انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

میخکوب بر صلیبِ گذشته‌ ویران روان‌شناسیِ تحقیرشدگی (۲)

تصویر: هِستِر پرین – اثر مِری اوانز

در ذهن تحقیرکننده و تحقیرشده چه می‌گذرد و پیامدهای رفتار تحقیرآمیز چه می‌تواند باشد؟ این پرسش‌ها زمینه‌ی بحث در بخش دوم این مقاله است. پیش‌تر خواندیم که تحقیرشده برای آن‌چه هست مورد سرزنش و تمسخر قرار می‌گیرد نه برای آن‌چه کرده. او خود را سزاوار رفتار تحقیرآمیز نمی‌داند، اثری از هم‌دلی نیست و ارزش‌هایی اخلاقی که دو سوی این دینامیسم را به هم نزدیک یا مرتبط کند دیده نمی‌شوند. در چنین پس‌زمینه‌ای چه رخ خواهد داد؟ و راه رهایی از این هزارتوی مسموم و شوم چیست؟

جان موران[۱] –مدرس دانشگاه در جورجیا- می‌نویسد داستایفسکی که به دفعات و به تفصیل وضعیت تحقیرشدگی را ترسیم کرده عمیقا معتقد بود راه رهایی از آن، خشوع و تواضعی توام با عشق و محبت است. در جهانِ شخصیت‌های داستایفسکی، آن خشوع می‌توانست همچون سپری در برابر پیامدهای تحقیرشدن عمل کند. نویسنده‌ی بزرگ روس در نظر کسانی به شناخت جامع‌اش از روان آدمی مشهور است اما چنین ادعایی – دست‌کم در این مورد- شایسته‌ی بازنگری است. اگرچه در تصویرکردنِ شخصیت‌هایی با روان‌های نژند و وجدان‎های معذب متبحر بود اما توصیفی همه‌جانبه از پیچیدگی‌هایِ یک وضعیت ذهنی-روانی به دست نمی‌داد و نسخه‌های رهایی از آن‌‌را–که ناشی از جهان‌بینیِ معنوی‌اش بود- تا حدودی خوش‌دلانه و خالی از پیچ‎وتاب‎های پیشِ رویِ چنان مخصمه‌هایی ترسیم می‌کرد. آندره ژید جایی[۲] از نیچه نقل کرد “تنها کسی که چیزی از روان‌شناسی به من آموخت، داستایفسکی بود”. پس شرط عقل است با آموزه‌های روان‌شناختیِ نیچه هم با احتیاط روبه‌رو شد؛ نمونه‌هایی نظیر آن‌چه در فراسوی نیک و بد درباره‌ی زنان و شرم می‌گوید، چندان امیدوارکننده نیست. با این حال، به دور از انصاف می‌بود اگر از برخی اشارات دقیق داستایفسکی به جنبه‌هایی از تحقیرشدگی ناگفته می‌گذشتیم و یادآور نمی‌شدیم او ادیب بود نه روان‌شناس.

تاثیراتِ تحقیرشدگی به اندازه‌ای عمیق و وسیع است که از نظر متخصصانی[۳]، اگر به اختلال روانی منجر شود، درمانگر لازم است توجه کند تحقیرشدگی خصوصیاتی منحصربفرد دارد و بازگشت به پیش از واقعه‌ی تحقیر یا معکوس‌کردن آن‌چه پیش آمده کمابیش ناممکن است. در نتیجه و به زبانی ساده تمرکز درمان باید بر پیامدهایِ تحقیرشدگی باشد نه مبتنی بر این فرض که فرد می‌تواند تحقیرشدگی را یکسره از یاد برده و چنان شود که گویی اتفاقی نیافتاده. به زبان تولستوی در آنا کارنینا “تحقیر یگانه چیزی‌ست که هرگز از یاد نمی‌توان برد”.

ژان اَمِری[۴] اسیر اتریشی-یهودیِ نازی‌ها می‌نویسد[۵] وقتی تحقیری همه‌جانبه بر بدن و شخصیت کسی تحمیل شود، ارتباط او چنان با جهان قطع می‌شود که زندانیِ همیشگیِ وحشت خواهد ماند و شاید برای همیشه اعتماد و باورش را به جهان از دست بدهد؛ جهانی که فرض بر آن است طبق قانونی نانوشته موجودیت فیزیکی و متافیزیکیِ وی را محترم می‌شمارد. اگر درباره‌ی پیامدِ طولانیِ شکنجه و تحقیر می‌گویند، موردِ اَمِری کاملا گویاست: پس از جنگ و آزادی از اردوگاه نازی‌ها ازدواج کرد، شغلی قابل قبول یافت، کتاب‌ها و مقالات متعدد نوشت و یکسره با خشم و ناامیدی و ناتوانی جنگید، با این وجود و  ۳۵ سال پس از آن وقایع خودکشی کرد.

در فرآیندِ تحقیرکردن، طرد و محرومیت، عناصری نهفته اما کلیدی‌اند. تحقیرشده در جایگاه مطرود و رانده شده قرار می‌گیرد. بسته به ماهیتِ تحقیر، او از چیز یا چیزهایی محروم است: از حقوق برابر، از شأنی مساوی با دیگران، از احترام، هوش، فرهنگ یا داشتنِ اختیارِ تنِ خود. او، طردشده از گروه آدمیانِ برخوردار از امتیازاتِ “عادی” تلقی می‌شود. اِعمالِ چنین محرومیتی نیازمندِ قدرت فردی و اجتماعی تحقیرکننده است و ناتوانیِ تحقیرشده از حفظ تعلق خود به گروه مردمانِ “عادی”، او را تنها، بیگانه و ناتوان می‌کند. از این معجونِ خوفناک، در بسیاری موارد کینه زائیده خواهد شد. بر اساس دیدگاه‌هایی، سربرآوردن کینه خود به یکی از زمینه‌های ترمیم‌ناپذیریِ حقارت مبدل می‌شود. اَمِری در بیانی کمابیش تراژیک نوشت “کینه، هر یک از ما را بر صلیب آن گذشته‌ی ویران به چهارمیخ می‌کشد” و گذر به آینده که به قول او از وجوه اصیل انسان‌بودن است برای همیشه مسدود می‌شود. به بیانی دیگر، گویی صورتی از انسان‌بودگیِ تحقیرشده از وی سلب می‌شود. گذشته‌ای که هرگز نمی‌گذرد.

مایکل کلِمِنجِر در سرگذشت دردناک خود[۶] شرح داد که چگونه در کوششی طولانی تلاش کرد از آن گذشته‌ی تیره عبور کند، درس خواند، ازدواج کرد، از سرزنش خود دست کشید، دنیا را دیگرگونه دید و تلاش کرد باور کند جهان یکسره رذالت نیست. با این وجود وقتی چند دهه بعد، رسواییِ سوءاستفاده از کودکان در ایرلند به عرصه‌ی عمومی کشیده شد به بیان خودش “آن‌چه برای ده‌ها سال مدفون شده بود از زنجیر رها شد و شبانه‌روز شکنجه‌ام می‌داد”. ادامه دادن برای کلِمِنجِر فقط به کمک داروی ضدافسردگی میسر بود.

در خطایی رایج، ناظران که تصور ملموسی از ذهنِ آشفته و روانِ رنجورِ تحقیرشده ندارند، تصور می‌کنند همان اندازه که درباره‌ی موضوع ، رفتار یا حتی وقوع رویداد تحقیرآمیز گفتگو شود، مسئله حل شده یا در مسیر بایگانی قرار می‌گیرد. آن‌چه در فرآیند تحقیر رخ می‌دهد –هم‌چنان‌که پیشتر خواندیم- سقوط موقعیتِ فرد در چشم ناظرِ است. این تنزل بیش از هرچیز به ماهیت و ذات تحقیرشده مرتبط دانسته می‌شود: چون زن است، رنگین‌پوست است، ملیتی متفاوت دارد، زبان رسمی را با لهجه‌ی زبانِ مادری‌اش حرف می‌زند، بی‌بضاعت است، رفتاری نامتعارف دارد، گرایش جنسی‌اش متفاوت است، باورهایی ندارد یا دارد و نظایر آن. رفتار تحقیرآمیز در زمانِ وقوع اسبابِ حقارت می‌شود چون نیرویِ اجتماعیِ تحقیرکننده و تحقیرشونده نابرابر است. باید در نظر داشت، هر اتهام یا ادعایی به تحقیر مخاطب نمی‌انجامد، دستِ بالای تحقیرکننده است که اتهام را در چشم ناظر جا می‌اندازد و مخاطبِ حمله‌اش را زمین می‌زند.

بدین رو، تحقیرشده، در اقلیت‌بودن، مطرودماندن و کوچک‌شدن را همراه و همزاد هویت خویش می‌بیند: مادامی که با خرده‌فرهنگی دیگر مانوس است، زبان و تعلق قومی‌ یا طبقه‌ی اجتماعی‌اش همان است که هست، آن اتهام یا تحقیر بخشی از پس‌زمینه‌ای است که فرد در آن حضور و تداوم دارد. گفتگو –دست‌کم در کوتاه مدت- چنان پس‌زمینه‌ای را تغییر نمی‌دهد، فقط مطرح می‌کند. عذرخواهیِ تحقیرکننده یا نمایندگان آن گروه اجتماعی، احساس تحقیرشدگی را نمی‌زداید، فقط وقوعش را تایید می‌کند و از منظر اجتماعی به رسمیت می‌شناسد. زنی که به واسطه‌ی “زن‌بودن” در برابر نیرویِ اجتماعی مقابل، ناتوان و فرودست تصویر می‌شود، با طرح مسئله یا به صرف اذعان به غلط‌بودن طرزفکری که او را فرودست می‌پنداشت، به وضعیت برابر بازنمی‌گردد. او وارثِ هویتی فرودست است و در بسیاری مواقع، صدای بلند و رسایِ “طرح مسئله” و “لزوم گفت‌وگو برای تغییر” ، همان نیروی پرقدرتِ اجتماعی است که زمینه‌ساز تحقیر بوده. در نتیجه، صدایی که شنیده می‌شود هنوز پژواک همان ارزش‌هایی است که او را کوچک می‌پنداشتند، گیریم این‌بار به قصد تحقیر سخن نمی‌گوید. استادِ سخت‌گیر و متکبری که سابقه‌ی رفتارهای توهین‌آمیزش در ذهن شاگردها زنده مانده، در زمان تعریف و تمجید از نمرات آخر سال کماکان همان آدمِ پیشین است. تغییر ارزش‌هایی که زمینه‌‌ساز تحقیر بوده‌اند به جابه‌جایی در ساختِ جامعه و نیرویِ اجتماعیِ طرزفکرها وابسته است نه به چند گردهمایی در سالن آمفی‌تئاتر. به مسئله‌ی روابط اجتماعی در بخش سوم بیشتر خواهیم پرداخت.

برخی معتقدند شیوه‌ی کلاسیک تعریف یک مفهوم –بر اساس خصوصیات لازم و کافی[۷]– که از زمان ارسوط به بعد متداول شد برای مفاهیمی از جمله عواطف پیچیده و خودآگاه مانند شرم، حقارت یا شرافت، چندان موفق نیست. در مقابل کسانی مانند النوار راش[۸] شیوه‌ی پیش‌نمونی یا پروتوتیپیکال[۹] را پیشنهاد دادند. در مطالعاتی از این دست[۱۰]، تحقیرشدگی را به درجات، نتیجه‌ی عواملی هم‌چون ناتوانی، خُردی و پایین‌رتبه‌گیِ موقعیتی می‌دانند که فرد به آن فرو نهاده می‌شود، البته در برابر دیدگان یا نظاره‌ی دیگری. در نتیجه‌ی چنین رفتاری، فرد تحقیرشده آن موقعیت را ناعادلانه و نامنصفانه دانسته و دچار مخلوطی از احساساتی نظیر ناامیدی، رنج، عصبانیت و سرافکندگی می‌شود. تمام این موارد الزاما در یکایکِ نمونه‌های تحقیرشدگی و احساس حقارت دیده نمی‌شوند و همگی هم به یک کیفیت و اندازه ملموس نبوده و تجربه نخواهند شد. عواطف آدمی نه برای همه یکسان‌اند و نه حتی برای یک فرد همیشه به یک شکل تجربه می‌شوند. با این وجود، از کنار هم نهادن نمونه‌های گوناگون می‌توان با درجه‌ای از اطمینان به تصویری قابل تشخیص دست یافت.

احساس تحقیرشدگی اگر با ناتوانی و ناامیدی همراه شود، گاه به وضعیتی می‌انجامد که در روان‌شناسی به اثرِ اینرسی[۱۱] مشهور است؛ آن‌گاه که فرد به وضع موجود تن می‌دهد و به حالتی کشیده می‌شود که اصطلاحا به آن خشم خاموش[۱۲] می‌گویند. اگرچه برای تغییر وضع خویش یا رابطه‌اش با تحقیرکننده دست به اقدامی نمی‌زند اما همواره خشمگین و عصبی است، ناامید است، احساس درماندگی دارد و در موضوعات دیگر ممکن است واکنش‌هایی یکسره تهاجمی نشان دهد.

در فرهنگ عامه و در مواردی، تحقیرشدگی را دلیلی موجه برای انتقام و کین‌جویی می‌دانند و عمل متهورانه‌ی فرد تحقیرشده را از سر ناچاری و کمابیش قابل درک می‌انگارند. پدیده‌ی ناموس‌پرستی و غیرت از نمونه‌های چنان الگویی سود می‌برند. فردِ به اصطلاح “غیرت‌مند” پس از آشکار‌شدنِ واقعه‌ای که برای او تحقیرکننده انگاشته می‌شود، در صدد انتقام‌جویی شخصی برمی‌‌آید، به منظور احیایِ غرور یا ترمیم وجهه‌ی اجتماعیِ خویش؛ آن‌چنان‌که خود را از دریچه‌ی چشم دیگران تصور می‌کند. در چنین مواردی، باز هم نقش “دیگران” برجسته و شاید حیاتی است. فرد تصور می‌کند اگر دست به اقدامی نزند زیر نگاه یا رفتار تحقیرآمیز دیگران تاب نخواهد آورد. انتقام او از عاملان –که در اغلب موارد، خود، قربانی و آسیب‌پذیرند- چیزی را از اساس تغییر نمی‌دهد و در بسیاری موارد به تراژدی عمیق‌تر و دردناکی می‌انجامد اما فرد خشمگین را از اتهامی تحقیرآمیز مبرا می‌کند، حتی به قیمت نابودیِ همه‌چیز؛ نیروی تحقیر اجتماعی چنان است. داستایفسکی در یادداشت‌های زیرزمین[۱۳] از زبان شخصیت‌اش نوشت “می‌بایست با توهین و تحقیرِ دیگری خویشتن را بازمی‌یافتم، خود تحقیر شده بودم پس بر آن بودم که تحقیر کنم. با من چون تکه‌پارچه‌ای رفتار شده بود، پس می‌خواستم قدرت خویش را بازیابم”. و بدین‌گونه گویی چرخه‌ای شکل می‌گیرد ناتمام از خشم و جنون و جنایت. این متن به بررسیِ فرهنگی چنان ارزش‌هایی نظر ندارد، بحث بر سرِ کیفیت و کارکردِ تحقیر است، و اینکه دریابیم در ذهن و روان تحقیرشده چه می‌گذرد؛ خواه از دید ما به حق باشد، خواه نباشد و چه با معیارهای اخلاقیِ اکثریت جامعه منطبق باشد یا نباشد.

احساساتی نظیر حقارت، شرمساری و خجالت، هم‌چون نمونه‌های متضادش یعنی شرافت، عزت نفس و نظایر آن را در دسته‌بندیِ “عواطف خودآگاه[۱۴]” می‌دانند. به عکسِ عواطف اولیه یا نخستین[۱۵] مانند وحشت و خشم که از لحظات ابتدای زندگی در سازوکار عصبی-روانی دیده می‌شوند و گویی جزئی از خصایل ذاتیِ بشر و حتی گونه‌های نزدیک جانوری‌اند، عواطف خودآگاه در مراحل بعدیِ زندگی و آن‌گاه که فرد درکی از خود و جهان یافت و تمایزی میان این دو قائل شد، رفته‌رفته پدیدار می‌شوند. شکلی از روابط اجتماعی، تربیت ذهنی، ارزش‌ها‌ و معیارهای سنجش و از همه مهم‌تر حضور دیگری و تمایزش با “خویشتن”، پیش‌نیازِ پیدایش و تجربه‌ی عواطف خودآگاه‌اند.

از نظر برخی محققان[۱۶]، عواطف خودآگاه در واقع زمینه‌ساز بسیاری از رفتارهایِ خشونت‌آمیز در انسان است. جیمز گیلیگان –روان‌پزشک، نویسنده و محقق مشهور خشونت- بر این نظر بود [۱۷] که شرم، ضعف در اعتماد به نفس و تحقیرشدگی در مرکز همان سازوکارِ پویایِ روانی‌ست که به خشونت می‌انجامد. از نگاه گیلیگان، توسل به خشونت، مجازات کسانی‌ست که انسانِ تحقیرشده می‌پندارد ظالمانه در حق وی بی‌عدالتی‌ کرده‌اند. در نتیجه، خشونت از دیدگاهِ خشونت‌گرِ تحقیرشده، همانا انتقام بی‌عدالتی‌ست، و اضافه می‌کند وقتی فرد امکاناتِ دفاع از عزت‌نفس صدمه‌دیده‌ی خویش را به شیوه‌ای غیرخشونت‌آمیز نداشته باشد، خشونت برایش به یگانه راه باقی‌مانده مبدل می‌شود.

در چنین دیدگاهی، خشونت نه توجیه می‌شود نه توصیه، به عکس، مسئله اینجاست که دریابیم این واکنش از سرِ ناتوانی در ترمیمِ چیزی‌ست که پنداری درهم‌شکسته است. تحقیرشده خود را سرافکنده و بی‌عزت می‌بیند، ناچار است هم‌چون هر انسانِ دیگری به دفاع از خویش و آن‌چه از دست‌رفته و لگدمال‌شده می‌پندارد، برخیزد. سراسر خشم و ناتوانی‌ست پس به تنها چیزی رو می‌آورد که در دسترس است: خشونت. این روایت البته نه کامل است و نه قابل تعمیم به هر نمونه‌ای از تحقیر. اما دست‌کم و تا حدودی دینامیسم این رفتار را روشن می‌کند و ضمنا توجه می‌دهد تحقیرکردن چه پیامد‌هایی دارد و در مواجهه با خشونتِ از سر تحقیر، با چه پدیده‌ای روبه‌روئیم. لازم به یادآوریِ همراه با تاکید است که تحقیرشده الزاما ناتوان و ضعیف نیست و هم‌چنان‌که در نمونه‌های تاریخی می‌خوانیم، متاسفانه گاه چنان نیرومند است که خشونتِ از سر استیصال‌اش خرابی‌های بسیار به جا می‌گذارد. هم‌دردی داشتن یا نداشتن با تحقیرشده نیازمند قضاوتی اخلاقی‌ست، در این متن بحث بر سر شناخت کیفیات روان‌شناختیِ یک پدیده است.

مطالعه و شناختِ حقارت و تحقیرشدگی – که در بیشتر جوامع نادیده گرفته شده- از آن رو اهمیت دارد که در مقایسه با دیگر عواطفِ خودآگاه، تاثیرات اجتماعی آشکارتر و پیامدهایِ فردی بلندمدت‌تری دارد. در مقایسه با شرم، گناه، سرخوردگی و نظایر آن که بیشتر با انزوا و افسردگی همراه می‌شود و در نتیجه در لایه‌های فردی باقی می‌ماند، در تحقیرشدگی، به واسطه‌ی احتمالِ بالای خشونت، انتقام و تلافی، پیامدهای اجتماعی یافته و گاه به شکل‌گیری دوره‌های طولانیِ خشونت در جوامع می‌انجامد. آن‌گاه که موضوعِ مورد تحقیر –که عموما هم چنین است- بخشی از هویت گروهی یا جمعی مردمانی باشد، می‌توان به سهولت پیش‌بینی کرد تا چه اندازه ماندگار خواهد بود و ابعادِ مخرب‌اش نسل‌هایی را هدف خواهد گرفت. مطالعات متعدد نشان می‌دهد واکنش به تحقیر طیف وسیعی از رفتارهاست: از خیال‌پردازی و هوسِ خشونت و انتقام گرفته[۱۸] تا تروریسم[۱۹] و حتی نسل‌کشی و قتل‌عام[۲۰].

بر اساس مدل شناختیِ خشونت[۲۱]، این کنش، شکلی از اقدام به محافظت در برابر صدمات بیشتر تلقی می‌شود. به بیان دیگر، وقتی فرد از نظر روان‌شناختی آسیب‌های بیشتری را پیش‌بینی می‌کند و راه دیگری برای توقف آن‌ها ندارد، رفتار خشن پدیدار می‌شود. در فرآیند تحقیرکردن، هم‌چنان‌که توضیح داده شد، احساس حقارت، آمیخته با صدماتِ عمیق روانی‌ست. ماندن در آن موقعیت یا تداوم رفتار تحقیرکننده، آن آسیب‌ها را تا مرحله‌ای تحمل‌ناپذیر پیش می‌برد، پس بدیهی‌ست برای دفاع از آنچه باقی‌مانده و مقاومت در برابر صدمات بیشتر، دست به واکنش زد.

از منظری دیگر هم احساس حقارت و رفتار خشن نقطه‌ی مشترک می‌یابند. خشونت مسیری کوتاه برای اعلام یا به چنگ‌آوردنِ برتری است. اعتماد به نفسِ صدمه‌دیده، دیدِ منفی به خویش و هراس از هرچه پست‌ترشدنِ تصویر خویش در چشم دیگران، فرد را به صرافت برداشتن گامی سریع،کوتاه و موثر در پوشاندنِ آن تصویر منفی و به دست‌آوردنِ موقعیتی برتر و غالب می‌اندازد: دست‌زدن به خشونت. هرچه فرد از نظر روانی نسبت به تصویر تحقیرشده‌ی خویش حساس‌تر باشد، گرایش‌اش به خشونت بیشتر خواهد بود[۲۲].

با محوریت مفهومِ “آبرو” به عنوان مفهومی اجتماعی هم می‌توان به جنبه‌هایی دیگر از تحلیلِ مکانیزم تحقیر پی برد. در واقع، آبرو و اعتبار، بخشی از هویت اجتماعیِ فرد است که به شکلی تدریجی ساخته می‌شود اما می‌تواند به گونه‌ای ناگهانی فرو ریزد. ارتباطات اجتماعی حول آبرو و اشتهار فرد ساخته شده یا از هم می‌پاشد. در نتیجه، هر نوع کنش که به تغییر کیفیت آبروی فرد بیانجامد، موقعیت اجتماعیِ وی را هدف می‌گیرد. از همین روست که تحقیرکردن تاثیری بلندمدت می‌یابد، چراکه باعث تغییر در شبکه‌ی ارتباطات اجتماعی فرد می‌شود و موقعیت او را در ساختمانِ جامعه‌اش تغییر می‌دهد. نتیجتا، از نظر روان‌شناختی سهمگین و در هم‌شکننده است چراکه او را از بستر اجتماعیِ پیشین‌اش منفک می‌کند. و باز از همین روست که در تحلیل تحقیرشدگی بر نابرابریِ قدرتِ اجتماعیِ تحقیرکننده و تحقیرشده تاکید می‌شود، چراکه قدرت و نفوذ اجتماعیِ جناحِ نیرومندتر است که می‌تواند وضع و موقعیت تحقیرشده را در اثر یک اتهام یا رفتار جابه‌جا کند.

مفهوم آبرو، اعتبار، اشتهار و هویت اجتماعی در زمانه‌ی زندگیِ دیجیتال و شبکه‌های وسیع اجتماعی که گاه همه‌کس را در معرض دیدِ همه‌کس قرار می‌دهد موقعیتی به مراتب شکننده‌تر یافته است؛ در قیاس با شکل کلاسیکِ روابط اجتماعی که عموما به محله، شهر یا گروه‌های اجتماعی نظیر دانشگاه، محل کار یا باشگاهِ ورزشی منحصر بود. تجربه‌ی تحقیرشدگی در زندگیِ دیجیتال به سادگی و سرعت بیشتری رخ می‌دهد. یک اظهار نظر یا عدم اظهار نظر، یک عکس، یک جانبداری یا ضدیت کافی‌ست که فرد برای همیشه در اجتماعی به وسعت سراسر جهان در جایگاه متهم قرار گرفته و به سهولت در مقابل نیروی قدرتمند “افکار عمومی” تحقیرشده قلمداد گردد. و فراموش نکنیم یکی از کهن‌ترین کارکردهای تحقیر، سرکوبی است: تحقیرشده حتی اگر انگیزه و نیروی برخاستن و بازگشت داشته باشد، وجاهت و اعتبار لازم برای سخن گفتن و قانع‎کردنِ دیگران را از دست داده است. او در موقعیت فرودست، بخت و اقبال اندکی برای جلب همراهی افکار دیگران دارد. فردی که آرائش در باب موضوع الف به مذاق دیگران خوش نیاید، بالقوه می‌تواند در خصوص موضوع ب هم اظهار نظر کند، اما اگر بر سر آرائش درباره‌ی موضوع الف تحقیر شود، بخت به مراتب کمتری برای بیان خویش در خصوص موضوعات دیگر خواهد یافت. در نتیجه، تحقیر عمومی، سلاح و ابزار مناسبی برای حذف و ساکت‌کردن فرد در عرصه‌ی اجتماعی خواهد بود.

تحقیرکردن با پیشینه‌ی کهن‌اش در تمدن بشری تنها به عنوان رفتاری اجتماعی و میان‌گروهی برای توهین و خوارکردن نماند، رفته رفته به سلاح یا ابزاری بدل شد به قصد اعمال قدرت و از آن مهم‌تر اجرای سرکوبی، تنبیه و مجازاتِ عمومی. برای قرن‌ها یکی از مهم‌ترین شیوه‌های مجازات افراد خطاکار شمرده می‌شد و در اروپا تا اواخر قرن نوزدهم هم‌چنان به‌وفور دیده می‌شد. در مناطقی دیگر از جهان، از جمله خاورمیانه، هم‌چنان و تا امروز به کار می‌رود: گرداندن فرد در فضای عمومی با شمایلی نامطلوب هم‌چنان به عنوان شیوه‌ای از مجازات در جوامعی نظیر ما استفاده می‌شود. در فرهنگ اروپایی، قیرمالی (سیاه‌کردن) و پوشاندن بدن فرد با پر[۲۳]، شیوه‌ای رایج از تحقیر به قصد مجازات بود. در قرون وسطی چیزی شبیه به ماسکی آهنین[۲۴] بر سرِ “خطاکار” می‌گذاشتند به شکلی که قادر به حرف‌زدن هم نباشد. چنین ابزار شکنجه‌ای بیشتر برای زنان به کار می‌رفت و گاه به درخواست شوهر یا بستگان زن. وسیله‌ای دردناک که باعث می‌شد فرد حتی نتواند آب دهانش را قورت دهد. به بالای آن زنگوله‌ای آویزان بود برای به حداکثر رساندن رنجِ حقارت. فرد را با چنان وضعیتی در معرض دید عموم می‌گذاشتند. آن ماسک آهنین اگرچه در شکل آبجکتی قابل رویت حذف شد اما به شکلی سمبولیک و به قصد سرکوبی و سکوت کنار نهاده نشد؛ تحقیری ظالمانه. جرج الیوت زمانی نوشت: ظلم مانند هر شرارت دیگری تنها نیازمند فرصت است نه انگیزه‌ای بیرون از خود.

تحقیر عمومی[۲۵] از اساس شاید یکی از قدیمی‌ترین، موثرترین و خردکننده‌ترین شیوه‌های شکنجه بوده که گاه برای جرم‌هایی نه چندان جدی هم به کار می‌رفت. نمونه‌ای شاید عجیب، فلوت شرمساری[۲۶] بود. وسیله‌ای شبیه به فلوت یا بیشتر کلارینت امروزی با حقله‌ای آهنی متصل به آن که به گردن خاطی می‌بستند و انگشتانش را بر روی آن به شکلی قفل می‌کردند که پنداری در حال نواختن است، و بعد او را با آن وضع ناخوشایند در شهر می‌گرداندند تا مورد تحقیر وتمسخر عموم قرار گیرد. مجازاتی خشن که نخست برای خاطیان عرصه‌ی موسیقی به کار می‌رفت اما بعدها استفاده‌های عمومی‌تری یافت.

در داستان مشهور و قدیمیِ حرفِ سرخ[۲۷] (منتشر شده در سال‌های ۱۸۵۰ در آمریکا) شخصیت اصلیِ داستان در نتیجه‌ی به دنیا آوردنِ فرزندی خارج از چارچوب قواعد زمان خود، محکوم به ساعت‌ها ایستادن در ملا عام می‌شود؛ به قصد تحقیر و شرمساریِ عمومی. و از آن مهم‌تر، پوشیدن حرف A برای همه‌ی عمر، به نشانِ آن رابطه‌ی خارج از عرف. در آن داستان و در تفسیرهای واپسین، بسیاری نوشتند حرف A که از ابتدا به نشان Adultery است رفته‌رفته به نشان Able یا توانابودن و شایستگی تلقی می‌شد. در جهان داستان، شخصیت هستر پرین می‌تواند با ایستادگی و صبوری، از قعر زوال و فروکوفتگی بازگردد؛ در دنیای واقعی از این خبرها نیست و چسبیدنِ یک برچسب بر هویت فرد، گاه با مرگ او هم محو نمی‌شود.

از آن روزگار قرن‌ها می‌گذرد، اما تحقیر عمومی فقط به تاریخ تعلق ندارد. اگرچه نه به وفور و نه به وسعت پیشین، اما هنوز به کار می‌رود؛ به قصد انتقام، مجازات یا بازدارندگی. نه در نمونه‌های کوچک متاخر مثل آنچه در دادگاهی در سن فرانسیسکو[۲۸] حدود دو دهه پیش رخ داد و طی آن مرد بیست و چندساله‌ای محکوم شد با پلاکاردی حاوی این جمله که ” من نامه دزدیده‌ام، و این مجازات من است” مدتی در برابر مجل جرم بایستد، و نه در نمونه‌هایی بزرگ‌تر شبیه به گرداندن جماعتی از زنان فرانسوی و ایتالیایی با سرهای تراشیده در خیابان‌های شهر و به جرم همراهی‌شان با نظامیان آلمانی یا گرداندن مجرمین در خیابان‌های شهر در جوامعی نظیر ما، دستِ تحقیرکنندگان خالی از استدلال نبود و نیست، اما بحث بر سر ثمربخشی از یک‌سو و انگیزه از سوی دیگر است.

اگر تحقیرشدگی را در مقیاس فردی احساسی سهمگین، بلند مدت و عمیق در نظر بگیریم که از لحظه‌ی پیدایش تا زمانی طولانی در ذهن و روان فرد می‌ماند و او را در چرخه‌ی افسردگی، خشم، تلافی و انتقام فرو می‌برد، در شکل اجتماعی و ملی نه مشخصا در لحظه‌ای معین و مجزا رخ می‌دهد و نه الزاما ماندگار است. به عکسِ تحقیر فردی که فارغ از وقایع جهان بیرون، در برابر ترمیم شدن و فراموشی مقاوم است، تحقیر ملی یا اجتماعی دائما نیازمند یادآوری و بازگوییِ روایت است تا در ذهن جمعیِ مردمان بماند. بررسی تحقیرشدگی در وجهی اجتماعی و ملی و بحث در بابِ برخی نمونه‌های تاریخی و معاصر موضوع بخش سوم و انتهاییِ این مقاله است.

 

 

[۱] John P. Moran

[۲] Gide, A. Dostoevsky. Telegraph Books, 1981

[۳] Leask, Phil. (2013). Losing Trust in the World: Humiliation and Its Consequences. Psychodynamic Practice

[۴] Jean Améry

[۵] Améry J. In: At the Mind’s Limit. Contemplations by a Survivor on Auschwitz and its Realities. Rosenfeld S., Rosenfeld S., editors. London: Granta; 1999. (Original work published 1980)

[۶] Everybody Knew: A Boy. Two Brothers. A Stolen Childhood

[۷] necessary and sufficient features

[۸] Eleanor Rosch

[۹] Prototypical

[۱۰] Elshout, Maartje, Rob M. A Nelissen, and Ilja van Beest. “Conceptualising Humiliation.” Cognition and emotion 31.8 (2017): 1581–۱۵۹۴

[۱۱] inertia effect

[۱۲] quiet rage

[۱۳] Notes from the Underground  By Fyodor Dostoevsky

[۱۴] self-conscious emotions

[۱۵] primary emotions

[۱۶] Walker, Julian, and Victoria Knauer. “Humiliation, Self-Esteem and Violence.” The journal of forensic psychiatry & psychology 22.5 (2011): 724–۷۴۱

[۱۷]  Gilligan, J. (1996). Violence: Reflections on a national epidemic. New York, NY: Vintage Books

[۱۸] Elison, J., & Harter, S. (2007). Humiliation: Causes, correlates, and consequences. In J. L. Tracy, R. W. Robins, & J. Tangney (Eds.), The self-conscious emotions: Theory and research (pp. 310-329). New York, NY: Guilford Press

[۱۹] Kruglanski, A. W., Chen, X., Dechesne, M., Fishman, S., & Orehek, E. (2009). Fully committed: Suicide bombers’ motivation and the quest for personal significance. Political Psychology, 30, 331-357

[۲۰] Lindner, E. (2002). Healing the cycles of humiliation: How to attend to the emotional aspects of “unsolvable” conflicts and the use of “humiliation entrepreneurship.” Peace and Conflict: Journal of Peace Psychology, 8, 125-138

[۲۱] cognitive model of violence

[۲۲] Blackburn, R. (1975). An empirical classification of psychopathic personality. British Journal of Psychiatry, 127, 456–۴۶۰

[۲۳] Tarring and feathering

[۲۴] Scold’s bridle

[۲۵] Public humiliation

[۲۶] Shame Flute

[۲۷] The Scarlet Letter

[۲۸] https://www.psychologicalscience.org/news/were-only-human/the-two-faces-of-shame.html