند. اندکی بعد دومین فرزند این خانواده نیز از دنیا می‌رود. تصویر مادرش که بانوی بیوه‌ای ۳۰ ساله با لباس سیاه و ماتم زده که برای فرار از این همه غم به مذهب پناه می‌برد از نکات بسیار تاثیرگذار در آتیه دن میگل می‌باشد. بیوگی در اوج جوانی تصویری است که در آثار بعدی دن میگل نا آرام کاملا مشهود است. از این پس نقش مادری با مدرک زبان فرانسه که همواره مراقب پیشبرد زندگی ۴ فرزندش که ثمره‌ی دوران کوتاه زناشویی‌اش بودند، کاملاً مشهود است. بدین‌ترتیب میگل در جامعه‌ی زنانی فداکار چون مادر و مادر بزرگ و خواهرانش و تحت مراقبت آن‌ها بزرگ می‌شود و بسیار پایبند به اصول اخلاقی و احترام به بنیان خانواده است.

او دوران کودکی خود را در این خانواده و با شرکت در تمامی مراسم مذهبی و یک زندگی کاملاً عقلانی سپری می‌کند. وی تمام مراسم آیینی را به یاد می‌آورد. ولی از اتفاقات تاثیرگذار در وی دیدن تئاتری از زندگی فقرا بود. سال‌ها بعد در دوران نویسندگی خویش می‌گوید: «زندگی در آن‌چه طبقه متوسط جامعه می‌نامندش بسیار غم‌بار است. زندگی پر تضاد که مدام باید غریزه‌ات را در آن بکشی. این خانه، خانه نیست و این خانواده نیز خانواده نیست. من در میان حصاری از قیود بزرگ شدم، محیطی خشک، قانونمند و فرمول‌وار. بدین‌سان می‌توانم بگویم که احساسات من بس عمیق و به همان اندازه خشک هستند. علائقم منطقی، و تمایلاتم چیزهایی هستند که حتی لمس نمی‌شوند. من با شیر تردید و سوء‌ظن بزرگ شدم.»

از این دوران زندگی وی می‌گذرم و این مختصر برای این بود تا بدانیم دُن میگل آینده چرا نامش و آثارش با تردید، عشقی بس عقلانی، نجابتی از نوع فداکارانه و وسواس مثال زدنی همراه می‌شود. اونامونو درد نامیرایی دارد و نویسنده‌ای است که در آثارش تکرار می‌شود و به گفته خود او آثارش اتوبیوگرافی می‌باشند. داستان‌هایی که در آن‌ها همواره آرزوی لذتی از خواندن رمانی عاشقانه بر دل خواننده می‌ماند. او همواره شرایط را بر شخصیت‌های داستانش که در حقیقت هم اویند بسیار سخت می‌گیرد.

دن میگل را نویسنده شاخص قرن بیستم اسپانیا می‌دانند. او به بیش از ۷ زبان مسلط بود. با استعدادی شگفت‌انگیز به تحصیل فلسفه و ادبیات پرداخت و خیلی زود از عهده امتحانات استخدامی برای احراز سمت تدریس در دانشگاه برآمد و توانست کرسی تدریس زبان یونانی در شهر دوم خویش یعنی سالامانکا به دست آورد. وی در ۲۱ سالگی دکترا گرفت و بعد در دانشگاه سالامانکا به تدریس پرداخت. تا به امروز هم کلاس درس وی در آن دانشگاه حفظ شده و در آن اساتید مختلف، دانشجویان را با آراء این فیلسوف بزرگ آشنا می‌کنند. در سال‌های بعدی به ریاست آن دانشگاه منصوب گردید. این سمت را در برخوردهای جنجالیش در دوران دیکتاتوری پریمو دِ ریبرا از دست داد. در جدال با ریبرا به او می‌گوید : «شما شاید با تکیه بر قدرت خود پیروز شوید ولی قادر نخواهید بود تا مرا متقاعد کنید.» اونمونوی ستیزه جو را به جزیره فوئته بنتورا تبعید کردند ولی او که تن به زور نمی‌داد از آن‌جا به فرانسه گریخت و زمانی که به فرانسه تبعیدش کردند به اسپانیا بازگشت.

درباره خودش می‌گوید: «خوب می‌دانم که بداخلاقم و با خوانندگان خودم نیز بد خلقم. تند خویی من دوست خوب من است و باید بدانی که این نوع هجمه چیزی علیه خودم است، آخر من در نزاعی ابدی با خویش بسر می‌برم… تمام ایده‌هایی که از اطراف و اکناف به سراغم می‌آیند پر از جوش و خروشند و هر چه سعی می‌کنم نمی‌توانم آرامشان کنم. البته صلح و آرامش نمی‌خواهم، چون کلاً در پی آن نیستم. من به نزاع‌ها نیازمندترم…

معتقدم که باید در وجود انسان‌ها عنصر تردید، بی‌اعتمادی و نا آرامی را تقویت کرد و به هیچ وجه نباید دنبال زندگی در آرامش گشت. نه نه، به هیچ وجه زندگی در آرامش و بی‌دغدغه معنی ندارد. نمی‌خواهم در صلح با دیگران به سر برم، نه در صلح با زندگی و نه در صلح با خودم … من به جنگ در درون خویش نیازمندم، نزاعی درونی، همه نیاز به نزاع درونی داریم.»

تمام آثار اونمونو لبریز از نگرانی‌های فلسفی است. اما نگرانی‌های فلسفی وی تنها فعالیت‌های ذهنی و به عبارتی انتلکتوالی و یا مجموعه‌ای عقلانی نیستند، بلکه همه عین زندگی وی هستند. زندگی که در نظر او هم‌چون پلی است میان تمایل به زیستن و اراده زیستن. او می‌گوید: «بگذار اندوه تو در سینه‌ات فاسد شود.»

نسل ۹۸ از اتفاقات ادبی، سیاسی و بسیار مهم فرهنگی اسپانیا است و دن میگل از رئوس آن است. این نسل که پس از فاجعه از دست دادن آخرین مستعمرات اسپانیا یعنی کوبا، فیلیپین و پورتوریکو شکل گرفت، توانست قدرت قلم، بیان و استدلال‌های اونامونو را بیشتر به رخ بکشد.

آشنایی وی با گانی وت از اتفاقات خوب زندگی وی محسوب می‌شود. وی در او روحی نا آرام هم‌چو خویشتن یافت. هر دو درگیرو‌دار یافتن نظام گمشده تفکر اصیل اسپانیایی بودند که از اروپازدگی و سنت‌گرایی افراطی بسیار فاصله داشت. نسل ادبی ۱۸۹۸ و حضور پررنگ وی به عنوان صاحب‌نظر در آن، در روند ادبی و ملی اسپانیا بسیار موثر بود. این نسل فاخر فکری، ادبی را افرادی چون آثورین، آنتونیو ماچادو، ماثتو و بایه این کلان ساختند که درباره هر کدام می‌شود ساعت‌ها حرف زد. آنان نسلی بسیار حساس بودند که همزمان با مدرنیسم ظهور یافتند و با افکاری کاملاً مغایر و درعین حال به موازات ایشان می‌زیستند. طبعاً تاثیرات خاصی نیز از هم پذیرفتد. من باب مثال: مدرنیسم با ایده جهان شمولی و نسل ۹۸ با ایده اسپانیا محور جهان. اونامومو می‌پنداشت که دلیلی وجود ندارد تا اسپانیا جهانی شود و معتقد بود که جهان باید اسپانیایی شود.

به هر روی اونامونو سلطان تضاد در همه چیز است. ناآرامی، فلسفه‌ای خاص. فلسفه اونامونو فلسفه‌ای اصولی و روش‌دار نبود و در واقع نفی تمام اصل‌ها و روش‌ها و تصدیق ایمان در خودش بود. او نویسنده‌ای بود که در عصر خود کلاسیک شد و ادیبی بود که بر بسیاری تاثیرگذارد. روح ناآرامی که دانمارکی را برای خواندن آثار «کگور» آموخت و آثاری از «شوپنهاور» را ترجمه کرد و اگزیستنسالیسم و جاودانگی را جاودانه کرد. در جایی می‌گوید: روح من عطش خدا دارد، خدایی زنده…

آثار:

از اونمونو شعر، رمان. و مقالات تحلیلی بسیار به‌جای مانده است. نقطه قوت و غیرقابل انکار وی مقالات تحلیلی بسیارش است. رمان‌هایش به عنوان کتاب درسی در دوران دبیرستان خوانده می‌شود و به نوعی در قرن خود از کلاسیک‌ها به‌شمار می‌رود.

رما‌ن‌های «مه» با ترجمه‌ای تقریباً قابل‌قبول قبولش به فارسی، خاله تولا با ترجمه نه چندان خوب من، «ابل سانچس» و «سان مانودل قدیس پاک» با ترجمه بسیار خوب استاد خرمشاهی در ایران کاملاً شناخته شده‌اند. اثربرجسته وی «درد جاودانگی» است که بی‌شک نویسنده به کمال در آن تبلور یافته است. کتاب «صلح در جنگ» تحت تاثیر سال‌های ۱۸۶۸ تا ۱۸۷۰ مصادف با جنگ کارلیست‌ها و نخستین تجارب خشونت در زندگی اونامونوی ۹ ساله بود. دوران خلق «صلح در جنگ» و «حول و حوش کاستیسیم» ۱۸۹۷ تا ۱۹۰۵ نوشته‌ها و افکار اونامونو به‌طور بارزی، تضادهای درونش را آشکار می‌کند. در ۱۹۰۲ «عشق و پداگوژی» را خلق می‌کند. که وی آن‌را بافت اساسی و مشکل زندگی روزمره می‌نامد.

او سرانجام در در ۳۱ دسامبر ۱۹۳۶ بر اثر سکته قلبی که پس از بحث و جدل با بارتلومو آراگون که یک حقوقدان با افکار فاشیستی بود، بر او عارض شد و از دنیا رفت. وی هم اکنون در گوشه‌ای از قبرستان سن کارلوس سالامانکا، آرمید ه است. با این نوشته روی سنگ قبر: «مرا، ای پدر جاودانی، در سینه‌ات در آن خانه مرموز جای ده، من در آن‌جا خواهم خفت، چرا که من از یک مبارزه سخت بازگشته‌ام.»

این مطلب در چارچوب همکاری رسمی و مشترک میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله آزما بازنشر می شود.