در ابتدا باید بخشی از فصل پایانی کتاب را برای آشنایی مخاطب با «اسطوره ی سیزیف» بیان کرد، سپس گذاری توصیفی بر مضمون کتاب تالیف و تنظیم نمود و به ترتیب فصول از پاراگراف های کلیدی برای تبیین بهتر این توصیفات استفاده کرد: «خدایان سیزیف را محکوم کرده بودند که تخته سنگی را بی وقفه تا قله ی کوهی بغلتاند. به قله که می رسید، تخته سنگ با تمامی وزن خود دوباره به پایین می افتاد. خدایان با دلایلی موجه به این نتیجه رسیده بودند که هیچ کیفری بدتر از کار بیهوده و بی امید نیست.
این کتاب در چهار فصل و یک پی افزود تنظیم شده است که عبارتند از:
نوشتههای مرتبط
Ø استدلال پوچ
v پوچی و خودکشی
v خودکشی فلسفی
v آزادی پوچ
Ø انسان پوچ گرا
v دون ژوانیسم
v نمایش
v فتح
Ø آفرینش پوچ
v فلسفه و رمان
v کیریلف
v آفرینش بی آینده
Ø اسطوره سیزیف
Ø پی افزود
v امید و پوچی در آثار کافکا
در ابتدا باید بخشی از فصل پایانی کتاب را برای آشنایی مخاطب با «اسطوره ی سیزیف» بیان کرد، سپس گذاری توصیفی بر مضمون کتاب تالیف و تنظیم نمود و به ترتیب فصول از پاراگراف های کلیدی برای تبیین بهتر این توصیفات استفاده کرد:
«خدایان سیزیف را محکوم کرده بودند که تخته سنگی را بی وقفه تا قله ی کوهی بغلتاند. به قله که می رسید، تخته سنگ با تمامی وزن خود دوباره به پایین می افتاد. خدایان با دلایلی موجه به این نتیجه رسیده بودند که هیچ کیفری بدتر از کار بیهوده و بی امید نیست.
وایتی دیگر، او به پیشه ی راهزنی گرایش داشته است. من تناقضی در این امر نمی بینم. درباره ی عللی که موجب کار کردن بیهوده ی او در دوزخ شد، عقاید متفاوت است. پیش از هر چیز، او را برای پاره ای رفتارهای نسنجیده با خدایان، و فاش کردن اسرار آنان، سرزنش می کنند.
ژوپیتر، اژین دختر ازوپ را ربود. پدر اژین که از ناپدید شدن دخترش شگفت زده شده بود، شکایت به سیزیف برد. او که از ماجرای ربوده شدن دختر آگاه بود، پیشنهاد کرد که به شرط آبیاری دژ کورینت از چگونگی موضوع باخبرش سازد. سیزیف برکت آب را به صاعقه های آسمانی ترجیح داد و برای این کار در دوزخ به کیفر رسید. هومر همچنین می گوید که سیزیف “مرگ” را به اسارت خود درآورده بود. پلوتون(خدای مردگان در اساطیر روم) چون نمی توانست منظره ی قلمرو خاموش و خالی از سکنه ی خود را تحمل کند، بی درنگ خدای جنگ را فرستاد و او «مرگ» را از چنگ آن که بر او پیروز شده بود، رهانید.
نیز می گویند هنگامی که سیزیف خود را در شرف مرگ دید، با بی احتیاطی خواست عشق زنش را بیازماید. به او فرمان داد که جنازه اش را بدون تدفین در میدان رها کند. سیزیف دوباره خود را در دوزخ دید و در آنجا خشمگین از این فرمانبرداری که با عشق بشری به شدت منافات داشت، از پلوتون اجازه گرفت که برای مجازات زنش به زمین برگردد. اما وقتی دوباره چهره ی این جهان را دید، طعم آب و آفتاب را چشید و از سنگ های داغ و دریا لذت برد دیگر میلی به بازگشت به تاریکی دوزخ نشان نداد. صدازدن ها، تندی ها و اخطارها هیچ سودی نبخشید. باز هم سالیانی دراز در برابر منحنی خلیج، دریای تابناک و لبخندهای خاک زندگی کرد. حکمی از سوی خدایان لازم بود. مرکور(خدای سخنوری، بازرگانی و پیام آور خدایان در اساطیر روم) آمد و گریبان آن گستاخ را گرفت، او را از خوشی ها دور کرد و به زور به دوزخ، جایی که تخته سنگ در انتظارش بود، برگرداند.
اکنون دیگر پی برده ایم که سیزیف قهرمان پوچی است. شورها و شیفتگی ها، و رنج و عذاب، یکسان، مایه ی چوچی شده اند. حقیر شمردن خدایان، بیزاری اش از مرگ و شور عشقش به زندگی اسباب شکنجه ی وصف ناپذیری را برایش فراهم آوردند که هرکس دچار آن شود، تمامی هم خود را صرف می کند تا هیچ کاری را به پایان نرساند. این بهایی است که برای عشق ها و سوداهای این جهان باید پرداخت.» (ص۱۴۹ و ۱۵۰)
حال این که جا دارد چندی از جملات مذکور در متن فوق را مورد بررسی قرار دهم:
ü « هیچ کیفری بدتر از کار بیهوده و بی امید نیست. » (ص۱۴۹ و ۱۵۰)
وقتی امیدی نباشد نه تنها آرزویی وجود نخواهد داشت بلکه هدفی هم جهت برنامه ریزی های کوتاه مدت و بلند مدت صورت نخواهد گرفت.
و حتی اگر احتمال رغبت و ایجاد انگیزه ای در شخصی(برای بوجود آوردن هدف، امید و آرزو) باشد، به سادگی با کار بیهوده(یا همان بیگاری) در نطفه خفه خواهد شد. چرا که بیهوده کاری، عملی فرسایشی و رو به افول برای فاعل آن است که در نهایت به پوچی ختم می شود.
حال این که هیچ مجازات و کیفری نمی تواند سنگین تر و سخت تر از انداختن فاعلش به داخل چاه پوچی باشد.
ü « سیزیف برکت آب را به صاعقه های آسمانی ترجیح داد و برای این کار در دوزخ به کیفر رسید. » (ص۱۴۹ و ۱۵۰)
آب، نماد پاکی، صافی، زلالی و به گونه ای نشان صداقت است. چرا که تصویر را همانگونه که هست در خود نمایان می کند و همچنان نیز جاری است و در حال حرکت! و همانطور که در متن ذکر شد نماد برکت است.
در کتاب “فرهنگ فارسی معین”، برکت به معنای “یمن، خجستگی و نیکبختی” است.
پس برکت موهبتی است که به دارای و داشته ها، معنا و مفهوم می بخشد و قناعت را جایگزین حرص و آز و طمع می کند.
اما صاعقه های آسمانی نماد قدرت است(و می تواند نشانی از انرژی مخرب نیز باشد) که به گونه ای می توان از آن به جبر و خشم تعبیر نمود.
به عبارتی سیزیف، برکت و خجستگی را به قدرت و خشونت ترجیح داد یا می توان گفت اختیار را به جای جبر برگزید.
اما گویا در جبر فراگیرتر و قدرتمندتری به دام می افتد و عاقبت در دوزخ به کیفر می رسد.
ü « هومر همچنین می گوید که سیزیف “مرگ” را به اسارت خود در آورده بود. پلوتون(خدای مردگان در اساطیر روم) چون نمی توانست منظره ی قلمرو خاموش و خالی از سکنه ی خود را تحمل کند، بی درنگ خدای جنگ را فرستاد و او “مرگ” را از چنگ آن که بر او پیروز شده بود، رهانید. » (ص۱۴۹ و ۱۵۰)
به زعم نگارنده ی این نقد توصیفی، به اسارت در آوردن “مرگ”، نشانه ای از انتخاب همان برکت آب است. یعنی انتخاب “زندگی” به معنای حقیقی آن که سرشار از یمن و خجستگی است.
اما پلوتون که نماد قدرت طلبی خودخواه، سلطه جو و حافظ حوزه ی فرمانروایی خویش است، بی درنگ خدای جنگ(که وصف مبارزی جیره خوار و بدون قدرت تصمیم گیری است) را فرستاد و “مرگ” را از چنگ سیزیف در آورد.(که به تعبیری دزدیدن امید و آرزو از اوست.)
از همین روست که کامو، سیزیف را قهرمان پوچی می خواند:
« اکنون دیگر پی برده ایم که سیزیف قهرمان پوچی است. »
« آلبر کامو (۱۹۹۰-۱۹۱۳) در ۱۹۵۷ جایزه نوبل را در رشته ادبیات به خاطر روشن ساختن مسائلی که بر وجدان انسان [غربی] این روزگار سنگینی می کند، برد و سه سال بعد در یک حادثه تصادف ماشین که رانندگی آن را دوست و ناشرش بر عهده داشت، درگذشت. (سال ها پیشتر کامو در جایی اظهار کرده بود که پوچ ترین طرز مردن، مردن در حادثه تصادف است.)
شهرت کامو به عنوان یک نمایشنامه نویس و رمان نویس، غالباً چهره فلسفی او را در پرده یک نویسنده صرف پوشانده است. در این میان، به ویژه فرانسویان متمایلند که از شأن و مقام فلسفی کامو در مقایسه با آنچه آنها نبوغ فکری ژان پل سارتر، فیلسوف فرانسوی همان روزگار، می خوانند، هرچه بیشتر بکاهند. اما مهم ترین اثر فلسفی کامو، یعنی “اسطوره سیزیف”، واجد اندیشه ها و آرای فلسفی ارزشمندی، به ویژه درباره پوچی و شیوه مواجهه با آن است که دست کم به لحاظ اهمیت در مقایسه با اندیشه های سارتر هیچ کم نمی آورند. کامو در آغاز کتاب خود، “اسطوره سیزیف”، می نویسد: تنها یک مسأله به راستی جدی فلسفی وجود دارد، و آن مسأله خودکشی است ؛ به دیگر بیان، مسأله اصلی فلسفه داوری در این باره است که آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه؟اگرچه این پیوند میان مسأله معنای زندگی و خودکشی، تا حد زیادی تکان دهنده است، اما به یقین کامو را می توان در این مورد بر حق دانست. اگر زندگی به راستی ارزش زیستن ندارد، پس تنها راهی که پیش روی ما می ماند، خودکشی است. اما برعکس اگر زندگی ارزش زیستن دارد، طبیعی است که مسأله خودکشی منتفی می گردد.
توجه به این نکته مهم است که در این جا برای کامو مسأله ی بی معنایی و بی ارزشی زندگی یک فرد انسانی (مثلاً من یا شما) مطرح نیست (آن هم به دلایلی همچون از دست دادن معشوقه یا ارتکاب جنایتی که هرگز وجدان فرد را آسوده نمی گذارد). در برابر، این مسأله برای کامو، مسأله پوچی و معناباختگی کل حیات بشری در همه اعصار هم نیست (کامو به چیزی همچون خواست شرورانه شوپنهاور که بنیاد هستی را تیره و تار می گرداند و از اساس امکان وجود هر گونه معنا و هدفی را منتفی می سازد، قائل نیست)، بلکه به طور خاص اندیشه کامو متوجه یک دوران و وضعیت خاص تاریخی است. به نظر کامو، چیزی وجود دارد که نزدیک است تا بی ارزشی و بی معنایی زندگی و هستی انسان مدرن غربی را برملا سازد؛ چیزی که او پوچی می خواند (سارتر نیز در فلسفه خود به این مفهوم نظر دارد، اما باید توجه داشت که برداشت کامو تا اندازه ای متفاوت از برداشت سارتر از این مفهوم است.)
اما پوچی به معنای واقعی کلمه چیست و کدام است؟ و آن چه خواست و تمنای بنیادینی است که جهان در قبال برآوردن آن خاموش و بی پاسخ مانده است؟ به نظر کامو، این نیاز و خواسته اصلی، تمنای معنای زندگی است ، خواست این که ایده والاتر و متعالی تری [از زندگی] وجود داشته باشد که به هستی و زندگی معنا ببخشد.
به دیگر بیان، این تمنا و به بیان دقیق تر، نیاز، نیازی است برای نیل به تبیینی از معنای زندگی، آن هم در همان قالبی که پیشتر روایت های فلسفی و دینی با طرح جهانی دیگر در فراسوی این جهان، معنای زندگی را تبیین می نمودند. این نیاز، به تعبیر نویسنده، نیازی است برای تبیین معنا بر حسب یک روایت کلان.
اما ما به چه قسم روایت کلان معنابخش برای برآوردن این نیاز بنیادیمان احتیاج داریم؟
کامو در “اسطوره سیزیف”، فقدان ارزش و معنا در زندگی انسان غربی را با ناتوانی او در باور به خداوند گره می زند . پس با این صورت، آن روایت کلان معنابخشی که کامو به طور خاص مد نظر دارد، ظاهراً باید روایت کلان مسیحیت باشد. اما او در جستاری به سال ۱۹۵۳ با عنوان هنرمند و زمانه اش، به این نکته اشاره می کند که مارکسیسم هگلی در باطن خود، چیزی جز انتقال ملکوت مسیحی از آسمان روی زمین، آن هم در زمانی در آینده جهان نیست (یعنی ملکوتی که با ظهور بهشت کمونیستی در آینده برای آدمیان و روی همین زمین متحقق خواهد شد). به همین دلیل کامو،در دفاع از خود در برابر منتقدان مارکسیستی همچون سارتر، مارکسیسم را نیز اسطوره ای نو به شمار می آورد. بدین گونه به نظر می رسد که در نظر کامو، پوچی زندگی بشر غربی، نه تنها ناشی از افول ایمان مسیحی در میان غربیان، بلکه همچنین ناشی از ناکارآمدی و بی ثمری همه دیگر روایت های کلانی همچون مارکسیسم است که می خواستند جای مسیحیت را بگیرند.
پس با این ترتیب و به نظر کامو، پوچی زندگی بشر غربی ناشی از گسستگی اساسی و ریشه ای که از یک سو تمنای این انسان برای یافتن معنا در زندگی خود، آن هم بر مبنای یک روایت کلان و از سوی دیگر عدم توانایی او برای یافتن چنین معنایی در بطن واقعیت جهان است. در واقع، به نظر کامو طرز تلقی بشر غربی از واقعیت به گونه ای است که او نمی تواند روایت کلان معنابخشی را از بطن آن استخراج کند.
در این حالت آدمی، تجربه تهوع و دل آشوبه را همچون بینش و بصیرتی سرنوشت ساز در خصوص حقیقت و واقعیت غایی جهان و زندگی می شمارد؛ یعنی بصیرت به این واقعیت که زندگی در جهانی پوچ و به تعبیر دیگر زندگی بدون روایت های کلان معنابخش دینی و یا فلسفی به هیچ وجه ارزش زندگی کردن را ندارد. » (حمیدرضا محبوبی آرانی/ تهیه و تنظیم : زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان) (۱)
حال با گزینش موردی پاراگراف های کلیدی فصول، به تبیین توصیفی کتاب ادامه می دهم:
«پوچی که تا کنون نتیجه تلقی شده، در این جستار نقطه ی شروع به شمار آمده است. از این نظر، می توان گفت که تفسیر من جنبه ی موقت دارد بنابراین شاید پیش داوری درباره ی موضع گیری آن درست نباشد. در اینجا تنها رنجی روحی، به طور محض، توصیف می شود. عجالتا کاری به کار مسائل مابعد طبیعی یا اعتقادی نداریم. این تنها پیشداوری و تنها محدودیتی است که در این کتاب به چشم می خورد.» (ص۱۳)
«چشم اندازهایی که در زیر نقاب عادت پنهان مانده اند، دوباره همان می شوند که هستند. از ما دور می شوند. همچنان که گاه، در پشت چهره ی آشنای زنی که چند ماه یا چند سال پیش دوستش داشته ایم با بیگانه ای روبرو می شویم، شاید در اینجا هم حتی آرزومند چیزی باشیم که ناگهان ما را چنین تنها بر جا می گذارد. اما زمان آن هنوز فرا نرسیده است. تنها یک چیز می توان گفت: ثقیل بودن جهان و غرابت آن، پوچی است.» (ص۲۷)
«آنچه مورد علاقه ی من است، کشفیات پوچ نیست بلکه نتایج آنهاست.» (ص۲۹)
«کشیش گالیانی به خانم دپینه می نویسد: «شفا یافتن مهم نیست، مهم این است که بتئانیم با بیماری هایمان زندگی کنیم». کی یرکگور می خواهد شفا یابد. شفا یافتن، خواست دیوانه وار اوست، خواستی که سراسر یادداشت های روزانه اش را در می نوردد.» (ص۵۴)
«اندیشیدن، بازآموختن دیدن است و هدایت شعور و از هر تصویر ذهنی، وضعیتی ممتاز ساختن.» (ص۵۸)
«عامل تضاد و شکاف موجود جهان و ذهن من، چیزی به جز آگاهی من از آن می تواند باشد؟» (ص۶۸)
«برای انسانی که کوتاه فکر نباشد، هیچ منظری زیباتر از درگیری ادراک با واقعیتی فراتر از توانایی خویش نیست.» (ص۷۲)
«آگاهی و عصیان با امتناعشان، در تضاد با کفّ نفسند. در دل آدمی هر آن چه کاهش نیافتنی و پر شور و هیجان است، بر خلاف زندگی اش، آگاهی و عصیان را به تحرک وا می دارد. در اینجا مرگی آشتی ناپذیر مطرح است و نه با رضا و رغبت بدان تن دادن. خودکشی، حق ناشناسی است. انسان پوچ گرا تنها می تواند همه چیز را تحلیل ببرد و خود را نیز بفرساید. پوچی نهایت تلاش فکری اوست و او یک تنه در حفظ آن می کوشد چون می داند که با آگاهی و عصیان هر روزه اش، به تنها واقعیت خود که همان نافرمانی است، گواهی می دهد. و این نخستین نتیجه ای است که به دست می آورد.» (ص۷۲)
« پوچی، رهایی نمی بخشد بلکه مقید می سازد. همه ی اعمال را مجاز نمی شمارد. “هرکاری مجاز است” این معنی را نمی دهد که هیچ چیز ممنوع نیست. پوچی تنها تعادل را به پیامدهای کنش های خود بازمیگرداند. پوچی جنایت را توصیه نمی کند چون چنین کاری کودکانه خواهد بود، اما بیهودگی را به احساس پشیمانی از گناه بازپس می دهد. از این قرار، اگر همه ی تجربه ها یکسان باشند، وظیفه نیز به اندازه ی تجربه های دیگر موجه است. از سر بلهوسی هم می توان پرهیزگار بود. » (ص ۸۸ و ۸۹)
«افراد غمگین به دو دلیل غمگینند: یا آگاه نیستند یا امیدوارند. دون ژوان آگاه است و امید ندارد. او به هنرمندانی می ماند که حد خود را می شناسند و هرگز از آن پا فراتر نمی نهند و دوران گذرایی که روحشان در آن استقرار دارد، در کار خویش از سهولت شگفت آور ویژه ی استادان برخوردارند. و نبوغ، همین است. درک و فهمی که به محدودیت های خویش واقف است. دون ژوان، تا زمانی که مرز مرگ جسمانی می رسد، اعتنایی به غم و اندوه ندارد. از آنجا که آگاه است، قه قه می خندد و همین موجب می شود که هر خطایی را بر او ببخشایند. در زمانی که امید داشت، غمگین بود. اکنون طعم تلخ و دلگرم کننده ی آگاهی بی همتا را از لبان زن می چشد. تلخ؟ نه چندان: کم و کاستی لازمی که خوشبختی را ملموس می سازد.» (ص۹۲)
«بازیگر، مسافر زمان است و در بهترین وضعیت، مسافری است که ارواح دنبالش کرده اند. اگر روزی اخلاق مبتنی بر کمیت بتنواند موضوعی برای خود بیابد، آن را روی این صحنه ی شگفت انگیز خواهد یافت. به دشواری می توان گفت که بازیگر تا چه اندازه از این شخصیت ها بهره می برد. اما این مهم نیست. آنچه مطرح است تنها دانستن این نکته است که او به چه میزانی با این جان های منحصر به فرد همذات پنداری می کند. در واقع، گاهی آن ها را همراه با خود می برد و این شخصیت ها در زمان و مکانی که در آن به وجود آمده اند اندکی سرریز می کنند و با او که دیگر نمی تواند به آسانی از قالبی که در آن رفته است بیرون بیاید، همراه می شوند.» (ص۱۰۲ و ۱۰۳)
«توصیف، هدف نهایی اندیشه ی پوچ است. علم نیز، پس از رسیدن به پایان تناقض گویی های خود، از پیشنهاد دادن بس می کند و به تماشا و ترسیم چشم اندازهای همیشه بکر پدیده ها می پردازد. دل ما نیز بدین سان می آموزد که احساسی که ما را در برابر چهره های جهان از خود بیخود می سازد، از اعماق دل پدید نمی آید بلکه از گوناگونی این چهره ها سرچشمه می گیرد. توضیح بیهوده است اما احساس برجا می ماند و همراه با آن انگیزش های بی وقفه ی جهانی که از نظر کمیت بی پایان است. اینجاست که جایگاه اثر هنری شناخته می شود.» (ص۱۲۱)
« کیریلف می گوید: “به مدت سه سال نشانه ی خدایی خود را جستجو کردم و آن را یافتم. نشانه ی خدایی من، عدم وابستگی است”. » (ص۱۳۴)
« شاید کمتر کسی توانسته باشد همچون داستایفسکی به جهان پوچ حیثیت و اعتباری چنین محسوس و آزاردهنده ببخشد. » (ص۱۳۷)
منابع
(۱)
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=123795
مشخصات کتاب «اسطوره سیزیف»
نویسنده: آلبر کامو
مترجم: مهستی بحرینی
سال چاپ: تابستان ۱۳۹۳ (چاپ اول)
انتشارات: نیلوفر