انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مفهوم فضا(۱)

تصویر: نیویورک

یکی از مسایل بنیادین در شناخت و درک نقش محیط ساخته شده در زندگی مردم و نیز کسب توانایی در طراحی و دگرگونی آن در راستای ایجاد تأثیرات مثبت، فهم چیستی معنای “محیط” است. “فضای اطراف” اصلی ترین معیار تعریف محیط است، قرابت معنایی این دو مفهوم در مباحث طراحی شهری به نحوی است که محیط شهری ساخته شده را با در نظر گرفتن شروطی، “فضای شهری” می نامند. بنابراین هر تعریف، توصیف یا تبیین ماهیت کارکرد محیط باید با توجه به چیزی در فضای اطراف ما باشد. از این رو شناخت مفاهیم فضا شاید در مرحله اول شناخت محیط اطراف ما و در نهایت ساختار فضای شهری باشد.

آنچه در ادامه ارائه می شود بخشی از مبانی نظری یک پایان نامه کارشناسی ارشد با عنوان “باز تعریف فضای شهری” است که به بررسی مفهوم فضا اختصاص داده شده است.

اغلب درباره “فضا” مطالبی می شنویم، واژه ای که به سادگی و آسانی در انواع زمینه ها از آن استفاده می کنیم. طوری آن را به کار می بریم که گویی این واژه از قید هر نوع مسأله و تناقضی آزاد است و مثل اینکه همه ی ما، بر سر آنچه معنی فضاست با هم توافق داریم. با این حال اگر کاربرد خودمان را از این واژه بررسی کنیم، تعدد معنایی اش اکثر ما را متعجب خواهد ساخت. فرهنگ انگلیسی آکسفورد دست کم ۱۹ معنی برای این واژه می آورد، که از جمله می توان به اینها اشاره کرد:

“گستره ای پیوسته که در آن اشیا وجود دارند و حرکت می کنند”، “مقداری از یک منطقه که چیز خاصی آن را اشغال می کند یا برای هدف خاصی در اختیار گرفته شده است” و “فاصله میان نقاط و اشیا”. این معانی نشانگر برخی از موارد درک مشترک از این واژه اند که در زندگی روزمره به کار می رود. همچنین تصویرگر پیچیدگی این مفهوم و اشاره گر به مباحثی عمیق و ریشه دار درباره فضاست که مدت هاست که مطرح اند.
اگر جستجوی مان به دنبال رویکرد فضا را در بطن علوم اجتماعی آغاز کنیم، با عدم حضور این واژه در اکثر کتاب های مرجع جامعه شناسی مواجه می شویم (هولت، ۱۹۶۹؛ میچل، ۱۹۷۹؛ آبرکرومبی، وتِِرنِر، ۱۹۸۴؛ بودون و بوریکاد، ۱۹۸۹؛ مارشال، ۱۹۹۴) و این گواهی است بر این مطلب که تاکنون جامعه شناسان به ندرت علاقه ای قوی به فضا از خود نشان داده اند. اما با رجوع به حوزه فلسفه و سابقه طولانی مباحث و موضوعات فلسفی مربوط به مفاهیم فضا در می یابیم که مباحث فلسفی درباره فضا، در سه قرن گذشته تحت سیطره ی دوگانگی میان انتخاب نظریه های مطلق در برابر نظریه های رابطه ای بوده است. ایزاک نیوتن به نظریه ی فضایی مطلق شکل داد و او فضا (و زمان) را اشیایی واقعی می دانست، یعنی “مکان هایی برای خودشان، آن گونه که برای تمام چیزهای دیگر” (به نقل از اسپیک،۱۹۷۹:۳۰۹). فضا و زمان، “ظرف هایی به گسترش نامتناهی” بودند. درون آنها کل توالی رویدادهای طبیعی در جهان، جایگاهی تعریف شده می یابند. بدین ترتیب حرکت یا سکون اشیا در واقع به وقوع می پیوست و به رابطه های شان با تغییرات دیگر اجسام مربوط نمی شد. (اسپیک،۱۹۷۹:۳۰۹). ارسطو قبل از نیوتن، فضا را به ظرف تمام اشیا توصیف کرده بود. (ونیر،۱۹۷۵:۲۹۷) نظریه های رابطه گرا به عنوان نقدی بر مفهوم فضای مطلق پدید آمدند. نخستین مخالفتی که با فضای مطلق صورت گرفت، از جانب لایبنیس بود که اعتقاد داشت، فضا صرفاً متشکل از روابطی است میان چیزهای بدون حجم و ذهنی. (اسپیک،۱۹۷۹؛ اسمارت، ۱۹۸۸). لایبینس فضا را اینگونه می دید: “نظام اشیای همزیست، یا نظام وجود برای تمام اشیایی که هم زمان اند” (نقل شده در بوشنر،۱۹۳۷:۲۹۷). عمده مخالفت دیگر از سوی کانت بود که فضا را متعلق به ساختار ذهنی فکر می دانست و نه مفهومی تجربی و حاصلِ تجارب بدست آمده در دنیای بیرونی. فضا (و زمان) “نمی توانند قائم به ذات باشند و تنها در ما وجود دارند” (۱۹۹۳:۶۱). بدین ترتیب و با این دیدگاه “آنچه ما اشیای خارجی می نامیم، هیچ چیز دیگری جز نمودهای صرف احساس های ما نیستند که شکل شان فضاست” (۱۹۹۳:۵۴).
ماهیت اشیای قائم به ذات هر چه که باشد، درک ما محدود به شیوه خودمان در احساس آن هاست، که تنها به ما تعلق دارد. دیگر رابطه گرها تلاش کرده اند واقعیت فضا (و زمان) را با اثبات این که فضا و زمان صرفاً روابطی هستند میان اشیاء فیزیکی و رویدادها، حفظ کنند و بدین ترتیب “ظرف، به طور منطقی متمایز از اشیایی نیست که دیگری را مطرح می کند: “فضا به عنوان کیفیت جایگاهی جهان اشیای مادی” در برابر “فضا به عنوان در برگیرنده ی تمام اشیای مادی”. به گفته او مفهوم نخستین ریشه در مفهوم مکان دارد که قدیمی تر است و درکش آسان تر: اشیای مادی، مکانی در جهان دارند یعنی بخشی از سطح زمین یا دسته ای از اشیا. مفهوم دوم، معنایی انتزاعی تر دارد و فضا را “با گسترش نامحدود” می بینید که تمام اشیای مادی را در خود جای می دهد و تعریف می کند.
تمایزات مربوط به نظریه های مطلق و رابطه گرا که در فلسفه و فیزیک خود را به نمایش می گذارد، در جغرافیا نیز یافت می شود. در جغرافیا این تمایل وجود دارد که واژه فضای نسبی را استفاده کنند برای آنچه که فلسفه نام فضای رابطه ای بر آن می نهد که این شاید به دلیل تأثیر نظریه نسبیت باشد. برداشت های نسبی به فضایی مربوط اند که “صرفاً رابطه ای است میان رویدادها یا جنبه ای از رویدادها و بنابراین وابسته به زمان و فرآیند” (بلات،۱۹۶۱). چیزی است که “یک فرد یا جامعه آن را احساس می کند” (میهو و پنی،۱۹۹۲). فضای نسبی یا “خلق شده”، فضایی ادراکی است و محصول جامعه، بافت و زمینه ای که توجه اش به ویژگی های مکان هاست.
در فضای ادراکی همیشه یک مرکز وجود دارد که محل ایستادن یا نشستن ناظر می باشد و یک محور وجود دارد که تابع وضع قرارگیری ناظر است. در فضای ادراکی تمام عناصر با یکدیگر در ارتباط اند، این ارتباط مرکب است و پیش از هر چیز تابع محل قرارگیری ناظر است یا به عبارت دیگر ارتباطی است شخصی. بدین سان فضای ادراکی وابسته به شخص ناظر است. به همین دلیل نه تنها به وسیله اشخاص مختلف به گونه های مختلف احساس می شود، بلکه در مورد یک ناظر ثابت نیز بر حسب وضع فیزیکی او در تغییر می باشد. عامل اجتماعی- روانی نیز در این مورد نقش اساسی ایفا می کند. (گروتر،۱۳۷۵:۲۲۳) با تمام این اوصاف، بنابر گفته آلبرت اینشتین (۱۹۵۴) هر دو مفهوم فضا “آفریده های آزاد تخیل انسان اند، ابزارهایی برای فهم آسان تر تجارب حسی مان”.
“ارسطو نیز تئوری فضای “Topos” را مطرح می کند، از نظر ارسطو، فضا مجموعه ای از مکان هاست و زمینه ای است پویا با اعراض کیفی متفاوت. این اعراض و آن زمینه، فضا را با اصالت عمل تنظیم کرده و اسلوب می بخشد. فضا مقوله ای بسیار عام است. فضا تمام جهان هستی را پر می کند و ما را در تمام طول زندگی احاطه کرده است. از آن جا که تنها آگاهی از فضا منوط به فعالیت مغز نیست، بلکه کلیه حواس و عواطف انسان در ان دخالت دارند، لذا برای نیل به این فضا به تمام و کمال، باید “خود” انسان به تمامی در آن درگیر شود” (عباس زادگان،رضازاده،۱۳۸۱:۶۷)
از صد سال پیش به این طرف فضای “انسانی” مورد مطالعه روان شناسان بوده است. صرف نظر از مسأله تجربه بشر از محیط خودش، این امر به اثبات رسیده است که “درک فضا” هر جا که با تغییرپذیری هایی درآمیخته تبدیل به روند پیچیده ای گشته است، در واقع ما نمی توانیم دنیایی را که در نظر همه ما متعارف است، آن طور که واقع گرایان تصور می کنند، ساده تلقی کنیم، بلکه دنیاهای مختلفی وجود دارند که حاصل انگیزه ها و تجربیات گوناگون و متفاوت می باشند.
هنگامی که سیر تحقیق خود را راجع به مفاهیم فضا وارد حوزه معماری کنیم با فقدانی کاملاً قابل توجه روبه رو می شویم و این نکته در حوزه ای که بسیاری از اعضای مشهورش فضا را ذات و ماهیت آن می دانند بسیار تعجب آور است. (زوی،۱۹۵۷؛ گیدئین،۱۹۶۷؛ چومی،۱۹۹۰) شاید این امر بدان دلیل است که تلقی و کاربرد معماران از واژه فضا، چنان واضح است و در سرتاسر جهان مقبول، که آنها هیچ نیازی برای توضیح دادن درباره واژه ای بنا به فرض درست، احساس نمی کنند. در این میان چومی (۱۹۹۰:۱۳) به ما یادآور می شود که دو رویکرد در تعریف فضا وجود دارند: اولی “متمایز ساختن فضاست”، بعدی تجویزی که هنر و معماری متوجه آن هستند؛ دومی، “بیان ماهیت دقیق فضاست”، بعدی توصیفی که مورد توجه فلسفه، ریاضیات و فیزیک است.
البته در این جا بیشتر در بر گرفتن فضا مورد توجه است تا فضا. برونو زوی(۱۹۵۷) فضا را ذات معماری می داند: “نماها و دیوارهای یک خانه، کلیسا یا کاخ، اهمیتی ندارد که چقدر زیبا باشند. تنها ظرف اند، دیوارها به جعبه شکل می دهند، نهاد و مظروف فضای داخلی است” (۱۹۵۷:۲۴). این مفهوم هنوز هم مقبولیت عام دارد. برای مثال، به گفته وان دِرلان (۱۹۸۳)، فضای معماری با برافراشتن دو دیوار پا به عرصه وجود می نهد، فضایی جدید میان خود پدید می آورند و از فضای طبیعی پیرامون آنها مجزا می شود. شاید بتوان گفت تعریف فضا در معماری به این معناست: “تعیین محدوده ها” در “ماده ای با گسترش یکسان که باید به شیوه های مختلف به آن شکل داد.” (چومی۱۴-۱۹۹۰:۱۳)
ظهور نظریه فضا با نخستین جنبش معماری مدرنیستی یعنی آرت نوو، مصادف شد (وان دِن وِِن،۱۹۹۳). مفهوم فضا برای مدرنیست ها، رابطه ای میان فضاهای درهم چفت و بست شونده شد و این مفهوم به مثابه ذات معماری پذیرفته شد. زیگفرید گیدئین در برداشت و تلقی از فضا در طول تاریخ معماری، سه مرحله را مطرح کرد:
در مرحله اول که نمونه آن در مصر باستان، سومر و یونان موجود است، فضای معماری با جابجایی و بازی با حجم ها، ساخته می شد و به فضای داخلی کمتر توجه می شده است.
در مرحله دوم که در نیمه دوران رومیان آغاز شد، فضای معماری مترادف بود با فضای مجوف شده ی داخل ساختمان.
مرحله سوم که در آغاز قرن بیستم آغاز شد، با برچیدن دید منفرد پرسپکتیوی که منجر به انقلابی بصری شد. اما نقد شهری پست- مدرن به تفکر “یک فضای نامتمایز شده ی انتزاعی” حمله ور شد. (کولکوهن، ۱۹۸۹:۲۲۵) دیدن فضا به صورت “ماده ای با گسترش یکسان که می توانست به شیوه های مختلف شکل گیرد”، زیر عنوان “واقع بینی ساده لوحانه” نقد و رد شد (نوربرگ شولتز،۱۹۷۱:۱۲).

پی نوشت ها:
(۱) نوشته حاضر بخشی از پایان نامه کارشناسی ارشد طراحی شهری من با عنوان “بازتعریف فضای شهری” در دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات می باشد.
(۲) کتبی که در این بخش به عنوان منابع پایه مورد مطالعه قرار گرفته اند به شرح ذیل می باشند:
– نوربری-شولتز، کریستیان، ۱۳۸۴، مفهوم سکونت به سوی معماری تمثیلی، ترجمه محمود امیریار احمدی، انتشارات آگاه
– مدنی پور، علی، ۱۳۸۴، طراحی فضای شهری نگرشی بر فرآیندی اجتماعی و مکانی، ترجمه فرهاد مرتضایی، انتشارات شرکت پردازش و برنامه ریزی شهری

Mansoori_m_8@yahoo.com