انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

میراث شرق شناسان شوروی (۱)

در اتحاد جماهیر شوروی مطالعات شرقی یا شرق‌شناسی (Orientology) پهنه‌های وسیعی از علوم انسانی را دربر می‌گرفت. به‌جز مراکز مطالعات شرقی مسکو و لنینگراد، مؤسسه‌های مطالعات شرقی در پایتخت‌های پنج جمهوری آسیای میانه و قفقاز (تاشکند، دوشنبه، باکو، ایروان و تفلیس) نیز فعالیت داشتند. بین این مراکز تقسیم کار مشخصی برقرار بود. مطالعات شرقی در مسکو جنبه سیاسی، دیپلماتیک و اطلاعاتی و در لنینگراد سرشتی تاریخی، زبان‌شناختی و دانشورانه داشت. مؤسسه‌های مطالعات شرقی جمهوری‌ها نیز هر یک به پهنه‌های پژوهشی خاصی دلبستگی داشتند ولی سمت و سوی عمده پژوهش‌ها مسائل محلی و تاریخ و فرهنگ کشورهای همسایه بود. پژوهشگران شوروی نوشته‌های فراوانی درباره پیدایی و رشد مطالعات شرقی در آن کشور منتشر کردند. بیشتر این نوشته‌ها لحنی خودستایانه داشتند که با بزرگداشت دستاوردهای شرق‌شناسان شوروی از دیدگاهی ایدئولوژیک، کمبودها و کژتابی‌های آن را نادیده می‌گرفتند. پس از فروپاشی اتحادجماهیرشوروی در سال ۱۹۹۱، بازنگری سنجشگرانه میراث شرق‌شناسی شوروی در پی انتشار تک‌نگاری‌هایی درباره زندگی و آثار شرق‌شناسان شوروی، چاپ خاطرات شماری از آنان و بررسی‌های دانشورانه پژوهشگران روس و غیرروس درباره پیدایی و تحول شرق‌شناسی در این کشور ابعاد تازه‌ای یافت[۱]

از میان پژوهش‌هایی که در چند سال گذشته در این زمینه انتشار یافته، کتاب میراث مطالعات شرقی شوروی (زیر نظر میکائل کمپر، استاد مطالعات اروپای شرقی در دانشگاه آمستردام و استفن کنرمان، استاد مطالعات اسلامی در دانشگاه بن) به سبب دامنه و ژرفای پژوهش‌های آن از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. عنوان کتاب این توقع را در خواننده برمی‌انگیزد که با دستاوردهای کارشناسان شوروی در زمینه ایران‌شناسی، ترک‌شناسی، عرب و اسلام‌شناسی، هندشناسی، چین‌شناسی، ژاپن‌شناسی و غیره آشنا شود. کتاب چنین توقعی را برآورده نمی‌کند. نخست از آن رو که شرق مورد نظر نویسندگان به سرزمین‌های مسلمانان روسیه («شرق ما» یا «شرق خاص روسیه») و کشورهای خاورمیانه محدود می‌شود و مطالعات پژوهشگران شوروی را درباره شبه قاره هند و شرق دور (چین، کره و ژاپن) دربرنمی‌گیرد. دوم به این دلیل که مسائل مورد بحث کتاب مشخص‌تر و جزئی‌تر از بررسی میراث رشته‌های کاملی از شناخت چون ایران‌شناسی یا اسلام‌شناسی است. از همین رو شاید بهتر بود ویراستاران عنوان‌های دیگری چون بررسی‌هایی درباره تاریخ مطالعات شرقی شوروی یا گوشه‌هایی از تاریخ شرق‌شناسی شوروی را برای این کتاب برمی‌گزیدند.

 

کتاب میراث مطالعات شرقی شوروی به‌جز پیشگفتار و مقدمه که گذری و نظری بر مقاله‌های کتاب است، از دو بخش تشکیل شده است. بخش نخست چشم‌اندازی کلی از شکل‌گیری مراکز مهم آموزشی و پژوهشی و دشواری‌ها و چالش‌های مطالعات شرقی در شوروی به دست می‌دهد. این بخش دربرگیرنده نُه مقاله است درباره موضوعات متنوعی چون ریشه‌های تزاری شرق‌شناسی در شوروی، سرکوب شرق‌شناسان لنینگراد در فاصله سال‌های۱۹۱۸ تا ۱۹۵۶، نقش نیکالای مار در سازماندهی بخش شرقی کتابخانه دولتی لنینگراد، کارنامه شرق‌شناسان در کارزارهای دین‌ستیزانه، مطالعات کُردی در شوروی، بررسی کردوکار یِوگِنی پریماکف (عرب‌شناس، مأمور سازمان‌های امنیتی – اطلاعاتی شوروی و مدیر مؤسسه پژوهش‌های شرق‌شناسی فرهنگستان علوم در مسکو)، مکتب علمی اسلام‌شناسی در لنینگراد و سنت‌پترزبورگ، چرخش دهه ۱۹۸۰ در گفتمان اسلام‌شناسی شوروی و بالاخره نقش کارشناسان افغانستان در تکوین سیاست‌های شوروی در آن کشور. بخش دوم به مطالعات شرقی و تاریخ‌نگاری ملّی در جمهوری‌های آسیای میانه و قفقاز اختصاص یافته است. این بخش مرکب از هفت مقاله است درباره تلاش برای تجدید حیات مطالعات اسلامی در قازان، عرب‌شناسی در داغستان سده بیستم، مطالعات تاجیکی از دوره تزاری تا فروپاشی شوروی و پس از آن، شکل‌گیری گفتمان تاریخ ملّی در قزاقستان (۱۹۲۰-۱۹۳۶)، دیدگاه‌های شوروی‌ها درباره احمد یسوی و دیوان حکمت او، رهیافت‌های تازه درباره فرهنگ قرقیزها و بالاخره ماجرای تبدیل شرق‌شناسان جمهوری آذربایجان به متفکران مسلمان پس از ۱۹۹۱. از هفده مقاله کتاب نُه مقاله را شرق‌شناسانی از روسیه، آسیای میانه و قفقاز نوشته‌اند که تفسیرشان از شرق‌شناسی در شوروی بی‌گمان متأثر از تجربه شخصی‌شان در نهادهای آموزشی و پژوهشی شوروی است.

 

بررسی میراث مطالعات شرقی شوروی با این پرسش ناگزیر همراه است که شرق‌شناسان این کشور چه نکته‌های تاریکی را درباره تاریخ، فرهنگ و سیاست کشورهای شرقی روشن کرده‌اند؟ شرق‌شناسان شوروی برآن بودند که همتایان غربی‌شان به نسخه‌شناسی و پژوهش‌های ادبی، تاریخ اندیشه‌ها و نهادها، نقش شخصیت‌ها و گزارش رویدادهای سیاسی بسنده کرده‌اند و جنبه‌های مهمی از زندگی شرقیان چون تاریخ اجتماعی- اقتصادی و بنیادهای مادّی دگرگونی‌های فکری، اجتماعی و سیاسی را در این کشورها نادیده گرفته‌اند. به گمان آنان شرق‌شناسان غربی به پدیده‌هایی چون سیاست‌های توسعه‌طلبانه غرب در کشورهای شرقی، جنبش‌های اعتراضی در این کشورها و تجربه زیست طبقات فرودست توجه نکرده‌اند. این خرده‌گیری‌ها البته نادرست نیستند و شرق‌شناسان غربی دست‌کم تا میانه سده بیستم به جنبه‌های یادشده کمتر اعتنا داشتند. مشکل این است که پژوهشگران شوروی به سبب پیوند تنگاتنگ‌شان با سیاست‌های دولت شوروی و سرسپردگی‌شان به ایدئولوژی خشک‌اندیشانه حزب کمونیست آن کشور به این پرسش‌های بجا پاسخ‌هایی کلیشه‌ای و نادرست داده‌اند. از همین رو استفن کنرمان در پیشگفتار کتاب می‌پرسد: آیا می‌توان داوری ادوارد سعید را درباره شرق‌شناسی به مطالعات شرقی شوروی نیز تعمیم داد‌؟ به باور ادوارد سعید شرق‌شناسی نظامی منسجم از شناخت‌های غربی (نهادها، واژگان، سنّت آموزشی و جهان ذهنی – تخیّلی خاص) درباره سرزمین‌هایی است که «شرق» نامیده می‌شوند و بر اساس این نظام شناخت، ذات و گوهری متفاوت با غرب دارند. شرق‌شناسی گفتمانی در توجیه سیادت غرب بر شرق است. پاسخ به این پرسش که آیا شرق‌شناسی شوروی نیز در چارچوب تعریف ادوارد سعید می‌گنجد یا نه در گروِ درک سرچشمه‌ها و آبشخورهای مطالعات شرقی در شوروی یا به سخن دیگر شرق‌شناسی روسی و ویژگی‌های آن است. دیوید شیملپنینک فان در اویه (D. Schimmelpenninck van der Oye)، استاد تاریخ در دانشگاه بروک (اونتاریو)، در مقاله خود مراحل اساسی شکل‌گیری شرق‌شناسی روسی را بررسی کرده است.

 

 

۱. از شرق‌شناسی تزاری تا مطالعات شرقی بلشویکی

 

روسیه از دیرباز به سبب موقعیت جغرافیایی‌اش با آسیا در تماس بوده است. اسلاوهای شرقی که در سده دهم میلادی (۹۸۸) به مسیحیت ارتدوکس گرویدند سرزمین‌های جنوب قلمرو خود راکه اقامتگاه کوچ‌نشینان تُرک بود «سرزمین‌های وحشی» می‌نامیدند. اسلاوها از ترک‌تازی این کوچ‌نشینان امن و امان نداشتند اما ناگزیر از مبادله بازرگانی و رابطه سیاسی با آنان بودند. شاهزادگان روس در جنگ قدرت با یکدیگر اغلب با خان‌های ترک متحد می‌شدند و از همین رو بسیاری از خاندان‌های بلندپایه روسی چون کارامزین، یوسوپوف، کوراکین، اوشاکوف و داشکوف به اصل و نسب تاتاری خود می‌بالیدند. شهریاران روس نه فقط با ترکان بلکه با دیگر همسایگان خود چون سرزمین‌های خلافت شرقی و بیزانس نیز پیوسته در جنگ و صلح بودند. نخستین گزارش‌ها و روایت‌های وقایع‌نگاران روسی از سرزمین‌های شرقی تحت تأثیر دیدگاه اسلام‌ستیزانه کلیسای قسطنطنیه سخت منفی بود. سفرنامه افانسی نیکیتین، بازرگان روس، به هند در سده پانزدهم میلادی را شاید بتوان نخستین روایت بی‌طرفانه ناظری روس از زندگی و روزگار مسلمانان دانست.

 

سیاست‌های توسعه‌طلبانه روسیه که از دوره سلطنت پتر کبیر (۱۶۸۲-۱۷۲۵) و استوار شدن بنیادهای دولت مرکزی نیرومند در آن کشور ابعاد تازه‌ای پیدا کرد توجه «تزار تمام روسیه» را به لزوم شناخت شرق برانگیخت. نخستین تلاش‌های جدّی به منظور شناخت آسیا از این دوران آغاز شد. لایب‌نیتس (۱۶۴۶-۱۷۱۶)، که همانند بسیاری از اروپاییان فرهیخته هم‌روزگارش شیفته چین بود، روسیه را حلقه رابط میان آسیا و اروپا می‌دانست و پترکبیر را تشویق به ایجاد انجمن‌های علمی برای شناخت مشرق‌زمین کرد. با تأسیس فرهنگستان علوم روسیه (۱۷۲۴) در سنت‌پترزبورگ گام تازه‌ای در راه شناخت دانشورانه شرق برداشته شد. از آن‌جا که دانشوران روس‌زبان و فرهنگ کشورهای آسیایی را نمی‌شناختند، فرهنگستان ناگزیر از استخدام شرق‌شناسان خارجی شد. بنیادهای شرق‌شناسی روسی را دانشوران پروسی پی ریختند. گوتلیب – زیگفرید بایر یکی از نخستین دانشوران پروسی بود که به روسیه رفت و در سال ۱۷۳۸ در همان کشور درگذشت. بایر که علاوه بر زبان‌های یونانی و عبری، عربی و چینی هم می‌دانست هرگز روسی نیاموخت. او با پژوهش درباره اسکیت‌ها (سکاها) از پیشاهنگان مطالعه درباره ریشه‌های آسیایی تمدن روسیه محسوب می‌شود. پس از او شماری دیگر از شرق‌شناسان در این راه گام نهادند و براساس یافته‌های آن‌ها دو سده بعد گرایشی به نام اروآسیاگرایی پدیدآمد که امروزه از بنیادهای ایدئولوژی رسمی دولت روسیه است. گئورگ – یاکوب کر (G.J. Kehr)، دانش‌آموخته زبان‌های شرقی از مدرسه الهیات هاله، در سال ۱۷۳۲ به عنوان مترجم و مربی به استخدام وزارت امورخارجه روسیه درآمد و در سال ۱۷۳۵ از سوی فرهنگستان علوم روسیه مأمور مطالعه و سروسامان دادن به چهارهزار سکه «تاتاری» موجود در کاخ تزار شد. در کاخ تزار به‌جز این سکه‌ها، مجموعه‌های شرقی دیگری نیز وجود داشت، از جمله نسخه‌های خطّی فارسی که غنیمت لشکرکشی سال ۱۷۲۲ به ایران بود. کِر که بیشتر از بایر زبان‌ها و فرهنگ‌های خاورمیانه و نزدیک را می‌شناخت به ترجمه جدول‌های نجومی فارسی و کتاب شجره‌نامه ترکان اثر بهادر، خان خیوه، همّت گماشت. نخستین دانشوران پروسی نه با همکاران روسی‌شان دادوستد فکری داشتند و نه شاگردی تربیت کردند. در آغاز زبان رسمی فرهنگستان روسیه لاتین بود و نخستین رؤسا و بسیاری از اعضای آن آلمانی‌تبار بودند. در سال ۱۷۴۷ به دستور ملکه الیزابت تمام کرسی‌های علوم انسانی در فرهنگستان برچیده و مطالعات شرقی متوقف شد.

 

دوره فترت شرق‌شناسی در روسیه پنجاه سال طول کشید. سرانجام در روزگار سلطنت آلکساندر اول (۱۸۰۱-۱۸۲۵) در اساسنامه دانشگاه‌های روسیه (۱۸۰۴) تأسیس کرسی‌های ادبیات شرقی (عربی و فارسی) در دانشگاه مسکو و دو دانشگاه نوبنیاد خارکف و قازان پیش‌بینی شد. آغاز کار در هر سه دانشگاه با مشکلات فراوان روبه‌رو شد اما بالاخره در سال ۱۸۰۵ کشیشی لوتری به نام یوهان-گوتفرید بارنت در دانشگاه خارکف تدریس زبان عبری و زبان‌های شرقی را آغاز کرد. او را نخستین استاد شرق‌شناسی در یک دانشگاه روسی دانسته‌اند، هرچند دانشگاه سال بعد قرارداد او را تمدید نکرد. کرسی ادبیات شرقی دانشگاه خارکف تا سال ۱۸۲۹ یعنی سال استخدام برنهارد دورن (B. Dorn)، دانش‌آموخته لایپزیگ، بدون استاد ماند. وضع دانشگاه مسکو از این هم بدتر بود و کرسی ادبیات شرقی تا سال ۱۸۱۱، یعنی سال استخدام آلکسی بلدیرف (A. Boldyrev) بی‌صاحب باقی ماند. از آلکسی بلدیرف روس‌تبار که در گوتینگن و پاریس نزد سیلوستر دوساسی دانش‌آموخته بود، به‌رغم صلاحیت علمی‌اش آثار زیادی به جا نمانده است. او در سال ۱۸۳۶ به سبب ملاحظات سیاسی به اجبار بازنشسته شد و پس از آن دوباره کرسی ادبیات شرقی پانزده سال بدون استاد ماند. در نیمه نخست سده نوزدهم دانشگاه قازان مهم‌ترین مرکز شرق‌شناسی روسیه بود. اما حتی در قازان نیز شروع کار آسان نبود. دو آلمانی‌تبار به نام‌های کریستیان – مارتن فران از ۱۸۰۷ تا ۱۸۱۷ و سپس یکی از شاگردان او به نام فرانتس اردمان (F. Erdmann) به استادی ادبیات شرقی برگماشته شدند. هیچ یک از آن دو روسی نمی‌دانست و اردمان به رغم ۲۶ سال زندگی در قازان هرگز روسی نیاموخت. فران به زبان لاتین تدریس می‌کرد و در شهر دورافتاده‌ای چون قازان کسی با آن زبان آشنا نبود و از همین رو اغلب دانشجویان او به‌سرعت تغییر رشته دادند. فران اگر چه در کار تدریس کامیاب نبود به سبب پشتکار و دلبستگی به پژوهش در فرهنگ مادّی مردم شرق به سنت‌پترزبورگ فراخوانده شد تا مجموعه صنایع دستی آسیایی موجود در آن‌جا را نظم و سامان دهد. اردمان نیز اغلب سال‌ها بدون شاگرد بود. دانشوران روسی بعدها منکر نقش و اهمیت این نخستین مدرسان آلمانی شدند. راست این است که این مدرسان شاگردان برجسته‌ای تربیت نکردند اما به دو شکل بر شرق‌شناسی روسی تأثیر گذاشتند. از یک سو، این مدرسان از سنّت زبان‌شناسی تاریخی (فیلولوژی) آلمانی برخاسته بودند که از خلال بحث و بررسی انتقادی متن‌های کهن شکل گرفته بود و از همین رو، زبان‌شناسی تاریخی به یکی از نقاط قوّت شرق‌شناسی روسی در سده نوزدهم و اوایل سده بیستم تبدیل گشت. از سوی دیگر، آنان شیفته عناصر آسیایی در گذشته روسیه بودند که نمودهای آن در شهرهایی چون قازان سخت هویدا بود. این توجه به عناصر شرقی در نیمه سده نوزدهم هنگامی که بحث درباره هوّیت روسی میان غرب‌گرایان و اسلاوگرایان بالا گرفت اهمیت ویژه‌ای پیدا کرد.[۲]

 

دوران اوج رونق شرق‌شناسی در دانشگاه قازان در روزگار سلطنت نیکالای اول (۱۸۲۵-۱۸۵۵) با ورود دانشوری ایرانی‌تبار به نام میرزا الکساندر قاسموویچ کاظم‌بک (۱۸۰۲ رشت – ۱۸۷۰ سنت‌پترزبورگ) به این دانشگاه آغاز شد. [۳]کاظم‌بک در سال ۱۸۲۶ به عنوان مدرس زبان تاتار به استخدام دانشگاه در آمد، اما پهنه دلبستگی‌ها و دامنه صلاحیت‌هایش از فقه اسلامی و دستور زبان ترکی تا مسائل روز ایران را در برمی‌گرفت. کاظم‌بک به‌سرعت نه فقط در روسیه، بلکه در محافل بین‌المللی شرق‌شناسی بلندآوازه شد. او با آن که در نوجوانی به کیش مسیح درآمده بود با اسلام دشمنی نداشت و بر آن بود که روشن‌اندیشی غرب ریشه در فلورانس مسیحی و اندلس مسلمان دارد. هدف از ایجاد کرسی مطالعات شرقی در دانشگاه قازان به طور عمده تربیت کادرهای اداری – سیاسی برای مأموریت در شرق بود. از همین رو، در فاصله سال‌های ۱۸۲۸ تا ۱۸۴۲ شعبه‌های آموزش زبان‌های ترکی، مغولی، چینی، ارمنی و سانسکریت در این دانشگاه تأسیس شد و شرق‌شناسی در آن به رشته‌ای مستقل تبدیل شد. نیازهای هر دم فزاینده دولت به کادرهای آموزش‌دیده و آشنا به زبان و فرهنگ کشورهای شرقی سبب شد که در سال ۱۸۵۴ به دستور تزار دانشکده زبان‌های شرقی قازان با استادان، دانشجویان و کتابخانه‌اش به دانشکده زبان‌های شرقی دانشگاه سنت‌پترزبورگ انتقال یابد. دانشکده زبان‌های شرقی سنت‌پترزبورگ در پایان سده هجدهم تأسیس شد و در سال‌های نخست سده نوزدهم تحت تأثیر طرح‌های بلندپروازانه سرگئی اووارف (S. Uvarov)، وزیر فرهنگ پُرقدرتِ وقت، گسترش یافت. اووارف می‌خواست برای آموزش زبان و ادبیات عربی، فارسی، ترکی ـ تاتاری، عبری، منچو، چینی و سانسکریت فرهنگستان آسیایی روسیه را تأسیس کند. در سال ۱۸۱۸، به پیشنهاد او و دستور تزار، موزه آسیایی سنت‌پترزبورگ تأسیس شد که در گذر زمان به یکی از مهم‌ترین مراکز نگهداری نسخه‌های خطی آسیایی، سکه‌ها و صنایع دستی این کشورها و کتاب‌های شرق‌شناسان روسی و غیرروسی تبدیل شد.

 

نخستین رئیس دانشکده زبان‌های شرقی دانشگاه سنت‌پترزبورگ که پس از تجدید سازمان در ۲۷ اوت ۱۸۵۵ افتتاح شد، میرزا کاظم‌بک بود. علاوه بر او، میرزا جعفر توپچی‌بایف (زاده گرجستان و مسلط به زبان‌های ترکی و فارسی) و شیخ محمد عیاد طنطاوی (۱۸۱۰-۱۸۶۱)، مدرس الازهر، نیز در آن تدریس می‌کردند. یکی از ویژگی‌های شرق‌شناسی روسی در آن دوران استفاده از کارشناسان بومی و غیرروسی بود. دانشکده زبان و ادبیات شرقی سنت‌پترزبورگ در ۳۵ سال نخست فعالیتش هجده مدرّس داشت. از این گروه سه نفر روس، هفت نفر آسیایی و هشت نفر اروپایی (لهستانی، آلمانی و فرانسوی) بودند. درباره نقش و وظایف این دانشکده از همان آغاز میان مقامات دولتی و بخش بزرگی از استادان آن اختلاف نظر وجود داشت. اغلب استادان وظیفه خود را آموزش و پژوهش بر اساس روحیه پرسشگری و کنجکاوی علمی می‌دانستند و به جنبه کاربُردی آموزش‌های خود کمتر دلبستگی نشان می‌دادند، حال آن‌که مقامات رسمی خواست دیگری داشتند. رهیافت دولت را در این زمینه می‌توان در نامه‌ای دید که رئیس دانشگاه سنت‌پترزبورگ به وزیر آموزش و پرورش روسیه تزاری (۱۸۸۸) نوشت : «رسالت تمدن‌گستریِ ما در شرق و استوار شدن پایه‌های سیاسی قدرت و نفوذ نظامی ما در چهارگوشه آسیا کامیاب نخواهد شد مگر آن‌که پا به پای اقدامات نظامی به تربیت مردانی همّت گماریم که این مناطق، شیوه زندگی، باورها و زبان‌های [مردم آن‌ها] را بشناسند». کاظم‌بک که دیدگاهی مصلحت‌بینانه داشت با مقامات دولتی همداستان بود. او در مراحل گوناگون زندگی حرفه‌ای خود صادقانه به دولت تزاری خدمت کرد. کاظم‌بک در آغاز دهه ۱۸۵۰ در وزارت دادگستری روسیه مشاور امور مربوط به فقه اسلامی بود و در جریان جنگ کریمه (۱۸۵۳-۱۸۵۵) به افسران ارتش روسیه زبان ترکی می‌آموخت. یکی دیگر از استادان دانشکده به نام واسیلی گریگوریف (۱۸۱۶-۱۸۸۱) که کارشناس تاریخ آسیای میانه بود به مدت پنج سال سرپرست بخش سانسور وزارت کشور روسیه و همچنین عضو کمیسیون مسائل یهودیان روسیه بود. ایوان مینایف (I. Minaev)، هندشناس، نیز اعضای ستاد ارتش روسیه را با مسائل مربوط به هند و سیاست‌های بریتانیا در جنوب آسیا آشنا می‌ساخت.

 

در پایان سده نوزدهم با افزایش رقابت میان روسیه و بریتانیا در آسیا فشار حکومت تزاری بر دانشکده زبان‌های شرقی برای گسترش آموزش‌های کاربُردی بیشتر شد. در سال ۱۸۹۲، بازرس ویژه دولت در گزارش به وزیر آموزش و پرورش روسیه سطح معلومات دانشجویان این دانشکده را در بهترین حالت «متوسط» ارزیابی کرد و دلیل آن را هم در این دانست که دانشجویان به جای تخصص در یک زبان می‌بایست هر سه زبان مهم خاورمیانه (عربی، فارسی و ترکی) را همزمان بیاموزند. استادان پاسخ دادند که میان این سه زبان پیوندهای زبان‌شناختی و تاریخی نیرومندی وجود دارد و آموختن یکی بدون فراگیری دو زبان دیگر بی‌معنی است و کمبود معلومات دانشجویان ناشی از کمبود امکانات دانشکده است. در سال ۱۸۹۶، گزارشگر دیگری پیشنهاد کرد مطالعات شرق‌شناسی در دانشکده سنت‌پترزبورگ باقی بماند و دولت برای تربیت مترجم و کادرهای دیپلماتیک و بازرگانی مورد نیاز خود مدرسه آموزش عملی زبان تأسیس کند. هسته نخستین چنین مدرسه‌ای به نام مؤسسه زبان‌های شرقی لازارف در مسکو وجود داشت. این مؤسسه در سال ۱۸۱۴ به همّت یکی از خاندان‌های بلندآوازه ارمنی برای آموزش زبان‌های خاورمیانه و قفقاز ایجاد شده بود. در سال ۱۸۷۶، به دستور دولت روسیه یک دوره آموزشی سه ساله برای تربیت مترجمان و کارمندان کنسولگری‌ها در این مؤسسه برقرار شد. پس از مدتی، در ولادی‌وستک نیز مؤسسه مشابهی برای تدریس زبان‌های خاور دور گشوده شد.

 

در فاصله سال‌های ۱۸۵۵ تا ۱۹۱۷ دانشکده زبان‌های شرقی دانشگاه سنت‌پترزبورگ به پیشرفته‌ترین نهاد آموزشی نوع خود در روسیه و سرتاسر جهان تبدیل شد. آموزش زبان‌های شرقی در دانشگاه‌های پرآوازه اروپای غربی چون کیمبریج و آکسفورد زودتر از سنت‌پترزبورگ آغاز شده بود اما در هیچ یک از این دانشگاه‌ها دانشکده ویژه‌ای برای آموزش زبان‌های شرقی وجود نداشت. در پایان سده نوزدهم شرق‌شناسان روسی خود را بخشی از جامعه بزرگ پژوهشگران اروپایی می‌دانستند و شرق‌شناسی روسی یکی از مهم‌ترین کانون‌های پژوهش به شمار می‌آمد. پیشرفت‌های شرق‌شناسی روسی در این دوره تا حدود زیادی مدیون تلاش‌ها و ابتکارهای بارون ویکتور رامانویچ روزن (۱۸۴۹-۱۹۰۸)، کارشناس نسخه‌های خطی عربی، بود. روزن در سرزمین‌های کنار دریای بالتیک زاده شده بود و تا پیش از آغاز تحصیل در دانشگاه سنت‌پترزبورگ آلمانی را بهتر از روسی می‌دانست. او در دانشگاه تحت تأثیر استادش واسیلی گریگوریف به ناسیونالیسم روسی گروید. از نخستین دستاوردهای روزن ایجاد شعبه شرقی در انجمن باستان‌شناسی روسیه بود که خود در سال ۱۸۸۵ ریاست آن را بر عهده گرفت. تلاش‌های روزن در چارچوب فرهنگستان علوم روسیه در جهت ارتقای مطالعات شرقی با مشکلات بسیار روبه‌رو شد. روزن در سال ۱۸۹۳ به ریاست دانشکده زبان‌های شرقی سنت‌پترزبورگ برگزیده شد. نخستین نسل شرق‌شناسان شوروی چون واسیلی بارتولد (۱۸۶۹-۱۹۳۰)، کارشناس تاریخ آسیای میانه و خاورمیانه، سرگئی الدنبورگ (۱۸۶۳-۱۹۳۴)، هندشناس، و نیکالای مار (۱۸۶۴-۱۹۳۴)، زبان‌شناس متخصص زبان‌های قفقازی، همگی شاگردان او بودند. روزن به فرهنگ اروپایی دلبستگی ژرفی داشت و اعلام کرد که داوطلبان تدریس در دانشکده زبان‌های شرقی سنت‌پترزبورگ باید حداقل بخشی از آموزش‌های خود را در اروپای غربی گذرانده باشند. با این ابتکار شمار استادانی که افق دیدشان به روسیه و دستیافته‌های پژوهشگران روسی محدود می‌شد، سخت کاهش یافت. از سوی دیگر، روزن شیفته زبان روسی بود و از شرق‌شناسان روسی خواست تا مقاله‌ها و آثار دست اولی را که بر اساس نسخه‌های خطی شرقی می‌نویسند حتماً به زبان روسی و در نشریه‌های دانشورانه روسیه و به‌ویژه نشریه شعبه شرقی انجمن باستان‌شناسی روسیه چاپ کنند تا بدین ترتیب شرق‌شناسان غربی ناگزیر از فراگیری زبان روسی شوند.

 

شیمپلنینک فان در اویه در پایان بررسی خود درباره ریشه‌های تزاری شرق‌شناسی شوروی این پرسش را پیش می‌کشد که آیا شرق‌شناسی روسی را می‌توان در قالب تحلیل ادوارد سعید درباره شرق‌شناسی گنجاند؟ به سخن دیگر آیا پیروزی‌های ارتش تزار در قفقاز و آسیای میانه در گفتمانی درباره واپس‌ماندگی شرقیان و تفاوت ذاتی آن‌ها با اروپاییان بازتاب پیدا کرد؟ فان در اویه اظهار نظر قطعی در این زمینه را دشوار می‌داند اما نظر او به دیدگاه پژوهشگرانی چون ورا تولتس نزدیک است که عقیده دارند مطالعات شرقی روسی را نمی‌توان همانند شرق‌شناسی فرانسه، انگلستان یا ایالات متحد رهیافتی ذات‌باور دانست. به گمان این گروه از آن‌جا که در تاریخ و جغرافیای روسیه شرق و غرب و آسیا و اروپا در هم تنیده‌اند، نگاه روس‌ها به شرق تمایزی بنیادی و ذاتی میان آسیا و اروپا قائل نیست. به گمان این گروه در آفریده‌های ادبی و نیز موسیقی روسیه در سده نوزدهم (پوشکین، لرمانتوف، تالستوی، موسورسکی، بورودین و ریمسکی کورساکف) نشانه‌های همدلی با شرقیان به‌روشنی دیده می‌شود. ورا تولتس برآن است که روزن و شاگردانش نگاهی سنجشگرانه به شرق‌شناسی غربی داشته‌اند و یکی از آبشخورهای دیدگاه ادوارد سعید درباره شرق‌شناسی را باید در این‌جا بازجست. ادوارد سعید زبان روسی نمی‌دانست و به آثار روزن و شاگردانش دسترسی مستقیم نداشت. اما در همان آغاز کتاب شرق‌شناسی به تأثیرپذیری‌اش از انور عبدالملک، روشنفکر مارکسیست مصری و دانش‌آموخته شوروی، اشاره کرده است که خود تحث تأثیر نگاه منفی سرگئی الدنبورگ به آثار شرق‌شناسان غربی بود. به گمان تولتس، گفتمان شرق‌شناسی ادوارد سعید به همان اندازه که وامدار تحلیل‌های میشل فوکو درباره رابطه دانش و قدرت است مدیون مطالعات شرقی روسی در سال‌های آغاز سده بیستم نیز هست.[۴]

 

با به قدرت رسیدن بلشویک‌ها در سال ۱۹۱۷، شرق‌شناسی روسی نیز همانند دیگر رشته‌های علوم انسانی دستخوش دگرگونی‌های ژرفی شد. سلطه ایدئولوژی جدید بر دانشگاه‌ها به آسانی تحقق نیافت. گروه کوچکی از استادان و روشنفکران چون نیکالای مار به‌سرعت ایدئولوژی رژیم را پذیرفتند و به مقامات مهم دانشگاهی دست یافتند، شماری راه مهاجرت در پیش گرفتند اما اکثریت آنان به‌کُندی و با بی‌میلی و بیشتر در ظاهر تا در باطن به آموزه‌های مارکسیستی گردن نهادند. بلشویک‌ها به جنبه کاربُردی مطالعات شرقی، یعنی استفاده از آن برای برانگیختن زحمتکشان شرق ستمدیده و مستعمره در پیکار با غرب، علاقه‌مند بودند. پس از کنگره خلق‌های شرق در باکو (۱۹۲۰) قرار شد به منظور آموزش کادرهای مجرب برای احزاب کمونیست نوبنیاد ایران و ترکیه، دانشگاه علوم اجتماعی کارگران شرق در باکو تأسیس شود. این طرح تحقق نیافت و به جای آن در سال ۱۹۲۱ دانشگاه کمونیستی زحمتکشان شرق در مسکو افتتاح شد. در اکتبر ۱۹۲۱ نیز مؤسسه زبان‌های شرقی لازارف جای خود را به مؤسسه مطالعات شرقی نریمانف سپرد که به مدت سی سال مهم‌ترین مرکز آموزش کادرهای حزبی و اداری، دیپلمات و جاسوس، مربی و مترجم برای مأموریت در کشورهای شرقی باقی ماند. نخستین سرپرست این مؤسسه میخائیل پاولوویچ (درگذشت ۱۹۲۸) ریاست انجمن سراسری شرق‌شناسی علمی شوروی را نیز بر عهده داشت. ارگان رسمی این انجمن نشریه شرق جدید بود. پس از ۱۹۱۷ به موازات مسکو که مرکز مطالعات سیاسی درباره کشورهای شرقی به شمار می‌رفت، سنت‌پترزبورگ (پتروگراد و سپس لنینگراد) نیز اهمیت دیرین خود را چون پایگاه پژوهش‌های تاریخی و زبان‌شناختی حفظ کرد. در سال ۱۹۳۰ هنگامی که دولت شوروی از سیادت خود بر نهادهای علمی لنینگراد اطمینان خاطر یافت، موزه آسیایی شهر به مؤسسه مطالعات شرقی فرهنگستان علوم شوروی تبدیل شد. در سال ۱۹۵۰ به منظور نظارت مستقیم و نزدیک بر این نهاد، آن را به مسکو منتقل ساختند اما گنجینه نسخه‌های خطی شرقی و بخشی از پژوهشگران آن در شعبه لنینگراد مؤسسه مطالعات شرقی فرهنگستان علوم شوروی باقی ماندند. در مسکو مدرسه حزبی به نام مؤسسه نریمانف و مؤسسه مطالعات شرقی فرهنگستان تا سال ۱۹۵۴ در همزیستی مسالمت‌آمیزی به فعالیت ادامه دادند تا این‌که مؤسسه نریمانف به دستور دولت تعطیل شد. شماری از مدرسان مؤسسه نریمانف در دانشگاه دولتی مسکو مؤسسه آموزشی آسیا و آفریقا را بنیاد نهادند. دوگانگی میان نهادهای آموزشی و پژوهشی مسکو و لنینگراد تا پایان کار حکومت شوروی باقی ماند. لنینگراد شهر نور و دانش بود و مقاومت منفی دانشوران این شهر در پذیرش خشک‌اندیشی‌های کمونیستی آنان را آماج بیدادگری‌های کور رژیم شوروی ساخت. میخائیل رودیونوف (M. Rodionov)، سرپرست بخش آسیای جنوبی و جنوب غربی در موزه انسان‌شناسی پتر کبیر وابسته به فرهنگستان علوم روسیه (سنت‌پترزبورگ) در مقاله خود در این مجموعه با بررسی سرگذشت شماری از کارشناسان برجسته تاریخ شرق اسلامی در لنینگراد، پدیده سرکوب شرق‌شناسان شوروی را در سال‌های سیاه و پر هول و هراس ۱۹۱۸ تا ۱۹۵۶ بررسیده است.

 

 

 

۲. لنینگراد : نور و ظلمت در شرق‌شناسی شوروی

 

انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ با درهم شکستن نهادهای رژیم پیشین ضربه سختی به مطالعات شرقی در روسیه وارد ساخت. شرق‌شناسان دانشگاه سنت‌پترزبورگ و موزه آسیایی اغلب رژیم جدید را برنمی‌تافتند، از مداخله‌های آن در امور علمی بیزار بودند و خشک‌اندیشی‌های ایدئولوگ‌های حزبی و فروکاستن علم به مشتی شعار را ساده‌اندیشی می‌دانستند. آنان در مواردی حتی با کارشکنی‌های ملایم و پنهان، بلشویک‌ها را در موقعیت ناخوشایندی قرار دادند. در سال ۱۹۱۹ به هنگام چاپ نخستین اسکناس شوروی قرار شد برروی آن شعار «پرولتارهای جهان متحد شوید!» به زبان‌های روسی، آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی، انگلیسی، چینی و عربی نقش بسته شود. مترجم این شعار به عربی پرولتاریا را سائل (گدا) ترجمه کرد. در نتیجه بر روی نخستین اسکناس چاپ شوروی به عربی نوشته شده بود: «گدایان جهان متحد شوید !»

 

رژیم شوروی که به هیچ‌وجه استقلال دانشگاه‌ها و پژوهشگران را برنمی‌تافت، از همان آغاز به منظور درهم شکستن هرگونه مقاومت دست به سرکوب گسترده دانشوران زد. شرق‌شناسان پتروگراد از این بیدادگری‌ها بی‌نصیب نماندند. یکی از نخستین قربانیان این سرکوب‌ها ایگناتی کراچکوفسکی (۱۸۸۳-۱۹۵۱)، عرب‌شناس بلندآوازه، دانشوری آزاداندیش و پاکدامن بود. در سال ۱۹۱۹، بلشویک‌ها در جست‌وجوی اسلحه و مواد غذایی احتکار شده به آپارتمان او ریختند. در ژوئن ۱۹۲۱، سازمان امنیت شوروی او را به اتهام جاسوسی برای فنلاند دستگیر کرد. متهمان به جاسوسی اغلب به‌سرعت اعدام می‌شدند، اما کارزار گسترده‌ای که در دفاع از کراچکوفسکی به راه افتاد جان او را نجات داد. کراچکوفسکی تا پایان عمر تحت نظر سازمان‌های امنیتی شوروی بود و هرگز نتوانست حتی برای شرکت در کنفرانس‌های بین‌المللی از کشور خارج شود. طرفه آن‌که او به‌رغم این سختگیری‌ها شغل خود را حفظ کرد و حتی به ریاست موزه انسان‌شناسی و قوم شناسی و معاونت فرهنگستان علوم شوروی رسید.

 

در فاصله ۱۹۲۱ تا ۱۹۳۰ مطالعات شرقی در لنینگراد و دیگر مناطق روسیه زیر نظر شورایی از شرق‌شناسان به ریاست واسیلی بارتولد اداره می‌شد. او در این سال‌ها به همراه الدنبورگ و کراچکوفسکی کوشید از آزادی‌های علمی و دانشگاهی در برابر اقدامات خودسرانه بلشویک‌ها دفاع کند. رژیم جدید به تصفیه دانشگاه‌ها و برگماری استادان کمونیست روی آورد. استادان قدیمی به بهانه محافظه‌کاری و وابستگی به رژیم تزاری پاکسازی شدند و کسانی چون بوخارین و پاکرافسکی، تاریخ‌نگار مارکسیست محبوب رژیم، به عضویت فرهنگستان علوم برگزیده شدند. الدنبورگ از ریاست فرهنگستان برکنار شد و شماری از اعضای فرهنگستان چون یوگنی تارله (۱۸۷۵-۱۹۵۵)، تاریخ‌نگار، سرگئی پلاتونوف (۱۸۶۰-۱۹۳۳) و گروهی دیگر دستگیر و تبعید شدند. بارتولد در شمار قربانیان مستقیم رژیم شوروی نبود، اما او نیز کرسی دانشگاهی خود را از دست داد. بلافاصله پس از مرگ بارتولد کارزار گسترده‌ای در نقد «میراث بورژوایی» بارتولد و شاگردان او به راه افتاد که «بارتولدیست» نامیده شدند. الکساندر اشمیت (۱۸۷۱-۱۹۳۹) همکار بارتولد و بنیادگذار دانشگاه تاشکند در مه ۱۹۳۶ دستگیر و تبعید شد. اشمیت به روایتی در سال ۱۹۳۹ در پی اعتصاب غذا درگذشت. میخائیل سوکولوف (۱۸۹۰-۱۹۳۷)، کارشناس زبان‌های عبری و عربی و از پیروان کراچکوفسکی سال‌های پایانی عمر را در زندان و اردوگاه کار اجباری گذراند و بالاخره در سال ۱۹۳۷ اعدام شد. «محفل روزن» که به همّت کراچکوفسکی در سال ۱۹۲۸ به منظور گسترش مطالعات عربی در شوروی تشکیل شد بیش از دو سال دوام نیافت و اعضای آن دستگیر شدند و شماری از آن‌ها چون واسیلی ابرمان (۱۸۹۹-۱۹۳۷)، مترجم آثار منظوم فارسی و عربی سده‌های میانه به روسی، و همسرش کنیسا ایلیانا (۱۹۰۰-۱۹۴۱)، کارشناس زبان‌های ایرانی در اردوگاه‌های کار اجباری جان باختند. «انجمن رستاخیز» نیز که در سال ۱۹۲۸ به همّت نینا پیگولوفسکایا (۱۸۹۴-۱۹۷۰)،کارشناس تمدن باستانی بین‌النهرین، و یکی دیگر از همکارانش ایجاد شده بود اندکی پس از آغاز فعالیت منحل شد و اعضای آن به اتهام توطئه‌های ضدّانقلابی روانه زندان شدند. پیگولوفسکایا پس از آزادی از زندان پژوهش‌هایش را در زمینه تاریخ بیزانس و ایران در آغاز سده‌های میانه متمرکز ساخت و از موضوع پیشین کارش درباره تاریخ باورهای دینی در بین‌النهرین فاصله گرفت. در آن دوره حتی پژوهش درباره تاریخ دین پیامدهای خطرناکی داشت. کراچکوفسکی نیز که درباره ادبیات اعراب مسیحی پژوهش می‌کرد ناگزیر از ترک این عرصه شد و ترجمه قرآن او نیز دیرزمانی پس از مرگش انتشار یافت.

 

سرگذشت تراژیک یوگنی ادواردوویچ برتلس (۱۸۹۰-۱۹۵۷)، متخصص تاریخ ایران و آسیای صغیر در سده‌های میانه و تاریخ ادبیات و تصوف این سرزمین‌ها نمونه دیگری از فشار بی‌امان و طاقت‌فرسا بر شرق‌شناسان لنینگراد است. برتلس که در سال ۱۹۲۰ در موزه آسیایی لنینگراد فعالیت علمی خود را آغاز کرده بود نخستین بار در سال ۱۹۲۵ به اتهام جاسوسی برای فرانسه دستگیر شد، اما با میانجیگری همکارانش جان به در برد. فشارهای جسمی و روحی در بازجویی‌ها برتلس را درهم شکست و او آمادگی خود را برای همکاری با دستگاه‌های امنیتی اعلام کرد. در سال ۱۹۴۱، برتلس را بار دیگر به همراه پسرش دیمیتری (۱۹۱۷-؟) دستگیر کردند. دیمیتری نیز چون پدر کارشناس تاریخ و ادبیات ایرانی ـ اسلامی بود. برتلس اندکی بعد آزاد شد اما دیمیتری چون گروگان در اختیار رژیم شوروی باقی ماند. از آن پس برتلس به راه و رسم رایج در شوروی برای رفع «سوء تفاهم» مقاله‌های تندوتیزی درباره «ادبای کهنه‌پرست ایران» و «فاشیست‌های ایرانی» نوشت و یا کردوکارهای ضدّ شوروی پان‌ترکیست‌ها و توران‌پرستان را محکوم کرد.

 

در سال‌های پایانی عمر استالین، کارزار گسترده‌ای برضد جهان وطنی به راه افتاد. این بار نیز بارتولدیست‌ها و کراچکوفسکیست‌ها که دانشمندان «واپسگرای بورژوا ـ جهان‌وطن» و ستایشگر فرهنگ اسلامی خوانده می‌شدند، آماج انتقاد ستیهنده شرق‌شناسان نوآموز سرسپرده رژیم شدند. کراچکوفسکیِ بیمار از این کارزار تهمت و ناسزا جان به در نبرد. پس از مرگ او ویکتور بلیایف و شماری دیگر از شاگردان کراچکوفسکی مجموعه‌آثار او را منتشر ساختند. اما نوشته‌های او درباره اعراب مسیحی و قوم‌شناسی لبنان و پژوهش‌هایش درباره گویش‌های رایج در لبنان همچنان به صورت دستنوشته باقی ماند. پس از مرگ استالین مقامات شوروی نظر به اهمیت میراث شرق‌شناسان گذشته مانع از انتشار مجموعه‌آثار کراچکوفسکی و بارتولد نشدند. به گزارش دو پژوهشگر روس که کتاب فرهنگ شرق‌شناسان قربانی رژیم شوروی را منتشر ساختند دست کم هفتصدوپنجاه شرق‌شناس قربانی بیدادگری‌های رژیم شدند.

 

از دهه ۱۹۶۰ تا پایان دهه ۱۹۸۰ از شدت و دامنه سرکوبگری رژیم شوروی کاسته شد اما احساس ناامنی همچنان باقی ماند. سرگذشت ایلیا پاولوویچ پتروشفسکی (۱۸۹۸-۱۹۷۷) در این زمینه نمونه‌وار است. برخی از شرق‌شناسان نامدار غربی چون ریچارد فرای و برنارد لوئیس پتروشفسکی را برای پژوهش‌های دانشورانه‌اش ستوده‌اند و گروهی دیگر چون رابرت اروین او را کمونیستی خشک‌اندیش دانسته‌اند. میخائیل رودیونوف، نویسنده مقاله‌ای در این کتاب، که شخصاً پتروشفسکی را می‌شناخته، می‌گوید او همانند اغلب شرق‌شناسان هم‌نسل‌اش دلبستگی ژرفی به مسیحیت ارتدکس داشت و برای حفظ جان به همدلی با کمونیست‌ها تظاهر می‌کرد. پتروشفسکی همانند همکارش واسیلی استروه (۱۸۸۹-۱۹۶۵) از میانسالی برای کاستن از فشارهای رژیم خود را به حواس‌پرتی و کم‌حافظگی می‌زد.

 

رژیم شوروی همروند با سرکوب شرق‌شناسان مکتب کهن برای تداوم مطالعات شرقی شماری از پژوهشگران مارکسیست را برکشید که اغلب بیشتر آوازه‌گر بودند تا پژوهشگر. در میان استادان قدیمی نیز گروه اندکی چون نیکالای مار (۱۸۶۴-۱۹۳۴) با اعلام وفاداری به بلشویک‌ها جایگاه خود را حفظ کردند. مار گرجی‌تبار و دانش‌آموخته دانشگاه سنت‌پترزبورگ بود و در آستانه جنگ جهانی اول در پی پژوهش‌های پردامنه‌ای درباره زبان‌های قفقازی (به ویژه ارمنی و گرجی) نظریه زبان‌های یافثی را طرح کرده بود.[۵] مار پس از گرویدن به مارکسیسم زبان را بخشی از روبنای جامعه خواند و نظریه خاستگاه اجتماعی و طبقاتی زبان را طرح کرد. مار با طرح این نظر سخنگوی زبان‌شناسی شوروی شد. به گمان مار در جامعه کمونیستی آینده چون طبقات از بین می‌روند گونه‌گونی زبان‌ها نیز از میان برخواهد خاست و زبانی یگانه پدید خواهد آمد. رهیافت مار پس از مرگ او و به رغم انتقادهای گوناگون تا سال ۱۹۵۰ در شوروی هوادارانی داشت. در سال ۱۹۵۰، استالین در پاسخ به پرسش‌های خوانندگان پراودا درباره مسائل زبان‌شناسی دیدگاه مار را نادرست خواند و پس از آن نظریه طبقاتی زبان از رونق افتاد.[۶] یکی از ویژگی‌های زندگی فرهنگی شوروی در دهه‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰ این بود که رژیم در وجود شخصیت‌های نامتعارفی چون پاکرافسکی (تاریخ)، مار (زبان‌شناسی) و یا لیسنکو (زیست‌شناسی) بنیادگذاران علم جدید پرولتری را کشف می‌کرد. البته دولتِ این شخصیت‌ها مستعجل بود و پس از چندی بازارشان کساد می‌شد و خود مغضوب رژیم قرار می‌گرفتند.

 

الکسی اسواتورف (A. Asvaturov) سرپرست شعبه ادبیات ملّی در کتابخانه ملّی روسیه (سنت‌پترزبورگ) در مقاله خود در کتاب میراث مطالعات شرقی شوروی پس از به دست دادن طرحی کلّی از رهیافت زبان شناختی مار به بررسی پیامدهای عملی این رهیافت در شعبه شرقی کتابخانه عمومی لنینگراد پرداخته است. شعبه شرقی کتابخانه عمومی در سال ۱۸۵۰ به منظور گردآوری کتاب‌ها و نشریه‌های شرقی تأسیس شد. در این کتابخانه سنجه بازشناختن آثار شرقی از آثار غیرشرقی الفبا بود. به عبارت دیگر همه کتاب‌هایی که به الفبای لاتین و یا سیریلیک نبودند، کتاب‌های شرقی محسوب می‌شدند. بدین ترتیب حتی متن‌های ترجمه شده از زبان‌های غربی یا روسی به مخزن متن‌های شرقی می‌رفتند. در میانه دهه ۱۹۲۰ آثار انتشاریافته در جمهوری‌ها اگر به زبان محلی اما به خط سیریلیک بودند به جای بخش شرقی به بخش روسی کتابخانه منتقل می‌شدند و در نتیجه بخشی از متن‌های شرقی به محل درست نگهداری خود نمی‌رفتند. نیکالای مار در سال ۱۹۲۴ همزمان با تدریس و سرپرستی چند نهاد آموزشی و پژوهشی به ریاست کتابخانه عمومی لنینگراد رسید و تا سال ۱۹۳۰ سرپرستی این نهاد مهم فرهنگی را بر عهده داشت. مار به سبب تخصص در زبان‌های ارمنی و گرجی به گسترش شعبه شرقی کتابخانه توجه ویژه‌ای کرد و اصلاحات پردامنه‌ای را برای سروسامان بخشیدن به وضع بخش کتاب‌های شرقی آغاز کرد. این اصلاحات همسو با سیاست عمومی دولت شوروی در جهت پر و بال دادن به نخبگان بومی در جمهوری‌ها و سپردن امور محلی به دست آن‌ها، سبب افزایش آثار انتشاریافته به زبان‌های رایج در جمهوری‌ها شد. همروند با افزایش شمار کتاب‌‌های کتابخانه، مار به اصلاحات کیفی گوناگونی دست زد. یکی از این اصلاحات که از وسوسه ‌ایجاد زبانی یگانه برای نوع بشر دور نبود، تدوین کاتالوگ واحدی برای کتاب‌های شرقی کتابخانه بود. تا آن زمان کتاب‌های فارسی، ترکی، عربی، چینی و مغولی و غیره در کاتالوگ‌هایی به همان زبان ثبت می‌شدند. مار بر آن شد که کاتالوگ یگانه‌ای برای کتاب‌های شرقی ایجاد کند. پرسش این بود که این کاتالوگ باید به خط لاتین باشد یا سیریلیک. مار خط لاتین را مناسب‌تر می‌دانست، زیرا به گفته او خط سیریلیک برخاسته از جامعه‌ای است که در آن بقایای فئودالیسم حاکم است حال آن‌که خط لاتین در پیشرفته‌ترین کشورهای سرمایه‌داری رایج است. مار پس از به کرسی نشاندن نظریه خود با مشکلِ نبودِ نظام آوایی یگانه برای نگارش واژه‌های این زبان‌ها به خط لاتین مواجه شد. به سخن دیگر پرسش این بود که ما به ازای حروف الفبای فارسی، ترکی، عربی و غیره در الفبای لاتین چیست تا بر اساس آن بتوان عنوان کتاب‌ها را از فارسی یا چینی به خط لاتین نگاشت. در سال ۱۹۲۴ به درخواست مار کمیسیون ویژه‌ای برای حل این مشکل با شرکت کراچکوفسکی، بارتولد، ولادیمیریتسف (کارشناس زبان مغولی) و الکسی‌یف (کارشناس زبان چینی) تشکیل شد. بر اساس رهنمودهای این کمیسیون کاتالوگ یگانه‌ای برای بخش شرقی کتابخانه تهیه شد که تا سال ۱۹۳۷ مورد استفاده بود.

 

در دهه ۱۹۳۰ با دگرگون شدن سیاست ملّیت‌ها، مشی عمومی حزب جایگرینی الفبای سیریلیک به جای الفبای لاتین بود. از این دوره به بعد با شعار یگانگی خلق‌های اتحاد جماهیرشوروی توجه به ویژگی‌های فرهنگ ملّی جمهوری‌ها اهمیت خود را از دست داد و زبان‌های ملّی در جمهوری‌ها از پهنه عمومی به عرصه خصوصی رانده شدند. بزرگداشت زبان و فرهنگ روسی و خوارشمردن زبان‌ها و فرهنگ‌های بومی چنان بالا گرفت که دانشنامه بزرگ شوروی (چاپ ۱۹۷۲) مدعی شد که مردم داغستان تا پیش از انقلاب اکتبر خط نداشته‌اند. حال آن‌که در شعبه شرقی کتابخانه عمومی لنینگراد ۱۳ کتاب چاپی به زبان داغستانی و به خط عربی موجود بود. در پی تأکید بر گستراندن الفبای سیریلیک در تمام جمهوری‌های شوروی همه ابتکارات مار نقش بر آب شد. در دهه ۱۹۵۰ شعبه شرقی کتابخانه به دو بخش «شرق خاص روسیه» و «شرق خارج» تقسیم شد.

 

با آن‌که زبان کردی در قفقاز زبان اقلیت کم‌شمار کردانی است که در جمهوری ارمنستان و جمهوری آذربایجان ساکن شده‌اند، شرق‌شناسان روسی ـ شوروی از دیرباز به سرگذشت و سرنوشت آن‌ها حساس بوده‌اند. در کتاب میراث مطالعات شرقی شوروی میخیل لیزنبرگ (M. Leezenberg)، استاد برنامه مطالعاتی اسلام در جهان مدرن (دانشگاه آمستردام)، در مقاله «کردشناسی شوروی و شرق‌شناسی کردی» مراحل اساسی پیدایی و رشد کردشناسی شوروی را بررسی کرده است. قنات کوردو (۱۹۰۹-۱۹۸۵)، کردشناس نامدار شوروی برآن بود که به برکت دستاوردهای کردشناسان شوروی مطالعات کردی که دیرزمانی از شاخه‌های مطالعات ایرانی محسوب می‌شد به رشته‌ای مستقل تبدیل شد. در پهنه مطالعات کردی پژوهشگران شوروی همان راهی را دنبال کردند که همتایان‌شان در دوره تزاری هموار کرده بودند. نخستین کردشناسان روسی تحت تأثیر دانشوران آلمانی و به ویژه امیل رودیگر (۱۸۰۱-۱۸۷۴) و اگوست فریدریش پوت (۱۸۰۲-۱۸۸۷) بودند. این دو زبان‌شناس عقیده داشتند که زبان کردی، برخلاف گمان رایج، گویشی از زبان فارسی نیست بلکه شاخه مستقلی از زبان‌های هند و ایرانی است. این تمایز زبانی بعدها بنیاد نظریه‌ای شد که کردان را مردمی با ویژگی‌های قومی ـ­ نژادی ویژه و فولکلور خاص خود دانست که در شیوه زیست و پوشاک متفاوت آن‌ها در مقایسه با مسلمانان و مسیحیان همجوارشان رخ می‌نماید. لیزنبرگ در این بررسی از خاچاطور ابوویان (۱۸۰۹-۱۸۴۸)، دانشور ارمنی و اگوست الکساندر جایا (۱۸۰۱-۱۸۹۴)، کنسول روسیه در ارزروم، یاد می‌کند که به برکت دوستی با ملامحمود بایزیدی از ادبای محلی تعداد زیادی نسخه‌های خطی به زبان کردی را گردآورده بود. این نسخه‌ها نخستین مجموعه نسخه‌های کردی فرهنگستان علوم روسیه (سنت‌پترزبورگ) را شکل دادند. لیزنبرگ بر آن است که سنت‌پترزبورگ در سده نوزدهم و حتی تا میانه‌های سده بیستم یکی از مهم‌ترین مراکز مطالعات کردی در جهان بوده است.

 

در سال‌های نخست سده بیستم ولادیمیر مینورسکی (۱۸۷۷-۱۹۶۶) و بازیل (واسیلی) نیکیتین (۱۸۸۵-۱۹۶۰)، دو دیپلمات روس مأمور خدمت در سرزمین‌های کردنشین ایران در گسترش کردشناسی روسی نقش اساسی ایفا کردند. مینورسکی پس از پایان تحصیل در دانشگاه مسکو به خدمت وزارت امور خارجه روسیه درآمد. از جمله مأموریت‌های او شرکت در کمیسیون بین‌المللی تعیین حدود مرزهای ایران و عثمانی بود. مینورسکی پس از انقلاب اکتبر به پاریس رفت و سپس از ۱۹۳۳ به بعد به تدریس زبان فارسی در مدرسه مطالعات شرقی لندن پرداخت. او در چاپ نخست دانشنامه اسلام مقاله‌های گوناگونی درباره تاریخ، زبان و باورهای دینی کردان نوشت. نخستین آثار مینورسکی عمدتاً پژوهش‌های میدانی در زمینه قوم‌شناسی و زبان‌شناسی کردان در نواحی شمال غربی ایران بود. او بعداً بیشتر به بررسی نسخه‌های خطی روی آورد و با غوررسی در آن‌ها نظریه معروف خود مبنی بر کرد بودن صلاح‌الدین ایوبی را طرح کرد. مینورسکی در سال ۱۹۶۰ پس از چهل سال دوری از روسیه به میهن خود بازگشت و به عنوان مهمان افتخاری در بیست و سومین کنگره شرق‌شناسان در مسکو شرکت کرد. بازیل نیکیتین نیز که نایب کنسول روسیه در ارومیه بود در پی دوستی با ملاسعید قاضی از ادبای محلی به شماری نسخه‌های خطی دست یافت. نیکیتین نیز پس از انقلاب ۱۹۱۷ به فرانسه رخت برکشید. او با آن‌که دانش‌آموخته شرق‌شناسی و تاریخ نبود به برکت تلاش مداوم به یکی از چهره‌های مهم و تأثیرگذار مطالعات کردی تبدیل شد. اسکالبرت یوجل (Scalbert-Yücel) و لو ره (Le Ray) او را یکی از پیشاهنگان بینش ذات‌باور در بررسی‌های کردشناسی می‌دانند. بر اساس این بینش، کردان «روح قومی» ویژه‌ای دارند که سبب تمایز آن‌ها از مردمان سرزمین‌های همسایه می‌شود. این بینش فولکلور کردان را تبلور پیراسته روح قومی آنان می‌داند، سرگذشت آنان را در فولکلورشان می‌جوید، بر تأثیر فرهنگ اسلامی و ایرانی بر کردان چشم می‌بندد و برخی نزدیکی‌های میان آن‌ها و ارمنیان را نادیده می‌گیرد.

 

پژوهشگران درباره دامنه و ژرفای انتقال دستاوردهای کردشناسان روسی به کردشناسان دوره شوروی همداستان نیستند. به گمان لیزنبرگ باور به نقش زبان به عنوان عامل شکل دهنده هویت کردی و تأکید بر اهمیت فولکلور میراث انکارناپذیر مینورسکی و نیکیتین برای کردشناسان بعدی بود. سرنوشت مطالعات کردی در اتحاد شوروی پیوند تنگاتنگی با فراز و فرودهای سیاست ملّیت‌ها در این کشور داشت. در آغاز دهه ۱۹۲۰، مقامات شوروی کردان را به عنوان یک خلق (نارود) یا ملّت به رسمیت شناختند. در سال ۱۹۲۳ با اجازه مسکو واحد کرد خودمختاری در حوالی لاچین در جمهوری آذربایجان تشکیل شد که تا سال ۱۹۲۹ برقرار بود. کردهای شوروی از امکانات آموزشی بسیار برخوردار بودند. در ایروان، پایتخت جمهوری ارمنستان، دبیرستان‌ها و مراکز آموزش عالی ویژه‌ای برای کردان ایجاد شد. از دهه ۱۹۲۰ به این سو، مراکز گوناگونی برای مطالعات کردی در شوروی پدیدآمد. مهم‌ترین این مراکز در لنینگراد بود که هم در دانشگاه و هم در فرهنگستان علوم، فرهنگ و زبان کردی مورد توجه بود. در سال ۱۹۳۱ در دانشگاه لنینگراد به برکت فرایمن (A.A. Freiman) (1879-1968) و یوسف اوربلی (I. Orbeli) (1887-1961) رشته زبان‌های کردی و زبا‌ن‌شناسی کردی تأسیس شد. دومین مرکز مهم مطالعات کردی در جمهوری ارمنستان بود. در این جمهوری کارشناسان مطالعات کردی گذشته از پژوهش‌های علمی به نگارش کتاب‌های درسی به زبان کردی برای دبستان‌ها و دبیرستان‌های مناطق کردنشین جمهوری همّت گماشتند. نخستین کنگره سراسری کردشناسی شوروی در سال ۱۹۳۴ در ایروان برگزار شد. گذشته از این دو مرکز در مسکو، باکو، تفلیس و آلماتی نیز مراکزی برای پژوهش‌های کردی وجود داشت. در میانه دهه ۱۹۳۰ سیاست تساهل در قبال کردان جای خود را به سیاست سختگیری داد. منطقه خودمختار کردستان در لاچین در ساختار اداری – کشوری آذربایجان ادغام شد و در سال‌های ۱۹۳۶-۱۹۳۷ شمار بسیاری از کردان ارمنستان و آذربایجان به آسیای میانه تبعید شدند. در سال ۱۹۴۴ کردان گرجستان به سرنوشت مشابهی گرفتار آمدند. مراکز علمی کردشناسی در لنینگراد و مسکو پس از مرگ استالین بار دیگر رونق گرفتند.

 

در سا‌ل‌های پایانی دهه ۱۹۵۰، به‌ویژه پس از کودتای عراق (۱۹۵۸) گروه بزرگی از کردان عراق برای تحصیل به شوروی رفتند. برخی از این دانشجویان پس از بازگشت به عراق به چهره‌های برجسته مطالعات کردی تبدیل شدند. از جمله این شخصیت‌ها می‌توان از عزالدین رسول (۱۹۳۱- ) و معروف خازندار (۱۹۳۰-۲۰۱۰) نام بُرد که جای ادبای دانش‌آموخته مدرسه‌های دینی را در دانشگاه‌های بغداد و سلیمانیه گرفتند. روشن است که شوروی‌ها کوشیدند با تربیت شمار هرچه بیشتری از کردان خاورمیانه در دانشگاه‌های خود از آن‌ها چون سرپُل نفوذ ایدئولوژیک و سیاسی در کشورهای منطقه به‌ویژه در شرایط شدّت گرفتن کارزارهای ایدئولوژیک دوران جنگ سرد بهره جویند.

 

به‌رغم سنّت دیرینه و استوار مطالعات اسلامی در روسیه تزاری، اسلام‌شناسی در اتحاد شوروی از چند چهره برجسته (بارتولد، کراچوفسکی، اشمیت، پتروشفسکی …) که بگذریم به سبب سرشت ایدئولوژیک رژیم شوروی از ژرفا و غنا بی‌بهره بوده است. در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ شرق‌شناسان نوآموز شوروی که اغلب با زبان‌های عربی و فارسی آشنایی ژرفی نداشتند به جای غوررسی در منابع دست اول تحلیل‌های اجتماعی – اقتصادی کلیشه‌ای را بر پیکر پژوهش‌های شرق‌شناسان غربی (گلدزیهر، نولدکه، هارتمن، کائتانی و غیره) پیوند می‌زدند و به گمان خود کاستی‌های کار پژوهشگران غربی را برطرف می‌ساختند. استانیسلاو پروژروف، استاد و معاون مؤسسه نسخه‌های خطی شرقی فرهنگستان علوم روسیه (سنت‌پترزبورگ) در مقاله خود درباره اسلام‌شناسی علمی در لنینگراد می‌گوید سختگیری مقامات شوروی به اندازه‌ای بود که حتی مانع از دادوستد فکری میان پژوهشگران شوروی و اسلام‌شناسان غربی می‌شدند. کادرهای حزبی پژوهش‌های دانشورانه درباره اسلام را همدلی با تاریک‌اندیشی دینی می‌خواندند و در عوض به آوازه‌گری‌های ضدّدینی میدان می‌دادند. به این ترتیب بود که مقامات شوروی در پی شکل‌گیری جنبش مقاومت اسلامی در افغانستان و پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ در ایران ناگهان دریافتند که درباره اسلام و کشورهای مسلمان آگاهی‌های درست و دست اول ندارند و خود نیز فریب شعارهای شبه‌دانشوران آوازه‌گر را خورده‌اند.

 

در ماه مه ۱۹۸۰ نخستین اجلاس سراسری درباره مسائل اسلام معاصر در تاشکند برگزار شد. در این اجلاس بر ضرورت فعال‌سازی مطالعات اسلامی در اتحاد شوروی تأکید شد اما در عمل پیشرفت چشمگیری در این زمینه حاصل نشد. دو اجلاس بعدی که در سال‌های ۱۹۸۳ و ۱۹۸۶ در مسکو برگزار شدند نشان دادند که شوروی‌ها در زمینه اسلام‌شناسی سخت عقب مانده‌اند. حتی پس از توجه دوباره به مطالعات اسلامی اغلب دانشکده‌ها و مراکز پژوهشی به جای توجه به سرچشمه‌ها و منابع اولیه هم و غم‌ّشان را صرف بررسی وضعیت کشورهای مختلف کردند و فقط در لنینگراد مؤسسه مطالعات شرقی فرهنگستان علوم شوروی برنامه جامعی زیر نظر استانیسلاو پروژروف برای بررسی اسلام تدوین کرد. در این برنامه تهیه کتاب‌های مرجع درباره اسلام، ترجمه متن‌های دست اول درباره تاریخ صدر اسلام و اسلام در سده‌های میانه و بازنگری برنامه‌های آموزشی اسلام‌شناسی پیش‌بینی شده بود. پروژروف در نوشته خود در کتاب میراث مطالعات شرقی شوروی بخشی را به معرفی منابع تهیه شده در سال‌های پایانی نظام شوروی و پس از آن اختصاص داده است. از جمله این منابع می‌توان به آثار دانشنامه‌ای چون دانشنامه – فرهنگنامه اسلام (زیر نظر پروژروف، انتشارات دانش، مسکو ۱۹۹۱) و دانشنامه چندجلدی اسلام در سرزمین‌های امپراتوری پیشین روسیه (آغاز انتشار ۱۹۹۶)، و پژوهش‌های تاریخی چون کتابی درباره تاریخ‌نگاری شیعه در سده‌های هفتم تا دهم میلادی اشاره کرد. گذشته از کتاب‌های مرجع و دانشنامه‌ها، برخی از آثار مهم اسلامی در این دوره به زبان روسی ترجمه شدند، از جمله ملل و نحل شهرستانی، فتوحات مکّیه ابن‌عربی، کتاب الخراج ابویوسف کوفی، سیره رسول‌الله ابن‌هشام، تفسیر المیزان محمدحسین طباطبایی. دست‌کم نه کتاب درسی دانشگاهی نیز در زمینه تاریخ و فرهنگ اسلامی به زبان‌های روسی و ترکی تدوین شدند.

 

همروند با این تلاش‌های علمی، مقامات شوروی کوشیدند تفسیر تازه‌ای از رابطه اسلام و سیاست به دست دهند. یوگنی پریماکف که از ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۵ سرپرست مؤسسه مطالعات شرقی فرهنگستان علوم شوروی بود نقش مهمی در این زمینه ایفا کرد. میکائیل کمپر و هانا یانسن (نامزد دکترای مطالعات اروپای شرقی در دانشگاه آمستردام) در پژوهش خود شکل‌گیری گفتمان جدید مقامات شوروی را در دهه ۱۹۸۰ بررسی کرده‌اند. به گفته کمپر و یانسن سال ۱۹۸۰ نقطه چرخشی در تفسیر مقامات شوروی از اسلام بود. این چرخش با انتشار کتاب اسلام و سیاست آغاز گشت که در شمارگان محدود برای کادرهای حزبی انتشار یافت. کتاب اسلام و سیاست مجموعه مقاله‌هایی درباره افغانستان، پاکستان و ایران به همراه ترجمه روسی شماری از متن‌های نویسندگان مسلمان و غربی درباره این کشورها بود. مشکل شوروی‌ها توضیح این مسئله بود که چگونه نیروهای اسلام‌گرا در ایران برضدّ دستگاه سلطنت و آمریکا و در افغانستان برضدّ سیادت شوروی سر به شورش برداشتند. تا پیش از آن در نوشته‌های پژوهشگران شوروی نیروهای اسلامی همواره همدست ارتجاع و امپریالیسم بودند. تفسیر جدید شوروی‌ها را نظریه «ظرف تهی» نامیده‌اند. بر اساس این نظریه اسلام همچون ظرفی تهی است که می‌توان آن را با محتوایی پیشرو یا واپسگرا پُر کرد. همه چیز بستگی به «خصلت طبقاتی» نیروهایی دارد که زیر پرچم اسلام مبارزه می‌کنند. مشکل این نظریه آن است که نیروها و شخصیت‌هایی که مثلا در دهه ۱۹۶۰«واپسگرا» خوانده می‌شدند در دهه ۱۹۸۰ بدون آن‌که پایگاه طبقاتی‌شان دگرگون شود به نیروهایی «پیشرو» تبدیل شدند.[۷] در دورانی که دانشوران لنینگراد ترجمه متن‌های شهرستانی و ابن‌عربی را آغاز کرده بودند، کارمندان حزبی مؤسسه مطالعات شرقی در مسکو که اغلب همکاران پراودا بودند گفتمان جدید درباره سرشت دوگانه اسلام و دمسازی اسلام پیشرو با سوسیالیسم علمی را شکل دادند. اولیانفسکی از کارشناسان ارشد حزب کمونیست شوروی در زمینه مسائل جهان سوم بر آن شد که میان «اخلاق سنّتی و ارزش‌های برابری طلبی اجتماعی اسلام با پیکار در راه پیشرفت اجتماعی هیچ تعارضی وجود ندارد». این تلاش برای همسو نشان دادن سوسیالیسم و اسلام برخلاف آوازه‌گری‌های ضدّدینی و ضد اسلامی رایج در شوروی بود.

 

(ادامه در شماره بعد)

 

 

 

[۱] از جمله معدود نوشته‌های قدیمی درباره تاریخ شرق‌شناسی شوروی به زبان های غربی ترجمه نوشته‌ای از نیکالای اسمیرنوف است.

 

N. A. Smirnov, Islam and Russia: A detailed Analysis of an Outline of the History of Islamic Studies in the USSR, London: Central Asian Research Center, 1956.

 

و نیز

 

W. S. Vueinich, «The Structure of Soviet Orientology: Fifty Years of Soviet Orientology, Fifty Years of Change and Accomplishment» in Russia and Asia: Essays on the Influence of Russia on the Asian Peoples, Stanford: Hoover Institution Press, 1972.

 

از مهم‌ترین نوشته‌هایی که در چند سال گذشته به زبان‌های غربی درباره شرق‌شناسی در روسیه و شوروی منتشر شده است باید از دو کتاب زیر یاد کرد :

 

D.S. Van der Oye, Russian Orientalism (Asia in the Russian Mind from Peter the Great to the Emigration), New Haven: Yale University Press, 2010.

 

و نیز

 

V. Tolz, Russia’s Own Orient. The Politics of Identity and Oriental Studies in the Late Imperial and Soviet Periods, Oxford University Press, 2011.

 

در معرفی این دو کتاب نک: ریچل پولونسکی، «تناقض‌های شرق‌شناسی روسی»، ترجمه آبتین گلکار، نگاه نو، شماره ۹۶، زمستان ۱۳۹۱، صص ۳۹-۴۳. از میان زندگی‌نامه‌ها و خاطراتی که از شرق‌شناسان شوروی پس از فروپاشی باقی مانده خاطرات ایگور میخائیلویچ دیاکونوف (۱۹۱۵-۱۹۹۹) برای خوانندگان ایرانی جالب است. او در این کتاب که در سال ۱۹۹۵ انتشار یافت ماجرای نگارش تاریخ ماد و تمایل مقامات جمهوری آذربایجان شوروی را به بازبستن نسب مردم آن جمهوری به مادها شرح داده است. دیاکونوف می‌نویسد «چون در آن زمان (دهه ۱۹۵۰) حقوقی که از موزه ارمیتاژ می‌گرفتم حتی به اضافه حقوق نینا همسرم برای گذران زندگی کافی نبود» وقتی از طریق دوستی آگاه شدم که شعبه تاریخ فرهنگستان علوم جمهوری شوروی آذربایجان در جست‌وجوی پژوهشگری است که تاریخ ماد را بنویسد، داوطلب شدم. دیاکونوف می‌گوید : «من نتوانستم ثابت کنم که مادها نیاکان آذربایجانی‌ها هستند». او در مقدمه تاریخ ماد نیز نوشت : «هدف این تألیف روشن کردن مسائل بسیار معضل و مهم مربوط به منشا و پیدایش و تشکیل مردم آذربایجان نیست و مؤلف که کارشناس تاریخ و لغت خاور باستانی است به هیچ وجه خود را صالح و آماده برای بحث در آن نمی‌شمارد». ا. م.دیاکونوف، تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، تهران : بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۵، ص ۲. و: علی دوست زاده، «در رابطه با زبان پیشین آذربایجان و دیاکونوف»، Kavefarrokh.com

 

 

 

[۲] V. Tolz, « European, National, and (anti-) Imperial: A Formation of Academic Oriental Studies in Late Tsarist and Early Soviet Russia», Kritika: Exploration in Russian and Euro Asian History, Vol 9, N° ۱, Winter 2008, pp 57-58.

 

[۳] پدر میرزا محمد کاظم‌بک از علمای دربند بود که در سفری به رشت با شرف نسا دختر یکی از حکام محلی ازدواج کرد اما در رشت نماند و به قفقاز بازگشت. کاظم‌بک در سال ۱۸۲۰ تحت تأثیر پرسبیترین‌های اسکاتلندی فعال در قفقاز به مسیحیت گروید و در ۱۸۲۵ به انگلستان سفر کرد. کاظم‌بک در سال ۱۸۳۷ از دانشگاه قازان دکترا گرفت و در همان دانشگاه به تدریس پرداخت. او در سال ۱۸۴۹ به دانشگاه سنت‌پترزبورگ منتقل شد.

 

[۴] لحن ستایشگرانه شماری از شاعران و نویسندگان روس چون پوشکین، لرمانتوف و تولستوی از پیکار مردم قفقاز شهره خاص و عام است. برای بحث مفصلی در این زمینه ازدیدگاهی دیگر نک:

 

S. Layton, Russian Littrature and Empire: Conquest of the Caucasus from Pushkin to Tolstoy, Cambridge: Cambridge University Press, 2005

 

درباره مایه‌های شرقی در موسیقی روس نیز نک:

 

A. Issiyeva, Russian Orientalism: from Ethnography to Art song in Nineteenth century Music, Montreal: McGill University (Ph.D Thesis in Musicology), 2013.

 

V. Tolz, « European ….» op.cit, pp 79-80

 

[۵] نظریه مار درباره زبان در چند مرحله شکل گرفت و دگرگون شد. او سال‌ها پیش از انقلاب اکتبر پژوهش‌های خود را در عرصه باستان‌شناسی در شهر انی پایتخت کهن ارمنستان آغاز کرد. مار نظریه زبان یافثی را پیش از انقلاب اکتبر ارائه کرد. یافث به روایت عهد عتیق سومین پسر نوح بود (نوح سه پسر آورد سام، حام و یافث، سفر پیدایش، باب ششم / و از ایشان تمامی جهان منشعب شد، سفر پیدایش، باب نهم). از دیرباز یافث را پدر اروپاییان و زبان‌های اروپایی می‌دانستند. لایب نیتس در سده هفدهم زبان یافثی یا زبان سکاها را نیای زبان‌های شمال مدیترانه، ایران و هند دانست. در سده نوزدهم با طرح نظریه زبان‌های هندواروپایی زبان یافثی به معنی زبان هندواروپایی شد. مار بر آن شد که زبان یافثی در واقع زبان مردم قفقاز بوده و آن را مرحله‌ای بسیار کهن در تکوین زبان دانست. نظریه مار در زبان‌شناسی دو جنبه دارد یکی مربوط به تکوین زبان و دیگری مربوط به تحول ساختار زبان است. مار برخلاف اغلب زبان‌شناسان که می‌گفتند در آغاز پیش‌زبان یگانه‌ای وجود داشته که در گذر زمان زبان‌های گوناگون از دل آن برآمده‌اند، عقیده داشت سیر تحول زبان‌ها از کثرت به وحدت است و این فرایند تا استقرار جامعه کمونیستی و پیدایی زبان یگانه‌ای برای نوع بشر ادامه خواهد یافت. جنبه دوم نظریه مار درباره تحول ساختار زبان است. به گمان او زبان‌ها هرچند جدا از یکدیگر پدید آمده‌اند تحول ساختارشان در همه جا تابع قوانین یکسانی است. مار پس از انقلاب اکتبر نظریه‌های هذیان‌گونه‌ای درباره زبان به عنوان بخشی از روبنا و خصلت طبقاتی زبان طرح کرد. لوناچارسکی، کمیسر خلق در امور فرهنگی، مار را بزرگ‌ترین زبان‌شناس اتحاد شوروی و برجسته‌ترین زبان‌شناس زنده دنیا خواند (ایزوستیا، ۱۲ آوریل ۱۹۲۵). نک :

 

V. M. Alpatov, « Marr, Marrism, and Stalinism » in Russian Studies in History, vol 34, N° ۲, Fall 1995, New York: M. E. Sharpe, pp 37-61.

 

برخی پژوهشگران با اعتدال بیشتری درباره مار اظهار نظر کرده اند. نک:

 

P. Seriot, «Si Vico avait lu Engels, Il s’appellerait Nicolas Marr », Cahier du L’Ilsl, N° ۲۰, ۲۰۰۵, pp 227-254.

 

E. Choiseul, « Le parcours de N. Marr, de l’archéologie arménien à la linguistique japhetique », Cahier du L’Ilsl, N° ۲۰, ۲۰۰۵, pp 57-76.

 

 

 

[۶] استالین در پاسخ به پرسش‌های «رفقای جوان» درباره مسائل زبان‌شناسی دو نظریه اساسی مار (زبان بخشی از روبنا و خصلت طبقاتی زبان) را رد کرد. نک :

 

J. Stalin, Le Marxisme et les problèmes de linguistique, Pekin: ed en langues étrangères, 1975 (www.marxisme.fr), pp 2-3

 

[۷] یک نمونه جالب این تغییر دیدگاه متناسب با شرایط سیاسی روز را می‌توان در دو چاپ مختلف کتاب خانم النا دوروشنکو به نام روحانیان شیعه در ایران معاصر (مسکو – ۱۹۷۵ و چاپ دوم با تجدید نظر و افزوده‌ها، مسکو ، ۱۹۸۵) دید. در چاپ اول تأکید نویسنده بر سرشت واپسگرای نیروهای اسلامی است اما در چاپ دوم نظریه دو گرایش روحانیان پیشرو و روحانیان واپسگرا جایگزین روایت چاپ اول می‌شود. تغییر دیدگاه یک پژوهشگر امری طبیعی است به شرط آن‌که با توضیح و توجیه علمی همراه باشد و ناشی از انگیزه‌ها و منافع سیاسی نباشد. نک : صادق صبا، «ایران‌شناسی در اتحاد شوروی: سرنوشت عبرت‌انگیز یک آکادمیسین دولتی»، فصل کتاب (لندن)، سال دوم، شماره اول (پیاپی ۵)، زمستان ۱۳۶۸، صص ۵۲-۶۴.

 

 

 

 

 

 

The Heritage of Soviet Oriental Studies. Michael Kemper and Stephan Conermann. (Edited by). London & New York: Routhledge, 2011. 320 pp + index.

 

 

 

این مطلب در چارچوب همکاری میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله جهان کتاب منتشر می شود.