راب سول برگردان مهرداد امامی
مقدمهی مترجم: متن حاضر ترجمهی بخش نخست مقالهی مفصل راب سول در دفاع از نظریات بنیادین فردریش انگلس و لویس هنری مورگان پیرامون خاستگاه خانواده، مراحل تکامل تاریخی جوامع و در کل تکامل انسان است. این متن در قالب پروژهای تحت عنوان «انسانشناسی رادیکال» به مخاطبان عرضه میشود و اولین متن از این مجموعه است که قرار است با حلقهای مطالعاتی دربارهی همین موضوع در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران پی گرفته شود. مترجم سعی دارد با ارائهی متونی در همین سنت از انسانشناسی به مثابهی علمی رادیکال اعادهی حیثیت کند و در چشماندازی نه چندان دور حجم قابل قبولی از متون نظری-تحلیلی را در این سنت به خوانندگان ایرانی عرضه نماید. امید که با چنین دست کارهایی بتوان بالقوگیهای رادیکال علمی چون انسانشناسی را نمایان کرد و از آن در جهت بهبود شرایط زندگی مردمان عادی، ارائهی بدیل در برابر نظام کنونی سرمایهداری جهانی و شیوهی زندگی و تولید مرتبط با آن استفاده نمود. بخشهای دوم و سوم این مقاله در هفتههای آینده در «انسانشناسی و فرهنگ» منتشر خواهد شد.
**
لویس هنری مورگان، انسانشناس آمریکایی، در مقدمهی آغازین اثر پیشگامانهی خود، جامعهی باستان، منتشر شده به سال ۱۸۷۷، مینویسد «قدمت دیرین نوع بشر بر روی زمین، به گونهی جامعی بازشناخته شده است». (برگرفته از جامعهی باستان، لویس هنری مورگان، ترجمه محسن ثلاثی، ۱۳۸۹، پیشگفتار نویسنده/ م.) اندیشههای انقلابی مستتر در این کتاب نمایانگر گسستی کامل در زمینهی توسعهی انسان بود و به منظور بنیانگذاری مکتبی تکاملی ماتریالیستی در انسانشناسی ایفای نقش کرد. بر مبنای همین اثر بود که فردریش انگلس شاهکار خود یعنی منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت را به رشتهی تحریر درآورد.
تلاشهای متعددی جهت بیاعتبار کردن آثار انگلس و مورگان صورت گرفته که ادعا میکنند شاهد و گواهی که آن دو بر مبنای آن نظریات خود را گسترش دادند، اتکاناپذیر، منسوخ یا حتی اشتباه بود. مدعیان میگویند برای «طرحوارهی عجیب و غریب» انگلس و مورگان به منظور تعیین مراحلی در تکامل خانواده که مرتبط با توسعهی جامعه است، مدرک یا گواهی وجود ندارد. مدعیان اشاره به پژوهشی در باب جوامع شکارچی/گردآورندهی کنونی به عنوان دلیلی مبنی بر اشتباهات تز انگلس-مورگان دارند.
هرچند مدرک یا گواهی از جوامع شکارچی/گردآورنده آشکارا برای فهم دوران ابتدایی بشریت به غایت مهم است، اما مطمئناً حرف دیگری در رابطه با این مسئله ندارد و تنها یکی از چندین منبعی است که باید مدّ نظر قرار داد. در حالی که این جوامع شامل ویژگیهای مناسبات اجتماعی اولیهاند، آنها همچنین تکامل یافته و در ارتباط با سایر فرهنگهای توسعهیافته قرار گرفتهاند که تا حدودی آنها را تحت تأثیر قرار داده است. جمعآوری اطلاعات در مورد زندگی در جامعهی نخستین مستلزم شواهدی دیگر از گسترهی عظیمی از منابع است، نه از اسطورهشناسی و ادبیات کلاسیک.
به نحوی شگفتآور انسانشناسان مدرن به نظر میرسد که اعتبار این منابع را به مثابهی منابعی «غیر قابل اتکا» و حتی «غیر علمی» رد میکنند. در حالی که باید میزان معینی از احتیاط در تحلیل چنین دادههایی داشت، این دادهها شامل لمحهها و پارههایی مهم از فرهنگهای باستانی خاموش میشوند. چشمپوشی از این مدرک یا گواه همانند در خطر قرار دادن کودک است. کسانی که مبنای خود را بر برداشت کوتهبینانهی ارتدوکسی از انسانشناسی میگذارند نمیتوانند قدر ارزش مهم دادههایی را بدانند که در سایر عرصهها وجود دارند و اگر از جنبهای مناسب به آنها پرداخته شود میتوانند خطسیرهای نیاکان دوردست ما را روشن کنند. مورگان و انگلس به این موضوع پی برده بودند و همین باعث شد که در مورد جامعهی پیش از تاریخ فهمی به مراتب بیشتر از بسیاری انسانشناسان مدرن عایدشان شود.
مورگان به برداشت مارکس از ماتریالیسم تاریخی در پژوهشهایش در باب جامعهی انسانی نخستین بسیار نزدیک شده بود. وی میگفت «ابداعات و کشفیات بر مبنای مناسبات دنبالهداری در امتداد خطوط پیشرفت انسان جای گرفتهاند و حاکی از مراحل متعاقب آن هستند، در حالی که نهادهای اجتماعی و مدنی، به یمن پیوندشان با خواستههای دائمی انسان، از معدود سرآغازهای ابتدایی اندیشه توسعه یافتهاند. آنها نمایانگر مدرک یا گواه یکسانی از پیشرفت هستند. این نهادها، ابداعات و کشفیات به وقایع اساسییی که اکنون در رابطه با این تجربه روشنگر هستند، تجسم بخشیده و از آنها محافظت کردهاند. اگر این نهادها را با یکدیگر مقایسه و همسنجی کنیم، گرایششان به نشان دادن وحدت خاستگاه انسان، شباهت خواستههای انسانی در مرحلهی یکسانی از تحول و همسانی عملکردهای ذهن انسان در شرایط مشابه اجتماعی است». (۱)
برای نخستین بار، یک دیدگاه ماتریالیستی انقلابی، رشتهی جدید انسانشناسی اجتماعی را در بر گرفت که تکامل انسان را به مثابهی مجموعهای از مراحل مجزا اما به هم وابسته در نظر میگرفت: توحش (savagery)، بربریت (barbarism) و تمدن (civilization) که هر یک از آنها خصوصیات شیوههای تولید و روبنای خود را داشتند. به منظور ارائهی نتیجهگیریهایی در باب وضعیت جامعه در این مراحل مجزا، مورگان از دیدگاه کوته-بینانهی تجربی و عملگرایی (pragmatism) همعصران خود گسست و ناآگاهانه روش ماتریالیسم تاریخی را جهت فهم تحول اولیهی انسان به کار گرفت.
دیدگاه پژوهشی و علمی مورگان همان انقلابی را در انسانشناسی شکل داد که آثار داروین در زیستشناسی تکاملی.
با مدّ نظر قرار دادن خاستگاههای خانواده- به همراه مناسبات مالکیت به طور کلی- مورگان تکامل آنها را به مراحل گوناگون جامعهی انسانی ربط داد. وی نوشت «خانواده از خلال اَشکالی متعاقب عبور کرده و نظام-های عظیم همخونی و خویشاوندی را شکل داده که تا به امروز باقی ماندهاند». با این حال، مورگان مراقب بود که در دام نتیجهگیریهای بیش از حد سادهسازیشده و «تکراستا انگاری» (unilinearism) مبتذل نیفتد- اتهاماتی که به نادرست علیه او مطرح شدهاند. مورگان میگوید «بنابراین برای سخن گفتن ایجابی از اَشکال گوناگون خانواده در ترتیب نسبیشان، خطر سوءبرداشت وجود دارد. منظورم این نیست که یک شکل خانواده کاملاً در وضعیت معینی از جامعه سر بر میآورد، به طور جهانشمول و انحصاری در هر کجا که قبایل در وضعی مشابه یافت میشوند، شکوفا میگردد و سپس در شکلی دیگر که شکل بعدی و بالاتر است ناپدید میشود…». مورگان پی برد در همان حال که مراحل گوناگونی وجود داشتند که اَشکال اجتماعی از خلال آنها تکامل یافتند، تحول تاریخی بسیار متناقض بود- شامل هم عناصر ترکیبی و هم ناموزون میشد. رویکرد مورگان نمایانگر گسستی عمیق از دیدگاه قدیمی قرن نوزدهمی بود و مطالعهی انسانشناختی را بر مبنای اساساً متفاوتی پایهگذاری کرد.
این رویکرد رادیکال نیز فهمی جدید در باب سرکوب زنان و اینکه چگونه به لحاظ تاریخی این امر با نابودی اجتماعات کمونیستی اولیه و توسعهی مالکیت خصوصی پدیدار شد، فراهم کرد. چنین برداشتی کل ساختمان بهاصطلاح خانوادهی پدرسالار ازلی و پَستی «طبیعی» و انقیاد زنان را به چالش کشید.
علم اجازه میدهد جهانی را که در آن زندگی میکنیم، فهم نماییم. علم به ما اجازه داده تصویری از گذشته ایجاد کنیم و حتی مجازمان کرده که پی به خاستگاههای گونهی خود ببریم. با این حال، همانگونه که در تمام عرصههای مطالعهی علمی چنین است، نزاع مداومی در باب دیدگاهها و روش در میان مکاتب انسانشناسی پیرامون چگونگی تفسیر گذشته وجود دارد. یکی عمدتاً مبتنی بر رویکرد ماتریالیستی تکاملی است، در حالی که دیگری میکوشد به گذشته از خلال پیشداوریهای کوتهبینانهی جامعهی طبقاتی امروز نزدیک شود و کمکی به تقویت انگارههای نابرابری «طبیعی»، سلطهی مردانه و حکمرانی طبقاتی نماید. رویکرد دوم مربوط به زیستشناسان اجتماعی است که انسانها را «بوزینههایی عریان» در نظر میگیرند که غرایزشان به صورت ژنتیکی شکل گرفتهاند و فرهنگ نقشی بسیار محدود در تعیین ویژگیهایی که از ما انسان میسازد، ایفا می-کند. نمایندهی این مکتب اندیشهی ارتجاعی و ضدّ تکاملی- که تا بیخوبُن نادرست است- «کارکردگرایی» امروزی است و در نوشتههای تالکوت پارسونز، برانیسلاو مالینفسکی و رادکلیف-براون تجلی یافته است.
مارکسیسم، با دیدگاه جهانی علمیاش، علاقهای خاص به این عرصهی تحول انسان دارد. در واقع، هم مارکس و هم انگلس علاقهی شخصی عمیقی به آخرین کشفیات علمی داشتند که تأییدگر نگرش ماتریالیستی فلسفیشان بود. تنها ماتریالیسم دیالکتیکی میتواند قوانین دگرگونی را تبیین کند که جهان را نه به مثابهی عرصهی امور از پیش آماده، بلکه متشکل از فرآیندهایی پیچیده میداند که از خلال دگرگونی بیوقفهی تولد و مرگ پیش میرود. با این روش، مارکس و انگلس توانستند پیشرفتهای پژوهش علمی را، نه تنها در تاریخ بلکه همچنین در طبیعت تبیین و تعمیق کنند، درست همانطور که میتوان از دیالکتیک طبیعت انگلس مشاهده نمود.
کشفیات چارلز داروین، به رغم برخی از صورتبندیهای خاماندیشانهاش، از طرف مارکس و انگلس به عنوان گسستی انقلابی در عرصهی زیستشناسی و تکامل اعلام شدند. خود مارکس قصد داشت کتاب سرمایهاش را به داروین تقدیم کند اما داروین این پیشنهاد را نپذیرفت زیرا بیم آن داشت که در پیوند نزدیک با انقلابی آلمانی یعنی مارکس و اندیشههای او قرار بگیرد. با این وجود، در عین نقد همهی اندیشههای مرتجعانه، مارکس و انگلس پیشرفتهای علم مدرن را در هر مرحله اعلام کردند.
انگلس مینویسد «بنا به برداشت ماتریالیستی، عامل تعیینکننده در تاریخ، در وهلهی نهایی، تولید و بازتولید حیات بیواسطه است. اما خود این خصلتی دوگانه دارد. از یک سو، تولید ابزارهای زیستمایه، مانند غذا، پوشاک و سرپناه و بنابراین ابزارهای بایستهی آن؛ از دیگر سو، تولید خود انسانها یعنی زاد و ولد گونهها. نهادهای اجتماعی که انسانهای یک عصر مشخص تاریخی و یک کشور معین تحت آنها زندگی میکنند، مشروط به هر دو نوع تولید هستند: مشروط به مرحلهی توسعهی کار از یک سو و توسعهی خانواده از سوی دیگر». (۲) به بیان دیگر، چگونگی زندگی افراد با مرحلهی توسعهی نیروهای مولد از یک سو و سازمان خانواده از دیگر سو، تعیین میشود.
ادامه دارد.
یادداشتها:
۱. Morgan, Ancient Society, New York, 1877, pp. vi.
۲. Engels, The Origin of the Family, Private Property and the State, p. 448, Marx and Engels Selected Works.
منبع:
http://www.socialist.net/origin-of-the-family-in-defence-of-engels-and-morgan.htm
پرونده ی «کارل مارکس» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/10313