خواهران تاریک (رمان نوجوان)
رجبی، مهدی (۱۳۹۵)، خواهران تاریک، تهران: نشر افق
نوشتههای مرتبط
شروع شکل گیری سوژه بالطبع در نوجوانی صورت می گیرد، هنگامی نوجوان تمایل دارد یک فاصله بین خود و دیگران ایجاد کند، اما قدر توانایی ندارد که به این امر بپردازد و در نتیجه نیازمند فراهم شدن یک موقعیت مناسب است. البته وقتی از موقعیت مناسب حرف می زنیم منظور فراهم کردن شرایط مادی مناسب نیست. از آن جا که مهم است این فاصله گذاری بین نوجوان و دیگری، در دنیای شناخت و واقعی نوجوان چگونه شکل می گیرد. در این جا زمینه ی فرهنگی مهم انگاشته می شود به هر حال داستان ها، اسطوره ها، نظام تربیتی غیر رسمی فضای خیال پردازی کودک و نوجوان را که ریشه در گذشته ی هر جامعه ای دارد را شکل می دهد. جامعه ای که اخلاق ارزشی را درونی کرده است، یعنی به نوعی ناهنجاری را نمی پسندد و در رابطه با کودک و نوجوان به یک ارتباط از بالا به پایین گرایش دارد و می خواهد کودک و نوجوان در هر شرایطی احترام بزرگ تر را چه در رفتارهای روزمره و چه در یادگیری در حد اعلا حفظ کند به سادگی تن نمی دهد نوجوان بال خیال خودش را برای «من» شدن باز کند و به راحتی با کالبد خویش ارتباط برقرار کند. دقیقا اخلاق سنتی ترس دارد که مبادا کودک و نوجوان به شکلی که هنجارها نادیده گرفته شوند، با کالبد خود برخورد کند. به هر حال کالبد نادیده گرفته می شود چه در چارچوب اخلاق سنتی و چه در ارزش های مدرنیته که به نظام آموزشی رقابتی تاکید دارد. جامعه ایی مانند ایران که اخلاق سنتی را در اسطوره ها، قصه ها و حکایت هایش بازنمایی می کند به راحتی می تواند خانواد هها را با توجه به نظام آموزش رسمی چه در ایران و چه در جهان که رو به توسعه و ظاهرا خواهان مشارکت نوجوان در امر یادگیری هستند، با چالش روبرو کند. اما این چالش به کجا منتهی می شود؟ ممکن است از یک سو خانواده ها آنقدر آزادی به نوجوان بدهند که او افسارگسیخته در برابر هنجارهای اجتماعی واکنش نشان بدهد و یا خانواد هها با ترس فقط بخواهند نوجوان یک بله قربان گو در برابر آموزش مدرسه برای آماده شدن به یک دنیای شغلی مناسب در آینده باشد. در هر صورت در این فضا به راحتی پرورش خیال آن گونه که لازم است در نوجوان برای شناخت هویت خویش یعنی یاد گرفتن فاصله گذاری بین خود و دیگری شکل نخواهد گرفت. اما نوبیسنده رمان خواهران تاریک این مساله را چگونه می بیند؟ مهدی رجبی از آن دست نویسنده هایی است که دوست دارد نوجوان قادر به خیالپردازی باشد تا رفته رفته یاد بگیرد که او فردی است متفاوت از پدر، مادر و دنیای اطرافش. اما جامعه ی ایران که از یک سوی اخلاق سنتی را بازنگری میکند و از سوی دیگر با مدرنیته که بیشتر از خلال وام گیری تکنولوژی آشنا شده یعنی جامعهی ایران به گونه ایی خواهان است اخلاق سنتی را در کنار تغییر وسایل زندگی حفظ کند و از نوجوان که دیگر مانند گذشته خواهان احترام افراطی به بزرگترها نیست یک بله قربانگو در برابر نظام آموزش رسمی بسازد وگرنه نوجوان تهدید به بیچارگی اقتصادی در آینده خواهد شد. راوی در رمان خواهران تاریک یک نوجوان است که در برابر این سیستم از یک سو احساس ناتوانی می کند که می خواهد او را در خودش منحل کند و از سوی دیگر رجبی به وسیله ی نثر جسورانه اش به خیال پردازی های نیما شخصیت نوجوان این رمان از خلال نوع دیگر دیدن جزئیات پیرامونش دامن می زند. بالطبع نوجوانانی توانایی این خیال پردازی را خواهند داشت که فضا برای رشد هوش هیجانی شان مناسب باشد در غیر این صورت نوجوانانی که فقط دارای آی کیوی بالا هستند و در جایی زندگی می کنند که یاد نمی گیرند با جزئیات زندگی، مثلا اشیا، طبیعت و انسان های اطرافش در درون ارتباط برقرار کنند در آینده یا به بله قربان گوهایی در برابر قدرت سلسه مراتبی تبدیل می شوند یا به زورگویانی که به پایین دستان خویش می خواهند سلطه داشته باشند. اما رجبی خواهان است به این ظرافت ها بپردازد تا فضا را برای پروش هوش هیجانی با توجه به موقعیت ایران ایجاد کند. راوی داستان خواهران تاریک خودش را با دنیای اطرافش یکی می داند و فقط گویی احساس چندش با دیدن مواردی که در دنیای اخلاق سنتی کثیف فرض می شوند، او را به خود می آورد که با دنیا و افراد اطرافش یکی نیست. در این رمان با واژه هایی مانند خون، تف، چندش و… زیاد روبرو می شویم نوجوان برای اینکه بتواند بین خود و دیگری یک فاصله ایجاد کند خواه ناخواه با حس گناه چه بخواهد و چه نخواهد دست و پنجه نرم می کند؛ نوجوان احساس گناه میکند مثلا وقتی پدر و مادرش را آدم های بد ببیند، در نتیجه خودش را مجبور می کند آن ها را دوست داشته باشد و نباید به طور کلی به خوب و زیبا بودن این دنیا و زندگی شک کند چون دیگر ممکن است کسی او را دوست نداشته باشد. اما رجبی از جایی دیگر در دنیای خیال نوجوان نفوذ می کند که به احساس گناه خویش برای ایجاد فاصله بین خود و دیگری فائق آید. او در کتابش به نوجوان یاد می دهد زشتیها را ببیند، متفاوت ها را دوست بدارد و با احساس چندش شدنش خیلی عادی برخورد کند؛ فقط در این صورت است که نیما احساس گناه خویش را قادر خواهد بود، متعادل سازی کند. رجبی می داند نوجوان بر لبه ی تیغ قرار دارد باید نه تنها قادر باشد دید انتقادی به اطرافش داشته باشد و بلکه بتواند با داشتن یک ارتباط از نزدیک با دنیای اطرافش لذت را نیز از دست ندهد. هر چند نویسنده در این جا خیلی خوب عمل نکرده و گویی نویسنده فقط قصد دارد سریع داستان را به پایان برساند. اما نویسنده این را درک کرده، نوجوان همانطور که خودش را متفاوت از اطرافیانش با خیال پردازی حس می کند باید در کنارش یاد بگیرد که ارتباط هم برای لذت بردن برقرار کند. در نتیجه در پایان داستان نیما با واقعیت رفتن و برگشتن پدرش روبرو می شود و دیگر نمی خواهد در خیالاتش حس نفرت را در برابر او بپروراند با قدرت از پدرش می پرسد: «چرا ول مون کردی… چرا رفتی؟ با مامان چیزی نمی گم… بگو… حرف بزن…»