این نوشته با هدف ارائه مبحثی در حوزه اقتصاد سیاسی نوشته شده و برای آنکه مصداقی روشن در این زمینه داشته باشد به گفتگویی استناد می کند که در این زمینه منتشر شده است (۱) در بخشی از این گفتگوی طولانی و در نقد نظریات کارل مارکس گفته شده است: «… امروز هر کسی که اقتصاد خرد بخواند میداند که استثمار در یک اقتصاد رقابتی نمیتواند وجود داشته باشد چون به هر نهادهای باید به اندازه ارزش تولید نهایی آن داد اگر نه بر سر کار نمیآید، ایراد دیگر [مارکس] این است که پیشرفت تکنولوژی را به حساب نمیآورد که لاجرم دستمزدها را بالا میبرد …»
از آن حا که بیان این جملات به منظور انتفاد از نظریات مارکس است، لازم می اید از رویکرد اقتصاد سیاسی مارکسیستی و با اتکا به قانون ارزش مارکس، اعتبار آن سنجیده شود. بر اساس این قانون، کل سرمایه (C) از دو بخش سرمایه ثابت (c) و سرمایه متغیر (v) تشکیل میشود. آن بخش از سرمایه که به وسایل تولید یعنی مادهی خام، مادهی کمکی و ابزارهای کار مثل ماشین آلات، ساختمانها و … تبدیل میشود، چون ارزش کمّیاش در فرایند تولید تغییر نمیکند به این دلیل آن را «سرمایه ثابت» می نامند.
نوشتههای مرتبط
اما از سوی دیگر، آن بخش از سرمایه که بابت دستمزد نیروی کار پرداخته میشود، هم ارزش معادل خود را بازتولید میکند و هم منشاً تولید ارزش اضافی است. از آن جایی که این ارزش اضافی تولید شده کم و زیاد میشود و مقدار ثابتی ندارد، این بخش از سرمایه را «سرمایه متغیر» مینامند (۲). برای تولید هر کالا نیاز به صرف سرمایه ثابت و متغیر است. هنگامی که فرایند تولید کامل میشود، کالایی در اختیار داریم که ارزش آن برابر است با (c+v)+s، که در آن s ارزش اضافی است (۳). از نسبت ارزش اضافی (s) بر کل سرمایه ثابت و متغیر (c+v) میزان نرخ سود سرمایهدار محاسبه میشود (s / (c+v)). با رشد تکنولوژیک ابزار تولید و افزایش بهرهروی نیروی کار، «کار لازم»، یعنی میزان کاری که لازم است کارگر برای تولید یک کالا انجام دهد کاهش مییابد. در نتیجهی کاهش کار لازم و ثابت ماندن زمان کار کارگر، میزان کاری که کارگر مازاد بر کار لازم انجام میدهد (کار اضافی) افزایش مییابد. در پی افزایش کار اضافی، ارزش اضافی نیز زیاد میشود.
برای مطالعه این مقاله در زیر کلیک کنید: