پولانتزاس، نیکوس، طبقه در سرمایهداری معاصر، ترجمه حسن فشارکی و فرهاد مجلسیپور، نشر رخداد نو، ۱۳۹۰
نیکوس پولانتزاس یکی از نظریه پردازان چپ تاثیر گذار در نیمه دوم قرن بیست است که او را عمدتا برای تحلیلهایش از مفهوم طبقه و آنالیز هایش از شرایط به وجود آمدن دولتهای خاص نشیر دولتهای فاشیستی یا دیکتاتوریهای نظامی میشناسند.
نوشتههای مرتبط
این کتاب (طبقات در سرمایهداری معاصر) به بررسی برخی از مهمترین و حساسترین وجوه ساختار طبقاتی در سرمایهداری متاخر (در دوران او)میپردازد. کتاب درواقع صورت مجموعه مقاله را دارد. برخی از این مقالات نظیر مقاله کار مولد و غیر مولد: خرده بورژوازی جدید و طبقه کارگر و همچنین مقدمه کتاب در کارنامه نظری پولانتزاس نقش بسیار مهمی دارند. مسیر تحلیل او در این کتاب از تحلیل خود طبقه آغاز شده و در ادامه به تحلیل طبقه سرمایهدار در بستر مناسبات جهانی سرمایه میپردازد. آنالیز او در بخش بعدی به بررسی خرده بورژوازی معطوف شده و تمایز میان خرده بورژوازی نوین و سنتی و تبیین خصلتهای خرده بورژوازی نوین را در دستور کار قرار میدهد.
مقدمهی نسبتا طولانی به توضیح موضع پولانتزاس نسبت به مساله طبقات و بازتولید آنها در جامعه سرمایهداری اختصاص داردآغاز میشود. اولین قدم در این بررسی ارائه تعریفی از طبقه و مسئله تعین طبقاتی است. نکته کلیدی آنجاست که نویسنده سطوح ایدئولوژیک و سیاسی را نیز در تعین طبقات موثر میداند. از نگاه او “طبقه اجتماعی مفهومی است که بر تاثیرات ساختار در تقسیم اجتماعی کار (روابط اجتماعی و اعمال اجتماعی) دلالت میکند. بنابراین این جایگاه مطابق است با “تعین ساختاری طبقه، یعنی وجود تعین به وسیله ساختار در درون اعمال طبقاتی”)۳۶(
بخش اول : بینالمللی شدن سرمایهداری و ملت-دولت:
این بخش به تحلیل جوامع جهان به خصوص کشورهای امپریالیستی در سالهای نگاشته شدن کتاب یعنی در اوایل دهه ۷۰ باز میگردد. باید توجه داشت که تحلیل پولانتزاس متوجه دورهای از تاریخ است که طی آن آمریکا و کشورهای اروپایی، موج عظیمی از مبارزات مردمی را در مرزهای خود تجربه کرده بودند. در چنین بستری پولانتزاس در این فصل تلاش میکند تا تحولات دولت-ملتها و ماهیت دولتهای ملی را با توجه به جهانیتر شدن هرروزه مناسبات در سرمایهداری تحلیل کند. او این پرسش را پیش میکشد که در آینده نزدیک جهان چگونه تحولاتی را به خود خواهد دید و تلاش میکند تا مناسبات بینالمللی اقتصادی را در پرتو رابطهشان با دولتهای ملی و غیر جهانی مورد بررسی قرار دهد. یعنی این سوال که آیا دولتها در زیر سایهمناسبات چند ملیتی اقتصادی محو خواهند شد و یا آن را محدود خواهند کرد؟ پولانتزاس در این رابطه ضرورت وجود داشتن دولت را ثابت میکند. دولت بازتولید کننده طبقات اجتماعی خود است که در عین حال بخشی از نظامی جهانی را تشکیل میدهند. همچنین نقش اقتصادی دولت، در کنار نقش سرکوبگر و ایدئولوژیک آن برای بازتولید این نظم جهانی ضرورت دارند و در واحدهای ملی خود بسته به نیازهای جهانی، روابط طبقاتی را با ابزار مختلف تنظیم میکنند.
بخش دوم: بورژوازیها: تضادهایشان و روابطشان با دولت:
این بخش به طور مشخص به رابطه طبقه سرمایهدار با دولت در بستر مناسبات در حال گسترش جهانی میپردازد. یعنی طبقهای که حیطه عمل آن هم در داخل دولت-ملتها تعریف شده و هم به واسطه خصلت جهانی مناسبات سرمایهداری هر چه بیشتر در حال جهانی شدن است و به گمان نویسنده برای متعین کردن وضعیت این طبقات باید هردو جنبه مورد بررسی قرار گیرند. ” خصائص اصلی فاز امپریالیسم، صرفا خصائص ویژه فاز فعلی سرمایهداری انحصاری درون هر کشور مادر امپریالیستی نیستند که به سطح روابط سرمایهداری بینالمللی منتقل شده باشند، همانطور که این خصائص ویژه، تجلی صرف آن بینالمللی شدن نیستند” در راستای همین دو جنبه از تحلیل است که پولانتزاس تلاش میکند تا ماهیت سرمایهداری انحصاری را از نگاه خود تبیین کند. ویژگی کلیدی چنین مفهومی، در مرتبط کردن دو جنبه تحلیل مد نظر پولانتزاس یعنی بورژوازی در نسبتش با کشور و بورژوازی در نسبتش با مناسبات بینالمللی نهفته است. . فصل آخر این بخش به تحلیل جایگاه و تعین طبقاتی مدیران اختصاص دارد. او در این مسیر بیشتر جایگاه طبقاتی مدیران را در نظر میگیرد و نه خاستگاه آنها را. جایگاه این عوامل “یعنی موقعیتشان در رابطه با ارتباطهایی که جایگاه سرمایه را تعریف میکنند و در رابطه با قدرتهایی که آنها اعمال میکنند و به شیوهای سازنده از این ارتباطات ناشی میشوند”(۲۱۳) نکته بسیار مهم در این بخش به تمایز میان این جایگاهی که عوامل اشغال میکنند و منشا و خواستگاه طبقاتی آنان مربوط است. به گمان پولانتزاس این جایگاه، خواستگاه را به حاشیه نمیراند بلکه رابطه میان این دو مولفه “به شکل شکافهای ویژه عملا موجود در درون پیکر بوروکراتیک دولت و با جابهجاییهایی بین سران بورژوازی از یک طرف و سطوح زیردست و پایین خرده بورژوایی از طرف دیگر متجلی میشوند. این شکافها و جابهجا شدگیها در مورد خاص یک بحران سیاسی اهمیت تام خود را مییابند”(۲۳۰)
بخش سوم: خرده بورژوازی سنتی و جدید:
این بخش به یکی از مهمترین مباحثات مارکسیستی ، تحلیل طبقات میانی اختصاص دارد. پولانتزاس تمایز میان خردهبورژوازی جدید و سنتی را مطرح میکند و عمده این بخش را به تحلیل ماهیت خردهبورژوازی جدید اختصاص میدهد. او همانطور که در مقدمهنیز اشاره کرده، تبیین طبقات را تنها با در نظر گرفتن پارامترهای اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک ممکن میبیند و در همینرابطه نقش هریک از این پارامترها را در تعینبخشیدن به جایگاه طبقاتی خردهبورژوازی سنتی دنبال می کند.
تمایز میان کار مولد و غیر مولد برای پولانتزاس مهمترین مولفهای است که تفاوت میان طبقه کارگر و خردهبورژوازی جدید را در سطح اقتصادی رقم میزند. کار مولد ” مستقیما به روابط اجتماعی استثمار یک شیوه تولید مفروض وابسته است ” و بنابراین “نه به خصوصیات ذاتی خاصی وابسته است و نه به سودمندی آن”(کار) (۲۶۸ و ۲۶۹)
در حیطه سیاسی و ایدئولوژیک نیز پولانتزاس مهمترین مولفهها را جایگاه در سلسله مراتب نظارتی و مدیریتی و تمایز میان کار یدی و ذهنی میداند. کار مدیریت و نظارت به “سازمان روند واقعی کار مولد مربوط است” و تقسیم بین کار یدی و ذهنی برای او “مساله روابط ایدئولوژیک در تقسیم اجتماعی کار در درون تولید مادی و مساله پیوند آن با روابط سیاسی” است. (۲۹۲)
پیشگفتار
مقدمه: طبقات اجتماعی و بازتولید گسترده آنها
بخش اول: فاز فعلی امپریالیسم و سلطه ایالات متحده آمریکا
بخش دوم: بورژوازی، تضادهایشان و روابطشان با دولت
بخش سوم: خرده بورژوازی، سنتی و جدید