مارکس و انگلس، مقدمه مانیفست مشهورشان را با اعلام صریح این نکته آغاز کردند: «شبحی در اروپا در گشت و گذار است – شبح کمونیسم. همه نیروهای اروپای کهن، برای تعقیب مقدس این شبح متحد شدهاند.»حال روشنفکران نگران حضور شبح سرگردان دیگری هستند؛ که این بار نه فقط اروپا بلکه سراسر جهان را تهدید می کند. وآن فاشیسم می باشد اما آیا آنچه در حال ظهور و بروز است، همان فاشیسم است؟ آیا رشد افراط گرایی و حضور عوام فریبان در سیاست امروز دنیا را می توان مشابه آنچه در دهه های آغازین سده بیست رخ داده است به حساب آورد.
درباره فاشیسم پژوهی و نظریات مربوط به فاشیسم آثار کمی در فارسی موجود است. خوشبختانه در سال های جدید مهدی تدینی چندین اثر در این زمینه ترجمه و تالیف کرده است. کتاب نظریه های فاشیسم نوشته ولفگانگ ویپرمان ازجمله کتابهای ترجمه شده ایشان میباشد.
ولفگانگ ویپرمن ،(متولد ۲۹ ژانویه ۱۹۴۵) ،مورخ آلمانی است. وی استاد تاریخ مدرن در انستیتوی فردریش ماینک ،دانشگاه آزاد برلین است. وی در دانشگاه هنرهای برلین و دانشگاه علمی کاربردی پوتسدام تدریس می کند.
نوشتههای مرتبط
کتاب پیش رو با هدف مرور کلی وشرح دسته بندی برخی از نظریه های فاشیسم نگاشته شده است و نه ارزیابی شان ؛کتاب به مباحث مربوط به فاشیسم لیبرال و مارکسیستی جزم اندیشانه و غیر جزم اندیشانه خواهد پرداخت.همچنین نظریه های روانشناسی اجتماعی و نظریه هایی که فاشیسم را نوعی دیکتاتوری توسعه بخش میبینند را نیز، بررسی میکند و به این امر خواهد پرداخت که چه مشکلات تجربی و ساختاری ای ،بر سر راه یک نظریه فاشیسم عمومی بروز پیدا میکند.ویپرمان میگوید”آنچه در این کتاب بعنوان بحث فاشیسم مطرح میشود .دارای انگیزه سیاسی است .زیرا نمیتوان یک مفهوم علمی ناب از فاشیسم ورای همه احزاب وجود داشته باشد،همان گونه که نمیتوان مفهوم فاشیسم را به یک ناسزای سیاسی محض تنزل داد”(۳۵)
به اعتقاد وپیرمان فاشیسم ستیزی بعنوان یک شعار سیاسی و ایدئولوژی از جهت تاریخی از خود فاشیسم مهم تر و تاثیر گذار تر بوده است.او معتقد است زیر بیرق فاشیسم ستیزی بود که چپ ها موفق شدند در قالب جبهه خلق با یکدیگر متحد شوند ائتلافی که حتی نیروهای بورژوا و غیر سوسیالیستی را نیز دربرمیگرفت اتحادی که قدرتهایی همچون ایالات متحده آمریکای کاپیتالیستی و اتحاد شوروی کمونیستی را نیز با یکدیکر متحد ساخت و البته تا آن زمان که فاشیسم تهدیدی جدی برای آن نظام ها محسوب میشد.
بعد از جنگ ،اتحاد ضد فاشیتسی پایان گرفت و هر کدام از آنها، نظرات خاص خود را درباره این موضوع داشتند .اتحاد شوروی خاستگاه فاشیسم را در کاپیتالیسم می دید و امکان فاشیستی شدن ایالات متحده را نادیده نمیگرفت و غربیها نیز به دنبال نقاط اشتراک بین رایش سوم و اتحاد شوروی بودند.
به همین جهت نظریه فاشیسم کمونیستی در یک سو و نظریه توتالیتاریسم غربی در دیگر سو، می توانند بر اساس ایدئولوژی ها و فرضیه های تبلیغاتی در جنگ سرد مورد پژوهش واقع شوند.در آلمان غربی نظریات توتالیتاریسم جایگزین نظریاتی شد که سعی در تبرئه جویی میکردند و تلاش میشد پیروز ی فاشیسم را در شخصیت منحصر به فرد هیتلر جلوه گرنمایند نه در رجال سیاسی ورهبران اقتصادی ونظامی و نه حتی مردمی که به هیتلر رای دادند.
نویسنده در فصل دوم کتاب به نظریات مختلف پیرامون شکل گیری و ظهور فاشیسم میپردازد.در تاریخ نگاری آلمان شرقی اثری از والتر اولبریشت را مورد بررسی قرار میدهد.اولبریشت فاشیسم را پیرو همان تعریف مارکسیستی شوروی یعنی شکل سلطه کاپیتالیسم در دوران بحران معرفی میکندو فاشیسم هیتلری را حاصل رشد و پرورش امور ارتجاعی در تاریخ آلمان میداند. برای او این سوال مطرح بود که منبع مالی نازیها از کجا بوده است؟اولبریشت به تعدادی از سرمایه داران و صنعتگران آلمان اشاره میکند و میگوید هیتلر خود را به این افراد فروخته بود.برخی حزب نازی را در مقام مزدوری و در ماموریت گروهی از طبقه حاکم می دانستند وبا نگاهی ابزاری از برنامه سازی و اهداف کاپیتالیست ها برای به قدرت رساندن هیتلر سخن میگفتند. در دیگر مطالعات آلمان شرقی مسیر قدرت گیری نازی ها را بیشتر نوعی فاشیستی سازی گام به گام از بالامیدانستند که ویژگیهای آن عبارت بود از کاهش حقوق ها و دستمزدها و گسترش هر چه بیشتر کاپیتالیسم انحصارگرایانه حکومتی.(۵۵)
در اینجا موضوع مهمی مطرح میشود ؛آن دسته از مطالعاتی که فاشیسم را صرفا در خدمت کاپیتالیست ها میدانستند با این پرسش روبرو میشوند؛ آیا همه اقدامات نابود گرایانه و کشتار برخاسته از ایدئولوژی نژادی و جنگ، به راستی در چارچوب منافع کاپیتالیستها بوده است؟
در مباحث مارکسیستی پیرامون فاشیسم در آلمان غربی برخی از کارهای آگوست تالهایمر اهمیت دارد او میکوشد ظهور فاشیسم را از دیدگاه نظری توضیح دهد و سعی میکند بر مبنای تحلیلی که کارل مارکس از بناپارتیسم ارائه داده است ؛ بناپارتیسم و فاشیسم را در سطح نظری با یکدیگر مقایسه کند.
او معتقد بود وقتی گروه های مختلف بورژوازی دیگر توان آن را نداشتند که قدرتشان را از مجرای پارلمان و بر پارلمان اعمال کنند و از سوی دیگر پرولتاریا نیز هنوز توان آن را پیدا نکرده بود که قدرت را در حکومت به دست آورد.آنگاه هیتلر قدرت را با کودتایی به دست گرفت.و بورژوازی نیز برای آنکه بتواند قدرت اجتماعی خود را یعنی تسلطش بر ابزارهای تولید را نجات دهد به نفع هیتلراز قدرت سیاسی اش دست کشید.تالهایمرفاشیسم و کاپیتالیسم را اشکال دیکتاتوری علنی کاپیتالیست ها میداند.و نقاط مشترک آنها عبارتند از استقلال قوای مجریه وتحت امر قرار گرفتن همه توده ها از جمله بورژوازی و بزرگ ملاکان ؛همانند تالهایمر، ((اتو باور)) نیز فاشیسم را نتیجه توازن نیروهای طبقاتی معرفی میکند و میگوید قامت فاشیسم آن چنان از قامت کارفرمای خود یعنی کاپیتالیسم بالازده که حتا بورژوازی نیز به اسارت دارودسته های فاشیست در آمده است.(۷۸)
فاشیسم پژوهان مارکسیت این پرسش را مطرح میکردند؛ که چه کسی از این شرایط سود میبرد ؟و در مقابل ،فاشیسم پژوهان بورژوا در پی توضیح عوامل ایدئولوژیک و تاریخی ظهور فاشیسم بودند.
آنجلو تاسکا معتقد است جنگ و بحران جهانی اقتصاد، اساسی ترین پیش شرط های فاشیسم اند.او میگوید بحران جهانی اقتصاد بیش از همه به طبقات متوسط آسیب زده بود تاسکا نه تنها بورژاوازی خرد و متوسط ،بلکه لایه های متفاوتی از پرولتاریای لومپن تا کارگران راکه بعنوان رزمندگان جنگ جهانی یا به عنوان بیکار،اکنون خود را از جهت روانشناختی از طبقه اجتماعی خود جدا میدانستند.جزءطبقات متوسط به شمار میآورد.این طبقات متوسط پایگاه اجتماعی فاشیسم را تشکیل میدادند،اما فاشیسم در محتوای اجتماعی خود بخشی از هجمه کاپیتالیستی است.(۸۸)تاسکا حاملان این قوای مجریه استقلال یافته را یک طبقه سیاسی جدید معرفی میکند و این طبقه به گفته او از یک بوروکراسی فاشیستی جدید تشکیل شده است بوروکراسی ای که خود را به منزله محصول مصالحه ای میان کاپیتالیست و بورژوازی متوسط و خرد نمایان میسازد.(۸۹)
ویپرمان به نظریه فاشیسم از دیدگاه روان شناختی اجتماعی نیز پرداخته است.در این دیدگاه شکل گیری پایگاه توده ای فاشیسم به خصوص به بحران خرده بورژوازی پیوند داده شده است ودر پی تحولات اجتماعی و اقتصادی اقشار خرده بورژوا یا در واقع طبقه متوسط جدید و قدیم از جهت اقتصادی در خطر بودند.این افراد بعد از بحران نیز خود را وابسته به طبقه بورژوا زی میدانستند در حالیکه در واقع شبیه به طبقه پرولتاریا شده بودند.فرآیند صنعتی سازی و مدرن سازی و رخدادهای سیاسی مانند جنگ ،تورم آنها را از جهت اقتصادی و روانی به خطر انداخته بود.پیامدهای صنعتی سازی ،فرایند تقسیم کار به شدت شتاب گرفته بود .و احساس نا امنی ،ترس از جهان مدرن نا روشن ،آنها را به شدت نگران کرده بود.
این افراد نمیخواستند و نمیتوانستند علل این حوادث را دریابند بنابراین از ترس آزادی به خردگریزی پناه بردند در چنین شرایط بحرانی نیز طبقه متوسط را به سادگی می شد از طریق نمادها و تحریک احساسات به جنبش درآوردو بسیج ساخت .از این رو به همین سادگی که تبلیغ شد؛” یهودیان در همه چیز مقصرند”.بنابراین یهودی ستیزی به هسته ایدئولوژی فاشیستی تبدیل شد.
ویپرمان نظریات نولته را مورد بررسی قرار میدهد و تاکید میکند که در نگرش نولته مثل مارکسیست ها، فاشیسم در معنای عام آن وجود دارد. نظریه نولته، فاشیسم را در بستر دموکراسی می بیند واز آنجا که کامل ترین دموکراسی در فرانسه شکل می گیرد، به همین خاطر نولته می گوید باید برای یافتن فاشیسم آغازین سراغ فرانسه برویم، نه در روسیه تزاری. نولته در بدو امر سراغ آکسیون فرانسز رفت، جنبش رادیکال راستگرایی که در فرانسه از۱۸۹۵ تا ۱۹۰۵ شکل گرفت، نولته این جنبش را فاشیسم آغازین می خواند فاشیسم ایتالیا را بهنجار می خواند و فاشیسم آلمان را رادیکال می خواند. او البته تاکید می کند که فاشیسم افراط گرایی ،میانه است، افراط گرایی راست ،نیست. او فاشیسم را از راست یا دست کم از محافظه کاری جدا می کند و می گوید که فاشیست ها همان طبقه متوسط یا کسانی هستند که به لیبرالیسم رای می دهند، اینها وقتی در تنگنای اقتصادی قرار می گیرند، رای شان فاشیستی می شود. لیپست در مقاله ای مفصل نتایج انتخابات چند دهه در آلمان، ایتالیا، اتریش، فرانسه ،را بررسی کرده و با تحلیل انتخاباتی به این نتیجه می رسد که فاشیسم پدیده ای متعلق به میانه است. البته در جاهایی محافظه کاران و سرمایه داران همراهی می کنند.
نویسنده تحلیل نولته از فاشیسم را بررسی کرده است و بیان میکند که مفهوم فاشیسم نولته، از آکسیون فرانتس،فاشیسم ایتالیا و ناسیو نال سوسیالیسم آلمان برآمده است وبر عوامل ساختاری و درون فهمی فاشیسم استوار است او با روش سنخ شناسی توانسته اثبات کند؛ برخی روش های مبارزاتی و سازمانی و همچنین برخی اصول ایدئولوژیک در جنبش های فاشیستی وجود داشته اند. به باور نولته فاشیسم دوران میان دو جنگ جهانی را تشکیل داده است.نولته معتقد است پیش شرط اساسی فاشیسم ،انقلاب بولشویکی است انقلابی که در حکم چالشی برای جهان تکثر گرایی غربی بوده است نولته این جهان تکثرگرا را نظام لیبرال می نامد ؛فاشیسم در بستر این نظام لیبرال شکل میگیرد ؛نظامی که دچار مشکل شده است. از یک سوبه خاطر انقلاب ۱۹۱۷ و از دیگر سو به واسطه جنگ پیامدهای سیاسی و اقتصادی آن که به گسست اجتماعی و معنوی منجر شده است .فاشیسم در برابر بولشویست به منزله ناجی ظاهر میشود.ولی از آنجا که نظام لیبرالی منجر به نقد رادیکال فاشیسم از خود شده است فاشیسم نسبت به خود نظام لیبرال نیز دشمن میشود؛ در واقع فاشیسم در یک ائتلاف ضد کمونیستی با لیبرال ها و محافظه کاران به قدرت میرسد تا نه تنها مارکسیسم بلکه حتی نظام لیبرال را نیز نابود کند.(۱۱۶-۱۱۷)نیروهای فاشیسم این کار را در سطح بین المللی نیز پیگیری کردند تا زمانیکه اینها را نابود کرده و نظامی نژادی را جایگزین کنند.در واقع فاشیسم ضد انقلابی است با ابزارهای انقلابی ،فاشیسم دارای دو چهره است یعنی ابتدا قرابت ایجاد میکند وسپس نابود میکند.
گرایش های ضد کاپیتالیستی فاشیسم نیز نشان از همان گرایش است در ابتدابه کاپیتالیسم گرایش داشت و بعد رفته رفته به کنار گذاشته شد با مردم نیز چنین کرد ؛ابتدا شعار دادن که در پی نجات ملتند اما بعد شعارشان تبدیل شد به یک نظام نژادی .
یکی از انتقادهایی که به نولته میشود این است که فاشیسم را بعنوان پدیده ای در یک بازه زمانی خاص تعریف کرده است و بر این اساس گفته میشود نولته خطر نئو فاشیسم را کم اهمیت جلوه داده است و همه منتقدان چپ مدعی هستند که نولته عوامل اقتصادی فاشیسم و شکل گیری آن از دل کاپیتالیسم را به اندازه کافی بررسی نکرده است.
ویپرمان مفهوم فاشیسم در دکترین مدرن سازی را نیز مورد بررسی قرار داده است.او معتقد است به باور فاشیسم پژوهان مارکسیست ،فاشیسم صرفا نماینده سرمایه داران می باشد. اما جنبش های فاشیستی همچنین در کشورهایی وجود داشته و دارند که در آن ها کاپیتالیسم هنوز پیاده نشده است و ما این پدیده را در میان دو جنگ جهانی ؛در بسیاری از کشورهای جنوب شرق آسیا میبینیم کشورهایی با بیش از ۸۰ درصد در حوزه زراعت و کشاورزی. در این کشورها مدرن سازی سیاسی اقتصادی و اجتماعی هنوز در مراحل بسیار ابتدایی بود.حال این سوال مطرح میشود که دراین دسته از کشورها فاشیسم میتواند حزب بورژوازی باشد زیرا اتفاقا فاشیسم بوده که این بورژوازی را از ضعیف به طبقه ای توانا تبدیل کرده است.و مجددا این سوال مطرح میشود که فاشیسم مانند هر دیکتاتوری ای یک مرحله گذار به سوی ایجاد کاپیتالیسم صنعتی است؟ واقعیت این است این کشورها هیچکدام از جهت اقتصادی و سیاسی استقلالی نداشتند و به شدت وابسته به قدرت های بزرگ در اروپا بودند.جامعه شهری هنوز یکپارچه نبود ویهودیان و اقلیت های دیگر بیگانه پنداشته می شدند .جنبش ها ی فاشیستی در رومانی و مجارستان ،وظیفه شان این بود که ترکیب جامعه شهری را به شکل را دیکال تغییر دهند.بنابراین یهودیان و اقلیت ها اخراج شدند. فاشیسم توانست از طریق ارتجاعی بعنوان عامل مدرن ساز ظاهر شود زیرا میخواست شرایط نامتناسب با زمانه را تغییر دهد و جامعه را صنعتی کند.اما قطعا مدرن سازی میتوانست بدون پدیدارهای منفی مانند بیگانه سازی و بی رحمی و ارعاب باشد.
ویپرمان درنهایت تز هایی که به مسئله فاشیسم پرداخته اند رایک جمع بندی کلی انجام داده و معتقد است هنوز نظری جامعه و عمومی در مورد مسئله فاشیسم بیان نشده اما میتوان فاشیسم را از جهت تاریخی-علمی اثبات شده پنداشت .به هر حال پدیده ای بوده ؛که در میان دو جنگ جهانی ظهور و بروز کرده است.فاشیسم تا به امروز مفهومی بوده و هست که از تاثیر احساسی کننده و سیاسی کننده گسترده ای برخوردار است؛ در ضمن باید یادآوری کرد ،آن دسته از نظریه هایی که بر شباهت های فاشیسم با کاپیتالیسم ، استالینیسم تاکید میکنند و سعی میکنند بین دو پدیده تاریخی این همانی ایجاد شود به بیراهه میروند.باید برای بررسی فاشیسم به مسائل تجربی عومل سیاسی ،اقتصادی و اجتماعی ظهور و تصاحب و اعمال قدرت جنبش های فاشیتی پرداخته شود و باید پایگاه اجتماعی و کارکرد اجتماعی فاشیسم و هدف گذاری ایدئولوژیک فاشیسم یعنی صنعتی سازی و یا جنگ و سلطه نژادی را بررسی کرد .
درانتها یک تمایز بندی معقول انجام میدهد :۱-فاشیسم را به فاشیسم کلاسیک که در میان دو جنگ جهانی اتفاق افتاده است .۲-رژیم های فاشیستی با کارکردهای مدرن سازنده در کشورهایی که شرایط اقتصادی ، اجتماعی عقب مانده ای داشته اند مانند (آرژانتین در دوران پرون) ۳-فاشیسم مدرن احتمالی ؛ گرچه نمیتوانند ارتش حزبی، رهبر و مانند آن را در اختیار داشته باشند اما در کنار خشونت آشکار از روش های سلطه و یکپارچه کننده نیز بهره میگیرد.(۲۰۸)
تهران _۱۰ آبان ۱۳۹۹
مشخصات کتاب:
ویپرمان،ولفگانگ،(۱۳۹۷)،مترجم مهدی تدینی،تهران :نشر ثالث