انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

«من کیستم؟» : گفتگوی ایزابل گراو با بوردیو (۲)

بخش دوم

گراو: من فکر می کنم اندیشیدن به شرایط یک «خود اندیشی درونی شده» و به کارکردهایی که می توان برای آن در نظر گرفت، خود می تواند نوعی خود اندیشی باشد.
بوردیو: و البته حق با شماست. من فکر نمی کنم که باید نوعی دیوان سالاری شدن خود اندیشی داشته باشیم. و یا اینکه باید آن را به نوعی عمل خودکار بدل کرده به ناچار بدان تن بدهیم. این کاری مصیبت بار خواهد بود. همچنین معتقدم که خود اندیشی تنها می تواند عملی جمعی باشد. بنابراین فکر نمی کنم که هر کس باید فیش خودش را پر کرده و خود اندیشی کند. روشنفکران اغلب چنین کرده اند برای نمونه سارتر درباره خودش می گوید: «من یک روشنفکر بورژوا هستم». اما او هیچ پی آمدی از این سخنان در کار خود نشان نمی دهد، اینها صرفا کلماتی چند هستند… مسئله این است که بتوانیم روحیه ای بیافرینیم که روی به سوی اندیشیدن داشته باشد. خود اندیشی باید شبیه به یک شمشیر داموکلس باشد، شمشیری که بدون هیچ بدخواهی بر فراز سر هر گروهی از تولید کنندگان فرهنگی آویزان باشد. این نه یک تهدید بلکه یک اعلام خطر خاص نسبت به کاری است که ما انجام می دهیم، زیرا ما خود را سوژه ای آفریننده می شماریم.

گراو: بنابراین باید نوعی نگاه خود کاونده وجود داشته باشد که پیوسته در حال عمل کردن باشد.

بوردیو: دقیقا . و این نگاه همه چیز را تغییر می دهد. من هر روز چیزهایی می خوانم و احساس کسی را دارم که می بیند، که چیزهایی وقیحانه می بیند. آدم ها با نوعی ساده انگاری می نویسند و این بدون آنکه چنین کاری تحلیل شود.و این آدم ها به وسیله دیگران خوانده می شوند. همین را درباره مباحث «فرهنگ»ی که ما داریم نیز می توان گفت – بلوم در آمریکا، نسبی گرایی، همه این چیزها، فیلسوفان بزرگ- به خود می گویم، خدای من! کاش دستکم آدم ها وقتی این چیزها را می نویستند، از خود می پرسیدند چه کار دارند می کنند. سودمندی های ساده انگارانه ای که من می توانم با نوشته هایم دنبال کنم چه هستند؟ این کار، آثار مثبتی خواهد داشت.
گراو: و آیا شما می توانید تصور شرایط اقتصادی و سیاسی ای را بکنید که در آن مفاهیمی چون «عادت واره»، «میدان» و «بازتولید» به الگوهای توضیحی بدیهی تبدیل شده باشند؟

بوردیو: می توانم تصورش را بکنم، اما آن را چندان محتمل نمی دانم. من تردید دارم- و در حال انجام خود اندیشی ام. چه باید بگویم، آیا نوعی ظریف از خودشیفتگی از این امر بیرون نمی آید، آیا من در نقش پیامبری نفرین شده قرار نخواهم گرفت، یک نقش کلاسیک روشنفکر، و آیا این از جانب من شکل یک فروتنی کاذب را ندارد؟
اما فکر می کنم بتوانم بدون آنکه نیرنگی در کارم باشد، چنین چیزی بسیار نامحتمل است، زیرا مسئله بر سر ابزارهایی است که به نظر بسیار معصوم می آیند در حالی که در واقع خشونت بزرگی را در خود حمل می کنند. زیرا این ابزارها به چیزهایی اساسی مربوط می شوند که عموما محافظت شده نیز هستند. به همین دلیل نیز فکر نمی کنم که خود اندیشی به این سادگی ها بتواند تعمیم بیابد. البته اشکالی از استفاده پرسمانی می توانند وجود داشته باشند و در این موارد من به طور خاص موضع می گیرم تا دیگران را برانگیزم.

گراو: چطور با مفاهیم شما باید به سراغ تحلیل رابطه میان خوداندیشی در رفتار فرهنگی و رکودی که ما به طور خاص در بازار هنر می بینیم، رفت؟ اگر من فرض بگیرم که رابطه ای میان این سقوط در بازار و اندیشیدن نسبت به شرایط مادی وجود دارد، چگونه می توانم از ابزارهای شما استفاده کنم؟

بوردیو: ابتدا باید یک کار تاریخی انجام داد. خوداندیشی تاریخچه ای طولانی دارد و باید آن را به فرایندهای خود مختار شدن میدان هنری (۳) پیوند داد. من به فرایند های مشابهی در زمینه ادبیات، شعر و همچنین موسیقی اشاره کده ام. اخیرا کتابی درباره شوئنبرگ می خواندم، که نویسنده اش- یم موسیقی شناس فرانسوی- بی شک نظریه پردازی مد روز نیست(۴). در این کتاب که در سال ۱۹۴۷ نوشته شده است، او نشان می دهد که فرایند بازگشت موسیقی تا به غایت خود پیش رفته است. بریا نمونه آکورد تازه ای وارد می کردند و سپس از خود می پرسیدند که این ورود چه معنایی دارد. این دقیقا همان فرایندی است که درزمینه ریاضیات نیز با آکسیوماتیک(axiomatique) شاهدش بودیم. همانگونه که در شعر و در موسیقی: هر کس شروع می کند به پرسیدن اینکه باید از خود پرسید چرا آنچه می گوئیم می تواند گفته شود؟ بنابراین باید یک مطالعه تاریخی و تطبیقی درباره هنرها و علوم انجام داد. اما در زمینه دوره کنونی، مسئله پیچیده تر است. من فکر می کنم فرایند خود اندیشی در سال های ۱۹۶۰و ۱۹۷۰، در حالی که هنوز بحرانی وجود نداشت، هم در جریان بود. به همین دلیل هم در این مورد من پیوندی با بحران اقتصادی نمی بینم. مسئله بیشتر آن است که آیا بحران باعث نمی شود که آدم ها بیش از پیش به زیر سئوال بردن آنچه درباره اش مطمئن بودند، بپردازند. آنچه برای نمونه در حال خاضر در حوزه هایی همچون نقاشی ی ادبیات شاهدش هستیم، نوعی بازگشت به اشکال بسیار سنتی و باستانی است. ما در یک دوران «بازگشت سلطنت» به سر می بریم. این امر روشن تر از همه جا در ادبیات دیده می شود: ما هر چه بیشتر به سوی نوعی از هنر پیش از جویس و ویرجینیا ولف و رمان نو می رویم. و این بازگشت به روایت در زمینه ای از محافظه کاری عمومی از راه می رسد، که در هر زمینه تاثیر می گذارد و این تاثیر گذاری نیز در هر میدان خاصی، به دلایلی خاص صورت می گیرد. در اینجا من به حوادثی چون مه ۱۹۶۸ فکر می کنم که اثرات بسیار عمیقی در اندیشه دانشگاهیان از لس آنجلس تا مسکو بر جای گذاشتند.

گراو: برای نمونه می توان از نوی بازگشت سنت در نقاشی های گالری های نیویورک که معطوف به فروش تجاری هستند سخن گفت( برای مثال از گالری گی کورنه ) گالری هایی که می دانند نقاشی یک ارزش تجاری پایدار است که حتی در دوره های بحران نیز به خوبی به فروش می رسد. اما گالری های دیگری نیز در نیویورک هستند که به شکلی «صوری» ادعا می کنند نسبت به بحران آگاهند و برای همین برنامه های «عملیاتی» هفتگی طراحی می کنند.

بوردیو: دنیای هنر با الگوهای اقتصادی آلوده شده است. این امر حتی به مسئولان موزه ها که به کنشگرانی بسیار مهم در میدان هنری بدل شده اند، نیز رسیده است، مسئولانی که در عین حال بدل به کارگزارنی هم شده اند که با گالری های مشهور همکاری می کنند و تن به برنامه های تبلیغاتی بزرگ می دهند. در حال حاضر در پاریس یک نمایشگاه پر شکوه بر پا است که به حدی عصبانی ام کرده که نامش را هم از یاد برده ام….

گراو: منظورتان نمایشگاه تولوز لوترک است؟

بوردیو: بله، این نمایشگاه واقعا الگو است. این نماشگاه را درست مثل یک واقعه رسانه ی برنامه ریزی کرده اند.

پایان بخش دوم – ادامه دارد