کتاب حاضر متشکل از ۷ فصل است که هر یک به گونه ای جامع و مفصل به بررسی مدرسه و نهادهای آموزشی و لزوم مدرسه زدایی از جامعه که همچون آفت زدایی در امر پزشکی می توان به آن نگریست، می پردازد. در بخش آغازین کتاب مترجم به معرفی ایوان ایلیچ و زندگی وی میپردازد، مردی که به رهایی انسان دل بسته و به تماشا و تحلیل دنیای صنعتزده، مدرسه زده، طب زده، ترافیک زده، وحشت زده و … پرداخته است. ایلیچ دانش اروپایی را با بینش آمریکایی و چالش آمریکای لاتین در هم آمیخته، همانند روسو بر خلاف جریان شنا می کند و در صدد آن است که بانی و پیشگام فرهنگ «ضد فرهنگ» باشد. کتاب جنجالی «مدرسه زدایی از جامعه» بیشتر در محافل دانشگاهی و یونسکویی، که دژهای استوار دفاع از مدرسه هستند، به کار گرفته می شود. ایوان ایلیچ خود در رابطه با فرضیه مطرح شده در کتابش می گوید:
هنگامی که فرضیه مدرسه زدایی از جامعه مطرح می شود قصد دارم مسائل پیچیده ای را در میان گذارم و به جستار ضوابطی بپردازم که ممکن است ما را در شناسایی نهادهایی که شایسته توسعه هستند یاری رساند تا توسط آنها یادگیری در یک محیط زدوده از مدرسه تقویت شود و هدفهای مشخصی روشن گردند که به فرا رسیدن عصر فراغت، در مخالفت با صنایع خدمات و تولید خدمات تحت سلطه اقتصادی بیانجامد (ص ۱۸).
فصل اول کتاب با عنوان «چرا نباید بنیاد مدرسه را براندازیم؟» به تجزیه و تحلیل شرایط موجود جامعه از منظر آموزشی می پردازد و این پرسش را مطرح می کند که اگر این شیوه آموزشی نباشد چه اتفاقی می افتد. نویسنده در این فصل سعی دارد مساله کلی مربوط به تعریف دو جانبه ماهیت انسان و ماهیت نهادهای مدرنی را که جهان بینی و زبان ما را مشخص می سازند، را مطرح کند. ایشان از طریق تجزیه و تحلیل خود مفهوم مدرسه زدایی از یک جامعه مدرسه زده این کار را انجام می دهند.
فصل دوم «پدیده شناسی مدرسه» نام دارد و در آن به موضوعاتی همچون معنا و مفهوم مدرسه، سن مدرسه، حضور تمام وقت مدرسه و تصور معلم به مثابه درمانگر پرداخته شده است. فصل سوم با عنوان «آیینی کردن پیشرفت» شامل چندین زیرفصل می شود که از جمله اسطوره ارزشهای نهادی، اسطوره بسته بندی کردن ارزشها، بازی آیینی و دین جدید جهان و از خودبیگانگی جدید، هستند. ایوان ایلیچ در این فصل از یک نقش سه بعدی برای نظام مدرسه ای یاد می کند که عبارت از نگهداری اسطوره جامعه، نهادی کردن تناقضات این اسطوره، و تمرکز آیین هایی است که منجر به پرده پوشی اختلافاتی می شود که بین اسطوره و واقعیت پدید می آید.
فصل چهارم با عنوان «تحلیل طیفی نهادها» از زیر فصلهای تسهیلات همگانی مخالف با منافع عمومی و مدارس به مثابه خدمات عمومی مجعول تشکیل شده است. ایوان ایلیچ در این فصل از دو نوع نهاد نام میبرد که کاملا متضاد با یکدیگرند. در درجه اول «نهادهای دخالتگر»، همچون نهادهای مربوط به ضابطین قانون، هستند که امروزه تسلط دارند و جزء مهمترین و مؤثرترین نهادها به شمار می آیند. نوع دیگر نهادها که «همزیستی» نام دارند کوچکتر، فقیرانهتر و موقت میباشند ولی با این وجود نویسنده آنها را به عنوان الگو جهت آینده مطلوب پیشنهاد می کند. در فصل پنجم با عنوان «تداوم نابخردانه» نویسنده پیشنهاد انقلاب آموزشی را مطرح میسازد که بر یک واژگونی دوسویه استوار است: از سویی پژوهشهای پرورشی باید در یک جهت نوین قرار گیرند و از سویی دیگر برای فرهنگ «ضد فرهنگ» از شیوه های آموزشی جدیدی بهرهبرداری شود.
نویسنده در فصل ششم با عنوان «شبکه های یادگیری» می کوشد نشان دهد تصور جامعه زدوده شده از مدرسه، یعنی این که مردم بتوانند جامعه زدوده از مدرسه را درنظر آورند که در آن نهادهای آموزشی از هم پاشیده و مدرسه ملغی شده باشد. در فصل هفتم به این موضوع پرداخته می شود که «بعد از مدرسه زدایی چه باید کرد؟». در اینجا دو رویکرد متضاد طرفداران نوسازی مدارس و جانبداران مدرسه زدایی مطرح و بررسی می شود. در نظر نویسنده ما باید بین آموزش سودبخش مردم برای انطباق با جامعه پرثمر فزاینده و یک جامعه نوین که در آن آموزش دیگر وظیفه یک نهاد جامعوی ویژه نباشد، یکی را برگزینیم.
مشخصات کتاب:
ایلیچ، ایوان (۱۳۸۹). مدرسهزدایی از جامعه، ترجمه داور شیخاوندی، تهران: کیسا، ۲۲۴ صفحه