انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

معرفی کتاب «اگر فرزند دختر دارید»

لیلا احمدی

جانینی بلوتی، النا، اگر فرزند دختر دارید ۱۳۷۸، محمد جعفر پوینده، چاپ دوم، نشر نی

این کتاب که نوشته‌ی نویسنده‌ی ایتالیایی است، شامل ۲۲۳ صفحه و ۴ فصل مجزا است. دغدغه‌ی اصلی کتاب تبعیض‌های جنسیتی است که از قبل از تولد نوزاد آغاز می‌شوند و در روابط اجتماعی کودک با دیگران و حتی در مکان‌های آموزشی بر کودکان تحمیل می‌شود، است.جانینی بلوتی باظرافت خاصی زندگی کودک را به بخش‌های مختلفی تبدیل می‌کند و بیشترین اموری که کودک با آن‌ها سروکار دارد را از این جهات موردبررسی قرار می‌دهد.

از نکاتی که مخاطب را جذب این کتاب می‌کند، می‌توان به شیوه‌ی نویسندگی نویسنده که با استفاده از مثال‌های زیاد که حتی به‌طور روزمره مورداستفاده قرار می‌گیرند،اشاره کرد. این مسئله نه‌تنها برای مخاطب جذابیت دارد بلکه او را با پیامدهای ناآگاهانه‌ی رفتارش با دیگران ( به‌خصوص کودکان) آشنا می‌کند.

فصل اول: در انتظار نوزاد

همان‌طور که از نام این بخش مشخص است، این فصل به اتفاقات و برخوردهایی در مقابل دختران و پسران بازمی‌گردد، زمانی که خودشان تصوری از دختر و پسر بودن خود ندارند و تا زمانی که این نقش‌ها برای آن‌ها درونی شود ادامه پیدا می‌کند و توسط خود آن‌ها بازتولید می‌شود.

نویسنده برای روشن شدن مفاهیمی که مطرح می‌کند از مثال‌های زیادی در زندگی روزمره استفاده می‌کند. مثلاً اینکه اصطلاحات یا مفاهیم خاصی که حتی گاهی در قالب شوخی مطرح می‌شود، چه دیدگاهی را نسبت به دختر و پسر بودن کودک نشان می‌دهد و یا زوج‌ها با اعمالی که برای پسر شدن و یا دختر نشدن فرزند خود انجام می‌دهند، چگونه مطلوبیت داشتن فرزند پسر را به‌طور واضحی نمایان می‌کنند.البته باید در نظر گرفت که این علاقه‌ی چشم‌بسته به پسردار شدن، در این سال‌ها به نسبت گذشته تغییریافته است اما نباید فراموش کرد که درحالی‌که ” واقعیت اجتماعی با سرعتی همواره فزاینده دگرگون می‌شود، اما دگرگونی ساختارهای روانی و فکری انسان بی‌نهایت کند است.” نویسنده معتقد است از دیگر عواملی که از تغییر دیدگاه‌های موجود در مورد جنسیت وجود دارد باید به انتظاراتی که والدین و اطرافیان از کودکان دارند نیز اشاره کرد؛ درواقع” اگر پدر مادرها انتظارات کاملاً متفاوتی از پسر و دختر نداشتند، این میل شدید به داشتن فرزندانی از جنس متفاوت، همراه با برتر شمردن آشکار پسرها، علت وجودی خود را از دست می‌داد.”

فصل دوم: دوران خردسالی

” کودک خیلی زود بین آدمی از جنس مؤنث و آدمی از جنس مذکر تفاوت می‌گذارد، این توانایی از پایان نخستین سال زندگی‌اش دیده می‌شود.”
این فصل از کتاب به دوره‌ای از زندگی کودک می‌پردازد که تفاوت بین خود و جنس مخالفش را پیدا می‌کند و سعی در “تقلید”، “همانندسازی” از جنس موافق و یا “حسرت خوردن” از جنس مخالف ( معمولاً حسرت دختران از پسران)، می‌کند. دراین‌بین نقش والدین به‌خصوص مادر بسیار پراهمیت است و زمانی که این والدین محصول همین سیستم بوده‌اند به شکل واضح سعی در تکرار آن بر روی فرزندان خود نیز دارند. به‌عنوان‌مثال برخورد مادر با فرزند خود هنگامی‌که سعی در رقابت‌جویی و به چالش کشیدن او دارد می‌تواند بسیار متفاوت باشد؛ به صورتی که اگر کودک دختر باشد به‌سرعت مورد سرزنش قرار می‌گیرد و سرکوب مشود اما درمقابل پسران نه‌تنها با هیچ مانعی برای بروز این رفتار مواجه نمی‌شوند بلکه ممکن است مادر برای انتقال احساس قدرت به فرزند پسر خود، حاضر به پذیرش یک شکست خودخواسته ‌شود. با این‌حال نویسنده معتقد است که “برای بهبود زندگی دختربچه‌ها نباید آنان را به رقابت‌جویی با پسرها و تقلید از آن‌ها واداریم بلکه باید به‌گزینش یکایک افراد، مستقل از جنس آنان، احترام بگذاریم و یاری برسانیم، و الگوهای متنوع‌تری را به کودکان عرضه کنیم، که شکوفایی ابراز وجود این افراد را ممکن سازد.”
همان‌طور که اشاره شد از رفتارهایی که در این دوره در کودکان قابل‌مشاهده است می‌توان به تلاش برای “تقلید ” و ” همانندسازی” اشاره کرد و باید توجه داشت که هرکدام بار معنایی خاصی را به دنبال دارند؛ درواقع ” تقلید تکرار رفتارهایی است که به‌ندرت طنین عاطفی دارد اما در همانندسازی، کودک تحت تأثیر رابطه عاطفی که او را با دیگری پیوند می‌دهد می‌خواهد همانند وی باشد.”
این فصل با گفتاری از دکتر برنارد مولدورف به پایان می‌رسد: ” زن بر جایگاه فرودست خود در تولید اجتماعی تأسف می‌خورد و نه بر فقدان مردانگی.”
فصل سوم: بازی‌ها، اسباب‌بازی‌ها و ادبیات کودکان
طبق عنوان، این فصل به سه مقوله‌ی بازی‌ها و اسباب‌بازی‌ها و ادبیات و داستان‌های کودکان، با در نظر گرفتن سن و جنسیت آن‌ها می‌پردازد.
” گرایش به بازی کردن در کودکان فطری است، اما شیوه‌ها، قواعد و موضوعات بی‌تردید خاص و محصول فرهنگی است.” کودکان بازی‌هایی را از کسی آموخته‌اند و با توجه به جایگاه‌ها و امکانات مختلفی که دارند و به آن‌ها عرضه می‌شود، به‌گزینش بین آن‌ها می‌پردازند. اگر این گزینش به صورتی باشد که دختر یا پسر، بازی‌هایی که از آن‌ها انتظار می‌رود را انتخاب نکرده باشند این‌گونه برداشت می‌شود که “نقش خود را نپذیرفته‌اند بنابراین اشکالی در کار ایجادشده است.”
در بخش بازی‌ها نویسنده ادعا می‌کند همان‌طور که غذا از نیازهای اساسی بدن است، تحرک و جنب‌وجوش نیز نیازی بسیار بااهمیت است و اگر غذا باعث رشد جسمانی می‌شود، بازی‌هایی که با تحرک همراه‌اند رشد فکری را به دنبال دارند؛ اما متأسفانه رفتاری که در بین والدین با فرزندان دخترشان وجود دارد، چیزی جز محروم کردن دختر از تحرک و محکوم کردن او به ” آرام گرفتن” نیست. ازنظر او هدف بهنجار سازی که در رفتار کودکان اجرا می‌شود، آماده کردن آن‌ها برای نقش‌های پدران و مادران آینده نیست، بلکه” آماده کردن دختربچه‌های برای همسر و مادر، و آماده ساختن پسربچه‌ها برای نقش صاحبان قدرت در آینده است.”
در بخش پایانی این فصل مثال‌هایی از داستان‌ها و افسانه‌های سنتی و معاصر آمده است که در آن فرودست و خدمت گذار بودن زن‌های و نیاز شدیدشان به مردانی برای نجات دادن آن‌ها، اما در قالبی بسیار زیبا و طبیعی، آمده است( مانند داستان سفیدبرفی و هفت کوتوله، زیبای خفته، شنل قرمزی و …).
فصل چهارم: نهادهای آموزشی، کودکستان‌ها، دبستان‌ها و دبیرستان‌ها
آخرین بخش این کتاب به مسئله‌ی مهمی در زندگی کودکان بازمی‌گردد؛ جایی که کودکان از سنین بسیار پایین وقت زیادی را در آنجا می‌گذرانند؛ کودکستان.
اولین نقد نویسنده به این فضا، انتخاب نام این مکان(کودکستان) است؛ چراکه در فرهنگ لغات از این واژه به‌عنوان واژه‌ای تحقیرآمیز در خطاب به فردی ابله استفاده‌شده است. سپس شروع به‌نقد مربیان و روابط آنان با بچه‌ها می‌کند. ازنظر نویسنده مهم است که انگیزه‌ی مربیان از انتخاب این شغل دقیقاً مشخص باشد؛ چراکه معتقد است “بیشتر آنان اشخاصی هستند که در روابطشان با بزرگ‌ترها دشواری‌هایی دارند و چون نمی‌توانند پیوندهای عاطفی استوار و ماندگاری با آنان برقرار سازند، جایگزینی را جست‌وجو می‌کنند که دشواری و بی‌حاصلی آن کمتر باشد.” از همین جهت جنینی بلوتی ویژگی‌هایی را برای مربی مشخص می‌کند ازجمله:”در حاشیه‌ی زندگی کسی نبودن، همه‌جانبه بودن، احساس موفقیت داشتن و…”
در بخش بعدی همین فصل نویسنده سؤال جدیدی را مطرح می‌کند:( چرا مردان غائب باشند؟) درواقع او معتقد است که مردان با داشتن آزادی و اعتبار اجتماعی بیشتری که برخوردار بوده‌اند، عیب کسانی که تربیتی سرکوبگر داشتند را( زنان) ندارند؛ پس چرا نباید پیشنهاد داد که مردان نیز در کودکستان‌ها برای آموزش کودکان وجود داشته باشند؟! درواقع” حضور مردان در کودکستان‌ها تصویری واقعی از تعویض‌پذیری متقابل و راستین نقش‌های مردانه و زنانه به کودکان عرضه می‌کند.”
جدای از روابط مربی با کودکان، روابط خود بچه‌ها باهم نیز با دقت موردبررسی قرار می‌گیرد. به‌عنوان‌مثال زمانی که دخترها یا پسرها می‌خواهند چیزی را از یکدیگر بگیرند، می‌توانیم شاهد رفتاری بسیار معنادار و متفاوت باشیم؛ پسربچه‌ها معمولاً با حمله به گروه دختران وسیله‌ی موردنظر را غارت می‌کنند و در مقابل دختران با استفاده از ناز و غمزه و دلربایی سعی در به دست آوردن آن دارند. در این موقعیت اگر مربی دخالت کند تنها به سرزنش پسربچه‌ها برای حمله‌ای که انجام دادند اکتفا می‌کند اما دختربچه‌ها هیچ‌گاه به دلیل فریب‌کاری خود مورد سرزنش قرار نمی‌گیرند. دراین‌بین اگر خلاف این قاعده صورت بگیرد و دختری انتظارات دیگران که از یک “دختر” می‌رود را برآورده نکند، به‌راحتی توسط دوستان هم‌جنس و غیر هم‌جنس خود با برچسب عجیب‌وغریب بودن، طرد می‌شود.