راب سول برگردان مهرداد امامی
مقدمهی مترجم: متن حاضر ترجمهی بخش سوم و نهایی مقالهی مفصل راب سول در دفاع از نظریات بنیادین فردریش انگلس و لویس هنری مورگان پیرامون خاستگاه خانواده، مراحل تکامل تاریخی جوامع و در کل تکامل انسان است. این متن در قالب پروژهای تحت عنوان «انسانشناسی رادیکال» به مخاطبان عرضه میشود و اولین متن از این مجموعه است که قرار است با حلقهای مطالعاتی دربارهی همین موضوع در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران پی گرفته شود. مترجم سعی دارد با ارائهی متونی در همین سنت از انسانشناسی به مثابهی علمی رادیکال اعادهی حیثیت کند و در چشماندازی نه چندان دور حجم قابل قبولی از متون نظری-تحلیلی را در این سنت به خوانندگان ایرانی عرضه نماید. امید که با چنین دست کارهایی بتوان بالقوگیهای رادیکال علمی چون انسانشناسی را نمایان کرد و از آن در جهت بهبود شرایط زندگی مردمان عادی، ارائهی بدیل در برابر نظام کنونی سرمایهداری جهانی و شیوهی زندگی و تولید مرتبط با آن استفاده نمود. لینک بخشهای اول و دوم این مقاله در پایین صفحه موجود است.
**
رابطهی برابریخواه (egalitarian)
در یک مطالعهی مستقل، پاتریشیا درپر همکاری و برابری موجود میان جنسها را نشان میدهد. وی بیان می-کند که «زنان اهل کانگ (Kung) آدم را به عنوان مردمانی خودکفا با اعتماد به نفس بالا تحت تأثیر قرار می-دهند». آنها «سرزنده و از خود مطمئن» هستند. (۷) زنان اهل کانگ برای تأمین غذا اگر نه بیش از مردان دستکم به اندازهی آنها کمک میکنند. همچنین کنترل غذاهایی که گردآوری کردهاند در دستان آنهاست. گردآوری کار زنان تلقی میشود همانطور که در اکثر جوامع شکارچی/گردآور چنین است در حالی که مردان شکار میکنند. با این وجود، مردان نیز در مواقعی گردآوری میکنند و به جمعآوری آب میپردازند.
شبکهای که این جوامع را وابسته به یکدیگر نگاه میدارد هم درون طوایف و هم در میان آنها، خویشاوندی است. هم مورگان و هم انگلس نه تنها تعاون را در این جوامع ابتدایی شکارچی/گردآور تشخیص دادند، بلکه پی بردند که از آنجا که غذا، پایهی چنین نوعی از زندگی، به طور مشترک گردآوری، تقسیم و مصرف میشد، نوعی برابری در مناسبات میان مردان و زنان وجود داشت.
درپر میگوید «بسیاری از خصایص سازماندهندهی اصلی این گروه شکارچی گردآور سهمی در رابطهی آرام و برابر میان مردان و زنان دارد» (۸). مورگان به شدت این تصور را به چالش کشید که این جوامع ابتدایی «پدرسالار» یا تحت سلطهی مردان بودند که ایدهای ارتدوکس در آن زمان بود. مورگان در برابر عقیده داشت که جامعهی ابتدایی منزلت بالایی برای زنان قائل بود، ایدهای که انگلس نیز آن را تأیید میکرد. این گفته مبتنی بر مطالعهی از نزدیک ایراکوآهای آمریکای شمالی توسط مورگان بود، جایی که زنان موقعیتی قدرتمند در قبیله داشتند. مطالعات فراوان معاصر بر این گفته صحه میگذارند. همانگونه که توصیف مذکور از زنان کانگ نشان میدهد، وضعیت زنان برابر با مردان بود و اقتصاد اشتراکی آنان مبتنی بر تولید برای مصرف است. زمین «متعلق» به گروه است و از نسلی به نسل دیگر واگذار میشود. در حالی که تقسیم کار وجود دارد، استثمار، ارزش اضافی، سلطه یا مناسبات طبقاتی در کار نیستند. در نتیجه، میل به رقابت همانند جامعهی سرمایهداری و ذهنیت «رقابتجویانه» وجود ندارد. در عوض، تعاون، اشتراک و دوسویگی کلی وجود دارند.
هکولدر میگوید «سرخپوستان عقیده دارند که روح بزرگ زمین و هر آنچه را در آن است، برای خیر مشترک بشریت خلق کرده است؛ زمانی که روح بزرگ کشور را از نعمت فراوان کرد و حیوانات شکار بسیاری در آن گذاشت، به خاطر خیر عدهی معدودی نبود بلکه برای خیر همگان بود. همهچیز به صورت مشترک به فرزندان انسان داده شده است. هر آنچه بر روی زمین حیات دارد و هر آنچه از درون آن رشد میکند و تمام آنچه در رودخانهها و آبها وجود دارد، به طور مشترک به همه ارزانی شده و هر فرد محق به سهم خویش است» (۹).
در طول وضعیت «هرج و مرج جنسی اولیه»، با استفاده از واژگان انگلس، جایی که درون قبیله همهی زنان متعلق به همهی مردان و برعکس بودند، نوعی «حق مادری» گریزناپذیر وجود داشت. از آنجا که در این وضعیت قطعیت نسب پدری در نظر گرفته نمیشد، تبار یا نسب تنها از خلال تبار زنانه به حساب میآمدند. این امر باید جهانشمول باشد. با فرض اینکه مادران تنها والدین اثباتپذیر کودکان بودند، زنان منزلت و حتی عزت زیادی داشتند. این ایدهی انقلابی ریشه در مطالعهی خانواده توسط تاریخنگار آلمانی، باکوفن، در کتابش با عنوان حق مادری (۱۸۶۱) دارد که انگلس از آن به منزلهی «انقلابی کامل» یاد میکند.
انگلس میگوید در قرن نوزدهم، «باکوفن شواهدی به حمایت از این طرحها در قطعات بیشمار ادبیات کلاسیک باستانی به دست آورد که آنها را با سعی و تلاشی خارقالعاده جمعآوری کرده بود. تفاسیر باکوفن از اورستیای آشیلیس نشانگر ستیز میان حق رو به افولِ مادری و حق در حال ظهور و ظفرمند پدری در عصر نیمهخدایان (Heroic Age) است. امروزه چنین بینشها و شواهد ارزشمندی از جانب بسیاری از انسانشناسان «غیرعلمی» قلمداد میشوند. با این وجود، با استفاده از چنین مشاهدات به دقت تفسیر شدهای است که می-توان تصویری واقعی ساخت. خود انگلس عنوان میکند که «ادبیات کلاسیک باستانی سرشار از نشانههای وضعی است که در واقع پیش از تکهمسری در میان یونانیها و آسیاییها وجود داشت که در آن، یک مرد نه تنها آمیزش جنسی با بیش از یک زن داشت بلکه یک زن نیز با بیش از یک مرد، بدون تخطی از رسم و رسوم موجود، همبستری میکرد.»
مورگان این ایده را مطرح کرد که ابتداییترین شکل خانواده خانوار کمونیستی، گروهی دارای حق مالکیت اشتراکی- تیرهها یا کلان (طایفه)- بود که آن را به شکلی دست اول در میان سرخپوستان آمریکای شمالی مشاهده کرده بود. این خانوار به زعم مورگان مبتنی بر حق مادری یا تبار مادری بود، آنگونه که شناخته می-شود، و بر حق پدری تقدم داشت که تنها در مرحلهای متأخرتر پدیدار شد. این ایده موجب گسستی عظیم و انقلابی در فهم علمی شد. انسانشناسان مدرن اکنون از واژهی گروه «تباری» برای تیرهها یا کلان استفاده می-کنند. درون تیرهها برابری در تصمیمگیری و تعاون در میان همه مبتنی بر تولید برای استفاده (مصرف) وجود داشت. تابوهای جنسی به منظور حفظ نظم درون و میان خانوادهها باید زودتر پدید آمده باشند.
در پی مرحلهی «هرج و مرج جنسی»، در ابتداییترین «خانوادهی همخون»، انسانها روابط جنسی میان والدین و کودکان را ممنوع کردند اما همین روابط را میان برادران و خواهران و کازینها (عموزاده، داییزاده، خالهزاده و عمهزادهها) درون تیرهها روا داستند. این رابطه بعدها در «خانوادهی پونالوایی» ممنوع گشت، جایی که ازدواج مشترک میان گروهها و گروههای خویشاوندی متفاوت انجام میشد. انگلس مینویسد «بنابراین مشخص میشود که هر کجا ازدواج گروهی وجود دارد، تبار تنها از جانب مادر قابل ردیابی است و بدین ترتیب نیای زنانه به تنهایی به رسمیت شناخته میشود.» به گفتهی انگلس، تنها با اهلی کردن حیوانات و کاشت غلات است که «خانوادهی جفتی یا زوجی» (paring family) پدیدار میشود که در آن یک مرد با یک زن زندگی میکند.
در حالی که شواهد انسانشناختی مدرن بر این توالی یا ترتیب صحه نمیگذارند و شکل آزادانهتری از روابط را درون و میان گروهها اثبات مینمایند، به آسانی نمیتوان دیدگاه انگلس را رد کرد. مطمئناً ازدواج گروهی در جوامع مشخصی امکان داشته و خانوادههای گسترده امروز نیز وجود دارند. ما نمیتوانیم بگوییم توالیهای انگلس به کلی برای انسانگونههای نخستین- شواهدی در این مورد در دسترس نیست، ناممکن هستند. به هر ترتیب، با فرض تأثیرات سرمایهداری و امپریالیسم، جوامع شکارچی/گردآور امروزی لزوماً همانند همین جوامع در زمان طلوع بشریت نیستند.
لویس هنری مورگان عقیده داشت که واژهی «خانواده» که مشتق از واژهای لاتین برای خدمتکار است، برای فهم ترکیبات خویشاوندی اعصار پیشاتاریخ مناسب نیست. در حقیقت، خانوادهی مدرن باید به نوعی از ساختارهای قبیلهای دوران گذشته تحول یافته باشد. وی توضیح میدهد و همین نکته را انگلس نیز تکرار میکند که خویشاوندی، یعنی انگارهی تبار و نیای مشترک، ریشهی مناسبات اجتماعی بود. فهم خویشاوندی آسان نیست و منجر به مجادلات گسترده شده زیرا از نظامها و قواعد گوناگون به شکلی پیچیده استفاده می-کند. مورگان از واژهی تیرهها (gens) برای شرح تحلیل خود از خویشاوندی بهره برد. زیرا مورگان و انگلس به وضوح خویشاوندی و قلمرو را بنیانهای تمام جوامع تا پیش از ظهور دولت تلقی میکردند.
تبار زنانه
با فرض اینکه نوعی از خانواده وجود داشته مشخص نبود که چه کسی پدر یک کودک است؛ اما معلوم بود چه کسی مادر اوست. انگلس مینویسد «بنابراین واضح است که تا جایی که ازدواج گروهی رواج داشته تبار تنها از طرف مادری میتوانست اثبات شود و در نتیجه تنها نسب زنانه به رسمیت شناخته میشد. و این در واقع وضعیتی بود که در میان تمام مردمان عصر توحش یا مرحلهی فرودین بربریت رواج داشت» (۱۰). انسانشناسان مدرن این پدیده را مادرتباری (matrilineal) مینامند. انگلس برای این کشف به کارهای باکوفن اعتبار میبخشد، کسی که از واژهی «حق مادری» استفاده میکند. با این وجود، در حالی که انگلس از این واژه به ایجاز سخن میگوید اعتقاد دارد که این «انتخابی نادرست است، زیرا در این مرحله از جامعه همچنان نمیتوان صحبتی از «حق» در معنای قانونیاش کرد» (۱۱).
مورگان مینویسد: «در یک جا تبار از نسب زنانه است، همانطور که به طور جهانشمول در دوران کهن چنین وضعی وجود داشت، تیرهها همواره متشکل از یک نیای مؤنث فرضی و فرزند او همراه با فرزندان نوادگان مؤنثاش از جانب زنان هستند؛ و در جای دیگر تبار از نسب مردانه- که پس از ظهور مالکیت به شکل انبوه تغییر یافت- یک نیای مذکر فرضی و فرزند او به همراه فرزندان نوادگان مذکرش از جانب مردان است. نام خانوادگی در میان ما باقیماندهی نامی قبیلهای است با تبار مردانه و به همین نحو تحول یافته است. خانوادهی مدرن همانطور که از نامش پیداست، تیرهای سازماننیافته است؛ با الزام به روابط خویشاوندی منفصل و از هم پاشیده شدن اعضای آن به محض تشکیل نام خانوادگی.»
مورگان خود در میان قبایل ایروکوآ که تبار مادری داشتند زندگی میکرد. پدرانگی اجتماعی جاهایی وجود داشت که حتی پدر یک کودک مشخص نبود. به نظر میرسد این وضع در میان سرخپوستان آمریکای شمالی اما نه همهی آنها، رواج داشته است. در ساحل شمال غربی، تیمشینها (Tsimshian)، هایداها (Haida) و تلینگیتها (Tlingit) در کنار هزلاها (Haisla) اصل تبار مادرانه را به کار میبستند. همین وضع در بین آپاچیهای غربی، ناواهوها (Navaho)، ماندانها (Mandan) و زونیها (Zuni) نیز رواج داشت. در ناچز (Natchez)، چروکی (Cherokee)، چاکتاو (Choctaw) و کریک (Creek) همانند بیشتر قبایل جنوب شرقی، روابط مادرتباری بودند. سکونت عمدتاً مادرمکانی (matrilocal) بود، جایی که مردان پس از ازدواج باید به خانهی همسران خود نقل مکان میکردند.
«موقعیت زنان در جامعهی ناواهو بیچونوچرا موقعیتی بسیار قوی و تأثیرگذار است و آنها نقشی مهم نه تنها در حیات اجتماعی و اقتصادی بلکه همچنین در امور سیاسی و مذهبی نیز ایفا میکنند. کنترل بخش بزرگی از داراییها با زنان است که معمولاً به صورت ارث به نوادگان مؤنث میرسد و بنابراین این قدرت را در تبار خانوادگی مادرانه حفظ میکنند» (۱۲).
در مورد ایروکوآها، اسپنسر و جنینگز به نکتهی جالبی اشاره میکنند: «نقش زنان در گزینش داوطلب برای (سر قبیلگی یا فرماندهی قبیله) و ایفای نقش گاه به گاه به عنوان نایبالسلطنه به آنها قدرت و اهمیتی خاصی در این جوامع بخشید، واقعیت مسلّمی که منجر به نامگذاری ایروکوآها به عنوان جامعهای مادرسالار شده است» (۱۳). ما به این موضوع باز خواهیم گشت.
نویسندگان توضیح مفصلی در مورد سرخپوستان ماندان ارائه میدهند.
«در جامعهی ماندان، تبار به صورت تکراستایی و مکان بعد از ازدواج مسئولیتش با خانوادهی مادر همسر بود. گروه خانوار که در چادر زندگی میکرد متشکل از چندین خانوادهی هستهای مرتبط از خلال نیای زنانه بود و نویسندگان اولیه نشان میدهند که هر چادر ۲۰ تا ۴۰ نفر را در خود جای میدهد. این خانوادهی گستردهی مادرتبار واحد اقتصادی کارآمدی بود زیرا زنان خانواده در کار بر زمینهای کشاورزی مشارکت میکردند و مردان با همدیگر به شکار میرفتند. خانوار به عنوان یک واحد بر باغها کنترل داشت اما به معنای توانایی خرید و فروش زمین مالک آن نبود.گروههای خانوادههای گستردهی مرتبط و مادرتبار که در قالب واحدهای خویشاوندی بزرگتری دستهبندی شدهاند که به آن دودمان یا اعقاب () میگویند، مراقبت از زمین را بر عهده داشتند. حق به زمین درون دودمان مبتنی بر اصل حق استفاده از دارایی دیگری (usufruct) بود که به سادگی یعنی خانواده مادامی که زنان کافی برای کشت زمینها را داشت بر روی باغها کار میکرد و آنها را در کنترل خود داشت. اگر بخت از خانواده روی برمیگرداند و از حجمش کم میشد، دودمان یا خاندان بعضی از باغات را به سایر خانوادهها میداد.
«هر خاندان و خانوادهی گستردهای که تشکیل میشدند گروههای اقتصادی خودکفایی بودند. با این حال آنها در قالب واحدهای خویشاوندی بزرگتری دستهبندی میشدند که کارکردهای بیشتری داشتند. این گروههای بزرگتر بر مبنای همان اصلی که خاندانها قرار داشتند، سازمان یافتند به طریقی که متشکل از چند خاندان مرتبط از طریق مادرتباری بودند. این تیرهی مادرتبار (matri-sib) یا کلان زنانه آنطور که اغلب نامیده میشد، گروهی مشارکتی با سازمان و رهبری رسمی بود. مردان سالخورده همراه با تیرههای مادرتبار، شخصیتهای مسلط بودند اما این مردان ربطی به خانوارهای درون تیره نداشتند. ازدواج برای اعضای تیره برونهمسری بود که یعنی هر عضو یک تیرهی مشخص باید با فردی از تیرهی دیگر ازدواج کند. عضویت در یک خاندان و تیرهی مادرتبار در زمان تولد مشخص میشد زیرا فرد خودبهخود متعلق به خاندان و تیرهی مادرش بود. این وابستگی هرگز در طول حیات فرد تغییر نمیکرد. در ازدواج، مرد با زنی از خاندان و تیرهی دیگر وصلت میکرد و به خانهی همسرش نقل مکان مینمود. فرزندان او به خاندان یا تیرهی خودش تعلق نداشتند بلکه متعلق به خاندان یا تیرهی مادرانشان بودند». (۱۴)
«این نوع سازمان اجتماعی در میان ماندانها و هیداتسها و کروهای کوچنشین یافت شد. کروها به تازگی از هیداتسها جدا شدهاند و سازمان مادرتبارانهشان حفظ شده هرچند در تضاد با سبک زندگی جدیدشان و در شرف تغییر بود. نظام اجتماعی ماندانها متشکل از یک گروه خویشاوندی منسجم و نظام منظمی از تبار و توارث بود. توارث در جامعهی مبتنی بر باغداری که ثبات و تداوم در نظام کاربری زمین و توزیع مالکیت در آن ضرورت دارد، مشخصاً مهم است. نظام تکراستایی سازماندهی با گروههای خویشاوندی مرتبط و مشارکتی در میان تمام قبایل یکجانشین پلینها یافت میشود و تنها در تأکید بر تبار مادری یا پدری فرق میکند.»
«نظام خویشاوندی ماندانها به عنوان نظامی شبیه به «کروها» طبقهبندی میشود که در آن تأکید بر خویشاوندان مادری است. خویشان مذکر تبار مادری خانواده متفاوت از خویشاوندان پدری هستند، جایی که فقط دو واژهی خویشاوندی اساسی به کار میرود. این واژگان برای خویشاوندان پدری معادلی در زبان انگلیسی ندارند اما معنای آن افراد مذکر تبارمادری پدر من یا افراد مؤنث تبارمادری مادر من است. این دو واژهی اساسی برای افراد مذکر یا مؤنث بدون توجه به تفاوتهای سنی یا نسلی به کار میرود. خویشاوندان مذکر تبار مادری خانواده متمایز هستند زیرا واژگان جدایی برای مادر، برادر مادر، خالهزادهها یا داییزادههای مادری (maternal cross cousins)، فرزندان و نوهها وجود دارند». (۱۵)
در جوامع ابتدایی شکارچی/گردآور، تقسیم کار بین جنسها گسترش یافت، جایی که زنان تمرکز بر گردآوری غذاها و مردان تمرکز بر شکار داشتند. به نظر میرسد که این ویژگی تمام مردمان شکارچی/گردآور امروزی است و احتمالاً از ابتدا وجود داشته است. کانگها فعالیتهای خود را تقسیم می-کردند به طوری که مردان شکار میکردند و زنان به گردآوری دانهها، ریشهها و سایر گیاهان و سبزیجات می-پرداختند.
«به طور میانگین افراد بزرگسال بین ۱۲ و ۱۹ ساعت در هفته کار میکنند، فداکاری برای جستجوی غذا را به دشواری میتوان امر گزاف شمرد! هرچند دخترها حدود ۱۵سالگی به بلوغ میرسند، اما پسرها عموماً تا وقتی که دستکم ۲۰ سالشان نشود پا به دنیای بزرگسالان نمینهند. و زمانی که افراد به ۶۰سالگی میرسند، عموماً «بازنشسته» شده، از آنها مراقبت به عمل میآید، مورد احترام قرار میگیرند و برای مابقی روزها زندگیشان تأمین میشود: افراد کهنسال به خاطر تجربه و خردمندیشان ارزش بسیار زیادی دارند. بنابراین در جامعهی کانگ کودکان و افراد کهنسال عاری از استرس و اجبار هستند» (۱۶).
لیکی و لوین پرسش میکنند که: «این چه نوع جامعهای است که در آن زندگی کاری در زودترین حالت از ۱۵سالگی شروع و در ۶۰ سالگی تمام میشود با میانگین حدود دو ساعت و نیم کار روزانه در میان آن؟ انسانشناس آمریکایی، مارشال سالینز، این را به عنوان جامعهی مرفه اولیه توصیف میکند که در آن نیازهای معیّن با حداقل تلاش برآورده میشوند. مطمئناً به نظر نمیرسد که این جامعه دستورالعملی باشد برای زندگییی که ناخوشایند، سبعانه و کوتاه است.»
سادگی کودکانه
یکبار دیگر دیدگاه انگلس در مورد شیوهی زیست برابریخواه و کمونیستی مردمان شکارچی/گردآور اثبات میشود. «این ساختار قبیلهای با تمام سادگی کودکانهاش اعجابانگیز است! همهی امور به آرامی بدون حضور سربازها، ژاندارمها یا پلیس، بدون اشراف، پادشاهان، حکمرانان، افسران ارشد یا قضات؛ بدون زندانها و دادرسیها انجام میشوند. تمام دعواها و اختلافها توسط کل گروه افراد درگیر سروسامان مییابند- تیرهها یا قبایل یا در میان خود تیرههای منفرد… اگرچه امور مشترک بیشتری اکنون وجود دارند- خانوار به طور مشترک و کمونیستی توسط تعدادی از خانوادهها مدیریت میشود، زمین ملک قبیله است و تنها باغهای کوچک موقتاً به خانوار تعلق میگیرند- البته باز هم نیازی به ذرهای از دستگاه عظیم و پیچیدهی اداری ما نیست…
«هیچ فقیر و نیازمندی یافت نمیشود- خانوار و تیرههای کمونیستی مسئولیت خود را نسبت به سالخوردگان، بیماران و معلولین ناشی از جنگ میدانند. همه آزاد و برابر هستند، از جمله زنان. هیچ جایی برای بردگان یا حکمی برای به انقیاد درآوردن قبایل بیگانه وجود ندارد…
«این شکلی است که بشریت و جامعهی انسانی تا پیش از ظهور تقسیمات طبقاتی داشت». (۱۷)
این توضیح مفیدی در باب جوامع شکارچی/گردآور امروزی است. هرچند تقسیم کار میان جنسها پدیدار شد، اما به یقین تقسیم کاری نبود که مبتنی بر سلطه یا استثمار باشد بلکه متکی بر تعاون و احترام متقابل بود. در جوامع مبتنی بر «کمونیسم اولیه» چیزی با عنوان «سلطه» یا «قدرت» که مفاهیمی مرتبط با جامعهی طبقاتی-اند، در کار نبود. انگلس عنوان میکند «خانوار یا خانوادهی کمونیستی دلالت بر تفوق زنان در خانه دارد، درست بدین سبب که تشخیص انحصاری یک مادر طبیعی به خاطر عدم امکان تعیین دقیق پدر طبیعی، حکایت از اعتماد به نفس برای زنان یا همان مادران دارد. اینکه زن در جامعهی ابتدایی بردهی مرد بود یکی از یاوهترین تصوراتی است که از دوران روشنگری قرن هجدهم به ما رسیده است. زنان نه تنها جایگاهی آزاد بلکه همچنین موقعیتی عالیقدر در میان تمام مردمان عصر توحش و همهی بربرهای مراحل فرودین و میانین و حتی کمی فرازین داشتند.»
البته نقشها و مسئولیتهایی مبتنی بر خاندانها وجود دارند اما این به هیچ وجه ربطی به مناسبات طبقاتی ندارد.
لی با توجه به مسئولیتهای کانگها توضیح میدهند که «مهارتشان هر چه میخواهد باشد! رهبران کانگ مرجعیت رسمی ندارند. آنها تنها میتوانند دیگران را مجاب کنند اما هرگز ارادهی خود را بر دیگران تحمیل نمیکنند… هیچکس متکبر، سلطهجو، لافزن یا منزوی نیست. به بیان کانگها، این رفتارها قطعاً از فرد به عنوان رهبر صلب صلاحیت میکنند… رفتار دیگری که به طور قطع در میان رهبران سنتی اردوگاه یافت نمی-شود، میل به ثروت یا مالاندوزی است.»
مادامی که تقسیم جنسی کار مدّ نظر است، هیچ نابرابرییی در موردش وجود ندارد و ابداً آن را چنین تلقی نمیکنند. مهارت زیادی برای گردآوری و نیز شکار لازم است. برای گردآوری، نقشههای ذهنی کارا و بزرگ، و دانش نسبت به فصول و چرخهی گیاهان نیز ارزشمند هستند. شکار مستلزم فهمی بنیادین از رفتار حیوانات است.
دلیل تقسیم کار در نقش بازتولیدی زنان است. کودکان کانگها به مدت دو و نیم سال از شیر مادرانشان تغذیه میکنند. هرگاه زنان به گردآوری غذا میپردازند، کودکان به پشت آنها آویزانند. زنان کانگی معمولاً سالانه در طی سفر و تغییر اردوگاه حدود ۳۰۰۰ مایل راه میروند. زایمان بنابراین حدود هر چهار سال یکبار انجام میشود که تنها نیمی از کودکان احتمالاً زنده میمانند. از این رو نباید شگفتانگیز باشد که سقط جنین و نوزادکشی اجزای مشترک زندگی شکارچی/گردآورندهاند و ضروری است که آن را به خاستگاههایش بازگردانیم.
انگلس به خاطر نظریات در باب منشأ خانواده مورد حمله و افترا قرار گرفته است. البته با فرض شواهد انسانشناختی محدود در آن زمان، نقصانهایی نیز در کتاب انگلس که در ۱۸۸۴ نگاشته شد، وجود دارند. انگلس در مقدمهاش به چاپ چهارم منشأ خانواده، خود عنوان میکند «دانش ما از اَشکال ابتدایی خانواده پیشرفتهای مهمی کرده است. بنابراین کار زیادی در مسیر این بهبودها صورت گرفت…» اگر انگلس امروز زنده بود، مبنای خود را بر متأخرترین کشفیات میگذاشت و یقیناً تغییرات و جرح و تعدیلهایی در تز اولیه-اش ایجاد مینمود. با این حال، کسانی که به انگلس حمله میکنند، سعی دارند به روش علمی او، روش ماتریالیسم دیالکتیک، به عنوان بخشی از حملهای گستردهتر به مارکسیسم، یورش ببرند و آن را بیاعتبار سازند.
بحثی مداوم بر سر اینکه آیا جامعهی «مادرسالار» هرگز وجود داشته یا تبار مادری امری جهانشمولی بوده همچنان وجود دارد. کترلین گاف میگوید «در واقع هیچ جامعهی «مادرسالاری» به عنوان چیزی مجزا از جامعهی «مادرتبار» وجود ندارد یا در ادبیات شناخته شده نیست و احتمال میرود که هرگز وجود نداشتهاند» (۱۸). «این بدین معنا نیست که روابط زنان و مردان برای هر دو جنس و تکنولوژی آن زمانه از روی احترام و خلاقانه نبوده است». حتی در قبایل ایروکوآ، نزدیکترین نمونه به مادرسالاری، مورگان اذعان میکند که زنان تحت انقیاد مردان بودند.
اکثریت غالب انسانشناسان امروز بر این باورند که ایدهی مادرسالاری نادرست است. کسانی که میکوشند ایدهی مادرسالاری را به انگلس نسبت دهند- که تهمتی رایج است- راه به ترکستان میبرند. این گفته همچنین در مورد کسانی هم که آشکارا تحلیل انگلس را میپذیرند، مثل اولین رید، انسانشناس فمینیستی که به شدت از وجود مادرسالاری دفاع میکنند، صادق است. انگلس هرگز چنین دیدگاهی نداشت یا حتی این واژه را به کار نبرد. آنچه او و مورگان به آن اعتقاد داشتند مادرسالاری نبود بلکه تبار مادری بود که زمانی جهانشمول بوده است. از منظر روشی، و نیز دادههای کنونی، گرایش به این است همهچیز از همین مسیر نگریسته شوند.
حق مادری
هم مورگان و هم انگلس بر این باور بودند که عصر «کمونیسم اولیه» تحت استیلای «حق مادری» بود. این نگرش عمدتاً مبتنی بر شواهد مورگان و ارتباط نزدیکش با ایروکوآها بود. این جامعهی قبیلهای مطمئناً مادرتبار بود و نسب از طریق مادر منتقل میشد و منزلت فوقالعاده زیادی برای زنان قائل بود. زنان موقعیت تأثیرگذاری در مدیریت خانههای بزرگ یا خانوار یک خانوادهی گستردهی مادرمکان داشتند. با این حال، این بدین معنا نیست که این جامعه نقطهی مقابل یک جامعهی پدرسالار، تحت سلطهی مردان و سرکوبگر است. همانطور که پیشتر گفته شد، انگلس حتی دل خوشی از ایدهی «حق مادری» نداشت اما آن را به عنوان واژهای کوتاه میپذیرفت. به هر ترتیب، شکی نیست که سرکوبگری زنانه در این جوامع ابتدایی وجود نداشت. این نوع سرکوبگری با انکشاف مالکیت خصوصی و تقسیم جامعه به طبقات، و به گفتهی انگلس، «شکست تاریخی جهانی جنس زن» پدیدار شد.
ظهور جامعهی طبقاتی همهچیز از جمله موقعیت زنان را تغییر داد. مردان اکنون میخواستند دارایی خود را به وارثان مذکرشان واگذار کنند. در حالی که تحت لوای کمونیسم اولیه تبار از طریق نسب زنانه پی گرفته می-شد، اینک توارث از طریق نسب مردانه قابل بررسی بود.
آگوست ببل عنوان میکند که: «تفوق حق مادری مستلزم کمونیسم؛ برابری برای همگان بود؛ ظهور حق پدری متضمن چیرگی مالکیت خصوصی و همراه با آن سرکوب و به بردگی کشاندن زنان بود» (۱۹).
این دگرگونی نشانگر تغییر از توحش به بربریت است. گوردون چایلد این دگرگونی را «انقلاب نوسنگی» نامگذاری کرد.
مرحلهی فرازین بعدی
ما ملاحظات نهایی را به مورگان واگذار میکنیم که مروری کلی در انتهای کتابش جامعهی باستان ارائه داد. «پس از پدیدار شدن تمدن، رشد فزایندهی مالکیت بسیار زیاده بوده، اَشکال آن تغییر کردهاند، کاربردهای آن بسیار وسیع و مدیریتش در راستای منافع صاحبانش به شدت هوشمندانه بوده به طوری که به هزینهی مردم مهارناپذیر گشته است. ذهن انسان در پیشگاه خلاقیت او دچار شگفتی میشود. به هر ترتیب زمانی خواهد آمد که خرد انسان بر مالکیت تفوق مییابد و مناسبات دولت را با مالکیتی که از آن محافظت میکند، در کنار الزامات و محدودیتهای حقوق صاحبان آن داراییها، تعریف مینماید. این منافع جامعه مهمتر و مرجحتر از منافع فردی است و هر دو باید وارد مناسبات عادلانه و متناسب شوند. اگر ترقی یا پیشرفت قانون آینده است، همانطور که قانون گذشته بوده، پس مالکیت صرف سرنوشت محتوم بشریت نیست.
«زمانی که از آغاز تمدن تا کنون سپری شده، پارهای از عصر پیشین وجود انسانی است؛ و پارهای از اعصاری که فرا خواهند رسید. نابودی جامعه انتهای مسیری است که در آن مالکیت مقصود و هدف است؛ زیرا چنین مسیری شامل عناصر خود-ویرانگر است. دموکراسی در دولت، برادری در جامعه، برابری در حقوق و مزایا و آموزش همگانی، حکایت از مرحلهی فرازین بعدی جامعه دارد که در آن تایلها پیوسته به تجربه، خرد و دانش است. این میتواند احیای آزادی، برابری و اخوّت تیرههای باستانی در شکلی عالیتر باشد.»
یادداشتها:
۷. Towards an Anthropology of Women, p. 83.
۸. Ibid, p. 94.
۹. Quoted in The Evolution of Property by Paul Lafargue, p. 18.
۱۰. Engels, The Origin, p. 71, Selected Works.
۱۱. Ibid, p. 72.
۱۲. Spencer & Jennings et al, The Native Americans, p. 327.
۱۳. Ibid, p. 387.
۱۴. Ibid, pp. 345-6.
۱۵. Ibid, pp. 346-7.
۱۶. Richard Leakey & Roger Lewin, People of the Lake, p. 88.
۱۷. Engels, The Origin, pp. 519-20, Selected Works.
۱۸. Towards an Anthropology of Women, p. 54.
۱۹. Bebel, Women Under Socialism, p. 30.
۲۰. Morgan, Ancient Society, p. 552.
منبع: www.socialist.net/origin-of-the-family-in-defence-of-engels-and-morgan.htm
از همین نویسنده و مترجم:
منشأ خانواده (بخش اول): http://anthropology.ir/node/25245
منشأ خانواده (بخش دوم): http://anthropology.ir/node/25359
پرونده ی «کارل مارکس» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/10313