انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

معماری و هویت

 

کتاب معماری و هویت در سه بخش تنظیم شده که به ترتیب به موضوعات علم و فن، نظریه ی انتقادی و منطقه گرایی و جهانی شدن می پردازند. این سه بخش مشتمل بر مقالاتی هستند که از جانب نویسنده از اواخر سال های ۱۹۶۰ تا سال های اخیر ، گردآوری شده اند. این مجموعه حاصل کاوشی شخصی در رابطه با یافتن اصول معماری زمان ما بوده است و تنوع فرهنگ آدمی و گوناگونی های محیط طبیعی را نظیر ارزش های جهانی در بر می گیرد. برآیند مباحث مبتنی بر این نکته است که عینیات خاموش وجود ندارند، و هیچ اثر مصنوعی وجود ندارد که به طریقی در فرآیندهای تعامل و تشخیص انسانی، با روح و با معنی نشده باشد. معماری راهی برای بودن و حضور است، همانطور که علم، هنر و سایر اشکال فرهنگی راهی برای بودن و هویت یافتن هستند.
بخش ها و فصول مختلف این کتاب شامل موارد ذیل هستند:
بخش اول علم و فن
۱. کاویدن پناهگاه دایناسورها
۲. هرج و مرج یا سازمان یابی خود به خودی
۳. روش طراحی و علم نوین
۴. بازگشت به هنر های دستی
۵. پیچیدگی های آشکار و نهان

بخش دوم نظریه ی انتقادی
۶. خردگرایی و معنا در طراحی
۷. بازیهای زبان معماری
۸. نقش استعاره در تغییر ایده های معمارانه
۹. نقش دانش ضمنی در آموختن طراحی
۱۰. بحران اصلی
۱۱. سنت، نوآوری و راه حل های زنجیره ای

بخش سوم منطقه گرایی و جهانی شدن
۱۲. معماری به مثابه هویت
۱۳. زندگی در جهانی پیوندی
۱۴. دگرگونی های منطقه ای
۱۵. مباحث اصلی
۱۶. محلی کردن در برابر جهانی شدن
۱۷. توسعه ی محیط زیستی، فن آوری و منطقه گرایی

بخش اول کتاب بر ایده های نوین در علم و تکنولوژی متمرکز است که فهم ما را نسبت به پیچیدگی های رفتار انسان و مواردی که منجر به تغییر شکل توان فنی در مواجه با چنین پیچیدگی هایی می گردد، بسط می دهد. در فصل اول دوران صنعتی و پساصنعتی و د رنهایت سایبرنتیک شدن تولیدات و تغییر نقش های انسانی در ارتباط با این تحولات مورد بررسی قرار می گیرد. به نظر می رسد تلاش های صورت گرفته به منظور مدرن کردن صنعت تا کنون نتیجه ی چندانی نداشته است و ادبیات مربوط به ساخت و ساز صنعتی به ندرت از واقعیت؛ هماهنگی مدولار و استاندارد کردن متعارف، خارج شده است. واژه ی متداول استاندارد کردن تصویری خشن از فرآیند تولید صنعتی را به نمایش گذاشته و در واقع افسانه ها و تصورات مبتنی بر این عقیده که هر چه قطعه ای بیشتر تولید گردد، تولید انبوه آن اقتصادی تر خواهد بود، راه اشتباهی را طی کرده اند. کتاب در این بخش جایگزین هایی را برای این شیوه از تولید بیان می کند از جمله بهره گیری از ربات های صنعتی. این ربات ها قابل برنامه ریزی و واجد روش ها ی پیشرفته ی کنترل و سیستم های برنامه ریزی هستند. هنگامی که کاری از رده خارج می شود ربات مربوط به آن کار با توجه به تغییرات، برنامه نویسی جدید شده و دوباره به کار گرفته می شود و یا در صورت لزوم به راحتی به بخش دیگری از کارخانه منتقل می گردد. به اعتقاد نویسنده چنین گزینه هایی جهت برآوردن نیازهای صنعت سریعا در حال تغییر و در جهت برآورده ساختن نیاز به محصولات متنوع، ناکافی هستند. در ادامه ی این بخش سایبرنتیک شدن عملکردهای کارخانه ای و ساخت و ساز به عنوان راه حلی در جهت پاسخگویی به نیازهای متنوع، عنوان می شود. به تعبیر بیر (Beer) ” اگر دایناسورها نمی توانند در این دنیا زندگی کنند پس دنیا را باید به شرایط و وضعیت مناسب زندگی دایناسورها برگردانیم” (ص ۳۸). به اعتقاد وی کاربرد علوم سایبر نهایتا سبب پیشرفت کارخانه به سمت عصر پساصنعتی می شود. نتیجه ایجاد مدیریتی بی نهایت حساس، برای کمک به تصمیم گیری هاست که اطلاعات پیوسته و به روز شده ای را فراهم می آورد. با چنین تغییراتی در روند فن آوری، تغییراتی نیز در نقش کارگران و مدیران اتفاق می افتد، چنانچه کارخانه ی پساصنعتی نیازمند مدیریتی آزاد و انعطاف پذیر است.

در فصل دوم از این بخش حرکت از ایده های تراکم گرای معماری و شهر سازی به سمت نوعی هرج و مرج یا سازمان یابی خود به خودی شهر مطرح می شود. شهر دوره ی آوانگارد متأخر که به عنوان شهر ایده ال مطرح می شد، در قالب پروژه های «ابرساختار» در نهایت شکل شهری در هم تنیده و پرتراکمی را ایجاد کرد که به صورت مجازی؛ پیوسته و ممتد به نظر می رسید. تغییرات اساسی در یک چنین ساخت و سازی بدون از هم پاشیدن و دوباره شکل دهی به کل نظام، صورت پذیر نبود. در واقع ایده ی ابر ساختار بر گرفته از دیدگاه محیط شناسی شهری بود که عموما شهر را به مثابه محصولی کالبدی که در فضا توزیع شده و فعالیت ها در آن به صورت هندسی سازمان دهی شده است، در نظر می گرفت. توسعه ی شهری پس از جنگ جهت گیری های دیگری را سرلوحه قرار داد، گرایشی که به سمت یکپارچگی در مقیاس بزرگ، تأثیرات مساوی و متقابلی بر محیط دارد. شهرنشینی در چند دهه ی اخیر با هدف تجزیه ی شکل شهر سنتی به الگویی پراکنده سوق یافته که این امر ناشی از تغییرات بنیادین در فن آوری، سطوح درآمد، وضعیت خانواده ها و سلیقه ی مصرف کنندگان است. نویسنده شهر لس آنجلس را به عنوان نمونه ای از این گونه ساختار رها شده ی شهری مطرح می کند: ” عناصر کالبدی از هم گسسته ی آن، اگر ا زهم دور هم نباشند، به روش درهمی ادغام شده که با شبکه ای وسیع و گسترده از صدها مایل آزادراه به یکدیگر مرتبط شده اند” (ص ۶۱). به اعتقاد وی هویت مردمی در شهر های متراکمِ از پیش هویت یافته که واجد فرهنگ های گوناگون امتزاج یافته با فعالیت های مختلف باشد، داستانی بیش نیست، شهر غیر متمرکز و انعطاف پذیر هویت خود را از طریق سیستم های ارتباط و سایر کانال های اجتماعی تعاملی، پیدا می کند.

فصل سوم به روش طراحی و علم نوین پرداخته است. اصول روش شناسی ویکو و هردر در این زمینه مورد بررسی قرار گرفته اند. نظریات این دو متفکر در قرن ۱۸، زمانی که شاهد چیرگی تفکرات دکارتی (خردگرایی) هستیم، سبب پدید آمدن انقلابی د رتفکرات مرتبط با ماهیت علوم انسانی و فرهنگ شد. در دیدگاه این دو متفکر گزینه ای از نظریه ی شناخت مد نظر قرار می گیرد که مبنی بر احترام عمیق به تنوع و همبستگی فرهنگ انسانی در تمامی تجلیاتش باشد. هر فرهنگ و هر گروهی باید با معیارهای درونی، و اهداف خود شناخته شود. ویکو و هردر نه تنها عقیده ی غالب و برتر امروزی که علوم انسانی باید بر مبنای علوم طبیعی الگو داده شوند را به چالش می کشند بلکه با خود بینی غالب در رابطه با برتری دانش علمی در مقابل سایر اشکال معرفت نیز مبارزه می کنند. ظهور پارادایم جدید همانگونه که آنها وعده ی آن را داده بودند، در میان با نفوذترین مدارس نوین تفکر، گروه «تعامل گرایان نمادین»، نشان از ظهور علم جدیدی بود که در مقابل مدل غالب تفکر فلسفی دکارتی به عنوان خرد گرایی واحد علمی، ظاهر شد. در ادمه ی این فصل به بیان نظریات توماس کان و پل فایرابند به عنوان وارثان ویکو و هردر در فلسفه ی علم، پرداخته می شود. کان و فایرابند به تأکید بر نقش پارادایم های متفاوت به عنوان معیار خارجی ارزیابی، ارتباط انتقادی را که انتقاد از روی شباهت را اجازه می دهد، مطرح کردند. در حال حاضر نیز رویکردهای جدید ر روانشناسی محیطی مطرح شده است که به بیان صور مختلف روش های طراحی مشارکتی کامپیوتر محور، می پردازد. بخشی از این تحقیقات برنامه ی کامپیوتری تعاملی به نام آموزش معماران است که تعاملی بین معمار و مشتری را شبیه سازی می کند. چگونگی پیامدهای اجتماعی این امر به طور کلی آن است که: ” برای اینکه شخصی فرآیندهای ساخت فکری دیگری را تحلیل کند، در واقع وی باید در فرایند اجتماعی آن فرد دیگر نقش بازی کند”( ص۸۲ ). در پایان نویسنده اینگونه بیان می کند که ” باید توجه داشت هر گونه نتیجه گیری قطعی از چنین مطالعه محدودی، عاقلانه نخواهد بود”، به عبارتی اینگونه مطالعات باید با انجام مطالعات مرتبط بیشتر تأیید شوند.

فصل چهار بازگشت به هنرهای دستی در قرن ۱۹ که واکنشی نوستالژیک به مکانیزه شدن بود را مطرح می سازد. جنبش انگلیسی هنر ها و صنایع دستی با ویلیام موریس و احداث مدرسه ی باهاوس توسط والتر گروپیوس از جمله این تلاش ها به شمار می آیند. این مدرسه در پی پر کردن فاصله ها میان روش های تولید دستی و صنعتی برآمد. ولی به هر شکل هیچیک از مدل های نمونه خانه سازی، که بقایای تفکرات قبل از جنگ در رابطه با یکسان سازی و تولید انبوه بودند، وارد بازار مسکن نشدند و در نهایت گروپیوس و پیروانش برای تحقق وعده شان مبنی بر ارائه ی نوع جدیدی از همکاری صنعت و هنر شکست خوردند. این فصل در ادامه کارهای نورمن فاستر و همکاران وی را به عنوان استثناء مطرح می کند. این تیم اغلب اجزاء پیش ساخته را لبته با توجه کمتر به جزئیات، خود تولید می کردند. فاستر به عنوان معماری تک نامیده شده است، چرا که در بسیاری از موارد به عنوان پیرو ترجیحات مدرنیستی با ارائه ی راه حل های جهانی است، در حالیکه امروزه پست مدرنیست ها از این امر اجتناب می کنند. به اعتقاد نویسنده نبرد تعیین کننده ای به طرفداری از جنبش مدرن واقعی که در آن معماران و نوع بشر به طور کلی در نهایت بر ماشین هایشان مسلط شده و آنها را به منظور کاربردهای انسانی تنظیم می کنند، تنها می توان گفت آغاز شده است.

در فصل پنجم پس از بررسی تحولاتی که در علم و فن آوری و نظریه ی معماری بین سال های اواخر ۱۹۶۰ تا اواسط ۱۹۷۰، صورت پذیرفت به معماری سال های ۱۹۹۰ پرداخته می شود که مشخصه ی اکثر آثار این دوره پیچیدگی همراه با تأثیرات فرمال بوده است. مردود دانستن هر دو مقوله؛ تقلیل گرایی مدرنیست های اولیه و التقاط گرایی پست مدرنیست ها، سر لوحه ی کاری این معماران قرار می گیرد. معماری مشتری محور از جمله ی این رویکردهاست. در این بخش به نقل از مایک دیویس آمده است ” من پیش بینی می کنم که ساختمان باید بداند چگونه احساس می کند؛ چنین بنایی، یک بنای هوشمند است، اساسا بنایی که از وضعیت خود آگاه است، از انرژی که از طریق نمایش به درون می آید آگاه است، از انرژی که از طریق نمایش به هدر می رود آگاه است، و از مردمی که درونش هستند و نیازهای آنها آگاه است” (ص ۱۱۲). بدین ترتیب حرکت به سمت معماری دیالوگ به منظور پایان دادن به عادات دیرینه در حرفه ی معماری، آن هم در جهانی وسیع، باز و مشارکتی، است.
بخش دوم کتاب به عنوان نظریه ی انتقادی در برگیرنده ی آزمونی دقیق تر از استدلالی قیاسی در رابطه با رویکردهای مطروحه و نقش آنها در پیدایش ایده های نوین است. بحث کلیدی د رفصول این بخش هویت و یکپارچگی خود معماری به مثابه یک شکل فرهنگی است. در فصل ششم دغدغه ی اصلی نویسنده بیان این مطلب است که آنچه سبب ناکامی جنبش مدرن در معماری شد نه خردگرایی بلکه خردگرایی مفرط و متکی بر منطق و نگاههای زیبایی شناسانه ی فردی، بوده است. آنچه فقدانش در این تفکرات کاملا ملاحظه می شود، در نظر نگرفتن و عدم توجه به معانی و مفاهیمی است که ممکن است اشکال ساختمانی برای دیگران در بر داشته باشد. تناقضی که در عقاید مدرنیست ها مطرح می شود مبین این مطلب است که آنان به دلیل اینکه دوران جدید را عصری از پیش تکوین شده می پنداشتند در نتیجه نتوانستند عملکرد خلاقانه ی ذهن بشر را در آثارشان که در پی نمود مفاهیم ویژه ی عصر جدید بود، مد نظر قرار دهند و با نفی هر گونه احتمال بروز معانی متفاوت در دیگران، بازتاب های این معانی را نیز انکار کردند. کریس ابل با بیان نظریات جرج هربرت مید بویژه در ارتباط با خردگرایی بازتابی، در پی بیان راهی برای نجات خردگرایی از ورطه ی رکود و بازگرداندن آن به جایگاه شایسته و قابل قبول در نظر و عمل، است. ” معماران امروز خود را در نقش جدیدی که واسط بین خرده فرهنگ های مختلف است می بینند، خرده فرهنگ هایی که هر یک سیستم ارزشی و روش های خاص ابراز عقاید خود را دارند ( ص ۱۵۹).

فصل هفتم با عنوان بازیهای زبان معماری به قیاس زبانی در معماری اشاره دارد که هدف اولیه ی آن گسترش دانش معماری به مثابه شکلی از فرهنگ است. در این زمینه نظریه ی نسبیت گرایی ادوارد ساپیر و بنیامین وورف درحوزه ی مطالعاتی زبانی مطرح می شود و پس از آن به بررسی نظریه ی بازیهای زبانی لودویگ ویتگنشتاین، که بیشترین تأثیر را در گسترش فرضیه ی نسبیت گرایی زبان داشت، پرداخته شده است. به هر شکل چنین قیاسی این تعبیر راایجاد می کند که آیا به معماری باید «چونان معماری» نگاه کرد و یا همچون «چیزی دیگر». آنچه بر آن تأکید می شود این است که معماری را میتوان یک بازی زبانی نیمه-مستقل دانست که قواعد و معیارهای خود را داشته و همچنین متأثر از منابع بیرونی است. نوآوری در معماری همچون سایر عرصه های فعالیت انسانی، مبتنی بر تعاملی آزاد با سایر اشکال فرهنگ است. پس از ایراد انتقادهایی در ارتباط با قیاس زبانی در معماری ذکر این مطلب می رود که هرچند لزوما همه ی قیاس ها مفید نیستند، اما با در نظر گرفتن قیاس به عنوان امری جدی و نه صوری، میتوان سبب پایداری شده و بر ایجاد ایده های نو و کشفیات جدید تداوم بخشید.
در فصل هشتم به کاربرد استعاره به عنوان ایده ای نو در معماری پرداخته شده است. د راین زمینه نقش استعاره در برخی از آثار شاخص معماری مورد بررسی قرار می گیرد و دیدگاههایی هم در این مورد، مطرح می شود. ایده های نوین با بهره گرفتن از استعاره و با مجازی دیدن موارد تازه در عبارات کهن، محملی را برای شکل دادن به زبانی منحصر به فرد در معماری ایجاد می کنند که به بیان ایده های خلاق در فرم می پردازد.
فصل نهم نقش دانش ضمنی و فهم تلویحی را در آموختن طراحی مورد بررسی قرار می دهد. در این زمینه نظریه ی “دانش ضمنی” میشل پولانی عنوان شده است. نظریه ی پولانی نشان می دهد فرآیند جذب و کسب دانش فرآیندی خردگرایانه است، ه رچند که قسمت هایی از مراحل شناخت واضح نیست. در ابتدای فصل دهم به سنت و مدرنیته و غیر آگاهانه و آگاهانه به عنوان دو جهت گیری که مفاهیمی متضاد را به ذهن متبادر می سازند، پرداخته می شود. مدرن بر عدم پذیرش مدل های تاریخی، استاندارد سازی، اشکال خالص انتزاعی، ساختارهای باز و فضای انعطاف پذیر دلالت می کند د رحالیکه سنت بر فرم های تاریخی و بومی، تنوع، خطوط با شکوه، ساختاری بادیوارهای صلب، فضاهای ثابت و مواردی از این دست، اشاره دارد. در ادمه ی این فصل پس از بررسی دیدگاه برخی از نظریه پردازان پست مدرن با نگاهی به شرق، به تضادهای مکمل پرداخته می شود. بر ای شرقی ها معنای هر ایده در رابطه با امر متضاد و نقطه ی مقابلش تعریف شده است و در نتیجه آنها برای تعادلی پویا بین دو مورد متضاد تلاش می کنند درحالیکه بر ای غربی ها چیزی غیر از انتخاب سخت و سریع بین خوب و بد و زشتی و زیبایی وجود نداشت. نمونه های بسیاری از ترکیب میان نو و کهنه، سنت و مدرنیته، تجربی و شهودی و… در آثار معماری مبین این نکته بوده است که غرب با الگوگیری از شرق در جستجوی وحدت پویایی بوده است که متضادها را به یکدیگر مرتبط سازد. در این بخش به آثار نورمن فاستر و گروه وی به عنوان نمونه ای مناسب از هماهنگی سنت و مدرنیته ارائه شده است. در نهایت این پرسش مطرح می شود که اگر سنت و نوگرایی به عنوان دو جنبه از همان فرآیند فرهنگی بی انتها در نظر گرفته شوند، چه بر سر ایده ی پست مدرن می آید؟ آیا این ایده اصلا دارای مفهومی خواهد بود یا فقط یک اشتباه دیگر طبقه بندی است که به زودی از چهره ی نوگرایی بی انتها محو خواهد شد؟
در فصل یازدهم؛ سنت، نوآوری و راه حل های زنجیره ای، وظیفه ی فعلی در اندیشه ی معمارانه کشف روشی عنوان می شود که موجب درک بهتر ارتباط متقابل بین دو مفهوم سنت و نوآوری شود، یعنی راهی که بتواند آنها را مکمل هم سازد، پرورش دهد و موجب ایجاد انگیزش یا مانعی برای هر دو شود. در این زمینه نظریات نویسندگان غیر معمار همچون توماس کان و جورج کوبلر مورد بررسی قرار می گیرد. هر دو نویسنده نوآوریهای ریشه دار را به عنوان استثناهای نادر برای اصول و قواعد عام مورد بحث قرار می دهند. کریس ابل معتقد است موفق ترین کارها در معماری معاصر احتمالا آنهایی هستند که چکیده و جوهری از گذشته دارند، این آثار در فرآیند قیاسی دیدگاه و تصویر آینده را از حال استخراج می کنند.
بخش سوم کتاب با عنوان منطقه گرایی و جهانی شدن شامل مقالاتی است که از اوایل سال های ۱۹۸۰ به بعد نگاشته شده اند و زمینه های فرهنگی و جغرافیایی را بسط می دهند. موضوع مشترک در این بخش فرآیندهای دوگانه ی جهانی شدن و محلی شدن است. در فصل۱۲و در واقع مهمترین فصل کتاب ایده ی معماری به مثابه هویت مطرح می شود. رویکردهای نظری که به این موضوع پرداخته اند از جمله از سوی کوین لینچ، اموس راپاپورت، جان ترنر، دیوید اپیلیارد و کریستین نوربرگ شولتز، بیان شده اند. ظهور توجه به هویت های معمارانه بر پایه ی این فرض است که معماری جوهره ی ذاتی ویژه ای دارد، ایده ای که از روش های پدیدار شناسانه ی هایدگر و پیروانش اقتباس شده است. ریچارد جنکز با رد جوهره ی ذاتی در معماری اندیشه ی جهانی گرایی را در مقابل نسبی گرایی می پذیرد. دیدگاه جهانی گراها بر اصلی منطقی استوار است که ساختار اصلی زبان برای تمام انسان ها، کلی، جهانی و عام است. از طرفی دیگر نسبی گراها معتقدند جست و جو برای کلیت ها تلاشی بیهوده است که ناشی از دستورالعمل های انتزاعی است که به سختی قابل قبول و پذیرش اند. در این بخش نیز مباحث مرتبط با قیاس زبانی مطرح می شود و نظریات استاینر و ویتگنشتاین مورد ارزیابی قرار می گیرند. چشمگیرترین شواهد برای روابط پیچیده بین معماری و هویت انسانی می تواند در تطور تدریجی تبادلات فرهنگی پیدا شود و نویسنده در این قسمت به ذکر معماری مستعمراتی به عنوان نمونه ای حاصل از این تبادلات، می پردازد. در پایان این فصل پس از بیان نظریات مید و هربرت بلومر، معماری به عنوان بخشی از وجود ما و راهی برای بودن و شناخت خود، عنوان می شود.
در فصل ۱۳ نمونه هایی از دستاوردهای معماری بویژه در مالزی مورد بررسی قرار گرفته اند. خانه های بومی مالزیایی ارتباط تنگاتنگ میان جامعه و اشکال ساخت و ساز فرهنگهای سنتی را نشان می دهند. علاوه بر این تمامی ویژگی ها در این نوع معماری نشانگر محصولی پاسخگو به شرایط استوایی و آب و هوایی منطقه است. شیوه های خاصی از معماری در مالزی ارتباط بین بناها و اشکال اجتماعی را به وضوح بیان می کنند و برای خوانش آنها آشنایی با زبان ها و سبک های معماری ضروری به نظر می رسد. تمامی بناهای انتخاب شده در این فصل دو زبان معماری کلاسیک و معماری اسلامی را که عمده زبان های معماری در جهان هستند، به تصویر می کشند. این دو زبان نه تنها از مرز های مکانی و زمانی عبور کرده اند بلکه مرزهای اجتماعی را نیز در نوردیده اند. همچنین فرآیند های توسعه ی جهانی سبب بسط گونه ای از معماری شده که نویسنده آن را معماری پیوندی می نامد. این وضعین خاص معماری که ناشی از وضعیت خاص تاریخی مستعمره نیز هست، معماری متمایز و پیوندی مالزی را ایجاد کرده؛ مقوله ی جدیدی از ادغام خلاقانه ی سبک هایی کههر یک ناشی از زمینه ی فرهنگی متفاوت و غیر مرتبطی بوده اند. معماری پیوندی ارائه شده در این بخش نه تنها نشانگر نمونه ای از دستاورد معماری فردی که از گذشته الهام گرفته می باشد، بلکه همچنین قیاسی کلی برای فرهنگ پیوندی آینده نیز به حساب می آید، بنابراین ممکن است به این معماری به عنوان نمودی از محصول فرآیندهای خلاقانه تعامل فرهنگی نگاه کرد.
در ادامه ی این بخش و در فصل ۱۴ با عنوان دگرگونی های منطقه ای از منطقه گرایی بویژه در کشورهای در حال توسعه و جهان سومی به عنوان تلاشی در جهت بازگرداندن آن چیزی به معماری است که مدرنیسم اولیه از معماری حذف کرد، در واقع تلاش در جهت حفظ و ایجاد تداوم بین اشکال ساختمانی حال با گذشته در مکانی مفروض. به اعتقاد نویسنده منطقه گرایی در این مناطق که حتی مطلوبترین اشکال معماری فرهنگ محلی مطرود شده اند، موضوعی حیاتی به منظور بقاء فرهنگی ساکنان این کشورهاست این در حالی است که برخی نکات حاصلاز مشاهدات و تحقیقاتی که توسط کریس ابل صورت گرفته نشان می دهد که معماری منطقه ای واقعی در فرآیندی خلاق با در هم تنیدگی بارور فرهنگی همراه با منطقه ای کردن مدل های وارداتی قرار دارد تا خلوص هویت ها به تعبیر رایج.
در فصل ۱۵ پس از ذکر نمونه های برجسته از معماری مدرن و تغییراتی که طی سال ها در این نوع معماری حاصل شده، به دگرگونی های عمده ای که بویژه از سال های ۱۹۹۰ بدین سو در شیوه ی ساخت و ساز ایجاد شده است پرداخته می شود. برج NBC را می توان به عنوان رادیکال ترین این ابداعات برشمرد. این برج با باغهای معلق خود سطح جدیدی از تبادل بین ساختمان بلند مرتبه و محیط محلی را به نمایش می گذارد. در نهایت آنچه به عنوان راه حل استاندارد سازی آغاز شد تا در سرتاسر دنیا به صورت نامشخص استفاده شود، در واقع مهارت جدیدی است که با موقعیت های متفاوت و اقلیم های مختلف سازگار شده است.

در فصل بعدی با عنوان محلی سازی در مقابل جهانی سازی معماری مالزی و سنگاپور به عنوان نمونه هایی از التقاط دوگانه میان محلی و جهانی یا وارداتی، مورد بررسی قرار گرفته است. معماران این جنبش جدید در تلاش هستند تا معیار های مشترکی بدست آورند که از لحاظ فرهنگ های معماری، هم روحیه ای محلی و هم روحیه ای جهانی داشته باشد. می توان گفت این نوع معماری می تواند معماری حاره ای باشد که پاسخگو و بیانگر موقعیت های جغرافیایی و اقلیمی اش باشد. ” نتیجه ی حاصل، در واقع ایجاد ساختمان های سبک انعطاف پذیر، منطبق با شرایط محیطی و اقلیم است که در بهترین معنی در شرایط عملی مدرن و نو باشند، این نوع معماری هم از لحاظ مکان های خاص با شرایط و سنت معماری کشورهای حوزه ی وسیع پاسیفیک سازگار است” (ص ۳۵۹). آنچه زمانی ایده ای جذاب اما مبهم به نظر می رسید، د رحال حاضر به شکل طرح هایی امید بخش و در عین حال دورنگرانه، در مالزی و سنگاپور در حال شکل گیری است. در این شیوه ویژگی های محلی شاخص های جهانی را می طلبد و شاخص های جهانی نیازمند ویژگی های محلی است.

چنانچه در فصل ۱۷ به آن پرداخته می شود راهبرد توجه به مراکز شهری با تأمین هزینه از پیرامون با این انتظار که مراکز جدید رشد سرانجام تأثیر پخشایشی راخواهند داشت، تأثیر زیانباری را بر محیط و اقتصاد محلی می گذارند. در واقع با چنین راهبردی ملل توسعه نیافته نمی توانند بدون واژگونی و ایجاد تغییر در کل این سیستم شبیه ملل توسعه یافته گردند. این گونه توسعه بوضوح پیش فرضی را که توسعه باید همیشه از الگوی صنعتی غربی گرفته شود، یا اینکه توسعه حتما باید در مراکز شهری باشد را رد می کند. این رویکرد بر مقولاتی نظیر وابستگی های داخلی در مقابل وابستگی به خارج و کیفیت زندگی در مقابل تولید خالص ملی، تأکید دارد. این فصل در ادامه به بررسی انتخاب تکنولوژی مناسب در جهت توسعه ی بومی می پردازد، دیدگاهی که متأثر از بحث «اقتصادهای مردمی» شوماخر است. ” تکنولوژی مناسب و رویکردهای ساختن توسط مردم می تواند به کم کردن مشکلات مسکن لایه های فقیر شهری که با شرایط بسیار بدی مواجه هستند و مشکلاتشان بواسطه ی هجوم مهاجران به شهر ها رو به افزایش است، کمک کند” (ص۳۷۸). معماری منطقه ای در کشورهای در حال توسعه نیز تلاشی برای یافتن اشکال معماری متأثر از هویت های منطقه ای بوده است. می توان از این رویکرد به عنوان نوعی از جنبش های فرهنگی در کشورهای در حال توسعه یادکرد که خواهان تغییرات در نظم اقتصاد جهانی هستند. معماری منطقه ای برای تبدیل شدن به جنبشی در رابطه با تعیین الگوی ساخت، هم نیازمند سیاست های توسعه حساس در برابر محیط زیست و هم مستلزم تکنولوژی های مناسب است. به هر شکل توجه به چنین رویکردهایی چه در شمال و چه در جنوب، از “خردگرایی جدیدی برای توسعه ی جهانی” خبر می دهند.