انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مفاهیم کلیدی در فرهنگ و زبان (۷): رنگ

مفاهیم کلیدی در فرهنگ و زبان (قسمت هفتم): رنگ

پال کی

رنگ برای انسان‌شناسان قرن بیستم به عنوان حوزه تجربی به تمام معنایی که بتوانند در آن تئوری نسبیت زبان را تایید یا نفی بکنند، اهمیت داشته است. دانشمندان قرن نوزده بر این نکته آگاه بودند که تمام زبان‌ها یک دسته‌بندی یکسان از رنگ‌ها را ارائه نمی‌دهند. ویلیام گلداستون متخصص ادبیات باستانی (و سیاستمدار) به این نتیجه رسیده بود که تفاوت در واژه‌های مربوط به رنگ تفاوت های در توانایی‌های ادراکی را بازنمایی می‌کند: «اندام‌های مرتبط با رنگ و اثر آن‌ها در میان یونانی‌های عصر اسطوره‌ای کاملا پرورش نیافته بود.» اما هوگو ماگنوس چشم‌پزشک تشخیص داد که عدم توانایی در تشخیص واژگان رنگ‌ها لزوما نشانه‌ی نداشتن توانایی تمیز دادن آن‌ها به صورت ادراکی نیست، او اصرار داشت که وجه تمایز اسم‌گذاری و وجه تمایز ادراکی باید جداگانه مورد آزمایش قرار بگیرند. این‌ افراد و دیگر دانشمندان اواخر قرن نوزدهم تمایل زیادی داشتند تا تفاوت در واژگان رنگ‌ها را از دریچه اصطلاحات تکاملی ببینند.

تا میانه‌ی قرن بیستم تکامل فرهنگی دوره خودش را طی کرده بود. موج نسبیت فرهنگی و زبانی که با بوآس و سپیر در دهه بیست و سی شروع شده بود، در حال پیشرفت بود. در ۱۹۴۰، وورف نوشت که جهان خودش را به ما «در یک جریان رنگارنگ از نقوشی است که باید در ذهن ما منظم شوند» نشان می‌دهد. مقوله‌هایی که در این نظم جای می‌گیرند به عقیده وولف تا حد زیادی توسط زبان ما تامین می‌شوند. بدین ترتیب زبان نظم ادراکی را تحمیل می‌کند. این فکر درباره‌ی جهانی‌های معنایی که از جهانی‌های ادراکی برداشت شده است مستقیما در جهت مخالف نکات اصلی بیانات نسبیت وورفی قرار دارد. اگرچه لزوما تناقضی بین این که بعضی از مواقع زبان به روی ادراک تاثیر می‌گذارد و بعضی اوقات ادراک روی زبان وجود ندارد. پدیده‌های از هر دو نوع احتمالا وجود دارند. در حقیقت بسیار جالب است که پیروان اولیه وورف رنگ را به عنوان مثال بارز خود برای توضیح انتخاب کرده‌اند. رنگ یکی از معدود دامنه‌های واژگانی را بازنمایی می‌کند که انسان‌ها گیرنده‌های مخصوص ادراکی برای آن در اختیار دارند. در شبکیه چشم، در یاخته‌های میله‌ای و (حداقل) سه خانواده مختلف یاخته‌های مخروطی صرف تشخیص دادن انواع طول موج و اطلاعات درخشندگی هستند. وقتی که آن‌ها در اوایل قرن نیز دوباره رنگ را به عنوان میدان مبارزه تجربی خود انتخاب کردند گویای ادای احترام آن‌ها به اعتمادنفس و نکوهش قضاوت صحیحشان است.

دو سنت عمده در پژوهش‌های سنتی در زبان رنگ وجود دارد که از نظریه نسبیت برخواسته اند: یک خط پژوهشی درون زبانی و دارای رابطه همبستگی و هم چینی توصیفی و بین زبانی است.

در دهه پنجاه و شصت در یک دسته از پژوهش ها که اریک لنبرگ، راجر براون، و جان رابرتز آغازگر آن‌ها بودند، تلاش شد تا یک رابطه همبستگی بین متغیر زبانی که رنگ‌ها را تمیز می‌دهد (قابل رمزگذاری بودن یا دقت ارتباطی) و یک متغیر غیرزبانی شناختی بر رنگ‌ها: قابلیت حفظ کردن ایجاد کنند. از آن جایی که در آن زمان فرض می‌شد که متغیر زبانی بین زبان‌ها تفاوت خواهد کرد، رابطه همبستگی بین متغیر زبانی و غیر زبانی در یک زبان تنها (معمولا همیشه انگلیسی)‌ در نظر گرفته می‌شد تا این قانون اصلی که نظام رمزگذاری زبان‌های مختلف باعث ایجاد تفاوت‌هایی در شناخت غیرزبانی زبانورانشان می‌شود را تایید کنند.

در ۱۹۷۲ النور روش این فرضیه را بر اساس برجستگی واژگانی جهانی واضحِ رنگ‌های «کانونی» مشخص زیر سوال می‌برد. روش نشان داد که در میان قبایل دنی گینه نو، برجستگی ادراکی جهانی هم متغیرهای زبانی و غیر زبانی رویکرد رابطه همبستگی را مشخص می‌کند، بنابراین پایه‌های این خط از پژوهش را سست کرد. دیدگاه روش و طرز عملکرد او در ۱۹۷۹ توسط لوسی و شودر مورد انتقاد قرار گرفتند. روش عملکرد لوسی و شودر نیز به همین ترتیب در ۱۹۸۴ توسط کی و کمپتون زیر سوال رفت. هم‌چنین در یک تحقیق دوباره دقیق‌تر لیندا گارو نتوانست نتیجه لوسی و شودر را دوباره تکرار کند. اگرچه کی و کمپتون هم‌چنین نشان دادند که تفاوت‌ها در طبقه‌بندی واژگانی رنگ می‌تواند به روی قضاوت‌های غیرزبانی رنگ‌های مشابه تاثیر بگذارد.

در سنت توصیف بین زبانی، مطالعات دهه پنجاه و شصت به دنبال کشف و گرامی داشتن تفاوت‌های بین رنگ‌های واژگانی بود. در ۱۹۶۹ با استفاده از مجموعه‌ی محرک‌های لنبرگ و رابرتز، برنت برلین و پال کی معنای صریح کلمات رنگ‌های ساده در ۲۰ زبان را مقایسه کردند و بر اساس یافته‌هایشان توصیف‌های هفتاد و هشت رنگ دیگر را از میان تحقیق‌های پیشین بررسی کردند. آن‌ها گزارش دادند که جهانی‌هایی در معناشناسی رنگ وجود دارد: عبارت‌های رنگ‌های اصلی تمام زبان‌ها به روی یکی از ۱۱ رنگ‌های راهنما تمرکز داشت. علاوه بر این آن‌ها یک تسلسل تکاملی برای توسعه واژگانی رنگ‌های پایه مسلم فرض کردند که طبق آن سیاه و سفید قبل از قرمز می‌آیند و قرمز قبل از سبز و زرد، سبز و زرد نیز قبل از آبی می‌آیند و آبی نیز قبل از قهوه‌ای و قهوه‌ای نیز قبل از بنفش، صورتی، نارنجی و طوسی می‌آید.

این نتایج از نظر روش شناختی زیر سوال برده شدند،‌ در ابتدا توسط انسان‌شناس‌ها و تا حد زیادی این انتقادات توسط روان شناسان و زبان‌شناسان نیز مورد قبول قرار گرفتند. مطالعات میدانی بعدی خطوط اصلی نظریه جهانی و تکاملی را تایید کردند اما جزئیات تدوین پژوهش کی و برلین را زیر سوال بردند. وقتی هم داده‌های جدید میان‌زبانی نام‌گذاری رنگ‌ها و هم آنچه که درباره‌ی درک رنگ از حس بینایی در پژوهش‌های گذشته بوده‌اند، کی و چاد مک‌دنیل در ۱۹۷۸ آ مدل تکاملی واژ‌های رنگ را دوباره مفهوم‌آفرینی کردند که بخشی از آن بر پایه کارهای منتشر نشده مک دنیل بود که هویت بعضی از کانون‌های جهانی‌های معنی شناختی برلین و کی را به همراه رنگمایه‌های یگانه مشخص شده روان‌فیزیکی ساخته بود. کی و مک‌دنیل ایده‌ی مجموعه‌ی مبهم را وارد مدل صوری رده شناختی و تکامل واژگان رنگ‌ها کردند و تاکید را از روی ۱۱ رنگ جهانی برلین و کی به ۱) شش رنگ اصلی مدل پردازش مخالف هرینگ (سیاه، سفید، قرمز× زرد، سبز، و آبی) ۲) طبقه‌بندی‌های مشخصی که در نظام‌های اولیه اصطلاح شناسی رنگ که شامل اتحاد‌های مبهم دو رنگ اولیه یا بیشتر (مانند [سبز یا زرد]) و ۳) طبقه‌بندی‌هایی که بیشتر در نظام‌های اصطلاح شناسی موخر بر اساس فصل‌ مشترک اولیه هرینگ وجود دارند.

کی و مک‌دنیل هم‌چنین جهانی‌های معناشناسی رنگ را به نتیجه‌های نوروفیزیولوژیکی راسل د والوآ و همکارانش نیز مرتبط کردند. یافته‌های د والوآ در دهه شصت بر اساس نتایج ضبط شده‌ی از سلول‌های LGN (عصب بینایی) نوعی میمون مکک تا حد زیادی به عنوان ارائه دهنده جایگاه عصبی نظام مخالف در نظر گرفته می‌شدند. در ادامه این‌ها متعقبا پذیرفته شد که ۱) سلول‌هایی که د والوآ مطالعه کرده هیچ توضیحی برای واکنش طول موج‌های بلند قرمز که در انسان به صورت روان‌فیزیکی مشاهده شده است ندارد و ۲) نقاط تلاقی بین برانگیختگی و بازداری برای این سلول‌ها به خوبی با نقاط رنگمایه مشخص شده روان‌فیزیکی مطابقت نداشتند/ علم بینایی امروزه به حفظ مدل پردازش مخالف در زمینه‌های روان‌فیزیکی ادامه می‌دهد درحالیکه زیرلایه‌های مشخص عصب‌شناختی که د والوآ پیشنهاد کرده را رد می‌کند.

از سال ۱۹۷۸ تا کنون دو پرسش‌نامه مهم واژگان رنگ جمع‌آوری شده است که هردو فرضیه‌های عمده جهانی‌های معنا شناختی کی و برلین و تسلسل تکاملی در رمزنگاری‌های رنگ‌ها را تایید می‌کنند: پرسش‌نامه رنگ‌های جهان برلین، کی و ویلیام مریفیلد و پرسش‌نامه آمریکای میانی رابرت مکلاری. کی و لویزا مافی در کاری تازه بر اساس داده‌های پرسش‌نامه رنگ جهان، یک مدل تکامل نظام اصطلاح شناسی رنگ پیشنهاد کردند که تلاش می‌کند تا رده شناسی و مسیرهای تکاملی نظام عبارت‌های رنگ‌ پایه از حقیقت‌های نمود رنگ‌ها استخراج کند. این مدل هم‌چنین توضیحی برای نظریه تکوین دارند که بر اساس آن همه زبان‌ها لزوما یک دسته‌ی کوچک واژه‌ها (یا معنای واژه) از معنای خالص واژه‌ها که معنای صریحشان با یکدیگر فضای ادراکی رنگ را تقسیم می‌کنند.

سنت جهانگرایی/تکانلی پژوهش درباره‌ی طبقه بندی رنگ همواره مورد انتقادات روش شناختی از نسبیت‌گرایان مانند جان لوسی و تیم ساندرز و ون برکل و جهانگرایان با الگوی رقابتی به ویژه آنا ویرزبیکا و همکارانش قرار گرفته است. تاکید در این انتقادات روش شناختی از زیر سوال بردن سخت گیری با طرز عملکردهای استاندارد شده برای نگاشت واژه‌های به رنگ‌ها به کارگرفته شده به سمت مخالفت کردن با درستی هرگونه از این روش‌ها حرکت کرده است.