انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ملالِ مسکو و باکو

عنایت‌الله رضا در جوانی (۱۳۲۳) به سازمان نظامی حزب توده ایران پیوست. ستوان خلبان بود که در دوره ریاستِ ستادِ سرلشکر حسن ارفع دستگیر و به همراه جمعی از افسران توده‌ای به کرمان تبعید شد. پس از تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان، برای پیوستن به نیروهای مسلح فرقه به تبریز اعزام شد. با شکست غائله آذربایجان (۱۳۲۵)، به همراه همسر و فرزندانش از مرز ارس گذشت

ناگفته‌ها: خاطرات دکتر عنایت‌الله رضا. در گفت‌و‌گو با: عبدالحسین آذرنگ، علی بهرامیان، صادق سجادی و علی همدانی. تهران: نامک، ۱۳۹۱. ۳۲۵ ص. مصور. ۱۵۰۰۰۰ ریال.

ناگفته‌ها حاصل گفت‌وگوی چهار تن از همکاران دکتر عنایت‌الله رضا (متولد رشت، ۱۲۹۹؛ درگذشت تهران، ۱۳۸۹) در بنیاد دایره‌المعارف بزرگ اسلامی با اوست. تاریخ دقیق گفت‌وگوها ذکر نشده، اما پیداست که در واپسین سال‌های حیات و «در آستانه نودسالگی» وی انجام شده است.

عنایت‌الله رضا در جوانی (۱۳۲۳) به سازمان نظامی حزب توده ایران پیوست. ستوان خلبان بود که در دوره ریاستِ ستادِ سرلشکر حسن ارفع دستگیر و به همراه جمعی از افسران توده‌ای به کرمان تبعید شد. پس از تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان، برای پیوستن به نیروهای مسلح فرقه به تبریز اعزام شد. با شکست غائله آذربایجان (۱۳۲۵)، به همراه همسر و فرزندانش از مرز ارس گذشت و به شوروی مهاجرت کرد. چند سالی در باکو و سپس مسکو و در این میان دو سال در پکن زندگی کرد. در مجموع، حدود ۲۲ سال خارج از ایران به سر بُرد. مدت‌ها در باکو، رسماً عضو فرقه دموکرات آذربایجان بود (با مستمسک مأموریت از جانب حزب توده) تا آن‌که از آن اخراج شد و به مسکو و حزب توده ایران بازگشت. پس از تحولاتی که در شورویِ دورانِ خروشچف روی داد، همچنین بروز اختلاف میان شوروی و چین، و آشکار شدن تفاوت‌ دیدگاه مهاجران توده‌ای درباره فرقه دموکرات آذربایجان و گرایش‌های تجزیه‌طلبانه آن، به‌تدریج از شوروی و ایدئولوژی حزب توده سرخورده شد. سرانجام با یاری برادرش، فضل‌الله رضا، و اقدام تشکیلات ساواک در اروپا و سفارت ایران در مسکو و … در سال ۱۳۴۸ به ایران بازگشت. این زمان آغاز دوره‌ای پربار از زندگی دکتر عنایت‌الله رضا است.

فعالیت پژوهشی و قلمی وی تا پایان عمر را می‌شود به سه زمینه کلی تقسیم کرد:

ــ مطالعه و پژوهش در تاریخ ایران باستان، با تألیف چند کتاب و ده‌ها مقاله علمی و ترجمه آثار ارزشمند؛

ــ پژوهش در خصوص آذربایجان و ارّان، با تألیف دو کتابِ ماندگار: آذربایجان و ارّان (آلبانیای قفقاز) (۱۳۶۰) و ارّان، از دوران باستان تا آغاز عهد مغول (۱۳۸۰)

ــ تألیف و ترجمه آثاری در نقد «کمونیسم روسی» و معرفی آثار برجسته‌ای از ادبیات انتقادیِ جداشدگان از «اردوگاه سوسیالیسم» و دیگر پژوهشگران منتقد آن، از جمله نیکلای بردیایف، میلوان جیلاس و الکساندر سولژنیتسین.

آثار عنایت‌الله رضا سه بار برنده جایزه کتاب سال ایران شد (۱۳۵۰، ۱۳۶۷ و ۱۳۷۲).

*

شاید مهم‌ترین و پراطلاع‌ترین بخش‌های کتاب ناگفته‌ها، آن جاهایی باشد که دکتر رضا از آذربایجان سخن گفته است. او که به عنوان افسر هوایی در تشکیلات نظامی فرقه دموکرات خدمت کرده بود و همراه آنان از کشور گریخت، در سال‌های دراز اقامت خود در باکو، عضو فرقه محسوب می‌شد و در رادیو باکو به کار مترجمی و گویندگی اشتغال داشت.

دکتر رضا از پیشینه جعل نام برای صفحات شمال رود ارس و جنوب قفقاز یاد می‌کند و آن را به «ترکان جوان» و مدت زمانی پیش از تشکیل حزب مساوات نسبت می‌دهد. همچنین از تشکیلات‌سازی روس‌ها به دستیاری حزب کمونیست آذربایجان می‌گوید و پدیدآمدن موجود خلق‌الساعه‌ای به نام «فرقه دموکرات آذربایجان» (۱۳۲۴). عنایت‌الله رضا و رفقای نظامی‌اش که همگی به اتهام فرار از خدمت و خیانت به اعدام محکوم شده بودند، در صفوف فرقه با حقایقی روبه‌رو شدند که انتظار نداشتند. حزب توده از آغاز به اجبار روس‌ها فرقه دموکرات آذربایجان را پذیرفت و به حمایت از آن پرداخت. ولی از هنگام خاتمه یافتن ماجرای آذربایجان تا سال‌ها بعد، رقابت و دشمنی میان رهبران حزب و فرقه ادامه یافت. در خاطرات دکتر رضا، شمّه‌ای از این اختلافات تشریح شده است. او همچنین به وجود اختلاف میان آذربایجانی‌هایِ ایرانیِ اغلب مخالفِ تجزیه با «مهاجران» باکویی و قفقازی پرداخته است که آشکارا دم از جدایی و الحاق می‌زدند. وی همچنین می‌کوشد تصویری از عملکرد گاه متفاوت سیاستی به دست دهد که از سوی دولت شوروی (استالین، حزب کمونیست اتحاد شوروی، وزارت امور خارجه و سفارت شوروی در تهران) در ایران دنبال می‌شد با سیاست حزب کمونیست آذربایجان شوروی و رهبر قدرتمندش میرجعفر باقروف که چشم‌داشت توسعه‌طلبانه آن پنهان نبود. دکتر رضا در هنگام اقامت در باکو، از زبان شماری از سردمداران فرقه، همچون صادق پادگان، می‌شنود که بدون ‌پرده‌پوشی هدف خود را از آغاز، جدا ساختن آذربایجان از ایران و ملحق ساختن آن به «جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان» اعلام می‌کردند. اختلاف میان فارسی‌زبانان و برخی از ترک‌زبانان در صفوف فرقه نیز نکته دیگری است که به آن اشاره شده، اما جالب این که مخالفت با «تجزیه‌طلبی و الحاق» به هیچ وجه منحصر به فرقوی‌های فارسی‌زبان نبوده است. از سوی دیگر، عنایت‌الله رضا تأکید می‌کند که پیشه‌روی و اطرافیانش به افسران توده‌ای اعتماد نداشتند. بی‌اعتمادی‌ای که ریشه در دشمنی قدیمی پیشه‌وری با حزب توده داشت. ظاهراً ماندن دکتر رضا در باکو و همکاری‌اش با فرقه از سَرِ اجبار بوده است. خود می‌گوید که با «اصل فرقه» و «تأسیس فرقه» مخالف بود. حکایت او از درگیری‌اش با سران فرقه که در نهایت به اخراج و بازگشت‌ به حزب توده و عزیمت به مسکو می‌انجامد خواندنی است. کار مخالفت دکتر رضا با فرقه تا آن‌جا ادامه می‌یابد که در پلنوم هفتم حزب (موسوم به «پلنوم وحدت») ــ که جایگاه فرقه را به «کمیته ایالتی حزب توده» در آذربایجان فرو کاست ــ در مقام مخالف صحبت می‌کند و در اقلیت مطلق قرار می‌گیرد.

از دیگر بخش‌های جالب خاطرات، دوران آشکار شدن اختلاف میان چین و شوروی است. دکتر رضا که خود دو سال به عنوان مترجم و گوینده بخش فارسی رادیو پکن در چین اقامت داشته، شرح جالبی از زندگی در چینِ دوره مائو و اندک زمانی پیش از آغاز اولین مرحله «انقلاب فرهنگی» بیان کرده است. یکی از حکایت‌های‌ جالب، کسب نظرکردن از حزب کمونیست چین، در مقام «حزب برادر»، در مورد «مسئله آذربایجان» است. دنگ شیائوپینگ، از مقامات عالی‌رتبه حزب کمونیست چین، در پاسخ، «مسئله ملّی» بودنِ آذربایجان ایران را مردود دانسته، آذربایجان و «جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان» را دو سرزمین مجزا می‌خواند. وی همچنین با مقایسه مغولستان داخلی چین و جمهوری خلق مغولستان، گرایش‌های تجزیه و الحاق‌طلبی را نادرست می‌شمارد.

بعدها اختلاف میان چین و شوروی که با مرگ استالین و به قدرت رسیدن خروشچف آغاز و با دوپاره شدن بلوک کمونیستی از سوی مائو دنبال شد، بر سرنوشت اعضا و تشکیلات حزب توده در شوروی، اروپا و چین هم تأثیر بسیار گذاشت. خاطرات دکتر رضا به این دوره از تاریخ حزب توده نیز می‌پردازد. چنان که می‌دانیم، اغلب رهبران وقت حزب توده ـ از هر جناح ـ چندان تمایلی به شرکت در این معرکه نداشتند، ولی مسئله تجزیه «اردوگاه سوسیالیسم» برای شوروی‌ها آن‌قدر اهمیت داشت که حزب توده را وادار ساختند از همه اعضای خود اعلام وفاداری مکتوب به شوروی و ابراز انزجار از چین بگیرد! این ماجرا با اخراج و جدایی سه عضو برجسته و باسابقه حزب (احمد قاسمی، غلامحسین فروتن و احمد سغایی) پیگیری شد که پی‌آمدهایی جدّی، از جمله در تشکیلات حزب در اروپای غربی، به دنبال داشت.

دکتر عنایت‌الله رضا از دوره زمامداری خروشچف به عنوان نقطه عطفی در حیات فکری خود و آغاز تجدید نظر در باورهای ایدئولوژیک‌اش یاد کرده است. وی که از آغاز فعالیت حزبی به عنوان یک افسر جوانِ چپ‌گرا، ارتباط نزدیکی با عبدالصمد کامبخش داشت، در سال‌های فعالیت در فرقه دموکرات و حزب توده، همواره به مثابه یکی از دست‌پروردگان و دنباله‌روان کامبخش شناخته می‌شد. رفقای هم‌حزبی‌اش نیز او را کمونیستی متعصب و متعلق به جناح تندرو حزب می‌شمارده‌اند. او به این امر اذعان می‌کند و حتی می‌گوید از خبر درگذشت استالین به گریه افتاد و از سخنرانیِ تاریخیِ خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی علیه کیش شخص‌پرستی و جنایات استالین برآشفت. چنان‌که خود حکایت کرده است، سرسپردگی‌اش تا آن‌جا می‌رسد که حتی علیه یکی از اعضای حزب گزارشی خبرچینانه می‌نویسد و برای استالین و کا. گ. ب و حزب کمونیست شوروی می‌فرستد. با این حال، تأثیر شکسته شدن بُت‌واره استالین بر وی و سایر توده‌ای‌های سخت‌کیش به تجدیدنظر بسیاری از آن‌ها در باورهایشان می‌انجامد. از سوی دیگر، مجالی برای بازبینی انتقادی ولی محدود گذشته حزب، به قصد فعال ساختن دوباره آن، فراهم می‌شود که در پلنوم وسیع چهارم (مسکو، ۱۳۳۶) تجلّی می‌یابد. عنایت‌الله رضا که به قول خود هیچ‌گاه جزء کادرهای درجه اول حزب نبوده است، در این پلنوم عضویتِ بدون حق رأی می‌یابد؛ حضوری که مورد قبول همه نبود و آن را حاصلِ تلاشِ کامبخش برای یارگیری بیشتر و خنثی ساختن انتقادات مخالفان ارزیابی کردند. دکتر رضا از پلنوم چهارم نیز حکایت‌هایی در این کتاب دارد؛ از جمله از صف‌بندی میان دو جناح اصلی رهبری و توافق بر سر ایجاد یک بورویِ موقتِ سه نفره (رضا رادمنش، ایرج اسکندری و عبدالصمد کامبخش) برای اداره حزب که دو نفر آن‌ها از میانه‌روها بودند. توصیف‌های دکتر رضا از اختلاف‌ها و رقابت‌ها میان رهبران و اعضای حزب، و حاکم شدن جوّ توطئه‌گری، دورویی، خبرچینی و بی‌اعتقادی میان مهاجران توده‌ای ـ که دیگر چندان امیدی به بازگشت به کشور خود نداشتند ـ خواندنی است. وی که بالاترین سِمَتِ حزبی‌اش، تصدی مسئولیت سازمان حزبی در مسکو است، می‌گوید در حوزه‌های حزبی آن شهر، حتی جلسات به دلیل عدم شرکت اعضا رسمیت نمی‌یافت! وی به‌روشنی از چند نفر از رفقای حزبی‌اش نام می‌بَرد که برای کا. گ. ب جاسوسی می‌کردند و برخی خود به این کار معترف بودند. تأیید این سخنان را در دیگر مآخذ نیز می‌یابیم.

دکتر رضا شرح می‌دهد که چگونه با از دست دادن ایمان به «تقدس سوسیالیسم»، «دوران پُرزجری» را تجربه کرد، تا آن‌جا که به فکر خودکشی افتاد و بعد به «عرفان ایرانی» و اشعار مولوی و عطار پناه بُرد. ظاهراً پس از آن است که تماس‌های بستگان وی از ایران ـ به ویژه در دو سالی که در پکن سکونت داشت ـ و تشویق وی به بازگشت به میهن، رفته‌رفته کارگر می‌افتد. مجموعه‌ای از عوامل گوناگون که در کتاب هم شرح داده شده، زمینه این بازگشت را فراهم می‌سازد: اعلام آمادگی مقامات ایران با وساطت اقوام و نزدیکان، برنامه‌ریزی «بازگشت» و به ویژه تدابیر رئیس تشکیلات ساواک در اروپا (حسن علوی‌کیا)، نقش مرموز عامل اصلی اجرای طرح که پیداست از سال‌ها قبل به خدمت ساواک درآمده بود (حسن نظری غازیانی)، و مساعدت و همکاری سفیر وقت ایران در مسکو )دکتر احمد میرفندرسکی). همه این‌ها دست به دست هم می‌دهند تا عملیاتی برای خروج عنایت‌الله رضا از شوروی به اجرا درآید که بی‌شباهت به رمان‌های جاسوسی دوران جنگ سرد نیست.

سرانجام، دکتر رضا در سال ۱۳۴۸ به ایران بازگشت و در کتابخانه پهلوی ـ تنها محلِ کار ممکن ـ استخدام شد. می‌گوید در بدو ورود حس می‌کرده است که «جامعه آزاد نیست. ولی رشد اقتصادی، قدری این عیوب را می‌پوشاند. وجود ساواک البته مزاحمت بزرگی بود، ولی برای من ملموس نبود که مردم در این‌جا تحت فشارند. چون اوضاع را با شوروی قیاس می‌کردم، ولی نمی‌توانستم با فرانسه قیاس کنم». چگونگی خروج دکتر رضا از شوروی از همان زمان تا سال‌ها بعد، شائبه ارتباط و همکاری او با ساواک را در محافل مخالف رژیم پدید آورد. امری که چند بار از آن به تلخی یاد می‌کند. او رفقای سابقش را «مؤمنانی» می‌نامد که «به اعتقادات خود خیلی پایبند بودند» و حرف‌های او برایشان سخت ناگوار بود. می‌گوید: «آهسته آهسته در نظر آن‌ها زبون، خوار و بی‌مقدار شدم، تا جایی که به خودشان اجازه دادند مرا مأمور سازمان امنیت (ساواک) و این جور چیزها معرفی کنند.»

دکتر رضا همچنین از مواجهه با «چهار فاجعه» پس از بازگشت به ایران ـ و در کنار «وضعیت خاص کشور» ـ سخن می‌گوید: نخست، «توده‌ای بازی»، یعنی جریانی که از حزب توده شروع شده بود و ادامه می‌یافت؛ دوم، گرایش به مائوئیسم؛ سوم، گرایش به امریکای جنوبی و مبارزه مسلحانه؛ و چهارم، آرای دکتر علی شریعتی که «آمیزه‌ای عجیب و غریب از اسلام و مارکسیسم» بود. او «بازگشت به خویشتن» را نیز ـ که همزمان از سوی شماری از روشنفکران مخالف یا نزدیک به قدرت حاکم تبلیغ می‌شد ـ بی‌معنا و ناممکن می‌داند. چون «انسان همیشه در راه کمال یافتن است. یعنی همیشه در حالت بیگانه شدن است، بیگانه شدن با گذشته خودش».

*

ناگفته‌ها: خاطرات دکتر عنایت‌الله رضا کتابی پراطلاع و خواندنی است که احتمالاً می‌توانست با صرف وقت و ویرایش بیشتر، بهتر از آن‌چه هست شود. برای مثال بهتر بود با اِعمال تغییر در ساختار گفت‌وگوها، مطالب با رعایت ترتیبِ سَنَوی تنظیم می‌شد و البته برای این کار، جابه‌جا کردن پرسش‌ها و پاسخ‌ها ضروری می‌بود. در آن صورت، همچنین می‌شد کتاب را به چند بخش تقسیم کرد و برای مطالب، عنوان‌های فرعی گذاشت تا گفت‌وگوها «یک‌نفس» از آغاز تا فرجام نقل نشود.

درباره دوره زمانی مورد بحثِ دکتر رضا و به‌ویژه ماجرای آذربایجان کتاب‌های متعددی در دست است که نویسندگانشان یا از اعضای فرقه بوده‌اند، یا از افسران توده‌ای و یا از رهبران وقت حزب. جا داشت که پرسشگران بیشتر به کتاب‌های موجود مراجعه می‌کردند و سخنان دکتر رضا را با گفته‌های دیگران می‌سنجیدند و موارد نادقیق یا فراموش شده و گاه متفاوت را باز می‌پرسیدند. به نظر می‌رسد که پرسشگران در اواخر کار به این ضرورت پی بُرده‌اند، اما هنگامی در این خصوص فعال‌تر شده‌اند که دیگر گفت‌وگوها به پایان خود نزدیک ‌می‌شده است.

از سخنان دکتر رضا پیداست که برخی از منابع یادشده را دیده و خوانده است (مانند خاطرات ایرج اسکندری و حسن نظری غازیانی)، ولی تعداد دیگری را نه (مانند خاطرات غلامحسین فروتن، آرداشس آوانسیان، خلیل ملکی و یا کتاب پرونده پنجاه و سه نفر …). پیداست که مسائل حزب توده دیگر برایش جاذبه‌ای نداشته است.

عنایت‌الله رضا در د‌وره‌ای در جلسات احمد کسروی حضور می‌یافته و ظاهراً از نزدیکان وی به شمار می‌رفته است. پایان‌نامه دکتری وی نیز درباره کسروی است. می‌دانیم‌ که از جمع هواخواهان کسروی عده زیادی به حزب توده پیوستند. اما دکتر رضا به‌عمد و از سر ملاحظاتی، ترجیح داده است در این‌باره سخن چندانی نگوید.

برخی روایت‌های دکتر رضا از رویدادها دقیق نیست. مانند آن‌چه درباره جداشدن فروتن، قاسمی و سغایی و چگونگی خروج آن‌ها از بلوک شرق می‌گوید. همچنین است اظهارات وی درباره ماجرای موسوم به «قیام افسران خراسان» (۱۳۲۳). اغلب مستندات نشان می‌دهد که این کار، ابتکار خود افسران و به طور مشخص سرگرد اسکندانی و سرهنگ آذر، و با هدف ایجاد یک کانون شورشی و انقلابی در گوشه‌ای از کشور بوده است. رهبری وقت حزب توده با این اقدام هم‌سخنی نداشته است. به رغم گفته دکتر رضا، احمد قاسمی (مسئول تشکیلات حزب در گرگان) نه تنها از این شورش حمایت نکرد، بلکه در آغاز با فرماندهان آن از در پرخاش و توبیخ درآمد.

در ماجرای تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان نیز مرکزیت «کمیته ایالتی» حزب توده در تبریز در شهریور ۱۳۲۴ نه به دستور رهبری حزب، بلکه بدون اطلاع و اجازه آن اعلام انحلال کرد و به فرقه پیوست. حتی گفته شده که کمیته مرکزی حزب درصدد صدور اعلامیه‌ای در محکوم ساختن این اقدام برآمد که با دخالت سفارت شوروی این کار منتفی شد.

دکتر رضا در دوره کار در رادیو مسکو، با سرگرد هوایی پرویز اکتشافی دوست و همکار بوده است. در خاطرات اکتشافی به‌کرّات از عنایت‌الله رضا یاد شده، اما دکتر رضا حتی یک بار هم از او نام نبرده است. خاطرات سرگرد اکتشافی درباره درگیری‌های افسران توده‌ای با گرایش تجزیه‌طلبانه فرقوی‌ها و به ویژه بحث‌های پلنوم چهارم حزب توده از منابع مهم و دست اول است.

برخی پرسش‌های طرح شده در اواخر کتاب در ذهن خواننده غیرلازم به نظر می‌رسد. به ویژه سؤال‌پیچ کردن و دقیق‌شدن و ریزبینی در جزئیات خروج دکتر رضا از شوروی که دربردارنده اطلاعات تاریخی نیست و بیشتر می‌تواند یک بحث اطلاعاتی ــ امنیتیِ متعلق به همان دهه ۱۳۴۰ باشد.

سهوهایی نیز در کتاب دیده شد: حاجی احتشام در لیقوان به قتل رسید و نه ممقان. پیشه‌وری در زمان محاکمه میرجعفر باقروف (دبیرکل حزب کمونیست آذربایجان) که به اعدام او انجامید، زنده نبود. «پولیترو» باید پولیت بورو (دفتر سیاسی) باشد و منظور از «سورسوسیالیسم» باید نشریه صلح و سوسیالیسم باشد که مرکز آن در پراگ بود و همه «احزاب برادر» از سراسر جهان در آن نماینده‌ای داشتند و با آن همکاری می‌کردند.

این مقاله در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و مجله جهان کتاب منتشر می شود