انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مقاومت مسلحانه در برابر هولوکاست (۲)

دیوید بی. کُپِل ترجمه عباس شهرابی فراهانی

گتوی ورشو: پیش از جنگ [جهانی دوم]، حدود ده درصد از جمعیت لهستان را یهودیان تشکیل می‌دادند. در قرون وسطا، لهستان کشوری متساهل و آزاد بود، به‌طوری‌که بسیاری از یهودیان به آن‌جا مهاجرت می‌کردند. اما هنگامی که لهستان، به لطف قرارداد ورسای، استقلال خود را در ۱۹۱۹ بازیافت، کشور به سرعت به یک دیکتاتوری نظامیِ مشوقِ یهودستیزی بدل شد.

 

در لهستان، مانند دیگر مناطقِ تحت سلطه نظامیِ نازی‌ها در اروپای شرقی، همه یهودیان یک شهر مجبور می‌شدند به یک گتوی دیوارکشی‌شده نقل مکان کنند. رفت و آمد به درون و بیرون گتو به شدت کنترل می‌شد. آلمانی‌ها از میان یهودیان هم‌دست، شورای یهودیان (Judenrät) را برای اداره گتو و مجازات هر اقدام به شورش، تشکیل دادند. شورای یهودیان امتیازهای ویژه‌ای از نازی‌ها دریافت می‌کردند. اغلب، به شورای یهودیان گفته می‌شد تا زمانی که گتو برای تولید کالاهای صنعتی مورد نیاز آلمان، سخت کار کند، به گتو اجازه بقا داده می‌شود.

سرانجام، آلمانی‌ها شروع به تبعید شمار بسیاری از مردم از گتو کردند – ظاهراً برای اقامت در اردوگاه‌های کار، اما تقریباً همیشه برای نابودسازی. شورای یهودیان مسئول گزینش یهودیان برای تبعید بود. در نهایت، قرار بود کل گتو از جمعیت خالی شود و منطقه عاری از یهودی (Judenrein/Jew-free) اعلام شود.

در ورشو، جمعیت بزرگ یهودیان پیش از جنگ در ابتدا توسط شمار گسترده‌ای از یهودیان که از شهرهای دیگر آورده می‌شدند، تکمیل می‌شد. یهودیان مجبور بودند با جیره‌بندی‌های غذایی ناچیزی گرسنگی بکشند و هزاران نفر در گتو از گرسنگی یا بیماری‌های واگیردار جان سپردند. آلمانی‌ها در نهایت با جای‌دادن بازماندگان در شرایط به‌شدت متمرکز، اندازه گتو را نصف کردند. تبعیدها به اردوگاه‌های مرگ تا خالی‌کردن گتو از جمعیت ادامه می‌یافت.

در اواخر سال ۱۹۴۲، امانوئل رینگل‌بلوم (Emmanuel Ringelblum)، نویسنده تحصیل‌کرده‌ی یک دفتر خاطرات روزانه در گتوی ورشو می‌نویسد:

«با هر که صحبت کنی، ناله‌ای یکسان را می‌شنوی: هرگز نباید اجازه اسکان مجدد را می‌دادیم. باید به خیابان‌های می‌ریختیم، همه‌چیز را آتش می‌زدیم، دیوارها را فرو می‌ریختیم و به سوی دیگر فرار می‌کردیم. هرچند آلمانی‌ها انتقام می‌گرفتند اما آن‌گاه ده‌ها هزار نفر تلفات می‌دادیم، نه سیصد هزار نفر. حالا ما از خودمان شرمنده‌ایم، در چشمان خود بی‌آبروییم و همین‌طور در چشمان دنیا. فروتنی ما چیزی برای‌مان به بار نیاورد. این نباید تکرار شود. ما باید مقاومت کنیم. بزرگسال و کودک، باید از خود در برابر دشمن دفاع کند.»[۹]

در ۱۸ ژانویه ۱۹۴۳، آلمانی‌ها هفت‌هزار یهودی را گردآوری کردند و به اردوگاه نابودسازی تربلینکا فرستادند؛ آن‌ها ششصد یهودی دیگر را در ورشو کشتند. اما در همان روز، قیامی رخ داد. در آغاز، سازمان مبارزه یهودیان حدود ششصد داوطلب و انجمن نظامی یهودیان حدود چهارصد داوطلب داشتند. گروه‌های کوچک خودجوش بسیاری نیز وجود داشتند.[۱۰] یهودیان تنها ده هفت‌تیر داشتند، اما آلمانی‌ها نمی‌دانستند مبارزان یهودی تا چه اندازه فاقد اسلحه کافی هستند.

پس از چهار روز مبارزه، آلمانی‌ها در بیست و یکم ژانویه از گتو عقب‌نشینی کردند تا تجدید سازماندهی کنند. یادداشت روزانه دیگری که در گتوی ورشو نگاشته شده با شادمانی بیان می‌کند:

«در چهار روز مبارزه، ما انفعال یهودیان را به هنگام اولین اقدام نابودسازانه در جولای ۱۹۴۲، جبران کردیم.

نه تنها آلمانی‌ها از این مقاومت نامنتظره شوکه شدند، بلکه یهودیان نیز شگفت‌زده شدند. آنان نمی‌توانستند تصور کنند که قربانیان رنجور و درمانده می‌توانند علیه یک دشمن قدرتمند که بر کل اروپا چیره شده است، به پا خیزند. بسیاری از یهودیان که در طول مبارزه در خیابان‌های ورشو بودند نمی‌پذیرفتند که پسران و دختران یهودی خیابان‌های سامن‌هُف و میلا به آلمانی‌ها هجوم برده‌اند. مبارزه گسترده‌ای که به وقوع پیوست همه را قانع کرد که مقاومت، شُدنی است.»[۱۱]

در فوریه ۱۹۴۳، ارتش میهنی لهستان پنجاه هفت‌تیر (که بسیاری از آن‌ها معیوب بودند)، پنجاه نارنجک دستی و چهار پوند مواد منفجره به یهودیان درون گتوی ورشو تحویل داد. یهودیان ورشو نیز برای خود مواد منفجره، از جمله کوکتل مولوتوف، ساختند. اما رینگل‌بلوم می‌نویسد: «نیرومندترین سلاح‌شان حس غرور ملی و مسئولیت‌پذیری ژرف‌شان بود.»[۱۲]

در ۱۶ فوریه ۱۹۴۳، هاینریش هیملر دستور داد که گتوی ورشو در روز نوزدهم آوریل به کلی نابود شود. بر اساس این برنامه، قرار بود به مناسبت تولد هیتلر در بیستم آوریل، یک ورشوی عاری از یهودی (judenrein) به او هدیه شود.

در شب نوزدهم آوریل، یهودیان ورشو در جشن پسح شرکت کردند. از سپتامبر ۱۹۳۹ تا آن زمان، آن‌ها از بوته‌های تلخ بردگی خورده بودند؛ اما حال، شراب آزادی می‌نوشیدند.

وزیر تبلیغات نازی‌ها، یُزف گُبِلس (Joseph Goebbels)، در یادداشت‌های روزانه خود می‌نویسد: «این مسخره‌بازی نمی‌تواند بیشتر از این دوام بیاورد، اما به هر حال معلوم شد یهودیان وقتی تفنگ در دست داشته باشند، چه کارهایی می‌توانند بکنند.»[۱۳]

نازی‌ها با تانک وارد شدند. یهودیان با مواد منفجره خود آماده بودند. نخست یک تانک، سپس تانک دوم در وسط خیابان، میان شعله‌های آتش، از حرکت ایستادند و خدمه آن زنده زنده سوختند. رینگل‌بلوم به یاد می‌آورد:

«اکنون مبارزان همانند یهودیان غیر مبارزی که از پناهگاه‌های خود بیرون خزیده بودند، به اوج شادمانی رسیدند. … بر اساس گزارش یک شاهد عینی، «چهره‌هایی که تا همین دیروز بازتاب‌دهنده وحشت و ناامیدی بودند، اکنون از یک شادمانی نامعمول و وصف‌ناپذیر می‌درخشیدند. این شادمانی عاری از هرگونه انگیزه شخصی بود؛ شادمانیی که به غرور ناشی از مبارزه‌کردن گتو آغشته بود.»

یک شاهد عینیِ دیگر به گیجی و درماندگی نظامیان آلمانی اشاره می‌کند: «یک سرباز آلمانی که سرش آتش گرفته است، مانند دیوانه‌ها جیغ می‌کشد و می‌دود. دیگری دیوانه‌وار فریاد می‌زند جهودها… تفنگ… جهودها… تفنگ.»[۱۴]

در نهایت، مهمّات نیروهای یهودی رو به اتمام رفت.[۱۵] یهودیان ورشو، مانند یهودیان کل اروپا، نمی‌توانستند مهمات موردنیاز خود را بسازند. در میان یهودیان اروپا در دهه ۱۹۳۰، به سختی فرهنگ مسلحانه وجود داشت، در نتیجه یهودیانِ کمی تجهیزات لازم برای ساخت اسلحه در خانه داشتند.

آلمانی‌ها که در جنگ خانه‌به‌خانه گیر افتاده بودند، در ۲۲ آوریل شروع به آتش‌زدن گتو کردند. آتش‌سوزی گتوی ورشو احتمالاً بزرگترین آتش‌سوزی شهری در اروپا، از زمان نرو (Nero) در رُم، بود.[۱۶] در ۲۳ آوریل، هیملر به سرلشکر اس.اس، یورگن اشتروپ، فرمان داد که اوضاع را به سرعت تمام کند و اشتروپ قول داد که کار خود را همان روز به پایان برساند. اما او نتوانست.

همان روز پوستری در ورشو پیدا شد که در آن JFO (سازمان مبارزه یهودیان) به هسته مقاومت مسیحیان لهستان اطمینان داده بود که یهودیان هرگز تسلیم نمی‌شوند. پوستر قول داده بود که «شما دیدید و خواهید دید که هر دَرگاهی در گتو یک سنگر بوده و خواهد بود. شاید همگی در مبارزه نابود شویم، اما هرگز تسلیم نخواهیم شد. … زنده باد اسلحه! زنده باد خون لهستان مبارز! زنده باد آزادی! مرگ بر قاتلین و اشغالگران جنایتکار!»[۱۷]

در شانزدهم می، اشتروپ گزارش داد که گتوی یهودیان در ورشو «دیگر وجود ندارد.» هیملر دستور برگزاری یک جشن را داد: انفجار یک کنیسه بزرگ که در سال ۱۸۷۷ بنا شده بود. انفجار را می‌شد در همه‌جای ورشو حس کرد. با این حال، روز به روز مبارزان یهودی حملات بیشتری را در ورشو ترتیب می‌دادند. مبارزه تا ماه جولای ادامه یافت. برخی یهودیان توانستند تا آگوست ۱۹۴۴، زمانی که به خیزش یهودیان پیوستند، در گتو پنهان بمانند.[۱۸] آلمانی‌ها تنها در نخستین روزهای مبارزه، بیش از هزار نفر تلفات دادند.[۱۹]

یهودیان ورشو می‌دانستند که تقریباً هیچ شانسی برای زنده‌ماندن ندارند. آنان تصمیم گرفتند بهتر است در حین مبارزه بمیرند تا در اتاق‌های گاز؛ بهتر است حداقل چند تن از قاتلین را به قتل برسانند، تا این‌که بگذارند بدون ترس از مجازات یهودیان را قتل عام کنند. رینگل‌بلوم می‌نویسد: «ما نگاهی به موقعیت خودمان انداختیم و دیدیم این مبارزه، مبارزه‌ای است میان مگس و فیل. اما شأن ملی ما حکم کرد که یهودیان باید مقاومت کنند و به خودشان اجازه ندهند گستاخانه به سوی کشتارگاه هدایت شوند.»[۲۰]

خیزش ورشو، اولین خیزش مردمی علیه نازی‌ها در اروپا بود. در ۲۳ آوریل، فرمانده یهودی، مردخای آنیلِویچ ۲۵ ساله، نوشت: «من احساس می‌کنم چیزهای شگفت‌انگیزی در حال وقوع است؛ احساس می‌کنم آنچه ما بر عهده گرفتیم، اهمیت بسیار بزرگی داشته.»[۲۱] او درست می‌گفت.

با آگاهی‌یافتن غرب از شورش ورشو، رسانه‌های غربی شروع به تغییر موضع خود نسبت به یهودیان کردند. «آنان به این نتیجه رسیدند که یهودیان حق این را دارند که نه به عنوان ملتمس، بلکه به عنوان متحد شناخته شوند.»[۲۲] مقاله‌ای در نشریه هارپر شرح داد: «آن‌طور که مطبوعات انگلیسی در ابتدا پذیرفته بودند، یهودیان اکنون دعوی جدید و متفاوتی برای توجه دارند؛ دعوی این‌که آن‌ها نه قربانیانی منفعل، بلکه متحدانی و شریکانی فعال‌اند که با دشمن مشترک می‌جنگند.»[۲۳]

مقاومت‌های بیشتر

ورشو مبارزه‌ای دیدنی بود، اما تنها خیزش گتویی نبود. در گتوی یهودیانِ چستوکُوا (Czestochowa) در لهستان، یک گروه مقاومت یهودی اقدام به ساخت نارنجک‌های خانه‌ساخت کردند و برای آغاز جنگ‌های چریکی به بیشه‌های اطراف گریختند.[۲۴] پنج خیزش دیگر در گتوهای لهستان و مقاومت‌های بیشتری نیز در لیتوانی و بلاروس به وقوع پیوستند.[۲۵]

برای نمونه، بیالیستوک (Bialystok) که اکنون بخشی از بلاروس جدید است، پیش از جنگ به لهستان تعلق داشت. روس‌ها در ۱۹۳۹ شهر را تسخیر کردند، زیرا پیمان هیتلر-استالین یک سوم شرقی لهستان را به آن‌ها بخشیده بود. نازی‌ها در ژوئن ۱۹۴۱، هنگامی که به خاک روسیه تجاوز کردند، به بیالیستوک تاختند. برخی از یهودیان به محض تصرف شهر توسط آلمانی‌ها، شروع به سازماندهی نیروهای مقاومت کردند. اما یافتن سلاح چنان سخت بود که حتی با آغاز زمستان ۱۹۴۱، حتی یک سلاح گرم در کل گتو نبود. بنابراین، «همه فعالیت‌ها و مذاکره‌ها» برای مقاومت فعال «به خاطر ضعف مسأله کانونی – اسلحه – ناکام ماندند.»[۲۶]

یهودیان به منظور آمادگی برای حمله آلمان به گتو، اسلحه سرد فراهم کردند – مانند حباب‌های لامپ مملوء از اسید سولفوریک یا چاقوهای ابتدایی که با تراشیدن و تیز کردن قطعه‌های آهنی زنگ‌زده درست شده بودند. آن‌ها همچنین به یادگیری جودو پرداختند. اما آنان می‌دانستند که سلاح‌های سرد و هنر رزمی تنها می‌توانند در دفاع شخصی به کار روند؛ گتو برای راندن حمله آلمان به اسلحه گرم نیاز داشت.[۲۷] در تابستان ۱۹۴۲، یک مسلسل و دو هفت‌تیر به دست آمد. به دست آوردن تفنگ‌های بیشتر هم ممکن بود، زیرا سربازان گریزان ارتش شوروی مسلسل‌های بسیاری در دور و اطراف انداخته بودند. با این حال، نازی‌ها هشدار دادند که هر یهودیی که با تفنگ دیده شود اعدام خواهد شد، بنابراین بسیاری از یهودیان هر مسلسلی را که می‌یافتند نابود یا رها می‌کردند تا نازی‌ها در جستجوهای خود پیدا کنند.[۲۸]

برخی از یهودیان برای آغاز جنگ‌های چریکی به بیشه‌ها گریختند. آنان بدون دریافت کمکی از سوی متفقین توانستند از سلاح‌های آلمانی‌ها دزدی کنند و کمی مواد منفجره بسازند. کمبود سلاح گرم در کار چریک‌ها خلل ایجاد می‌کرد.[۲۹] از میان یهودیانی که گریختند تا در جنگل بجنگند، حدود چهل درصد از جنگ جان سالم به در بردند.[۳۰]

در آگوست ۱۹۴۳، ارتش شوروی شروع به عقب‌راندن آلمانی‌ها کرد. پیش از این‌که روس‌ها بتوانند به یهودیان برسند، آلمانی‌ها یهودیان را نابود کرده بودند. ۴۰هزار یهودی در بیالیستوک، چند روز به بهترین نحو ممکن جنگیدند، اما آن‌ها فاقد اسلحه لازم بودند و آلمانی‌ها کمک اطلاعاتی مهمی از یهودیان همیارِ «پلیس» دریافت می‌کردند.[۳۱]

یهودیانِ گتوی مارسینکونیس (Marcinkonis) در لیتوانی نیز به مقاومت برخاستند. با وجود این‌که شورش سرکوب شد، اما برخی از یهودیان توانستند به جنگل‌ها فرار کنند و در آن‌جا سه مسلسل از یک دهقان دوست‌داشتنی بخرند. «داشتن سلاح گرم باعث شد یهودیان احساس امنیت بیشتری بکنند.»[۳۲] یهودیان به گروه دیویدُف، گروهی از چریک‌های روس که در آن منطقه فعالیت می‌کردند، پیوستند. دانش یهودیان از منطقه به گروه دیویدف کمک کرد تا اعمال خرابکارانه موفقیت‌آمیز بسیاری ضد خطوط آهن، جاسوس‌ها و دیگر اهداف اجرا کنند.

الگوی بیالیستوک/مارسینکونیس از الگوی ورشو رایج‌تر بود؛ شورش‌های گتویی عموماً در چند روز سرکوب می‌شدند. موثرترین مبارزان یهودی آن‌هایی نبودند که آخرین موضع‌شان گتوها بود، آن‌هایی بودند که توانستند به بیشه‌ها بگریزند تا جنگ‌های چریکی را هدایت کنند. جنگ‌های چریکی در جنگل‌های انبوه و مرداب‌های شرق لهستان، بلاروس و لیتوانی آسان‌تر از غرب لهستان بود.

یهودیان مینسک در بلاروس، «پنجاه درصد بیشتر از دیگر بخش‌های اروپای شرقی» زنده ماندند. نرخ بقای بالاتر «نخست به علت سازماندهی اولیه یک گروه زیرزمینی برای مقاومت در برابر دشمن بود.» تقریباً ۱۰هزار نفر از ۸۰هزار یهودی در مینسک توانستند به بیشه‌ها بگریزند تا به شکل چریکی بجنگند.[۳۳] نیمی از آن‌ها از جنگ جان سالم به در بردند.[۳۴]

یکی از مشهورترین چریک‌ها، «عمو میشا» (Diadia Misha) بود. او شانزده یهودی را از گتویی در وُلینای روسیه بیرون برد. آن‌ها تنها با یک تفنگ و پنج حلقه فشنگ آغاز به کار کردند، اما رفته‌رفته به گروهی قدرتمند، متشکل از یکصد چریک، بدل شدند.[۳۵]

ویلنا

ویلنا (Vilna) در لیتوانی مرکز بزرگ آموزش یهودی بود که از سوی برخی از بازدیدکنندگان با اورشلیم مقایسه می‌شد.

برنامه‌های مقاومت در ژانویه ۱۹۴۲ آغاز شد. تنها اسلحه یهودیان از کارخانه‌های اسلحه‌سازی آلمانی در آن اطراف منطقه که یهودیان در آن به بردگی گرفته می‌شدند، به داخل ویلنا قاچاق شده بود. بسیاری از یهودیان ویلنا، امیدوار به آزادسازی توسط ارتش شوروی، از چریک‌ها حمایت نکردند. مقاومت چریکی برنامه آلمانی‌ها را برای انتقال همه ساکنین گتوی ویلنا به اردوگاه‌های مرگ به مدت سه هفته به تعویق انداخت، اما تبعید ۴۰هزار یهودی تا پایان سپتامبر ۱۹۴۳ محقق شد.[۳۶]

یک شاعر جوان به نام آبا کُونِر (Abba Kovner) یک جنبش مقاومتی، تحت عنوان «کین‌خواهان» (The Avengers)، را در بیشه‌های پیرامون ویلنا هدایت کرد. ستوان‌ها و هم‌بسترهای او، دو دختر جوان، ویتکا کِمپ‌نر (Vitka Kempner) و روزکا کُرزاک (Ruzcka Korczak)، بودند.

«کین‌خواهان» اولین چریک‌های اروپای نازی بودند که توانستند یک قطار آلمانی را منفجر کنند.

تا پایان جنگ، «کین‌خواهان»، با شکستن سد انگلیسی‌ها، شمار بسیاری از یهودیان را به فلسطین انتقال دادند.

پیش از جنگ، روزکا به یک گروه صهیونیستی چپ‌گرا به نام «پاسداران جوان» (HaShomer HaTza’ir) تعلق داشتند که یهودیان را در زمینه دفاع شخصی آموزش می‌داد و به پسرهای بزرگ‌تر تیراندازی می‌آموخت.[۳۷] آبا مذهبی نبود، اما صهیونیستی پرشور و عاشق خواندن داستان‌های کتاب مقدس درباره جنگجویان یهودی بود و می‌خواست از قهرمانان یهودی کتاب مقدس تقلید کند.[۳۸]

در گتوی ویلنا، آبا کُونِر اولین کسی بود که دریافت تنگ‌شدن حلقه سلطه و ستم نازی‌ها تنها تحمیلی موقت توسط یک مقام محلی آلمانی نیست، بلکه قدمی است به سوی انهدام تمامی یهودیان. به باور او، تنها راه نجات عبارت بود از «شورش و دفاع مسلحانه. این تنها راهی است که نویدبخش کرامت برای مردم ماست.»[۳۹]

دیگر یهودیان مخالفت می‌کردند که امیدی به شورش نیست زیرا آلمانی‌ها بسیار قدرتمند هستند و انتقام‌های دسته‌جمعی آلمانی‌ها تنها به مرگ یهودیان بیشتری می‌انجامد. روزکا کُرزاک جواب می‌داد که قصه‌های قهرمانان یهودی نباید تنها «بخشی از تاریخ باستانی ما باشد. آن‌ها باید بخشی از زندگی واقعی ما نیز باشند.» نسل بعدی یهودیان باید چیزی برای ستایش داشته باشد. «اگر تمامی تاریخ آن‌ها، تاریخ کشتار و نابودشدن باشد، چطور می‌توانند خوش‌اراده باشند؟ ما این اجازه را نمی‌دهیم. تاریخ ما باید مبارزه‌های قهرمانانه، دفاع از خود، جنگ و حتی مرگ قهرمانانه نیز داشته باشد.»

پی‌نوشت‌ها:

۹. Emmanuel Ringelblum Notes from the Warsaw Ghetto: The Journal of Em­manuel Ringelblum, ed. & transl., Jacob Solan (N.Y.: Schoken Books, 1958), p. 326.

۱۰. Ber Mark, “The Warsaw Ghetto Uprising,” in Suhl, pp. 104-06.

۱۱. Tuvia Borzykowski, Between Tumbling Walls, transl., Mendel Kohansky (Western Galilee, Israel: Ghetto Fighters’ House, 2d ed. 1976), pp. 29-30.

۱۲. Yuri Suhl, Introduction to They Fought Back, p. 15.

۱۳. Suhl, p. 15.

۱۴. Ringelblum in They Fought Back, p. 110.

۱۵. Mark, p. 104.

۱۶. Ibid., p. 119.

۱۷. Ibid., pp. 120-21.

۱۸. Ibid., pp. 128-29.

۱۹. They Fought Back, p. 129.

۲۰. Quoted in Suhl, p. 15.

۲۱. Ibid., p. 122.

۲۲. Abram L. Sachar, The Redemption of the Unwanted: From the Liberation of the Death Camps to the Founding of Israel (N.Y. St. Martin’s Pr., 1983), p. 54.

۲۳. William Zukerman, “The Revolt in the Ghetto,” Harper’s Magazine, vol. 187 (no. 1120, Sept. 1943), p. 355.

۲۴. William Glicksman, “The Story of Jewish Resistance in the Ghetto of Czestochowa,” in They Fought Back, pp. 81-89.

۲۵. Bauer, pp. 31-32.

۲۶. Chaika Grossman, The Underground Army: Fighters of Bialystok Ghetto, transl., Schmuel Beeri (N.Y.: Holocaust Library, 1987)(1st pub. in Israel 1965), pp. 29, 47.

۲۷. Grossman, pp. 96-98.

۲۸. Grossman, pp. 122-23.

۲۹. Nechama Tec, Resilience and Courage: Women, Men, and the Holocaust (New Haven, Conn.: Yale Univ. Pr., 2003), p. 257.

۳۰. Tec, Resilience, p. 257.

۳۱. Reuben Ainsztein, “Bialystok Ghetto Revolt,” in Suhl, pp. 151-59; Tec, Resilience, pp. 256-57; Sachar, pp. 55-56.

۳۲. Leby Koniuchowksi, “The Revolt of the Jews of Marcinkonis,” in Suhl, p. 178.

۳۳. Sachar, p. 56.

۳۴. Yuri Suhl, “The Resistance Movement in the Ghetto of Minsk,” in They Fought Back, p. 256.

۳۵. Suhl, pp. 11, 278-99.

۳۶. Abraham H. Foxman, “The Resistance Movement in the Vilna Ghetto,” in Suhl, pp. 163-74.

۳۷. Cohen, pp. 14-15.

۳۸. Ibid., pp. 41-42.

۳۹. Ibid., p. 46.

 

[فرد میانی در تصویر، آبا کُونِر است.]

ادامه دارد…

 

دیوید بی. کُپل مدیر پژوهشی the Independence Institute در گُلدِن کُلُرادو و عضو انجمن بین‌المللی پژوهشگران نسل‌کشی است.

 

مقاومت مسلحانه در برابر هولوکاست (۱) http://anthropology.ir/node/19354

 

ایمیل مترجم: ashahrabif@hotmail.com