یکی از بحث های اساسی ما در انسان شناسی و فرهنگ این بوده که آشنایی ایرانیان و نیز گروه نخبه ی ایرانی عموما نسبت به فرهنگ های غیر ایرانی و حتی نسبت به فرهنگ های ایرانی غیر مرکزی بسیار کم است. البته در این میان و در بین فرهنگ های غیر ایرانی عمدتا فرهنگ های غربی مانند انگلستان و فرانسه و آلمان و آمریکا برای ما شناخته شده تر هستند. از دلایل این امر یکی این است که کادر دانشگاهی ما در دانشگاه های بزرگ بیشتر فارغ التحصیلان دانشگاه های غربی هستند. اولین گروه فارغ التحصیلان ما عمدتا در کشور فرانسه درس خوانده بودند؛ سپس انگلستان و آمریکا، مورد های مرتبط با ¬ توجه دانشجویان قرار گرفتند. فارغ التحصیلانی از کشور آلمان هم داریم. در رشته هنر و معماری نیز افرادی در ایتالیا تحصیل کرده اند. اما این ارتباط آکادمیک با کشورهای حوزۀ شرق بسیار کم تر بوده است. افرادی هم که در مورد برخی از کشورهای شرقی مانند هند فعالیت اند به دلایل مختلف چندان امکان رشد در ایران را نیافته اند تا شناخت ما را از آن کشورها ¬ داشته افزایش دهند. بنابراین به طور کلی در ایران شناخت کمی نسبت به حوزۀ شرق و تمدن های بزرگ آن داریم؛ تمدن هایی که هم به لحاظ پیشینۀ تاریخی و فرهنگی شان و هم به لحاظ نوع روابطی که با ایران داشته اند از اهمیت زیادی برخوردارند. در این خصوص می توان به سه تمدن مهم هند، چین و ژاپن اشاره کرد که شناخت هر سه آن ها بسیار اهمیت دارد. اما متاسفانه علی رغم این که در کشورهایی مانند ژاپن، ایران شناسی دارای یک سنت نسبتا طولانی است و پیوسته اساتیدی از آن کشور برای تحصیل به ایران می آمده اند، تقریبا می توان گفت که ما نسبت به ژاپن شناختی نداریم. هر چند افرادی بوده اند که مطالبی در مورد ژاپن نوشته اند، اما در سطح نخبگان ما شاید حتی یک درصد هم اطلاعات اولیه راجع به این تمدن هاو کشورها نداشته باشند. این اشکال البته راجع به برخی دیگر از تمدن ها مثل آفریقا هم وارد است، به طوری که مثلا راجع به آفریقای غیرعرب هم اطلاعات این بوده » انسان شناسی و فرهنگ « در ایران نزدیک به صفر است. از این رو یکی از اهداف ما در که این شناخت را در سطح آکادمیک گسترش دهیم. در این باب گشایش صفحاتی مانند فرهنگ ژاپن و چین و هند و نیز برگزاری برنامه هایی در این زمینه ها قدم های موثری است که می تواند این شناخت را گسترش دهد. این میزگرد در چارچوب انتشار یک ویژه نامۀ فرهنگ معاصر ژاپن ترتیب داده شده که قرار است با همکاری سفارت ژاپن در ایران منتشر شود. سه محور را در رابطه فرهنگ، اقتصاد و توسعه در « مورد ژاپن برای بحث و گفتگو در نظر گرفتیه ایم که عبارتند از رابطه فرهنگ و مسائل اجتماعی در ژاپن و بحث های مربوط به مباحث جامعه شناختی و « ،» ژاپن همچنان که از عناوین محورهای گفتگو .» فرهنگ و هنر در ژاپن « و » انسان شناختی در این کشور برمی آید، بحث محوری در هر یک از آن ها پیرامون فرهنگ است.
محور اول: فرهنگ، اقتصاد و توسعه در ژاپن
نوشتههای مرتبط
دکتر فکوهی: ژاپن یکی از معدود الگوهای شرقی است که در جهان توسعه یافته قرار دارد و شاید تنها کشور شرقی در جهان توسعه یافته پیشرفته باشد. این کشورالبته در ابتدای قرن بیستم صنعتی شدن خود را شروع کرده بود. جنگ های جهانی اول و دوم ضربات سختی به ژاپن وارد کرد. اما بعد از جنگ جهانی دوم ژاپن به سرعت رشد کرد و امروز به عنوان یکی از قطب های بزرگ اقتصادی جهان مطرح است که البته در این فاجعه سونامی اخیر که اتفاق افتاد، ضربه جدی به آن وارد شد و امروز در حال ترمیم این ضربه است. یکی از مواردی که همیشه در مورد ژاپن مطرح بوده، رابطه فرهنگ و توسعه ای است که در ژاپن اتفاق افتاده است. به این معنا که صرف نظر از شرایط خاص ژاپن از لحاظ صنعتی و روابط بین المللی، آیا این توسعه یک ریشه فرهنگی دارد و آیا می توان توجیهی فرهنگی برای توسعه ژاپن و شکلی که توسعه ژاپن به خود گرفته، در نظر گرفت یا خیر؟
دکتر نقی زاده: ابتدا اجازه دهید به عنوان مقدمه، راجع به بحث اولی که در مورد علاقه ایرانیان به مطالعه کشورهای دیگر مطرح کردید، صحبت کنیم. در این مورد من هم با شما هم عقیده هستم که در ایران عدم تمایل به شناخت دیگران به وضوح دیده می شود.به طور کلی به خاطر روابط دیرینی که بین ایران با کشورهایی همچون چین و هند وجود داشته و علایق و تعلقات دیرینی که ایجاد شده، کتاب های زیادی در مورد آن هاوجود دارد. ولی هند شناسی و یا چین شناسی نداریم. اما هنوز در ایران کارشناسی که ۲۰ سال به طور نظاممند روی همین امریکا که دائم راجع به آن صحبت می کنیم، کار کرده باشد، نداریم. یا حداقل من نمی شناسم. یا مثلا همین «صهیونیسم» که زیاد به آن اشاره میکنند و آن می پردازند، این که یک نفر طلبه وار زندگی کاری خود را روی شناخت این مساله بگذارد، نداریم. البته من ۴۰ سال ایران نبودم و دسترسی هم به همه منابع ندارم. اما این موضوع را به وضوح می بینم. این در حالی است که ۵۰ موسسه در ژاپن در مورد ایران کار می کنند. آن ها قرآن را در سال ۱۹۲۳ ترجمه کرده اند. آنها همچنین آثاری چون شاهنامه فردوسی و برخی از کتاب های مهم دیگر ما را ترجمه کرده اند. یا در قرن ۱۹ خاطراتی را که چند ژاپنی به ایران آمدند و رفتند را داریم. به این ترتیب کار نوشتاری و مکتوب در این حوزه، از ابتدا در ژاپن وجود داشته و دارد. برای مثال سفیری که از ایران می رود، خاطرات خود را منتشر می کند، کاری که در ایران مشاهده نمی شود. در ژاپن جایگاه یک محقق یا طلبهنسبت به موضوع مورد مطالعه و بررسی اش، ابزاری نیست، بلکه ذاتی است. ابزاری به این معنا که مثلا در حاضر افریقا مطرح است، پس من می روم و چند سالی درباره افریقا کار می کنم. کسی که به افریقا علاقه دارد در این راه سال ها کار کرده و عمری بر سر این کار گذاشته است. یعنی پدیده مد در گرایش ها و انتخاب های آن هاتاثیر ندارد. هر چند در ژاپن هم هستند کسانی هم که بر اساس بازار کار می کنند، به خصوص جوانان که بیشتر تحت تاثیر بازار و گرایش های آن هستند.
در هر حال منظور این است که این عدم شناسایی را نسبت به همه جهان داریم در حالی که ۱۸۱۱-ما زودتر از ژاپنی هادانشجو به غرب فرستادیم. یعنی ما در زمان عباس میرزا در ۱۲ دانشجو به اروپا فرستادیم، اما ژاپنی هادر ۱۸۵۶ یعنی حدود ۵۰ سال بعد از ما، دانشجویانشان را برای تحصیل به خارج از کشور اعزام کردند. ولی آن هارفتند و اول روی مبانی فکری کشورهای دیگر کار کردند. شما بهترین کارشناسان درباره فیلسوفانی چون هگل و مارکس را در ژاپن پیدا می کنید. به این ترتیب رویارویی ژاپن با غرب از مبانی فکری شروع شد نه فناوری؛ در حالی که ما از فناوری شروع کردیم.در حالیکه بدون بررسی و تحقیق در مورد مبانی فکری- فلسفی و فرهنگی کشور، مطالعات آماری به تنهایی راه به جایی نمی برد. فناوری و فکر هم یک مجموعه است. فکر و فناوری را اگر خمیر مایه رشد بدانیم، ژاپنی هاخیلی خوب آن را به کار گرفتند. آن هاروی فلاسفه مختلف در کشورهای دیگر کار کردند. برای مثال در ژاپن کارهایی را در رابطه با سهروردی می بینیم. علاقه ای که ژاپنی هابه شناخت دیگری دارند، به دلایل مختلف در ایران وجود ندارد زیرا در این جا “آنچه همه دارند، ما به تنهایی داریم” حاکم است و به همین خاطر کار نظام مند در این رابطه کم تر در ایران صورت گرفته است. این مقدمه را خدمتتان عرض کردم تا ضمن این که با نظرات شما همراهی کرده باشم، از این دریچه وارد بحث شوم.
اما در ارتباط با رابطه فرهنگ، اقتصاد و توسعه در ژاپن، و به طور کلی راجع به توسعه من قائل به این بیت هستم که ” ابر و ماه و مه خورشید و فلک در کارند، تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری”. یعنی از نظر من توسعه چیزی نیست که تنها با یک یا چند متغیر خاص و ویژه راجع به آن صحبت شود. به این ترتیب اگر شما چند قاره ثروت هم در یک مملکت داشته باشید به تنهایی در روند توسعه، جوابگو نیست. لذا من معتقدم که فرهنگ و مبانی فکری- فلسفی جامعه و هیئت حاکمه ژاپن به طور ملموسی در اقتصاد و روند توسعه ژاپن تاثیر داشته است. منظور از اقتصاد ژاپن، یک نظم اقتصادی غیر از اقتصاد جهان هااز غرب گرفته اند و با توجه به ¬ شمول نیست. بلکه منظور من آن اقتصادی است که این شرایط بومی و فرهنگ شینتویی و بودائی و کنفسیوسیو خلاصه مبانی فکری- فلسفی خود از جهان هستی و آن جمع گرایی که ژاپنی هادارند، آن را در جامعه خود پیاده کرده اند. به خصوص که در ژاپن فرد به عنوان فردیت مطلق و محض آنگلوساکسونی مطرح نیست و حاکمیت آزادی فرد در چارچوب اراده عمومی یا جامعه همگانی مطرح است. لذا به نوعی سنت جمع گرایی منتهی شده است.
برای پیدا کردن ارتباط بین فرهنگ و توسعه در ژاپن من در گذشته کارهایی انجام داده ام. و در آن از طریق محاسبه هزینه ها، منابع رشد را تعیین کردم. کاری هم خود ژاپنی هاکرده ۱ درصدی از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل جنگ جهانی / اند که بر اساس آن متوجه رشد ۵۱ درصد از کجا آمده است. در این رابطه ژاپنی / اول شدند. سوال این جاست که این ۵ ها همیشه با گروهی از عوامل فراموش شده و ناشناخته) ۱( مواجه بودند. این عوامل ناشناخته که به عنوان متغیرهای رشد عمل می کنند، کمی نیستند. یک بخش از آن مربوط به فناوری است که کارایی سرمایه و نیروی کار را بالا برده است. ولی بخشی از آن هم به رفتار انسان ژاپنی نسبت به کار و اقتصاد برمی گردد. به همین جهت، من اقتصاد را یک علم رفتاری) ۲ می دانم. یعنی توجه به این مساله که رفتار فرد، خانوار، بنگاه و یا دولت نسبت به سرمایه، کار، انباشت و توسعه چیست. بر اساس این نگرش باید توجه داشت که رفتار یک انسان ژاپنی با رفتار یک انسان ایرانی یا انسان امریکایی خیلی فرق می کند. یکی مساله مهم و قابل توجه در رابطه به ژاپنی ها، جمع گرایی آن هااست. یعنی در ژاپن فرد در چارچوب جمع مطرح می شود. این جمع گرایی ژاپنی به کارایی سرمایه و نیروی کار کمک کرده است. اگر در اقتصاد مدرن به علم و فناوری به عنوان خمیرمایه رشد توجه کنیم، ژاپنی ها توانستند از این عوامل در جذب و انطباق خود نسبت به فناوری استفاده کنند. شما می دانید خانم تاچر در اوایل دهه ۸۰ وقتی می خواست ربات ها را انگلیس به کار بگیرد، اتحادیه های کارگری به شدت اعتراض و اعتصاب کردند. اما در ژاپن ما چنین واکنشی را نداشتیم. ژاپن از بزرگترین کشورهایی است که ربات ها را به کار گرفت. یعنی برای مثال زمانی که شما وارد کارخانه تویوتا می شوید اصلا سایه آدم نمی بینید. به این ترتیب ژاپنی هاربات را به کار می گیرند بدون این که آن هارا جایگزین نیروی کار انسانی کنند. این طرز تفکر که به گسترش بازار جهانی خود فکر می کند، ربات را نمی آورد تا کارگرانش را بیکار کند، بلکه از ربات ها برای افزایش قدرت تولید و گسترش بازار جهانی خود بهره می گیرد. این تعلق خاطری است که فرهنگ ژاپن نسبت به کار و نیروی کار دارد. ژاپنی ها معتقدند که کار والاترین سرمایه انسانی است. از این رو حتی گاهی برخی از نخبگان قدیمی ژاپن در قرن نوزدهم زمانی که میخواستند به یک حاکمی ایراد بگیرند، وقتی تعداد بیکارها زیاد می شد، می گفتند که حاکمی که نتواند شرایط کار را فراهم کند تا مردم ژاپن دارایی های خود را به کار گیرند، حاکم کارآمدی نیست. این تعلق خاطر نسبت به کار و نیروی کار را میتوان از دیدگاه های مختلف اقتصادی تحلیل کرد. برای مثال اگر شما اقتصاددان مارکسیست باشید ممکن است نتیجه گیری کنید که ژاپن اقتصاد امپریالستی است که از این وجه تعلق خاطر انسانی به کار، سوء ها را افزایش دهد. یا اگر اقتصاد دان مدرن باشید، به این جا می ¬ استفاده کرده تا سرمایه ها حفظ می شود. در ¬ رسید که در این سیستم کار و سرمایه و همین طور حقوق اتحادیه حال حاضر فقر کلاسیک مثل اختلاف طبقاتی و یا اختلاف در دستمزدها در ژاپن وجود ندارد اما فقر مدرن همچنان پابرجاست که بر اساس آن رفاه هست، کمیت هست اما کیفیت زندگی کاهش پیدا کرده، آلودگی محیط زیست و آلودگی صوتی مباحث کیفی زندگی را با چالش مواجه کرده است.
ژاپنی ها تفکرات فرهنگی و دیدگاه خاصی نسبت به اقتصاد داشتند، آن هادر دوران میجی اقتصاد را “کی کوکوزایمی”) ۳( می نامیدند که به معنای “اداره مملکت و نجات مردم از رنج و درد” است. در واقع این دیدگاه از دوران فئودال باقی مانده است. ژاپن کشوری است که ۲۶۰ سال به روی جهان بسته بوده و از این لحاظ نادر ترین مدل بشریت است. در این دوران انزوا اگر کسی از ژاپن خارج می شد، دیگر حق برگشت نداشت. بخشی از خود اتکایی ژاپن امروز هم در واقع نتیجه همان انزوای کامل است. لذا من دوران فئودالیسم را از امروز ژاپن جدا نمی کنم و به این دلیل است که معتقدم فناوری ژاپن نتیجه ۳۰۰ سال فراز و نشیب های فکری و فلسفی است. همانطور که فناوری غرب نتیجه تحولات فکری و فلسفی آن است. بنابراین با این دیدگاه که رشد سریع ژاپن را تنها به بعد از جنگ منصوب می کنند، مخالفم. همچنین با نظر آن عده هم که معتقدند اقتصاد ژاپن معجزه کرده، موافق نیستم. من هیچ معجزه ای نمی بینم اگر شما همان ملت باشید، همان دیدگاه را نسبت به کار و سرمایه داشته باشید و با همان شرایط طبیعی، و اگر آن مبانی فکری را داشته باشید، میتوانید رشد کنید. در این رابطه توجه به مبانی فکری و فلسفی ژاپن می توانددیدگاه های ما را نسبت به اقتصاد این کشور روشن تر کند.
نکته دیگری که در رابطه با کار در فرهنگ ژاپن می توانم به آن اشاره کنم، شیوه استخدام مادام العمر در آن است. حتی در کشورهای سوسیالیستی و یا شوروی سابق هم شما استخدام مادام العمر نداشتید ولی در ژاپن این نوع استخدام به عنوان یکی از عوامل اصلی سازمان مدیریت ژاپنی است. هر چند اخیرا به دلیل جهانی شدن کمی کم رنگ تر شده است.
دکتر فکوهی: اما گویا اقتصاد جدید استخدام مادام العمر را در ژاپن زیر سوال برده است؟ و خیلی از شرکت های ژاپنی آن را کنار گذاشتند؟
دکتر نقی زاده: تا اندازه ای ولی نه به طور کلی. برخی از شرکت های ژاپنی آن را کنار گذاشتند و البته برخی هم دوباره آن را به کار گرفتند. مثلا شرکت فوجیتسو) ۴( آن را کنار گذاشت اما مجبور شد دوباره این سیاست را به کار گیرد. اما این سیاست را بر اساس نخبه گرایی احیا کردند. به این معنا که اگر امسال شما خوب کار کرده باشید سال دیگر دوباره قرارداد کاری شما تمدید می شود. اما بعد متوجه شدند که تعلق خاطر نسبت به شرکت تضعیف شده، و نیز اعضا نمی توانند کارهای جمعی انجام دهند؛ به عبارت دیگر روحیه کار گروهی تضعیف شد. لذا برخی ازبنگاه های ژاپن هنوز به دنبال سیستم استخدام مادام العمر هستند. زمانی هم که از دانشجویان می پرسید که کدام شیوه را ترجیح می دهند، حداقل ۵۰ درصد دنبال استخدام مادام العمر هستند. این نوع استخدام تا دهه ۸۰ یکی از عوامل قطعی در سازمان مدیریتی ژاپن بود و این کشور دوران رشد سریعی را با این شیوه طی کرد تا این که تنها ۲۳ سال بعد از پایان جنگ به دومین قطب اقتصاد جهان تبدیل شد. ها همه با استخدام مادام العمر میسر شده است. گو این که اخیرا اروپایی هاو امریکایی ¬ اینها انتقادهایی را به این شیوه وارد می کنند. در مقایسه با امریکا نیروی کار در ژاپن کمتر جابه جا می شود. البته در این رابطه فشارهای اجتماعی و سیستم نهادهای اجتماعی هم موثر بودند. به این معنا که اگر کسی سه بار کارش را عوض کند، کارفرمای بعدی نسبت به او نگاه پرسشگری خواهد داشت. هر چند این موضوع با یک شدت و ضعف هایی زیر فشارهای جهانی شدن تخفیف یافته، اما همچنان وجود دارد. درحالی که در یک فرهنگ آنگلوساکسونی شاید این جابجایی، نوعی مزیت محسوب شود. لذا این نوع فکر و فرهنگ و مبانی فکری و فلسفی نسبت به اقتصاد قابل تامل است و نباید به دنبال عقلانیت محض بود. شما وقتی کتاب های اقتصاد توسعه را مطالعه می کنید، بعد از این که به مباحثی چون سرمایه، فناوری، نیروی کار و غیره می پردازند، یک فصل آخری هم دارند که در آن مسائل اجتماعی- فرهنگی را بررسی می کنند و این نشان می دهد چیزهایی که در فصول قبل گفته می شود، باید در چارچوب شرایط اجتماعی و فرهنگی در نظر گرفته شود. به نظر من این فصل باید به اول کتاب منتقل شود؛ زیرا سرمایه به خودی خود کارایی ندارد. کشور ما یکی از نمونه های آشکاری در این مورد است که نشان می دهد سرمایه به تنهایی کارایی لازم را در روند توسعه نداشته است. به این ترتیب در حالی که مباحث اقتصاد نظری یکی است و همان مطالبی که در هاروارد تدریس می شود در ایران و ژاپن هم تدریس می شود؛ اما ژاپنی هابا استفاده از فرهنگ و جهان بینی خاص نسبت به عصر و زمان معاصر، از ما متفاوت شدند. هر چند ریاضیات دانشجویان ایران نسبت به ریاضی دانشجویان ژاپن خیلی بهتر است. اما ما بر خلاف ژاپن، رشد فناوری را به جد نگرفتیم. آن هادو رویه غرب را- هم رویه استعمار گری وهم رویه دانش – را خیلی جدی گرفتند. بنابراین هم استعمارگر شدند و با همان شمشیر خودشان رفتند و چین و کره را گرفتند؛ آن رویه دانش و علم و فناوری شان هم مورد توجه قرار دادند. آن هابه محض این که امریکایی هادراواسط ۱۸۵۶ آمدند تا دروازه های ژاپن را باز کنند، کشتی هایی را که به این واسطه در بنادر مستقر شده بودند، تنها به عنوان لشکر جنگی ندیدند بلکه آن را به عنوان یک تهاجم صنعتی تلقی کردند. آن هاهنوز راجع به علل شکست در جنگ جهانی دوم کار می کنندو شکست در جنگ را شکست صنعتی می دانند. برای همین هم بعد از جنگ جهانی دوم به جای شعار علیه دشمن اتمی، همه هم و غم خود را مصروف اشغال بازارهای آمریکایی کردند و با بیکار کردن کارگران آمریکایی، ماجرای هیروشیما و ناکازاکی را تلافی کردند. لذا من در این مرحله فقط می توانم بگویم با این که ژاپنی هاخود را استثنایی نمی دانند اما از نظر من آن هااستثنا هستند. البته هر کشوری دارای استثناهایی هست اما فرهنگ ژاپن در روند و فرآیند زنجیر وار توسعه و انباشت مستمر نتایج بسیار مثبتی داشته که ما امروز ملاحظه می کنیم.
دکتر فکوهی: بسیار متشکرم. از آقای دکتر علاءالدینی هم می خواهیم تا نظرشان را در این رابطه بفرمایند:
دکتر علاءالدینی: چون دکتر فکوهی و دکتر نقی زاده به وضعیت مطالعۀ کشورهای دیگر در ایران اشاره کردند، اجازه بفرمایید تا من هم اشارۀ کوتاهی به این موضوع داشته باشم. به طور کلی یکی از ویژگی های کشورهای درحال توسعه این است که دانشگاهی های آنها کمتر به مطالعۀ کشورهای دیگر علاقه دارند. در واقع هنوز مرحلۀ اندیشیدن عمیق در مورد گذشته و حال کشور خود را هم طی نکرده اند. پس قادر به فکر کردن دربارۀ دیگران به عنوان سوژه هم نیستند. همچنین سوژه کردن علمی چیزها یا جوامع نیاز به نوعی اعمال قدرت دارد. گذشتۀ خودمان هم برای ما سوژۀ علمی نیست )هرچند که دغدغه هست( چون قدرت نداریم؛ به این معنا که قدرت شکل دادن به امروز خودمان را هم نداریم؛ در مورد درک گذشته هم قدرت نداریم و نمی توانیم خوب آن را توضیح دهیم. در مورد کشورهای دیگر هم )مثلاً چین و هند و ژاپن(، چون هنوز مساله مان را با خودمان حل نکرده ایم، به مطالعه نمی پردازیم. البته نکتۀ دیگر هم امکانات مالی و زمان است که به دلیل درگیری هاو فراز و نشیب های ایران در قرن گذشته برای متفکران ما کمتر مهیا بوده است. چه کسی در ایران امکانات مورد نیاز محقق واقعا متفکر مسایل افریقا را قرار است تقبل کند؟ سرانجام اینکه مسائل و وقایعی چون انقلاب مشروطه، نزاع های داخلی ایران پس از جنگ جهانی اول تا استقرار حکومت پادشاهی جدید در ایران که ۱۶ سال هم بیشتر دوام نداشته تا جنگ دوم که ایران توسط متفقین اشغال شد و وقایع چند دهۀ گذشته موجب شد تا محافل آکادمیک ایران این فرصت را پیدا نکنند که به مطالعه دیگران بپردازند.
دکتر فکوهی: پس شما معتقدید که این فقط خاص ایران نیست و کشورهای جهان سومهمه این حالت را دارند.
دکتر علاءالدینی: بله، به نظر من همینطور است؛ به علاوه همانطور که گفتم رابطۀ قدرت هم مهم است. پژوهشگران ما اصلا اجازۀ مطالعه و بررسی کشورهای توسعه یافته را به خود نمی دهند. به عنوان مثال احتمالا در تمام آمریکا یک آمریکایی که فارسی را به خوبی انگلیسی برخی تحصیلکردگان خوب ما بداند، وجود ندارد و یا تعدادشان خیلی کم است؛ اما، در مقابل آن هاکه به خود اجازۀ مطالعه در حوزۀ ایران را )با این قدمت تاریخی و فرهنگی که دارد( می دهند، ما اعتماد به نفس لازم را برای تحقیق در حوزۀ آمریکا نداریم. این در حالی است که بزرگان ما همچون نقی زاده و شایگان و غیره از گذشته – از صد سال پیش به این سو- ضرورت فرهنگ شناسی را در حوزه های تمدنی دیگر مطرح کرده اند. اما هنوز راه حلی برای آن نداریم. هرچند امروز تا حدی مشکلات یاد شده تعدیل یافته است اما به قول دکتر نقی زاده دانشجویی نداریم که در این خصوص طلبه وار به مطلب ورود یابد. البته در این مورد آزادی های فردی و اجتماعی هم مطرح است که تسهیلگر هستند و تحدیدشان در خانواده و اجتماع مانع اندیشیدن. برگردیم به محور بحث که پیوند فرهنگ و توسعه است. بدون شک فرهنگ در توسعه دخیل است اما توضیح چگونگی این امر و نحوه تعامل آن هانیاز به بررسی هایدقیق دارد. من سعی می کنم این بحث را از زاویۀ دیگری مطرح کنم. بر اساس مباحثی که مارکس به آنها پرداخته است به نظر می رسدکه توسعه و صنعتی شدن در دو قرن اخیر با به وجود آمدن و گسترش سرمایه داری و به وجود فئودالی و چه در نظام هایی که مارکس آن هارا شیوۀ تولید آسیایی خوانده بر اثر بهره کشی از نیروی کار شکل می گیرد. این بهره کشی در دورۀ سرمایه داری تغییر شکل داده است؛ یعنی اگر در نظام فئودالی یک چارچوب غیر اقتصادی داشت، در نظام سرمایه داری یک چارچوب کاملا اقتصادی پیدا می کند. در شکل ناب سرمایه داری، یک قرارداد بین نیروی کار آزاد و کارفرما بسته می شود که بر اساس آن نیروی کار تا زمانی که کار می کند دستمزد می گیرد، و کارفرما هم در قبال کار وی به او دستمزد می پردازد. اما مشکل این جاست که در بسیاری از کشورها، بر خلاف اروپای غربی، این رابطه هنوز به وجود نیامده و حتی هنوز بورژوازی در آن جا شکل نگرفته و لذا این تغییر شیوۀ بهره کشی رخ نداده است )یعنی کماکان چارچوبی غیراقتصادی در صور قهری دارد(. البته شاید هم بتوان گفت در بعضی کشور نظامهای بهره کشی سنتی به ساختارهای رانتی مدرن تبدیل شده اند.
این که موضوع یادشده چه منشایی دارد، بحث ما را گسترده می کند. اما چون من میخواهم در مورد ژاپن صحبت کنم به این منشا احتیاج دارم و اشارۀ کوتاهی به آن می کنم.از جمله منشاءها می توان به وضع اقلیمی اشاره کرد. قارۀ اروپا به واسطۀ شرایط اقلیمی خاص، سیری متفاوت داشته است. برای مثال وجود دریا تجارت را برای این قاره تسهیل کرده و حاصلخیزی زمین منجر به تراکم بالای جمعیت آن شده است. آسیب پذیری زیست محیطی بر اساس فعالیتهای زراعی هم در اروپا نسبت به جاهای دیگر کمتر بود. همچنین نزدیکی به حوزه های اصلی تمدنهای اولیه که اخذ فن آوری را تسهیل کرده در این زمینه تاثیرگذار بوده است. همچنین کشف قارۀ آمریکا این فرصت را به کشورهای اروپای غربی داده تا هم مازاد جمعیت خود را به آن جا منتقل کنند و هم بتوانند از آن جاپ هابه علاوۀ ساختار نظام فئودالی اروپا و نظام حقوقی که بسیاری ¬ بهره کشی کنند. همۀ این آن را تا حدی میراث روم باستان می دانند و همچنین نظام مالکیت و غیره دست به دست هم دادند تا انتقال به نظام سرمایه داری در اروپای غربی رخ دهد و شیوۀ بهره کشی در آن جا تغییر کند. در ژاپن هم به عنوان یک کشور آسیایی شیوه بهره کشی از فئودالی به سرمایه داری تغییر پیدا کرده است منتها با ویژگی های خودش که با ویژگی های اروپای غربی تا اندازه ای متفاوت است. اما به نظر می رسدکه احتمالا منشا آن شبیه اروپا است. برای مثال نزدیکی با همسایگانی که بتوان از آن ها فن آوری اخذ کرد، اما دوری از همسایگانی که شما را استعمار و استثمار کنند، یکی از محاسن شرایط جغرافیایی ژاپن است )از جمله تسخیر ژاپن مشکل بوده است(. این وضعیت بسیار مفید است: یعنی شما بتوانید فن آوری را بگیرید اما دیگران نتوانند سرزمین شما را تسخیر کنند و از شما بهره کشی کنند. همچنین شرایط اقلیمی به ژاپن اجازه داده که تراکم جمعیتی بالایی داشته باشد؛ روستاهایی را داشته باشد که منزوی نیستند و می توانند با هم ارتباط داشته باشند و از این طریق فن آوری به آنها انتقال داده شود. حال این شرایط را با روستاهای پراکنده ایران مقایسه کنید که منزوی و دور از هم هستند و انتقال فن آوری و دانش به آن هاکند صورت می گیرد. این شرایط خاص اقلیمی و جغرافیایی نوع فرهنگ خاصی در ژاپن به وجود آورده است و حتی نوع سیاستی که شاید برای ما خیلی قابل فهم نباشد. مثلا درک این مساله برای من سخت است که چرا طی سال های طولانی یک سلسلۀ واحد از امپراتوران بر آنان حاکم بوده است اما همزمان در چند قرن شوگان هم داشته اند وحتی در برخی برهه هاآن شوگان هم برای خود نایب السلطنه ای داشته که عملا امور را در دست گرفته است. پس چرا سلسله عوض نمیشده است؟ فهم این گونه مطالب برای کسی که تنها با شرایط تاریخی و سیاسی ایران آشنا است کمی دشوار است. اما احتمالا وقتی شرایط اقلیمی، جغرافیایی و اجتماعی ژاپن پیش از سرمایه داری را درک کنیم و آن را در اقتصاد سیاسی فئودالی ژاپن قرون وسطا تا اواخر قرن نوزدهم میلادی تحلیل کنیم، وضعیت یادشده منطق خاص خود را پیدا می کند. حتی مذاهبی که در ژاپن وجود دارند و در کنار یکدیگر شکل گرفته اند احتمالا با این اقتصاد سیاسی و شرایط اقلیمی بی ارتباط نیستند. اما یافتن این رابطه نیاز به بررسی های دقیق دارد. این شرایط همه دست به دست هم داده اند تا نوعی خاص از سرمایه اجتماعی پیش از دوران میجی در ژاپن شکل بگیرد؛ سرمایۀ اجتماعی ای که قابل تغییر به سرمایۀ اجتماعی مدرن بوده است. می دانیم که نوعی سرمایۀ اجتماعی تقریبا در همه جا وجود دارد. در ایران هم گروه های مختلف اجتماعی سرمایه های اجتماعی مختلفی داشته اند و دارند. برای مثال ما عشایر را داریم که سرمایۀ اجتماعی درون گروهی شان بسیار غنی است اما مساله این است که سرمایه های اجتماعی برون گروهی شان بسیار ضعیف است و موجب می شود که نتوانند با دیگران و در یک گروه کار کنند. توانایی پایین ایرانیان در کار گروهی خود حاکی از فقدان سرمایۀ اجتماعی مدرن است. در ایران نوعی سرمایۀ اجتماعی در سطح خانواده هاوجود دارد اما در سطح بزرگ تر و در جامعه از سرمایۀ اجتماعی مدرن کمتر نشانی می توان یافت؛ در حالی که مدرن شدن و توسعه به این سرمایه اجتماعی مدرن و توسعه گرا نیاز دارد که روابط غیر شخصی سودمند را شکل می دهد. به نظر می رسد، زمانی که ژاپنی هامتوجه شدند باید وارد جریان توسعه و صنعتی شدن شوند، با تکیه بر همین سرمایۀ اجتماعی توانستند با هم کار کنند و از این طریق ایده های جدید را جذب و هاو ¬ بعضا خلق کنند. این سرمایۀ اجتماعی در ژاپن شاید از نوع اروپایی نبوده و آیین ارزش هایی همچون احترام به بزرگ تر در آن وجود داشته، اما هر چه که بوده توسعه گرا بوده است. شاید این طور به نظر بیاید که معجزۀ ژاپنی متعلق به بعد از جنگ جهانی دوم است، اما در واقع منشا و اصل آن بین دو جنگ و حتی پیش از جنگ جهانی اول است؛ به طوری که مجموعه های تجاری بزرگ در ژاپن در همان ۱۹۲۰ تا ۳۰ تاسیس شدند )موسوم با زایباتسو(. بورژواهای نوظهور ژاپنی با بهره کشی از نیروی کار توانستند به جایگاه رفیعی دست یابند. نکتۀ مهم این که آن هابرای این بهره کشی باید می توانستند نیروی کار را متقاعد کنند؛ به طوری که موافقت نیروی کار را داشته باشید و این کار به سرمایۀ اجتماعی مدرن نیاز دارد. حال فرق آن با اروپا در چیست؟ همانطور که آقای دکتر نقی زاده پیش از این اشاره کردند، بر اساس شیوۀ مدیریت ژاپن، ژاپنی هادر دراز مدت می توانند در یک جا مشغول کار باشند. در سیستم اشتغال مادام العمر، نیروی کار در قبال کاری که می کند تضمینی هم برای کار مادام العمر دارد. لازم به ذکر است که یکی از بحث های مارکس دربارۀ نظام سرمایه داری درباب همین موضوع ولی برعکس است. در نظام سرمایه داری مارکس همیشه یک گروه نیروی کار ذخیره وجود دارد. بنابراین کارفرما هر زمان که خواست نیروی کار را اخراج می کند، و بدین واسطه جلوی افزایش دستمزدها را می گیرد. اما سیستم مدیریتی ژاپن و استخدام مادام العمر، سرمایه داری این کشور را متفاوت می کند. البته فراموش نکنیم که سرمایه داری غربی نیز با مشکلاتی از جمله بحرآن های اقتصادی و انقلاب هایی که نتیجه همان بحران هابوده مواجه شده است. به این ترتیب ما شاهد ایجاد یک دولت رفاه گستر در غرب بوده ایم که در نتیجه و زیر فشار همین انقلابات میثاقی را در سطح جامعه بین نیروی کار و کارفرما ایجاد کرده است. در ژاپن این اتفاق، احتمالا به سبب عوامل فرهنگی و اهمیت سلسله مراتب و غیره به شکل دیگری رخ داده است. بر این اساس، حداقل تا همین اواخر در ژاپن این اجماع وجود داشته که برای مثال من و شما به عنوان کارگر و کارفرما تعارض مان را کنار بگذاریم و در کنار هم کار کنیم؛ باید نشان دهیم زمانی که با این تیم کار می کنیم جزئی از این تیم هستیم و کار باید خوب انجام شود. به ازای آن من هم به عنوان کارفرما تضمین می کنم که شما تا آخر عمر در این جا کار خواهید کرد و حتی برای بچه های شما هم تضمین می دهم. به نظر می ر سد ا ین بورژوازی رفاه گستر ژاپن به دلایل تاریخی، اقتصاد سیاسی و فرهنگی که در آن جا وجود دارد و ها ی ¬ آ یین شینتو و بودا و غیره که در آن جا رواج دارد، شکل گرفته و گسترش یافته است و باعث شده تا ژاپن با کمک همین نیروی کار از خیلی از بحران هابه راحتی عبور کند. احتمالا معجزۀ بعد از جنگ جهانی دوم هم، که اغلب از آن یاد می شود، به همین مساله ربط دارد. البته بعد از جنگ جهانی دوم اروپای غربی هم رشد و پیشرفت خوبی داشته است و ژاپن هم با بحرآن هایی روبرو بوده است. ناگفته نماند که بحران سرمایه داری را می توان عقب انداخت اما خطر آن همیشه وجود دارد. برای مثال ژاپن در حاضر )متعاقب ترکیدن حباب اقتصادی( بیش از ده سال است که وارد دوران رکود شده و در حال سپری کردن این دوران است.
دکتر جهان آرا: در ادامه صحبت دوستان مواردی به نظرم رسید که در اینجا مطرح میکنم. البته مواردی را که اشاره خواهم کرد بیشتر به یک تجربه شخصی اشاره دارند که به واسطه حضور و تحصیل در ژاپن به دست آمده اند. در رابطه با موضوع اول که مربوط می شد به مطالعه فرهنگ های دیگر، به نظر من دو نکته مهم وجود دارد که بر رویکرد ژاپنی هابه مطالعه در این زمینه تاثیرگذار بوده است. یکی از آن هابه خصوصیت ویژه ژاپنی مربوط می شود. من زمانی که در آنجا درس می خواندم؛ گاهی به این مساله توجه می کردم که ژاپنی هابر خلاف ما که پراکنده کار می کنیم چقدر خوب بر روی موضوعات مختلف متمرکز می شوند. زمانی که یک ژاپنی تصمیم می گیرد که روی فلان گیاه در فلان قاره کار کند، تمام انرژی، زمان و امکانات خود را بر روی آن موضوع متمرکز میکند. این درواقع یک خصوصیت جمعی ژاپنی است. این تمرکز و استمرار موجب شده تا سرعت آن هاافزایش یابد.
موضوع دیگر که خیلی اهمیت دارد، این است که ژاپنی هابیشتر اهداف بلند مدت را در نظر می گیرند و برای آن برنامه ریزی می کنند. آن هاحتی برای کوچک ترین پروژه ایکه در دست دارند؛ فکر می کنندکه تا ۵۰ سال دیگر چه کاربری هایی خواهد داشت. بنابراین در بلند مدت بهره وری مفید و تخصصی خواهند داشت. این موضوع هم یک ساختار اجتماعی و هم یک ساختار فردی دارد که باعث شده آن هاروی حوزه های مختلف با دقت بیشتری کار کنند. در ادامه صحبت های دوستان که به مباحث فرهنگی اشاره کردند، من تحصیلاتم در حوزه هنر بوده اما در این رابطه چیزی که در مورد شیوه ژاپنی به نظرم می آید موضوع سمپایی داشتن یا پیشکسوت داشتن است. این یکی از نکات مهم اخلاقی و فرهنگی است که در ژاپن اهمیت زیادی داشته ودر بحث آموزش و توسعه نقش مهمی دارد. ضرورت داشتن پیشکسوت و سمپایی به این صورت توجیه می شود که یک نفر پیش از این، راهی را که شما قصد دارید بروید، طی کرده و در این زمینه تجربه و دانشی دارد. در واقع یک قسمت از آن سرمایه ایکه دوستان به صورت تخصصی در حوزه های دیگری به آن اشاره کردند، همان آگاهی و دانش فردی است که هر فرد دارد و می توان از آن بهره گرفت. در ژاپن این فرد پیشکسوت همیشه پیش از شما قرار می گیرد. وقتی شما وارد دانشگاه می شوید همیشه اول یک سمپایی برای شما هست یعنی اول دست شما را به دست آن سمپایی می دهند که شمارا پیش ببرد. این تا حدی هم در ایران بوده و هست به خصوص در عرصه هنر به خوبی مشهود است شما هیچ وقت نمی توانید جلوی استاد آوازتان، آواز بخوانید. یا جلوی استاد نقاشتان دست به قلم ببرید و نقاشی کنید؛ این موضوع همچنین در مورد صنف ها هم صدق می کند. در بین عطاران و نجاران و غیره هم ما این سلسله مراتب را همیشه می بینیم. اما مساله پیشکسوت داشتن، هنوزدر ژاپن به قوت خود باقی است. به نظر من در مورد یک بنیاد فرهنگی این که چطور بتواند یک جامعه را پیش ببرد، خیلی اهمیت دارد و ژاپنی هاخیلی خوب توانستند آگاهانه یا ناآگاهانه در این مسیر پیش بروند و که موجب توسعه و ترقی شان شده است. از سوی دیگر همین امر یکی از ارزش ها و خصوصیات اخلاقی و فرهنگی دیگری را در ژاپن موجب می شود که هر کس که گذرش به این کشور افتاده باشد متوجه آن شده است و آن احترام بالا درجامعه ژاپنی است. زمانی که شما کسی را سمپایی خود می دانید، کسی که راهی را رفته و دانشی را دارد، خود را ملزم می دانید تا به او احترام بگذارید و این احترام پله به پله در تمام سطح جامعه وجود دارد؛ فرزند به مادرش احترام می گذارد، دانشجو و دانش آموز به معلم و استادش، کارمند به کارفرما و این در تمام سطوح اجتماع تعریف و جاری می شود. این ویژگی امنیتی را در جامعه برقرار می کند که بر اساس آن همه احساس آرامش و آسایش می کنندو این چیزی است که بسیار از سوی افرادی که از خارج وارد ژاپن شده اند، احساس می شود. این امر به نوعی از شیوه فکری آسیا بر می آید که زندگی را راه و طریقتی می داند که اگر کسی قدمی در راهی بگذارد و تجربه مستقیم در آن رابطه داشته باشد در آن صورت به دانش و آگاهی می رسد.از سویی این شیوه معرف یک تفکر بومی است و در نوع بومی خود پیشرفی هم حاصل کرده است؛ و از طرف دیگر به فرهنگ کل گرایی که در شرق وجود دارد، مربوط می شود که در آن هیچ چیزی تنها در فرد به دست نمی آید. قبل از من کسی بوده که این مهارت را کسب کرده و من در کنار استادم ممکن است معنی و تعریفی داشته باشم. این روش زنجیره ای را ایجاد می کند که خیلی در آسیا مهم است.
یکی از خوشبختی هایی که من داشتم این بوده که دانشجوی یک استاد) ۵( بسیار خوب در ژاپن شدم و چگونگی آموزش دیدن از یک استاد را در آن سیستم، از نزدیک تجربه کردم.این استاد طراح کتاب و در حال حاضر یکی از بزرگترین نظریه پردازان گرافیک در ژاپن هستند. زمانی که بخشی از مصاحبه ای را که در مورد معرفی کارهای ایشان بود؛ می خواندم، دیدم که ایشان هم به بحث سمپایی و پیشکسوت به عنوان فرهنگی که سینه به سینه و زنجیر وار منتقل شده، اشاره کرده بودند. تمی را که ایشان به طور کلی برای طراحی کتاب هایشان گذاشتهtwo in one, one” بودند این بود که دو چیز در یک چیز و یک -” in two همه چیز در یک چیز یک چیز – ” one in many, many in one” . چیز در دو چیز در همه چیز. به طرح این مطلب سعی دارم مشخص کنم که یک اساس فلسفی- فرهنگی چقدر می تواند حتی در طراحی یک کتاب نقش داشته باشد و یا در یک پوستر امروزی معنا پیدا کند. ایشان در این مصاحبه یک مثال در رابطه با راه رفتن انسان زده بودند و آن این بود که زمانی که ما راه می رویم یک پایمان را جلو می گذاریم و یک پا در عقب قرار می گیرد. آن پایی که جلو قرار می گیرد در واقع پایی است که به آینده داریم یعنی پایی که آینده را برای ما تعریف می کند. اما پای عقبی ما در واقع اهرمی است که ما را نگه می دارد و آن همان سمپایی و همان سنت و آگاهی ای است که از قبل داشتیم. اگر آن محکم نباشد، نمی توانیم پای جلویمان را هم درست برداریم. و در واقع این دو تا هستند که همدیگر را پیش می برند. این همان “یکی در دو چیز و دو چیز در یک چیز” را تداعی می کند. این دو پا با هم یک حرکت را تعریف می کنند. حال وقتی یک قدم دیگر بر می داریم آن پای جلویی عقب رفته و آن پای عقبی جلو قرار می گیرد و در واقع این جابه جایی در گردش مدام خود حرکت کردن ما را معنا می دهد. در واقع ما هرگز قادر نخواهیم بود بدون اینکه پایی در گذشته داشته باشیم، آینده را تعریف کنیم. این تعریف از یک طراح و یک فیلسوف جدید ژاپنی، مثال خیلی خوبی است که نشان می دهد این تفکر هنوز زنده است و در ژاپن زندگی می کند. به نظر من همین امر یکی از عوامل پیشرفت در هنر و دیگر ابعاد زندگی در ژاپن است. این همان چیزی است که نگرانی خود ماست مبنی بر این که چه کنیم تا در روند مدرن شدن، سنت هایمان را از دست ندهیم و بتوانیم بین سنت ها و توسعه امروزی، ارتباط ایجاد کنیم. از این منظر همه چیز در امتداد هم قرار دارد و همان طور که دوستان شواهد تاریخی شان را در حوزه های دیگر گفتند، این چیزی که ما در ژاپن می بینیم ثمره چندین سال قبل است که بنیانگذاری کردند. بنابراین من فکر می کنم نمی توان بحث را تنها به فرهنگ معاصر ژاپن محدود کرد زیرا به نظر می رسددر شرق هیچ چیزی را نمی توان معاصر دید و هر چیزی در آن ریشه در گذشته دارد. البته این مساله در همه جا صدق می کند اما در شرق با قدمت های چندین هزار ساله و بیشتر سروکار داریم و از این رو نمی توان گذشته و پیشینه آداب و سنن را نادیده گرفت.
دکتر فکوهی: خیلی ممنون. در این جا سعی می کنیم با توجه به صحبت های دوستان در این بخش، ابتدا یک جمع بندی داشته باشیم. به هر حال کلیشه هایی در مورد ژاپن وجود دارد که حتی در بین نخبگان نیز کاربرد آن هامرسوم است؛ و آن هادر واقع کلماتی مثل معجزه ژاپنی، بیرون آمدن از سنت قدیمی ژاپن و غیره است. من فکر می کنم بحثی که در این جا مطرح شد، نشان داد که ما یک رابطه دوگانه داریم یعنی این که درواقع هم سنت هایژاپنی در این جا موثر بوده و هم رابطه ایکه بعدها ژاپن با غرب برقرار می کند. بنابراین باید به هر دو موضوع باید توجه داشت. البته در این جا لازم می بینم به موضوعی داخل پرانتز اشاره می کنم و آن این که وقتی ما می گوییم روی دوران معاصر کار می کنیم، منظورمان این نیست که اصلا نگاهی به گذشته نخواهیم داشت. بحث ما در مورد دوران معاصر است اما طبعا تمام پیوندها با گذشته هم مورد توجه و بحث قرار می گیرد.
به هر حال در جمع بندی مطالب مطرح شده، آنچه که من بیشتر درک کردم، پتانسیل هایی است که در یک سیستم وجود دارد و خود ما هم آن هارا داشتیم اما لزوما رسیدن پتانسیل به یک موقعیت بالفعل چیزی نیست که بتوان به طور خودکار انتظار داشت. در جایی این اتفاق افتاده و در ذکر دلایل آن، آقای دکتر علاءالدینی به شرایط اقلیمی و غیره در این رابطه اشاره کردند و دوستان دیگر هم از شرایط دیگر نام بردند. در جای دیگر اما این اتفاق نیفتاده است. من فکر می کنم بهتر است هر کدام از دوستان یک جمع بندی مختصر داشته باشند تا وارد بحث بعدی شویم. اما شاید در جمع بندی بهتر است به این موضوع اشاره کنیم که فرهنگی که در مورد آن بحث می کنیم یک فرهنگ کنفوسیوسی است و بر اساس این تفکر، کار را امری مقدس می داند و آن را تقدیس می کند. اشکال دیگر آن هم در جاهای دیگر دنیا وجود دارد. هر چند به شکل پررنگ آن در آسیای شرقی دیده می شود. همچنین به این سوال فکر کنیم و سعی کنیم به آن پاسخ دهیم که با توجه به این که به هر حال فرهنگ کنفوسیوسی در کل آسیای شرقی وجود داشته اما چرا لزوما آن اتفاقی که در ژاپن افتاد، در آسیای جنوب شرقی و خیلی از کشورهای آن حوزه نیفتاد. آیا آن هم صرفا یک پتانسیل است یا بیشتر یک اسطوره است که در جاهای دیگر هم به اشکال دیگر وجود داشته. این را بیشتر به این جهت می گویم که این موضوع به عنوان یک کلیشه نسبت به شرق و به خصوص نسبت به ژاپن بسیار بسیار پررنگ است.
دکتر علاءالدینی: من می خواهم به عنوان نتیجه به یکی دو نکته اشاره می کنم. یکی اینکه ما به لحاظ تاریخی پیوندهای مهمی با به اصطلاح غرب داشته ایم. به عبارت دیگر بهلحاظ فرهنگی و اجتماعی بیشتر به غرب نزدیکیم تا به آسیای شرقی.
موضوع دیگر مربوط به جوامع سنتی و جوامع مدرن است. جوامع سنتی و مدرن در موارد بسیاری با هم تفاوت دارند. در جوامع سنتی اغلب مساله احترام و سلسله مراتب پررنگ تر است و بر خلاف جوامع مدرن روابطی که صرفا اقتصادی و قراردادی هستند در آن هاکمتر است. در ژاپن ممکن است که ساخت اجتماعی به گونه ایبوده که می توانسته اند بسیاری از سنت های خود را طی فرآیندمدرن شدن هم حفظ کنند. یکی از دلایل آن این بوده که بسیاری از سنت های ژاپنی ها توسعه گرا بوده و تعارضی با فرآیند توسعه در ژاپن نداشته اند. همین امر کمک کرده تا آنان با این سرعت وارد جرگۀ جوامع توسعه یافته شوند؛ برای این که لازم نبوده خیلی خودشان را عوض کنند. همان ارتباطات سنتی که داشتند هم می توانست کارگر بیفتد. اما در کشورهایی مثل ما موضوع کاملا متفاوت است. در بسیاری موارد بایدتمام روابط سنتی را که داریم کنار بگذاریم و شکل جدیدی را جایگزین کنیم. این مساله انرژی زیادی از ما می گیرد. در این جا به سوال شما بر می گردم که در مورد آیین یا فلسفه کنفوسیوس مطرح کردید و اینکه چرا با وجود این که این تفکر در تمام آسیای شرقی رواج داشته در برخی مناطق تاثیر توسعه ای بیشتری داشته است. من فکر می کنم در این مورد هم مسائل اقتصاد سیاسی و اقلیم و نوع فرهنگ حاکم بسیار موثر بوده اند. مثلا به دلیل مجمع الجزیره بودن ژاپن این کشور جنگ ها و درگیری های کمتری با دیگر کشورها داشته است. به علاوه امروز ما می بینیم که چین هم در حال رشد و طی کردن مسیر توسعه است. بسیاری معتقدند که فلسفۀ کنفوسیوس در و روند توسعۀ چین موثر بوده است. البته می توان از دیدگاه دیگری تاثیر آیین و فلسفه کنفوسیوس را بر توسعۀ کشورهای حوزۀ شرق آسیا نفی کرد. بسیاری از جوامع دارای سنتهای فکری هستند که کار در آن هاتقدیس شده و به نوعی مهم تلقی می شود. من همچنان تاثیر اقلیم و موقعیت جغرافیایی را )که منجر به نوع روابط خاص فئودالی شده و نیز شکل کشاورزی خاصی را در این کشور به وجود آورده و در عین حال جنگ هایی خاصی را هم رقم زده( بر توسعه مهم تر می دانم تا مباحث مربوط به آیین کنفوسیوس را. من تصور می کنم که آیین سوار بر ساختار خاص اقلیمی و جغرافیایی و اقتصاد سیاسی این کشورهاست. مثلا آیین و فلسفه روبنای تفکر و عمل ژاپنی را تشکیل داده و زیربنا را اقلیم و موقعیت جغرافیایی و اقتصاد سیاسی آن کشور به وجود آورده است.
دکتر نقی زاده: چند نکته ای را هم من لازم می بینم که در موردشان صحبت کنم. اولا آنجا که من گفتم “ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند…” معتقدم که هیچ کدام از تئوی های اقتصاد به تنهایی قادر به توضیح توسعه به معنای واقعی آن نیست. نه اقتصاد مدرن، نه اقتصاد مارکس و نه اقتصاد نهادگرایان و غیره هیچ یک به تنهایی قادر به این کار نیستند. به طور کلی ما یک اقتصاد محدود) ۶( داریم و یک اقتصاد گسترده) ۷( . اولی همان اقتصاد ریاضی است که تمام مفاهیم انسانی، سیاسی و سنتها را از آن گرفتند و از آن تنها ) یک اسکلت باقی گذاشتند. در ژاپن یک متخصص اقتصاد به نام آقای موریشیما میچیو) ۸ بودند که در سال ۲۰۰۴ از دنیا رفتند وقتی از ایشان به عنوان یک اقتصاد دان و ریاضی دان پرسیدند که چرا ژاپن پیشرفت کرد در جواب می گوید “فناوری غرب و اخلاق ژاپنی.” من نیز مانند ایشان که دیدگاه مارکسی دارند، به انباشت اولیه بخش کشاورزی ژاپن –که هنوز هم بسیار فعال است- خیلی اهمیت می دهم. بخش کشاورزی ژاپن نقش عمده ایرا ۸۰ درصد، در انباشت اولیه سرمایه های این کشور داشت. یعنی به شکلی که تا دهه ۱۸۹۰ مالیات های ژاپن متعلق به بخش کشاورزی بود.
اما در رابطه با بهره وری از نیروی کار که دکتر علاءالدینی به آن اشاره کردند، من بخشی از آن را قبول دارم اما این استثمار در کشورهای دیگری هم اتفاق افتاده است. در کشور خودمان شما صنعت قالی بافی را ببینید که در واقع نهایت استثمار نیروی کاری است. اما هیچ انباشتی را در آن نمی بینید. از این بابت باید به نظرات اقتصادی مارکس توجه بیشتری داشت ضمن این که مارکس خودش هم به فرهنگ، بسیار توجه داشته است.
مورد دیگر مساله جنگ است، ژاپن آلوده ترین کشور به جنگ است که ۵۰ سال جنگ کرده است. از ۱۸۹۵ تا ۱۹۴۵ . ژاپن در این مدت سه میلیون کشته داده است. ولی اینها جنگ را به عنوان متغیر رشد گرفتند. به همین خاطر من به مبانی فکری و فلسفی در ¬ این توسعه اشاره می کنم که در این کشور موجب ایجاد یک انباشت مستمر شده است. ژاپن از جمله کشورهایی است که هر چه ضربات جنگ در آن بیشتر بوده، بعد از جنگ رشد بیشتری داشته و سرعت رشد در آن بالاتر رفته است. اینجاست که نتیجه اقتصادی که بر مبنای انباشت مستمر فکر می کند، آشکار می شود. آن هابه جنگ به عنوان یک تحول فناوری برای افزایش نرخ رشد نگاه می کنند. لذا متفکران ژاپن دو چیز را که عبارت از عقب ماندگی و جنگ است به عنوان متغیرهای رشد تلقی می کنند. بنابراین از نظر من این دیدگاه ژاپنی هاباید مورد توجه و مطالعه قرار بگیرد. هر چیزی را که از نظر ما می تواند بازدارنده باشد آن هابه عنوان متغیر رشد در نظر می گیرند. همین سونامی و زلزله برای ژاپنی هابه عنوان متغیر رشد عمل می کند. فقط چیزی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که نهادها که بر اساس مبانی فکری- فلسفی یک جامعه تدوین می گردند و یا حتی سنت ها با توسعه و پیشرفت رابطه تکمیلی دارند یا جانشینی. به نظرم در ژاپن رابطه تنگاتنگ تکمیلی است و در ایران جانشینی.
موضوع دیگری که می خواستم مطرح کنم؛ بحث اهمیت جامعه همگانی در ژاپن است که قبلا هم به ان اشاره کوتاهی شد. در این رویکرد، کار انفرادی برای ژاپنی معنا ندارد. شما کافی است ژاپنی باشید، حالا شینتو هستید یا بودایی، یا حتی مسلمان و مسیحی فرقی نمی کند. آنها در کلیسا عروسی می کنند؛ زمان مرگ طبق آیین بودا سوزانده می شوند؛ و در معابد شینتو عبادت می کند. این همزیستی افکار هم خود از جمله مواردی است که باید در ژاپن مورد توجه قرار گیرد. همچنین تداوم مستمر نیز در ژاپن از اهمیت بالایی برخوردار است و به نظر من مجموع همین موارد است که ژاپن را تا حدی استثنایی کرده است. این که ژاپن در تاریخ اقتصاد جهان به عنوان یک الگو مطرح می شود، دلایل مختلفی دارد که هر کس از یک دیدگاه آن را مورد بحث و بررسی قرار می دهد. ژاپن از نظر اقلیم هم به لحاظ زلزله و طوفان های شدید شرایط بسیار سختی دارد. در مورد ارتباط روستاها و تراکم جمعیت با دکتر علاءالدینی موافقم. در ژاپن جمعیت زیاد نوعی دارایی محسوب می شود. اما در کشورهایی مثل بنگلادش، پاکستان و حتی ایران این جمعیت به علت عدم استفاده بهینه از آن، متاسفانه نوعی هزینه محسوب می شود در حالیکه عین دارایی و عمده ترین سروایه انسانی است.
مورد دیگری هم که باید حتما مورد توجه باشد؛ این است که در ژاپن در مقابل انقلاب صنعتی) ۹( ، انقلاب سخت کوشی) ۱۰ ( اتفاق افتاده است که نتیجه تعلق خاطر به کار و تولید است. این تعلق خاطر هم در نیروی کار وجود دارد و هم در سرمایه و هم در شرکت های بزرگ. در این مورد می توان تویوتا را مثال زد؛ تویوتا با ۶درصد سود وارد عرصه رقابت می شود. در حالی که در ایران اگر ۳۰ یا ۴۰ درصد سود نباشد هیچ بازرگانی وارد تجارت نمی شود. تویوتا ۶درصد سود می دهد با ۱۰ میلیون تولید اتومبیل. ببینید این یک دیدگاه است؛ یک فلسفه است؛ یک فکر است و نشان دهنده این است که یک جهان بینی خاص از دنیا دارد که می تواندبا کاهش سود خود و با کاهش سود کارفرما، هم در کیفیت و هم در قیمت بازار را می گیرد. بنابراین در توضیح این پیشرفت و توسعه یک مقدار از نظریات اقتصاد سیاسی باید استفاده شود، یک مقدار اقتصاد مدرن مطرح است، اما بخش عمده آن مساله فرهنگ است.
در مورد صحبت های آقای دکتر فکوهی هم، من بیشتر از کنفوسیوس، نقش شینتو را مهم می دانم. البته کنفوسیوس ممکن است همکاری در این زمینه داشته باشد اما حتی ناسیونالیسم افراطی ژاپنی هاهم از دل همین شینتو بیرون می آید. در این تفکر، حتی امپراتور ژاپن از تولد تا تاج گذاری و تا مرگش، سمبل شینتویسم است. از این رو اقتصاد آن هادر چارچوب نظام بندی حیات جامعه همگانی ژاپن است به این ترتیب اقتصاددانهای ژاپنی اولین اقتصاد دانانی هستند که محیط زیست را داخل متغیرهای رشد و توسعه می گذارند. از طرف دیگر اقتصاددانان افراطی هم در ژاپن هستند که قائل به بی مانندی ژاپن اند. در این بخش به صحبت آقای ساوا تاکامیسو) ۱۱ ( اشاره می کنم. او اقتصادسنج و رئیس مرکز تحقیقات اقتصاد است. زمانی که نظر او را درباره اقتصاد و تعریف آن می پرسند؛ می گوید “اقتصاد یک محصول فرهنگی است”) ۱۲ (. به این ترتیب برای بومی سازی علم اقتصاد سعی دارند آن نظم و قواعد اقتصاد را با قالب فرهنگی خودشان هماهنگ کنند. به عنوان نکته آخر هم به این مساله اشاره می کنم که من قائل به تاثیر استعمار هم نیستم. کره جنوبی از ۱۹۱۰ تا ۱۹۴۵ زیر سلطه ژاپن بود. حتی در آن مقطع، فرماندار نظامی کره هم یک ژاپنی بوده و یا از ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۵ چین در حال جنگ با ژاپن بود. پس با این شرایط پیشرفت های کره جنوبی یا حتی تایوان را چطور توضیح می دهیم. ممکن است این طور توجیه کنیم که استعمار ژاپن با استعمار غربی فرق دارد. هر چند باید به این نکته توجه داشت که در ایران، هیچ زمانی استعمار را به آن شکل و شدت نداشتیم که خارجی ایران را اداره کند. درست است که گاهی روس ها، انگلیسی هاو یا آمریکایی هانفوذ داشتند اما هیچ زمانی اداره کننده مستقیم ایران نبودند.
دکتر جهان آرا: در رابطه با صحبت های آقای دکتر علاءالدینی، من هم به تفکیک شرق و غرب معتقد نیستم اما به هر حال ما برای مطالعه و بحث باید حوزه هایی را مثل آسیا، اروپا، آمریکا مشخص کنیم و اگر در لایه های مختلف این هانظام های فکری و ایدئولوژیک را در نظر بگیریم، می توانیم بین آن هاقائل به دسته بندی هایی باشیم. من مطالعه خاصی در مورد غرب ندارم ولی صرف نظر از این که روابط ما با فرهنگ اروپا و نزدیکی ما با آن قابل انکار نیست، بنا به چیزهایی که خواندم و تجربه کردم، ریشه های مشترکی را بین ایران و ژاپن می بینم. این امر موجب پیچیدگی ایران نسبت به کشوری مثل ژاپن می شود. من پیش تر به این نکته اشاره کردم و فکر می کنم که ژاپن به خاطر موقعیت جغرافیایی خاصی که دارد، با کشورهای دیگر آسیا متفاوت است و از این نظر با دکتر علاءالدینی موافقم. توسط چینی ها، اشاره به این دارد » سرزمین آفتاب تابان « حتی نام نهادن ژاپن به عنوان که این کشور دورترین نقطه آسیاست که خورشید از آن جا طلوع می کند و دور افتاده ترین منطقه جزیره شکل در آسیا است. نکاتی که دوستان به عنوان تاریخ ژاپن به آن اشاره کردند بسیار تحت تاثیر این موقعیت جغرافیایی بوده و در مقابل بسیاری از وقایعی که در طول تاریخ برای ایران پیش آمده و بسیاری از اتفاقاتی که بر ان گذشته نیز تا حد زیادی، تحت تاثیر موقعیت جغرافیایی و استراتژیک ایران بوده است. من زمانی که در مورد ایران و ژاپن مطالعه می کنم، ایران به نوعی به عنوان ابتدای آسیا در نظرم می آید و ژاپن به عنوان انتهای آن و از این منظر این دو کشور را در دو طرف آسیا می بینم. موضوع دیگری که می خواستم به آن اشاره کنم مربوط به بخشی از اخلاقیات ژاپنی هامی شود، و آن صبر آن هاست. ژاپنی هابسیار افراد صبوری هستند و این صبر و تحمل همان فرهنگ سخت کوشی را منجر می شود که دکتر نقی زاده در مورد آن صحبت کردند و به نظر من این ویژگی در بلند مدت موجب پیشرفت و توسعه در یک گروه می شود.
محور دوم: رابطه فرهنگ و مسائل اجتماعی در ژاپن )بدون حضور دکتر علاءالدینی(
دکتر فکوهی: در این جا به بحث “رابطه فرهنگ و مسائل اجتماعی در ژاپن” به عنوان محور دوم این میزگرد می پردازیم . بحثی که آقای دکتر نقی زاده تحت عنوان جامعه سخت کوش و ارتباطی که با سنت و دین ژاپنی دارد؛ مطرح کردند به نظر من بسیار جالب بود. اما موضوعی که خیلی مطرح است و شاید بتواند شروع این بحث باشد، این است که چند محور حوزه اجتماعی در مورد ژاپن وجود دارد که من خدمتتان عرض می کنم و می توانیم راجع به آن هابحث را شروع کنیم. اولین بحثی که در مورد ژاپن وجود دارد و شما به عنوان استثناء ژاپنی و بی مانندی ژاپنی به آن اشاره فرمودید، این است که در ژاپن به نظر می رسدکه سنت و مدرنیته به عنوان دو فرآیند متضاد وارد عمل نشدند و توانستند با هم سازش پیدا کنند که البته می توان گفت از این لحاظ اگر ما فرهنگ ایرانی را در نظر بگیریم بسیار روند متفاوتی را طی کرده است. هرچند قصد نداریم در این جا همه چیز را با ایران مقایسه کنیم اما از آن جایی که این ویژه نامه به زبان فارسی منتشر می شود؛ من فکر می کنم که برای خواننده فارسی زبان ایرانی این مساله مهم باشد. به هر تقدیر به نظر من این تناقض در هند یا چین هم به شکلی که ما در ایران داشتیم، به وجود نیامد. بنابراین یکی از خصوصیات جامعه شناختی ژاپن همین است؛ یعنی جامعه ایکه توانسته است وارد مدرنیته شود و بدون یک تروماتیسم و ضربه شدید این موقعیت جدید را بپذیرد. این در حالی است که با توجه به صحبت های آقای دکتر نقی زاده، ژاپن یک کشور کاملا روستایی بوده و از روستاهایی که کنار همدیگر قرار داشتند؛ تشکیل شده بود. اما بعد به سمت یک موقعیت جدید بسیار ارگانیزه و شهری حرکت کرد. معمولا گذار از روستا به شهر با یک آسیب و ضربه بسیار شدید همراه است؛ حتی در اروپا تجربه تبدیل روستانشینی به شهرنشینی با تروماتیسم شدید روبرو بود که همان فقر قرن نوزدهمی است و انگلستان به عنوان مرکز صنعتی شدن با آن مواجه بود. بسیاری از مباحث مارکس هم به همین آسیب زایی در سطح سازمان یافتگی مربوط است که صنعتی شدن را با گونه ای از آسیب یکی می گیرد و به نوعی آن را مشخصه جهان صنعتی می داند. امروز وقتی راجع به صنعتی شدن در ایران صحبت می شود بیشتر نگاه یا آنچه در ذهن مردم وجود دارد دولت رفاه است؛ یعنی اروپایی که بعد از سال ۱۹۵۰ به وجود آمد. در حالی که صنعتی شدن در اروپا در شهرهایی مثل پاریس یا لندن برای مردم یک فاجعه بود و فقر غیر قابل تصوری را به همراه داشت. با این توضیح آیا می توان این بحث را به عنوان یکی از محورهای جامعه شناختی ژاپن در نظر گرفت که توانسته باشد سنت و مدرنیته و موقعیت روستا نشینی و شهر نشینی را با هم ترکیب کند؟
بحث دیگری که در رابطه با جامعه شناسی ژاپن مطرح است و اغلب در مورد آن بحث می شود، بالا بودن یکپارچگی عمومی و زبانی در ژاپن است؛ که اگر برای مثال با کشوری مثل ایران با وجود چندپارگی قومی و زبانی در آن مقایسه کنیم، متوجه می شویم که این یکپارچگی کمک زیادی به ژاپن کرده است. ولی از طرف دیگر هم جامعه شناسان معتقدند که ژاپن منشا گروهی از آسیب ها بوده است، از جمله ناسیونالیسم افراطی که در ژاپن وجود داشت و در طول تاریخ معاصر ضربات بسیاری به ژاپن زد؛ از جمله در جنگ های اول و دوم جهانی ژاپن تا اندازه زیادی از این ناسیونالیسم افراطی ضربه خورد. با این وجود بعد از جنگ جهانی دوم هم باز ژاپن آن طور که مثلا آلمان با فاشیسم فاصله گرفت، از این ناسیونالیسم فاصله نگرفت. لذا یکی از نکاتی که امروز جامعه شناسان در رابطه با ژاپن مطرح می کننداین است که این کشور همچنان گرفتار و در بند اشباح ناسیونالیسم است و البته اسم آن را فاشیسم نمی گذارند ولی در واقع میراث خوار همان فاشیسمی است که در دولت محوری وجود داشت. در حالی که فرض کنید نمونه های مشابه آن در آلمان یا ایتالیا یا حتی در فرانسه وجود داشت و ما در آن جا هم با اشکال ناسیونالیسم افراطی مواجه بودیم. اما می توان گفت که تقریبا در آن کشورها این مباحث حاشیه ایشدند و اگر هم امروز دوباره مطرح شدند، بحث این است که یک برگشت مقطعی است و به خاطر بیکاری و بحران و غیره نوعی واکنش محسوب می شود. اما در ژاپن به نظر می رسدکه این یک پدیده اجتماعی است یعنی نوعی گرایش است که به نوعی انسجام ملی را می سازد. از جمله دیگر مباحثی که از لحاظ جامعه شناسی در ژاپن مطرح است؛ رابطه ژاپن و کره ای ها و رفتار کره ای هایی است که امروز در ژاپن هستند. بحث نژاد پرستی ژاپنی در جامعه شناسی ژاپن به عنوان گونه ای از عدم پذیرش بیگانه مطرح است. حتی این بحث از طرف جامعه شناسان مطرح است که روبوتیزاسیون تا حدی به این نگاه ژاپنی هابه بیگانه ارتباط دارد– این جا یک مقدار به فن آوری هم مربوط می شود. در این مورد برای مثال گروهی از جامعه شناسان این بحث را مطرح کردند که ژاپنی ها در نهایت ترجیح می دهند که ربات های ساخت خودشان را داشته باشند تا کارگران کره ای را به کار بگیرند. بنابراین این گونه از آسیب ها هم در جامعه ژاپن مطرح است.
بالاخره به عنوان محور سوم در جامعه شناسی ژاپن تروماتیسم چند مرحله ای است که در ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم اتفاق می افتد. تحقیری که ژاپن بعد از این جنگ تحمل می کند به نظر بسیاری از جامعه شناسان گونه ای از رابطه پرسمان برانگیز را با غرب و به خصوص با آمریکا به وجود می آورد که بر اساس آن یک نوع احساس نفرت و در عین حال نوعی علاقه بین آمریکایی هاو ژاپنی هادر جریان است که در سطح اجتماعی خود را به صورت هایمختلف نشان می دهد. به خصوص در سال های ۶۰ تا ۸۰ جامعه شناسان در این مورد صحبت کرده اند. همچنین آسیب ضربه وار دیگری هم که در مورد ژاپن مطرح است، در واقع در مورد ژاپنی است که به جهان وصل می شود. ژاپنی که بین سال های ۸۰ و ۹۰ به سیستم جهانی وصل می شود و نیز ورود شرکت های بزرگ به این کشور، گونه ای از اخلاق جدید صنعتی و اجتماعی را وارد آن می کنند. مانند رقابت های شدید بین افراد و یا گونه ای از فردگرایی) ۱۳ ( که قبلا کمتر در ژاپن وجود داشته- رقابت افراد در داخل یک واحد کاری، یا بحث موفقیت اجتماعی به مثابه یک موفقیت فردی و حاشیه ایشدن گروهی از اقشار اجتماعی، بحث افراد موفق و افراد ناموفق به صورتی که ما در فرهنگ آمریکایی داریم. همین طور از بین رفتن استخدام مادام العمر در بنگاه های ژاپنی حتی به طور جزئی از جمله تغییراتی است که می توان به آن هااشاره کرد. گروهی معتقدند که ورود این گونه از مجموعه هابه ژاپن شاید یکی از عواملی باشد که برخی از آسیب های جامعه ژاپنی را توجیه می کند. به عنوان مثال برخی از رفتارهایی که در نظر جامعه شناسان غربی خیلی عجیب تلقی می شود. مثلا در حوزه روابط جنسی. و ورود پورنوگرافی در انیمیشن های ژاپنی. یا حتی بسیاری از رفتارهای خاص و یا فانتزی های عجیب ژاپنی که انجام می شود؛ همچنین آنچه که در جامعه شناسی غربی به آن عقده پاریسی یا فرانسوی می گویند در بین ژاپنی هابسیار دیده می شود به این معنا که ژاپنی هایی که به فرانسه می آیند، چون این همه بی نظمی و شلوغی و در هم ریختگی را ندیدند دچار افسردگی شده و زمانی که به ژاپن بر می گردند دچار گونه ای از آسیب ضربه وار می شوند.
به طور کلی این هابحث هایی است که به لحاظ جامعه شناختی در ژاپن مطرح است و حالا اگر بخواهم در یک جمله بگویم، نگاهی که بیشتر در جامعه شناسی غربی نسبت به ژاپن وجود دارد این است که این کشور علی رغم این که تصویر جامعه ایبه ظاهر موفق را ارائه می دهد، اما در درون خود آسیب های بسیار زیاد اجتماعی را حمل می کند که نتیجه یک کشمکش درونی بین سنت و مدرنیته است که قاعدتا آن را نفی می کند.
دکتر نقی زاده: شما به مواردی اشاره کردید که واقعا مورد علاقه من بود، چون در ایران ما بیشتر عادت کرده ایم که از ژاپن تعریف کنیم و این را هم در بین دانشجویان و هم در بین کسانی که در ژاپن کار کرده اند، می بینیم. تعریف کردن زیاد از ژاپن به اعتقاد من در عقبه ذهن هر ایرانی به عنوان یک موجود آسیایی، به خاطر این فاصله عقب ماندگی است. این امر همیشه در تحلیل های ما نفوذ می کند که چرا آن کشور این گونه پیشرفت کرده و ما در این سیر متوقف شدیم یا کندتر حرکت می کنیم. حتی حدود ۵۵ هزار نفر ایرانی که بعد از جنگ ایران و عراق برای کار به ژاپن آمدند، با این که با مشقات فراوانی در آن جا مواجه شدند، اما این فکر همیشه با آن هابوده که چرا و چطور ژاپن توانسته به این شکل توسعه یابد اما کشوری با ثروت و دارایی های ایران تا این حد موفق عمل نکرده است. بنابراین این فکر در مقایسه با ایران هم در بین متخصصین ما و هم در بین کارگرانی که زندگی در ژاپن را تجربه کردند، همیشه وجود داشته است.
دکتر فکوهی: شاید همین جا مناسب باشد که این توضیح را راجع به دایاسپورای) ۱۴ ( ایرانی در ژاپن و مهاجرت ایرانی هابه این کشور، جمعیت ایرانیان در آن و این که در حال حاضر چه وضعیتی دارد، کمی توضیح دهید.
دکتر نقی زاده: در حال حاضر جمعیت ایرانی هادر ژاپن خیلی کم شده و بیشتر کسانی که در آن جا کار می کردند؛ برگشته اند. در دوران حباب ایرانی های بیشتری در ژاپن کار و زندگی می کردند. در حال حاضر حدود ۱۵ هزار ایرانی باقی مانده اند که در آن جا مقیم شدند. اما دیگر کسی برای کار به ژاپن نمی آید.
دکتر فکوهی: این ۱۵ هزار نفر از چه قشری هستند؟
دکتر نقی زاده: عمدتا کارگرانی بودند که در آن جا ازدواج کرده اند و اقامت دائم گرفتند و در حال حاضر در آن جا زندگی می کنندو یا تاجرانی که از قدیم از حدود ۱۹۵۲ به بعد در کوبه هستند. برخی هم در دانشگاه هامشغولند که البته تعداد آن هاکمتر است. به هر حال اگر به بحث قبل برگردیم، برخی از این تعریف ها از ژاپن به همان بحث سنت و مدرنیته بر می گردد و این که چرا این دو در ایران با هم همراه نبوده اند. برخی از متفکران ژاپن معتقدند که اصلا پیدا کردند این سنت و مدرنیته در ژاپن و بررسی اینکه کدام بخش از این فرهنگ و جامعه به سنت بر می گردد و کدام بخش از آن متعلق به مدرنیته است کار اشتباهی است. ژاپن کشوری است که افکاری به آن وارد شده و با سنت های موجود در آن ترکیب و عجین شده است و تفکیک این ها از هم به سختی امکان دارد. ژاپن حتی در همان ۲۶۰ سالی که منزوی بود، به طور غیر مستقیم با هلند و چین ارتباط داشت. جزیره ای در کیوشو بود که تنها کانال ارتباطی آن هابا خارج محسوب می شد که کتاب های پزشکی و غیره از آن کانال وارد ژاپن می شد. آن ها اجازه نمی دادند خارجی هاوارد کشور شوند، بنابراین خودشان به آن جزیره می رفتند و مبادلات را انجام می دادند. صنعت ترجمه یکی از پیشرفته ترین صنایع در ژاپن است. مثلا کینز در انگلستان که در ۱۹۳۲ نویسد در ۱۹۰۴ در ژاپن ترجمه شده است. لذا در همان دوران انزوا هم ژاپن از افکار ¬ می و علوم جاری در نقاط دیگر دنیا دور و بی خبر نبود و این مبانی فکری وارد ژاپن می شد.
دکتر فکوهی: آیا در ژاپن واژه هایی برای تفکیک سنت و مدرنیته وجود دارد؟
دکتر نقی زاده: بله به کار می بردند مثلا دنتو) ۱۵ ( )سنت( یا کین دایکا) ۱۶ ( )مدرنیته( واژه هایی هستند که به کار برده می شود. ولی وقتی که آن هارا بررسی می کنیم؛ برخی معتقدند که این کار عبث است. طرفداران مدرنیزاسیون در آن جا کسانی هستند که به نظریه های رشد به سبک غربی علاقه دارند. آن هایی که معتقدند سنت و مدرنیته در ژاپن با هم ترکیب شده اند و سعی در مطالعه آن هابه طور جدا و منفک، کار عبث و بیهوده ای است، معتقدند که دنیا پیش می رود و ما یکسری مبانی و موج فکری را از کشورهای دیگر گرفتیم و آن هارا با فرهنگ خودمان ترکیب کرده ایم. در این ارتباط ژاپنی هاشاکر هر چیزی هستند که از بیرون وارد فرهنگ آن هاشده است. به خاطر خط نوشتاری که از چین گرفتند، از آن هاقدردانی می کنند. یا سالیان پیش که یک آمریکایی در آن جا مزرعه ساخته، به این خاطر که کشاورزی مدرن را از او آموخته اند، مجسمه او را ساخته اند و حتی در جنگ هم آن مجسمه را خراب نکردند. این ویژگی برخواسته از پراگماتیک ژاپنی و به جد گرفتن تداوم )سنت( و عصر و زمان )تغییر(است که هم جنبه و بار مثبت دارد و هم جنبه منفی دارد. این پراگماتیک از این جهت مثبت است که دنیا را به جد می گیرد و به نظر می رسددر این رابطه بر خلاف ایران است. آن هااگر نقدی هم می کننددر جهت سازندگی است. به این معنا که مثلا چطور نظریه هگل را در جامعه تاریخی ژاپن بگنجانند. آن هابه راحتی به یک نظریه دستبرد می زنند. دستبرد آن هاهم به این شکل است متغیرهای ژاپنی را به پایه های نظری آن نظریه جوش می دهند و آن را متناسب با جامعه خودشان می کنند. مسلما این کار تلاش زیادی را می طلبد. به همین دلایل کیفیت کار در آن جا خیلی بالا است. نهضت مارکسیسم در ژاپن خیلی قوی است. دانشجویان اقتصاد در ژاپن تا همین دهه ۸۰ اکثرا مارکسیت بودند. حزب کمونیست در ژاپن الان کرسی دارد و در شوراهای شهر فعالیت می کنندو خودشان را به عنوان ترمز سرمایه داری تعریف می کنند. آن هاالبته مارکسیست های ناسیونالیسم هستند! لذا از این جهت خیلی خاص عمل می کنند. این جامعه همگانی و ناسیونالسم افراطی برای مارکسیست ها هم مطرح است؛ برای بنگاه های تجاری هم مطرح است؛ برای نخست وزیر هم مطرح است و برای کارگر هم مطرح است. از این جهت مدیریت آموزش در ژاپن خیلی منسجم عمل می کند و تحمیلی نیست. در ژاپن آموزش و پرورش را با هم انجام دادند تا این جامعه همگانی که پیش تر در مورد آن صحبت کردیم، در روند این آموزش و پرورش درونی شود. بنابراین اولویت در همه چیز، همین جامعه همگانی است که باید دست نخورد. به همین دلیل هم ژاپن خیلی کشور مهاجرپذیری نیست و مهاجرین در آن جا به سختی زندگی می کنند. در این رابطه ژاپن همیشه خود را با آلمان و فرانسه و نابسامانی هایی که مهاجرین ترک در آلمان به وجود آوردند، یا آفریقایی هایی که در فرانسه آشفتگی ایجاد کردند، مقایسه می کند. به این ترتیب دولت و ملت و احزاب و همه در ژاپن همگی به این نظم جامعه همگانی پایبندند و برای آن تلاش می کنند.
مساله دوم که شما به آن اشاره کردید، گذار از روستا به شهر است. واقعا گذار به جامعه صنعتی سختی هاو فشارهای زیادی را به جامعه تحمیل می کند. اقتصاددآن های مارکسیست ژاپن هم که به غرب رفتند و سرنوشت جوامع صنعتی را در روند توسعه دیدند، حتی برخی بر این باور بودند که رواج استفاده از ماشین و کلید برق در جامعه باعث راحت طلبی در جامعه می شود. به این ترتیب در این موارد تضادهای فکری زیادی در ژاپن وجود دارد.
اما ژاپن تا حد زیادی ناگزیر است. بیشتر تراکم جمعیت ژاپن در روستاها ساکن هستند و سرمایه های عظیم در بخش شهری است. در این جامعه به جای این که مانند کشورهای در حال توسعه، روستا به شهر حمله کنند مانند ایران که به روستای بزرگی تبدیل شده است، شهر به روستا رفته، به این معنا که مدرنیته و کارخانه هارا شهر به روستا ها برده است و از این طریق مهاجرت روستا به شهر را کنترل کرده و باعث شده تا روستاییان کمتر با مهاجرت به شهر دچار آسیب های اجتماعی شوند. همچنین دولت توازن نرخ دستمزد در روستا و شهر را به نحوی تنظیم کرده است که تفاوت عمده ای نباشد که موجب افزایش مهاجرت شود. لذا قطب های اقتصادی که شامل ناگویا، اوزاکا و توکیو می شود؛ را طوری تنظیم کرده اند تا ضمن این که انباشت کارخانه هادر آن جا باشد، از جامعه روستایی هم جذب این مناطق شوند و ضمنا خود این شرکت ها صنایع سبک خود را به مناطق دیگر منتقل می کنند. به این ترتیب ضمن ضایعاتی که به همراه داشته، بزرگترین نرخ بیکاری که تا به حال داشتند حدود ۷ یا ۸ درصد بود. در حال حاضر نرخ بیکاری با وجود رکود اقتصادی شدیدی که بر دنیا حاکم است، ۵ درصد است. از این نظر آن هاکار را رفاه می دانند و به خاطر همین دیدگاه است که شرکت هایچند ملیتی هم سود می برند. لذا همیشه فارغ از نوع دیدگاه و نظریه اقتصادی، به ژاپن از دریچه نیروی کار به عنوان عمده ترین سرمایه و دارایی این کشور نگاه می کنم. اما از زمان تشدید اجباری روند جهانی شدن، شکاف های درآمدی – دارایی جامعه ژاپن افزایش یافته است که از آن به عنوان “کاکوسا شاکای”) ۱۷ ( نام برده می شود.
همچنین تغییر و تداوم نیز همچون جامعه همگانی از جمله واژه های کلیدی در ژاپن محسوب می شوند. تداوم به عنوان حفظ مبانی فکری و فلسفی و آداب و سنن و تغییر به عنوان همراه شدن با تغییرات فناورانه. بین این تغییر و تداوم همیشه یک تعادل دیده می شود. لذا تداوم و تغییر را باید همیشه در ژاپن با هم در نظر بگیریم. در رابطه با ناسیونالسم افراطی هم باید بگویم که دیگر امروز مانند گذشته نیست. در مورد فاشیسم در ژاپن هم من هیچ وقت قبول نکردم که فاشیسم مثل ایتالیا یا آلمان در ژاپن وجود داشته است. اما نظامی گری) ۱۸ ( افراطی را در مورد آن قبول می کنم. همچنین از آن جایی که امپراتور قبل از جنگ جایگاه خدایی داشته، در صورتی که کسی نمی توانست فرمان او را انجام دهد، به راحتی خودکشی می کرد. یا نژاد پرستی) ۱۹ ( را در مورد ژاپنی ها قبول می کنم. هر چند بسیار کاهش پیدا کرده اما همچنان به شکل های مختلف وجود دارد. همچنین عدم پذیرش بیگانه در ژاپن یک واقعیت است. من معتقدم که در حال حاضر ژاپن ۶۰۰ هزار نیروی کار در بخش نرم افزار کم دارد و کم کم شروع کردند از هند و بنگلادش که انگلیسی می دانند، نیروی کار جذب می کنند. از جمله دیگر آسیب ها می توان به رشد جمعیت در ژاپن اشاره کرد که در حال حاضر کمتر از یک درصد است. این ها آسیب هایی است که در حال حاضر ژاپن با آن هامواجه است. از طرف دیگر می توان به ضعف دیپلماسی خارجی ژاپن و مشکلاتی که در روابط آن با جامعه جهانی وجود دارد، اشاره کرد. همچنین وابستگی شدید ژاپن به امریکا نیز یک مساله قابل بحث است. به طوری که ۵۰ تا ۶۰ درصد اقتصاد ژاپن به آمریکا وابسته است. اما این نفرت و علاقه نسبت به آمریکا همیشه در بین ژاپنی هاهست. این هااز اواخر قرن ۱۹ و از دوران میجی تشنه غرب و فناوری غربی شدند. اما همیشه مراقب اند که سازمان بندی اجتماعی خودشان به هم نخورد. با این حال از آنجا که ژاپنی هادر برقراری توازن ید طولایی دارند، همیشه بین آموختن از غرب و حفظ سازمان اجتماعی خود تعادل را بر قرار کرده اند. این توازن هم در سیاست گذاری هاو هم در مباحث نظری موجود که در ژاپن به کار می روند، وجود دارد. برای مثال اگر ژاپنی هاحدود ۳۰۰ یا ۳۵۰ میلیاد دلار در کشورهای خارج سرمایه گذاری دارند، غربی هاحدود ۹۰ میلیارد دلار در ژاپن سرمایه گذاری کرده اند. آن هاواژه ای به نام کوکوسای) ۲۰ ( را به معنای بین المللی شدن به کار می برند. آن هادر صد سال اخیر به مباحث مرتبط با جهانی شدن بسیار اهمیت می دهند. بین المللی شدن از نظر ژاپنی هااین نیست که مانند دنیا شوند بلکه معتقدند دنیا را باید مانند خود و با خود همراه کنیم. این معنای خاصی از بین المللی شدن است که در ژاپن وجود دارد. به این ترتیب سرمایه داری ژاپنی دامنه فعالیت خود را در خارج از مرزهای ژاپن گسترش می دهند و تولید می کنند، برای مثال معتقدند که چرا تویوتا باید فقط در ژاپن تولید کند، بلکه می توانددامنه تولید خود را در کشورهای دیگر هم گسترش دهد. بزرگ ترین سرمایه گذاری خارجی که در ژاپن موفق بوده، مک دونالد است. اما شرکت های دیگر خیلی برای کار در ژاپن راحت نیستند زیرا کار کردن با ژاپنی هادشوار است و نیاز به صبر، شکیبایی و سعی فراوان دارد.
دکتر فکوهی: اگر ممکن است کمی هم در مورد عجیب بودن ژاپنی ها از دیدگاه خارجی ها صحبت کنید.
دکتر نقی زاده: به هر حال مثل مردم هر کشور دیگری نظیر خود ما ایرانیان، برخی جنبه های متفاوت هم در ژاپن وجود داشته و دارد؛ برای مثال در گذشته حمام های ژاپنیمختلط بوده و این در سفرنامه هایی که خارجی هادر مورد ژاپن می نوشتند همیشه اشاره می شد. علاوه بر این مورد، موارد دیگری هم وجود دارد که از دیدگاه خارجی هایی که به ژاپن می آمدند کمی عجیب بوده است. یا همین مثلا استخدام مادام العمر در یک رژیم سرمایه داری. بالاخره جهان بیشتر به سیستم غربی گرایش دارد و آن سیستم برایش آشناست. از این جهت گاهی عجیب و غریب به نظر آمده است. برای مثال می توان به تاکید فراوان در انیمیشن و مانگا اشاره کرد. به عنوان مثال دیگر، کم گویی ژاپنی ها و پر گویی ایرانیان از موارد استثنایی و شاید عجیب مردم دو کشور است.
دکتر فکوهی: پس به نظر می رسدکه این غریب بودن دو طرفه است و بیشتر هم به خاطر غربی شدن جهان، فرهنگ ژاپنی از دید مخاطبان آن عجیب به نظر می رسد.
دکتر جهان آرا: من می خواهم در تایید صحبت های آقای دکتر نقی زاده در مورد تفکیک سنت و مدرنیته در ژاپن یکی دو مطلب اضافه کنم. به نظر می رسدکه تفکیک این دو در ژاپن کار مشکلی باشد. به این معنا که تعبیر ما تا به حال سنتی بودیم و از این پس می خواهیم مدرن شویم، به این شکل کلی وجود نداشته است. بلکه پیشرفت و موفقیت و به روز شدن همیشه مطرح بوده است. حتی در حوزه طراحی این مساله خیلی مطرح بوده است. صورت آکادمیک طراحی واساس تشکیلات تحصیلی آن به طور کلی با اروپا تعریف و معرفی می شود. اما ژاپنی هامعتقدند که از چند هزار سال پیش به مباحث طراحی پرداخته اند و در واقع همان طراحی را امروز به شکل دیگری ادامه می دهند. لذا اینهاهیچ حد فاصلی بین گذشته و امروز نمی بینند. نکته مهم دیگری که به نظر من در ارتباط با ژاپن نمی توان از آن صرف نظر کرد، طبیعت است. برخورد ژاپن با طبیعت بسیارخاص است. تعریف سادگی ژاپنی بسیار صریح و مشخص است و این در کارهای هنری شان خیلی ملموس است. تفاوت آثار هنری آن هابا آثار هنری ایرانی، هندی یا جاهای دیگر در همین سادگی است و این که طبیعت با صراحت در آثار هنری آن هامطرح می شود. به نظر من ژاپنی ها در زندگی هم این گونه عمل می کنند. یعنی زمانی که با طبیعت برخورد می کنند، انسان را به عنوان یک موجود طبیعی در نظر می گیرند و همین طور هر چیزی که در این جهان وجود دارد، به طور طبیعی مورد پذیرش است. این موضوع در مورد برخورد آن هابا زلزله و سونامی هم به همین شکل است و آن هااین موضوع را به عنوان یک واقعیت طبیعی پذیرفته اند، لذا آن نابسامانی هایی که در نتیجه این گونه از وقایع و فجایع طبیعی در جاهای دیگر دنیا رخ می دهد، ما در ژاپن نمی بینیم. این حتی در شیوه غذا خوردن آن هاهم هست و کمترین تغییر را در غذا و مواد غذایی ایجاد می کنندو مثلا هر چیزی را فقط بخارپز می کنندو در ساده ترین شکلش آن را مصرف می کنند و مزه خاصی را هم به آن اضافه نمی کنند. لذا این رویارویی با طبیعت بسیار در شیوه تفکر و زندگی و حتی مذهب ژاپنی تاثیر گذار است. به این معنا که مثلا در دین شینتو همان طور به یک سنگ نگاه می کنندکه به یک انسان. هر چند این مساله تا حدودی در کل آسیا وجود دارد اما در ژاپن خیلی هم مطرح است. به نظر می رسداین مباحث در شکل انتزاعی خود موجب هارا بررسی می ¬ تفاوت ژاپن با جاهای دیگر دنیا شده است و زمانی که یک غربی این کند، به دلیل همین شیوه خاص زندگی طبیعی ممکن است که به نظرش عجیب آید. این مساله گاهی به عنوان مزیت و حتی گاهی به شکل مشکل مطرح می شود. من ادعا نمی ها هیچ مشکلی ندارند، اتفاقا مشکلات زیادی در زندگی اجتماعی و فردی ¬ کنم که ژاپنی آن هاهست که کاملا قابل بررسی است.
محور سوم: رابطه فرهنگ و هنر )بدون حضور دکتر علاءالدینی(
دکتر فکوهی: اگر موافق باشید بخش آخر را تحت عنوان “رابطه فرهنگ و هنر” در ژاپن به بحث بگذاریم. این بخش شاید کوتاه تر باشد زیرا در این ویژه نامه بخش های متعددی به آن اختصاص خواهد یافت. در این مورد هم اگر نگاه بیرونی را نسبت به ژاپن مطرح کنیم، به نظر می رسدکه هنر ژاپنی و همچنین ادبیات این کشور در شاخه های خاصی کلیشه سازی شده است. مثلا اگر یک فرانسوی بخواهد راجع به هنر ژاپن صحبت کند، بلافاصله کیمونو به نظرش می رسدو طراحی خاص لباس و طبیعت و کوه معروف فوجی و گیشا و هایکو و مراسم چای و غیره؛ یک سری عناصر خاصی که در اروپا یا خیلی از نقاط جهان آن هارا به عنوان فولکلور در نظر می گیرند. در مورد غرب هم مباحث فولکلوریک مطرح هست مثلا زمانی که نگاه یک فرانسوی به سوئیس را در نظر بگیریم یا نگاه یک ایتالیایی به فرانسه را در نظر بگیریم، یک سری عناصری مثل کافه پاریسی، شراب فرانسوی و انتلکتوئل ها و غیره که در واقع عناصر فولکلوریک و اگزوتیک) ۲۱ ( هستند ولی هنر جای خودش را دارد. یعنی نقاشی و سینما و غیره به طور مجزا وجود دارند. ولی ظاهرا در مورد ژاپن این اتفاق نیفتاده و این تمایز به آن شکل وجود ندارد. به این ترتیب تصور بیرونی نسبت به هنر ژاپن بیش از اندازه اگزوتیک و بیگانه گرا است. در این رابطه سوال این است که این مساله تا چه اندازه با واقعیت خود ژاپن انطباق دارد؟ البته این اتفاق در مورد ایران هم افتاده هر چند که در ۳۰ یا ۴۰ سال اخیر عوض شده است. مثلا این که هنر ایران را فقط مینیاتور یا قالی بدانند، این داوری تا چه حد می تواند، برای کسانی که از نزدیک با فرهنگ ژاپن یا ایران آشنا هستند، قابل قبول باشد.
دکتر نقی زاده: به نظر من اگر غرب را به عنوان محور و مرکز تمدن در نظر بگیریم و از آن منظر به شرق نگاه کنیم، و در آن چارچوب نظریه پردازی و دیدگاه هایی که غرب داشته، همه چیز ژاپن اگزوتیک است. با این دیدگاه در مورد چین و ایران هم همین قضاوت وجود دارد. در مورد کره هم همینطور است یعنی لباس کره ای، یا نقاشی کره ای یا معابد کره ای یا سینمای کره ای هم همینطور است هر چند کره ای ها بر این باور هستند که غرب را بیشتر درون خود راه داده اند اما به هر صورت شرق این مشخصات ویژه و عمومی خود را دارد. در مورد ژاپن استثنائا این مساله پررنگ تر است. برای مثال در مورد نقاشی در ژاپن، هر چند کسانی هم هستند که آثاری را مانند آثار غربی خلق می کنند؛ اما این ها بیشتر روی سوژه متمرکز می شوند. یعنی نقاش ژاپنی ممکن است یک عمر روی کوه فوجی کار کند و تمام فصول آن را از جهات مختلف به تصویر بکشد. یا تئاتر کابوکی را در نظر بگیرید مثل همان نقالی های ما است. آن هادر این تئاتر اوج فناوری و رنگ و هم تجرید و هم انتزاع و هم واقعیت را به شکل شعر گونه بیان می کند. سینمای ژاپن و کارهای کوروساوا) ۲۲ ( یا اوزو) ۲۳ ( هم می تواندمثال خوبی در این زمینه باشد. درست است که کارهای آن هامضمون سامورایی دارد و برای مثال متن های دوره فئودالی را می گیرد و بر اساس آن هافیلم می سازد؛ اما از نظر من نمی توان این آثار را اگزوتیک خواند. اما به هر حال این نزدیکی بیش از اندازه ما به غرب و زیر تشعشعات آن، و این احساس نزدیکی به هنر غرب موجب شده که هنر ما با سمت هنر غربی گرایش بیشتری داشته باشد. اما زمانی که به مراسم چای و گل آرایی بر می گردیم، بحث فولکلور پررنگ تر است. ولی باید توجه داشت که اگر حتی اسم آن را سنت بگذاریم ژاپنی هاهمیشه درصدد هستند تا خود را در آن بخش سنت هم به روز کند. این تغییر را من در ژاپنی هامی بینم. این تداوم و در عین حال به روز کردن سنت به نظر من یک پروسه خیلی عمیق و مهم است. من معتقدم که انسان در آن واحد در دوره سنت و مدرن و پسامدرن زندگی می کند. اگر سنت یک جامعه را از آن بگیریم، تاریخ و هویت را از آن گرفتیم، عقبه یک انسان و فرهنگ را گرفتیم.
دکتر جهان آرا: در رابطه با این پرسش شما من باید به شیوه و رویکرد شرق و غرب اشاره کنم. به نوعی در شرق برخورد با هنر و آفرینش هنری که در آن طبیعت در معنای کلی آن یعنی واقعیت و جهان مهم است هر چیزی یک ماورا و روحی دارد و برای آفرینش هر هنری مراحلی هست. این نکته در آثار هنری شرق یک امر بنیادی است. به همین دلیل در واقع به وجود آمدن یک اثر هنری در شرق جزئی از زندگی یک هنرمند است. البته این به آن معنا نیست که در غرب غیر از این است؛ اما من نوع شرقی آن را توضیح می دهم. در واقع برای این که یک نفر یک مینیاتور بکشد یا یک صفحه قران بنویسد و یا یک فرش می بافته باید کل زندگی خود را می گذاشته، کلی دعا می خوانده، با وضو می رفته، یک نوع رژیم غذایی خاص داشته، تا یک اثر به وجود می آمده و یا در هند هنوز هم همین طور است و برای این که کسی یک کار هنری را انجام دهد باید حتما گیاه خوار باشد و عبادات خاصی را انجام دهد. در ژاپن هم به همین صورت است و عقیده بر این است کهکار هنری از درون یک هنرمند جان و شکل می گیرد و انواع هنرهایی که دارند مثل همان کمان گیری، گل آرایی یا مراسم چای و هر هنر دیگر چیزهایی هستند که از تمرینات طریقت و اعتقادیشان در زندگی روزمره کار می شود. اما وقتی یک نفر از غرب می آید و ظاهر این را می بیند این رویکرد به کلیشه تبدیل می شود. من خیلی در مورد مساله سادگی در هنر ژاپن که یکی از مهم ترین خصوصیات هنر این سرزمین است؛ فکر کردم. شما اگر از یک توریست هم که دو روز در ژاپن بوده در مورد هنر ژاپن بپرسید به این سادگی اشاره کند، از من هم چند سال آنجا درس خواندم بپرسید بر همین موضوع تاکید می کنم و اگر از استاد ژاپنی من هم که بپرسید به همین مورد اشاره کند. علی رغم این که این ها همه به یک چیز اشاره دارند اما محتوای این ها با هم متفاوت است. به این ترتیب هنر این مناطق بدون در نظر گرفتن این مراحل قابل تجزیه و تحلیل و فهم نیست و این ها آن قدر با زندگی روزمره عجین شده که اگر یک فردی بخواهد تنها با نگاه توریستی آن را مشاهده کند، این هنر تبدیل به یک کلیشه می شود.
دکتر فکوهی: به پایان این جلسه رسیده ایم هر چند مباحث زیادی هنوز باقی است که فکر می کنم غنای فرهنگ ژاپن به ما اجازه نمی دهد حتی در تعداد بی شماری از جلسات نیز بتوانیم به تمام مسائل و گستره بزرگ آن کاملا بپردازیم. البته این ویژه نامه، بخش دیگری از این فرهنگ را ترسیم خواهد کرد. بهر حال وظیفه خود می دانم از همه شما برای شرکت در این جلسه تشکر کنم.
پانویس ها:
neglected factors -1
behaviour science -2
Keikoku Zaimin -3
Fujitsu -4
Prof. Kohei Sugiura -5
Narrow Economics -6
Broad Economics -7
Morishima Michio, Why has Japan Succeeded?, Cambridge University -8
.۱۹۸۲ ,Press
Industrial Revolution -9
Industrious Revolution -10
Sawa Takamistu -11
.Economic is a cultural product -12
۱۳- نیهون که نام ژاپن در تلفظ بومی است به معنای سرزمین آفتاب تابان است.
Individualism -14
Diaspora -15
Dento -16
Kindaika -17
Kakusa Shakai -18
Militarism -19
Racism -20
Kokusai -21
Exotic -22
Kurosawa Akira -23
Ozu Yasujiro -24
این مطلب متعلق به ویژه نامه فرهنگ ژاپن است
http://anthropology.ir/publication/13618