اگر بپذیریم که شهر اساساً پدیدهای است که ماهیت و موجودیتی اقتصادی دارد که ثروت بزرگی را در خود متمرکز کرده است (فکوهی، ۱۳۹۰: ۲۶۴) و نیز به زعم هاروی، بپذیریم که سرمایه امری است شهریشده، پرسش از سازوکارها و ابزارهای تولید، توزیع، مدیریت و تظاهر سرمایه و نظامهای اقتصادی پیشران آن و نسبت آن با شهر و دانههای سازنده آن، ضروری به نظر میرسد. از جمله اندیشمندانی که به این امر پرداخته است، مانفردو تافوری، معمار ایتالیایی و مورخِ منتقد معماری است.
در اواسط دهه ۱۹۷۰ میلادی، مانفردو تافوری، از مفهوم یوتوپیایی که تامس مور پنج قرن پیش از آن مطرح کرده بود، وام میگیرد تا ذیل آن نگاه انتقادی خود را به ساختارهای قدرت اقتصادی، نظامها و برخی فرایندهای مدرنیسم بیان کند. وی در تألیف کتابی تحت عنوان معماری و یوتوپیا: طراحی و توسعه سرمایهداری، دیدگاه نئومارکسیستی خود را بیان میکند. وی در این کتاب میکوشد فراتر از فرایندهای خلق کالبد بنا، معماران را متوجه فهم رابطه معماری و جامعه، نیروی کار و بازار کند؛ و به تفصیل به نقش و نقد ایدئولوژی در شکلدهی ساختارهای محیط زندگی آدمیان و مواضع جنبشهای مختلف فکری سده بیستم در برابر آن، جنبش باغشهر و به موجب آن توسعه حومهای، تجارب معماری روسی-آلمانی در دهه ۱۹۲۰، نقش جنبش آوانگارد در هنرهای تجسمی، کاربردها و دامهای رویکردهای نشانهشناسانه به معماری و چشماندازهای جایگزین رویکردهای سوسیالیستی بپردازد. وی همچنین به بنبستهای اجتماعی-فلسفیای میپردازد که معماران از سده ۱۸ تا امروز در آن گرفتار آمدهاند. اما مهمترین نقد وی به نظام سرمایهداری و در نتیجه معماری و شهرسازی مبتنی بر آن است.
نوشتههای مرتبط
تافوری نگاه خود را در سطح موضع انتقادی نگه میدارد و اندیشهاش را خالی از نگاه انقلابی وانمود میکند و اذعان میدارد: تحلیل انتقادی از اصول بنیادی ایدئولوژی معماری معاصر، مدعی داشتن هیچ هدف انقلابیای نیست. آنچه در اینجا موردتوجه است، شناسایی دقیق اموری است که توسعه مبتنی بر سرمایهداری از معماری زدوده است» (تافوری، ۱۳۹۶: ۱۰).
معماری رادیکال و مونتاژ ماشینی فرم
تافوری شهر را مدرن را ماشین اجتماعی عظیمی معرفی میکند و در تبیین رابطه شهر و دانههای سازندهاش، به تبیین رابطه سلول و ارگانیسم زنده نزد هیلبرزیمر (۱۹۲۷) میپردازد. در دیدگاه او سلول تنها عنصر اولیه از خط تولید دائمیای نیست که با شهر پایان مییابد، بلکه عنصری است که پویاییشناسی واحدهای متعلق به ساختارهای بنا را تعیین میکند. کیفیت استاندارد آن، تحلیل و راهحلِ آن را به انتزاع ضمانت میکند. سلول بنا که به این معنا فهم شده است، ساختار اساسی برنامهای تولیدی را بازنمایی میکند که هر جزء استانداردِ دیگر، از آن مستثنا است. این بنای منفرد دیگر یک «شیء» نیست. تنها مکانی است که در آن مونتاژ ابتدایی سلولهای منفرد، فرم فیزیکی به خود میگیرد. ازآنجاکه سلولها عناصری قابل تکثیر و جاودان هستند، ازنظر مفهومی، ساختارهای اولیه خط تولیدی را متجسد میکنند که مفاهیم کهنه «مکان» یا «فضا» را در نظر نمیگیرند. هیلبرزیمر بهطور منسجمی کل ارگانیسم شهری را بهمثابه دومین شرط نظریهاش مطرح کرد. توازن سلولها، مختصات برنامهریزی کل شهر را مستعد میکند. ساختار شهر، با دیکته کردن قوانین مونتاژ، قادر به تحت تأثیر قرار دادن فرم استاندارد سلول خواهد بود.
بنابراین، اساساً نقش معمار در خلق فرم، مقهور سازوکارهایی است که نظام قوانین تولید که احتمالاً مبتنی بر سرمایه برنامهریزی و تقنین میشود، دیکته میکند. به زعم تافوری (۱۰۴- ۱۰۳: ۱۳۹۶) درست است که «شهر-ماشین» هیلبرزیمر و «سیمای کلانشهر» زیمل، تنها بر جنبههای خاصی از عملکردهای جدیدی مستولی شد که سازماندهی مجدد سرمایهداری به شهرهای بزرگ اختصاص داده است؛ اما واقعیت این است که معمار بهمثابه تولیدکننده اهداف در مواجهه با فنون جدید تولید، گسترش و عقلانی کردن بازار، چهره بیصلاحیتی است. اینک دیگر پرسشی راجع به شکل دادن به عناصر منفرد شهری و حتی شکل دادن به سرنمونهها نیز نبود. وحدت واقعی چرخه تولید، داشت در شهر شناسایی میشد، تنها نقش درخور برای معمار، بهعنوان سازماندهنده آن چرخه بود. فعالیت مبدع مدلهای سازماندهیای که هیلبرزیمر بر آن اصرار داشت در این طرح زیادهروی شد و تنها کسی بود که بهطور کامل هم ضرورت تیلوریزه کردن تولید بنا و هم نقش جدید تکنیسین را منعکس کرد که تا حد زیادی بخشی از این ضرورت بود.
در این روند، طرح معماری، مدل شهریای که در آن توسعه یافته بود و مقدمات اقتصادی و تکنولوژیکی که بر اساس آن بود (مالکیت عمومی زمین شهری و شرکتهای ساختمانی صنعتیشدهای که سازگار با چرخههای شهری-تولیدی برنامهریزی شده است)، همگی بهطور تفکیکناپذیری مرتبط هستند. علم معماری درمجموع با ایدئولوژی برنامه، یکپارچه شده و حتی انتخابهای فرمال تنها متغیرهایی بود که به آن وابسته بود.
بر این اساس معماری رادیکال یکی از مفاهیم اساسی توسعه مدرن تلقی میشد. آنچه مطرح بود، ازهمگسیختگی فرم و کیفیت ضدارگانیک ساختار بود. از این رو به زعم تافوری (۴۵: ۱۳۹۶) بیاهمیت نیست که ایجاد این کیفیتهای جدید فرمال از ابتدا به مسئله شهر جدید مرتبط بوده است که باید تبدیل به مکان بنیادی جامعه مدرن بورژوا میشد. بااینحال، تقاضا از نظریهپردازان برای تجدیدنظر در اصول فرمال، نتوانست منجر به انقلابی واقعی معنا شود؛ بلکه بیشتر منجر به بحرانی حاد از ارزشها شد. طی قرن نوزدهم، ابعاد تازهای بهواسطه مسئله شهر صنعتی نمودار شد که فقط این بحران را حادتر کرد؛ همداستان با این نتیجه که هنر در یافتن هرگونه راه مناسب که بهموجب آن تحولات واقعیت شهری را دنبال کند، دچار دشواری است.
در اندیشه تافوری (۴۶: ۱۳۹۶) معماری، دستکم بهمثابه امری که بهطور سنتی و شهودی درک شده، فراگرفته شده، آموخته شده و تداوم یافته است، ساختاری مستمر است که به ارزشهای پایدار شکل میدهد و مورفولوژی شهری را مستحکم میسازد. اما کسانی که مایل به دست کشیدن از این مفهومآفرینی سنتی و در عوض پیوند معماری به سرنوشت شهر هستند، تنها باید به شهر بهمثابه مکان خاصی از تولید تکنولوژیک – و خود شهر بهمثابه محصول تکنولوژیک – توجه کنند؛ و بهاینترتیب معماری را تا حلقه صرفی از زنجیره تولید تقلیل میدهند. پیشگویی پیرانزی از شهر بهمثابه «ماشینی پوچ» درواقع به نحوی خاص در کلانشهرهای سازمانیافته در قرن نوزدهم بهمثابه ساختارهای اولیه اقتصاد سرمایهداری، تحقق یافت.
تحلیل مسیر جنبش مدرن بهمثابه ابزار ایدئولوژیکِ متعلق به نیمه دوم سده نوزدهم تا ۱۹۳۱، تاریخی که این بحران در همه بخشها و در تمامی سطوح احساس شده بود، به معنای ترسیم تاریخی است که به سه مرحله متوالی تقسیم شده است:
الف) اول؛ چیزی که بر شکلگیری ایدئولوژی شهری بهمثابه امر غالب متعلق به اسطورهشناسی رمانتیک متأخر گواهی میدهد؛
ب) دوم؛ چیزی که وظیفه آوانگارد هنری را توسعه آفرینش پروژههای ایدئولوژیک و منفردسازی نیازهای برآوردهنشده میبیند؛ نیازهایی که بعداً برآوردنشان به معماری (نقاشی، شعر، موسیقی و مجسمهسازی که قادر به تحقق این هدف ولی در سطحی کاملاً ایدئال بود) سپرده شد؛
ج) سوم، چیزی که در آن ایدئولوژی معماری، تبدیل به ایدئولوژی برای برنامه میشود. این مرحله بهنوبه خود در بحران واقع است و پس از بحران ۱۹۲۹ با بسط نظریههای ضدادواری و فهم بینالمللی سرمایه جایگزین شده است؛ و به نظر میرسد که پس از آغاز برنامه پنجساله اول در روسیه، عملکرد ایدئولوژیک معماری، امری اضافی یا امری محدود به وظایف پسگام، یعنی وظایف مربوط به مفهومی حاشیهای باشد. به این ترتیب، فرم معماری محصول فرایندهای ماشینیای است که که نظام فهم بینالمللی سرمایه پیشنهاد و دیکته میکند.
شهر و نظام سرمایهداری
تافوری در رویکردی نئومارکسیستی و مبتنی بر حفظ ارزشهای آن، نگاه انتقادی خود را معطوف به نظام سرمایهداری میکند. وی سرنوشت معماری، شهرسازی و نظام سرمایهداری را بههم گره خورده میداند و بیان میدارد سرنوشت جامعه سرمایهداری بههیچوجه خارج از طراحی معماری نیست. ایدئولوژی طراحی فقط بهمثابه امر ضروری برای یکپارچهسازی سرمایهداری مدرن در تمامی ساختارها و روساختهای وجود انسانی است؛ همانگونه که توهم قادر بودن به مخالفت با آن طراحی، با ابزارهای نوع متفاوتی از طراحی و یا ضدطراحی رادیکال، چنین است (تافوری، ۱۳۹۶: ۱۶۳).
معماری مدرن، با تبدیل خود به حاملی از ایدئالهای عقلانی، در چارچوب استراتژی سیاسی مستقل، سرنوشتی برای خود ترسیم کرده است که بهموجب آن طبقه کارگر تنها در مرحله دوم تحت تأثیر قرار میگیرد. اجتنابناپذیری تاریخی این پدیده میتواند شناخته شود؛ اما به همین نحو، دیگر پنهانسازی این واقعیت غایی ممکن نیست که انتخابهای معماران را بیهوده دردناک عرضه میکند که با ناامیدی به ایدئولوژیهای انضباطی تعلق دارد.
شهرسازی مدرن -نظر به اینکه کوششی آرمانگرایانه برای حفظ فرم شهر و یا به عبارت دقیقتر برای حفظ اصلی از فرم در چارچوب پویاشناسی ساختارهای شهری است- قادر به تحقق بخشیدن به مدلهای خود نبوده است؛ و بااینحال در چارچوب ساختارهای شهری، کل مشارکت آوانگاردِ تاریخی با آبستنی خاص به حیات ادامه میدهد. شهر بهمثابه تبلیغات و ساختار خودمبلغ، بهمثابه گروهی از کانالهای ارتباطی، به نوعی ماشین مبدل میشود که بیوقفه پیام میدهد: نامعلومی بهخودیخود فرم خاصی یافته و بهمثابه تنها امر معلومِ ممکن برای شهر بهمثابه کلیتی عرضه شده است. به این نحو برای اینکه فرم منجر به حیاتِ زبان توسعه شود، مورد مبادرت قرار گرفته است تا آن را به تجربهای مشخص از حیات روزمره تبدیل کند.
با این پرتو، چه چیز از نقشی که معماری ازلحاظ تاریخی ایفا کرده است، باقی میماند؟ تا چه حد غوطهوری معماری در فرایندها، آن را بهمثابه عامل محض اقتصادی نشان میدهد؟ و تا چه حد تصمیمهایی که در حوزه خاص خود گرفته شده است در سیستمهای بزرگتر انعکاس مییابد؟ وضعیت امروز معماری، یافتن پاسخهای منسجم به این پرسشها را دشوار میسازد.
منابع:
تافوری، مانفردو (۱۳۹۶). معماری و یوتوپیا: طراحی و توسعه سرمایهداری، ترجمه علی اکبری و محسن ابراهیمنژاد، تهران: پرهامنقش.
فکوهی، ناصر (۱۳۹۰)، انسانشناسی شهری، چاپ هفتم، تهران: نشر نی.
هاروی، دیوید (۱۳۸۷). شهریشدن سرمایه، ترجمه عارف اقوامی مقدم، تهران: نشر اختران.
L. Hilberseimer, Grossstadtarchitelctur, Julius Hoffmann Verlag, Stuttgart 1927