زهرا رستمی
«ارداویرافنامه» روایتی، دربارهی معراج موبدی به نام ویراف است که آن را به اواخر دورهی ساسانی ارتباط دادهاند و به عقیدهی بسیاری، با توجّه به آنچهکه دربارهی حملهی اسکندر به ایران، در متن پهلوی، اشاره شده است، میتوان ریشهی آن را در دورههای اشکانی و حتّی هخامنشی (به صورت غیر مکتوب) نیز جستوجو کرد. این کتاب به زبان پهلوی به نگارش درآمده است و نام اصلی آن «ارتاکویرازنامگ» میباشد. «اردا» به جایگاه مقدّس ویراف اشاره دارد و «ویراف» از ریشهی اوستایی «ویره» به معنی هوش و حافظه است و «ارداویراف» به معنی مرد درستاندیش و صاحب خِرَد است.
مضمون اثر، درباهی اعتقادات ایرانیان دربارهی جهان پس از مرگ، قبل از ورود دین اسلام است و دربارهی اینکه نویسندهی آن کیست، تنها حدسهایی وجود داشته است؛ در متن پهلوی اینطور آمده است: «پس از آن هفت مرد، بنشستند و از هفت، سه و از سه، یکی ویراف برگزیدند و هست که نیشابور نام گویند.» «وک» و «وِست» به استناد همین عبارت نوشتهاند: «چون ارداویراف را «نیشاپوریان » نامیده اند، و یکی از مفسران اوستا به همین نام چندبار یاد شده است، بعید نیست که هر دو یکتن باشند.» «گایگر» و «کون» نیز به اتکاء همین جمله (منتهی کلمه مذکور را «نیک شاهپور» خواندهاند) همین حدس را زده اند: نیشاپور یا نیک شاپوریا نیشاپوهر یا نیکشاپوهر نام یکی از مفسران اوستاست که در وندیداد پهلوی و همچنین در نیرنگستان و رساله منوچهر از او یاد شده است. وی به منزلهی مشاور خسرو انوشیروان در متون پهلوی معرفی شده است. با وجود احتمال «وِست»، «بارتلمی» نوشته : «هیچ دلیلی در دست نیست که ارداویراف را همین نیشابور بدانیم.» در صورت اصالت مقدمه رساله پهلوی، اگر قرائت «وست» صحیح باشد، ارداویراف پسر نیشابور خواهد بود و اگر نسخه «بارتلمی» درست باشد، نام موبد موضوع رساله نیشاپور و ارداویراف (مرد مقدس) لقب او خواهد بود.
در دورهی ایلخانان، شاعری زرتشتی به نام «زرتشت بهرام پژدو» نه از متن پهلوی، بلکه از متون منثوری که به او رسیده بود این اثر را به نظم درآورده است و این امر، موجب به وجود آمدن تفاوتهایی میان متن فارسی و متن پهلوی، شده است که از تفاوتهای برجستهی آن به صورت خلاصه، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
– متن پهلوی در صد و یک فصل، تنظیم شده که متن فارسی، با وجود دربرداشتن مضامین مفصّل، از فصول کمتری برخوردار است.
– در متن پهلوی، تاریخچهای از دین زرتشتی، ارائه شده است که متن فارسی، فاقد آن است.
– جابهجایی فصلها و همچنین، کوتاه و بلند شدن برخی قسمتها، از دیگر تفاوت عمدهی این دو اثر است.
– در متن پهلوی، تصمیمگیری برای فرستادن موبدی برگزیده، توسط موبدان صورت گرفته اما در متن فارسی، این عمل، به دستور «شاه ارشیر بابکان» بوده است.
– در متن پهلوی، خواهران ویراف برای جلوگیری از سفر او، دادخواهی خود را به انجمن مزدیسنان میبَرند اما در متن فارسی، درخواست آنها با شاه اردشیر، درمیان گذاشته میشود.
– ازدواج با محارم به عنوان عملی نیکو در متن پهلوی، مورد اشاره قرار گرفته است در صورتی که در متن فارسی، از آن صحبتی نشده است.
– در متن پهلوی، ارداویراف با راهنمایی «سروش اشو» و «آذر ایزد» از «چینودپل» عبور میکند اما در متن فارسی تنها به یاری سروش است که از پل، میگذَرد و در «گروتمان» به دستور اهورامزدا، «اردیبهشت» نیز به آنها ملحق میشود.
– در متن پهلوی، روانها اعمال خود را به صورت زنی زیبارو یا زشترو، مقابل خود میبینند اما در متن فارسی، تنها صورتی، مقابلشان ظاهر میشود.
- ترجمههای صورتگرفته از اثر، به شرح زیر میباشد:
– ارداویرافنامه یا بهشت و دوزخ در آیین مزدیستی، ترجمه رشید یاسمی، ۱۳۱۴
– ارداویرافنامه (ارداویرازنامه)، فیلیپ ژینو، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار، انتشارات معین و انجمن ایرانشناسی فرانسه، ۱۳۷۲
– ارداویرافنامه (بهشت و دوزخ در آیین مزدیسنی)، ترجمه دکتر رحیم عفیفی، انتشارات توس، ۱۳۹۱
ارداویرافنامه به غیر از تأثیراتی که ممکن است از متون خارج از ایران گرفته باشد، تا حدی، متأثر از کتبیهی کرتیر و همچنین روایات مبتنی بر معراج گشتاسب بوده است. این اثر، در حالی تدوین شده است که احساس
نوعی ناامنی و هرجومرج در کشور وجود داشته است که ریشهی آن را در بیثباتی سیاسی بعد از حملهی اسکندر دانستهاند و همانطور که مشخص است، بعد از این دوره بود که تاریخ ایران، دچار تحولات اساسی شد. خلاصهای از روایت (پهلوی) اثر، به شرح زیر میباشد:
«مردم ایران، نزدیک به سیصد سال، در آرامش و ایمان، در کنار یکدیگر زندگی میکردند تا اینکه اهریمن بدسرشت برای بیگمان کردن مردم نسبت به دین و کاشتن تخم کینه و دشمنی در دلهایشان، اسکندر را تحریک نمود تا به ایران، حمله کند. پس از حملهی اسکندر، ایران دچار هرجومرج و ناآرامی گشت و موبدان تصمیم به انتخاب موبدی برگزیده گرفتند تا با رفتن به جهان پس از مرگ، برای تقویت ایمان مردم، از آن جهان، خبر بیاورد. چهل هزار مرد انتخاب شد که از میان آنها چهارهزار تن که با ایمانتر بودند، باقی ماندند؛ سپس، از آن چهارهزار تن، چهارصد تن و بعد از آن چهل مرد که بیشتر از همه با اوستا آشنا بودند، انتخاب شدند و سپس به هفت تن، تقلیل یافتند و در آخر سه تن، برگزیده شدند که دو نفرشان به برتری ایمان ویراف، اقرار نمودند و ویراف بعد از درخواست نیزه انداختن (قرعهکشی) و رسیدن نیزهها به او، پذیرفت که به جهان دیگر، رود. ویراف، هفت خواهر داشت که همسرانش نیز بودند و از سفر تنها برادرشان به جهان پس از مرگ، سخت برآشفته شدند؛ بنابراین، درخواست کردند از سفر ویراف، صرف نظر شود، امّا به آنها قول داده شد که بعد از هفتشبانه روز، برادرشان، سالم نزدشان بازخواهد گشت. بعد از آماده شدن تمهیدات سفر، ویراف سه جام از منگ گشتاسبی (به نیت پندار، گفتار و کردار نیک) نوشید و به خواب رفت. در ابتدا، بر چینودپل فرود
آمد که دو ایزد به نامهای سروش و آذر، به استقبالش آمدند و با کمک آنها توانست، بدون دردسر، از پُل عبور کند و سپس به مکانی رسیدند که در آنجا ایزدی با در دست داشتن ترازویی زرّین، مشغول اندازهگیری اعمال روانها بود و در این بین، روانهایی وجود داشتند که میزان گناه و نیکیشان به یکاندازه بود و به «همیستگان» روانه میشدند. سروش به ویراف گفت که به مردماناش بگوید، حتّی به اندازهی یک تار مژه هم که شده، بیشتر نیکی کنند تا از همیستگان بتوانند، عبور کنند چراکه آنجا، جایگاه روانهایی است که تا تنپسین در آن میمانند و به جز بادهای سرد و گرم، گزند دیگری به آنها نمیرسد. سپس، ویراف به همراه آنها از «سِتَرپایه» جایگاه پندار نیک، «ماهپایه» جایگاه گفتار نیک، «خورشیدپایه» جایگاه کردار نیک و در آخر، «گروتمان» (بالاترین مرتبهی بهشت) دیدار نمود و پس از ملاقات با بزرگانی چون اهورامزدا، کیومرث، امشاسپندان و ایزدان، شربتی نوشید تا از گزندهایی که در جهان مردگان، امکان داشت بر او وارد شود، مصون بماند. او به همراه سروش و آذر از جایگاههای مختلف بهشت چون: جایگاه رادان و سخاوتمندان، پادشاهان عادل، دستوران و موبدان، پهلوانان، شبانان و… دیدن نمود و دوباره بر چینودپل فرود آمد. به جایی رسیدند که در آن رودی بزرگ از آب گندیده و راکد وجود داشت که روانهایی در قعر آن در رنج، بودند. ارداویراف از سروش، علت را جویا شد و او پاسخ داد، افرادی که از پِی درگذشت عزیزشان، بیش از حد، گریه و شیون کنند، آب چشمشان به این رود اضافه میشود و بعد از اینکه بمیرند، نه تنها روان عزیزشان را دچار رنج و عذاب مینمایند، بلکه توانایی عبور از این رود را نیز نخواهند داشت. ویراف به همراه سروش و آذر به چاهی میرسد که در قعر آن اهریمن قرار داشت و به قدری تنگ و تاریک بود که امکان گذر از آن، وجود نداشت. در آنجا باد سرد و متعفنی میوزید که روانها در برخورد با آن به لرزه میافتادند؛ سپس، ویراف با کمک سروش و آذر به راحتی از چاه عبور کرد و در آنجا از جایگاه گناهکاران، بازدید نمود. مانند جایگاه غلامبارگان، دروغگویان، سخنچینان، جادوگران و… بعد از بازدید از بخشهای مختلف دوزخ و نحوهی شکنجه شدن گناهکاران، باردیگر، به گروتمان رفتند و اهورامزدا پس از نصیحت و تأکید بر پندار، گفتار و کردار نیک، از ویراف خواست که آنچه دیده، برای مردماش، تعریف کند و به سروش دستور داد تا او را به زمین بازگرداند. سروش به پیروی از دستور اهورامزدا، ویراف را به تختش بازگرداند و بعد از اینکه به هوش آمد و غذایی خورد، درخواست دبیری کرد تا آنچه را دیده است برای آنها شرح دهد.»
- نکاتی پیرامون متن اثر:
– در متن به «منگ گشتاسبی» اشاره شده است که ارتباط آن به این جهت بوده است که بعد از اینکه زرتشت برای تبلیغ دین زرتشتی، به درگاه گشتاسب آمد، معجزاتی کرد که به اتهام جادوگری، او را به زندان انداختند و بعد از مدّت کمی، اسب گشتاسب، مریض میشود که طبیبان از درمان حیوان، عاجز میمانند. زرتشت برای گشتاسب پیغام میفرستد که اگر او را آزاد کند، اسباش را مداوا میکند و بعد از آزاد شدن او و مداوای حیوان، زرتشت برای تقویت ایمان گشتاسب، به واسطهی معجونی که اهورامزدا توسط ایزدان برای زرتشت میفرستد، آن را به گشتاسب میخورانَد و او میتواند پیروزیاش بر ارجاسب را مشاهده کند و به قدری مشتاق دیدن جایگاهاش در جهان بعد از مرگ میشود که زرتشت، به او منگی میدهد که پس از نوشیدن آن، به خوابی میرود و قادر به دیدن جایگاه خود در بهشت میشود. (برخی این منگ را همان حشیش دانستهاند که گویا استعمال آن نزد موبدان زرتشتی، امر رایجی بوده است.)
– برخلاف تصور عدهای که برزخ را معادلی برای همیستگان دانستهاند، ذکر این نکته ضروری است که برزخ، ابداع ایرانی-مانوی بوده و حتّی در تورات و انجیل هم وجود نداشته و بعدها به چنین کتابهایی اضافه گشته است. برزخ از علاقهی مانویان، نسبت به تطهیر روح، نشأت گرفته است. آنها معتقد بودند، روح برای بازگشت به آسمان (جایگاه والا) ابتدا، به جایگاه ماه میرود و در آنجا توسط آب، تطهیر میشود تا از تعلقات جسمانی و زمینی، پاک گردد، سپس، با رفتن به جایگاه خورشید، روح در آتش تطهیر میشود تا از این طریق، افکار و درونیات از هرگونه آلودگی، مُبرا شود. بنابراین، بعد از گذراندن چنین مراحلی است که آمادگی لازم برای رفتن به جهان والا را پیدا میکند و برزخ نیز مکانی، قلمداد شده است که روح با ماندن در آن، ممکن است به مقامی بالاتر، صعود یا به مقامی پایینتر، سقوط کند، امّا همیستگان جایی است که ارواح به علت یکسان بودن گناه و نیکیشان، مجبورند تا تنپسین در آن بمانند و جز بادهای سرد و گرم، آسیبی به آنها نمیرسد.
– برخی به دیدگاههای جنسیتی اثر بهویژه در بخش دوزخ، اشاره کرده و آن را سرشار از نگاههای تبعیضآمیز، نسبت به زنان دانستهاند. به عنوان نمونه، در بخش دوزخ، بیشتر زنان به علت جنسیتشان است که دچار عذاب شدهاند، مانند زنی که از فرمان شوهرش، پیروی نکرده است، زنی که در ایّام عادت ماهانه به آب و آتش، نزدیک شده است، زنی که به فرزندش شیر نداده است، زنی که سقط جنین کرده است و…، گرچه دربارهی مردان نیز چنین مواردی وجود داشته است، مانند برخورد با همجنسگرایان، اما این مسئله، دربارهی زنان، به نحو چشمگیری، گستردهتر بوده است و مردان در دوزخ بیشتر به علّت اعمالشان است که دچار عذاب شدهاند، مانند، دروغ گفتن، کُشتی نبستن، دروغگفتن و… .
* مقالات فمینیستی متعددی دربارهی روایتهای اینچنینی و نوع برخوردی که با زنان داشتهاند، ارائه شده است که از جمله آنها میتوان، به مقالهی خانم «سیما سلطانی»، تحت عنوان «گناهان زنان در ارداویرافنامه» اشاره نمود.
– امشاسپندان و ایزدانی که در اثر به آنان اشاره شده است را میتوان، معادل فرشتگان دانست با این تفاوت که امشاسپندان از جایگاه بالاتری برخوردارند و هرکدام، مظهری از اهورامزدا هستند و وظیفهای عهده دارند.
. سپنتمینو: او مظهر خرد پاک است. برخلاف باور عدهای که درجهی اهریمن و اهورامزدا را یکسان میپندارند، در آئین زرتشتی (برخلاف آیین زروانی که از آیین زرتشتی، مشتق شده است)، اهورامزدا از جایگاه والایی برخوردار است و هیچ قدرتی، توانایی برابری با او را ندارد و در این آئین، درجهی اهریمن با سپنتمینو، یکسان است.
. بهمن: مظهر اندیشهی مقدس ودانایی/ محافظ جانوران و حیوانات سودمند.
. اردیبهشت: مظهر راستی و درستی/ محافظ آتش (در متن فارسی بعد از بازدید از گروتمان، به دستور اهورامزدا، به جای آذر، به همراه سروش، به راهنمایی ویراف، میپردازد.)
. شهریور: مظهر توانایی/ حافظ فلزات
. اسپندارمز: مظهر مهر و محبت/ حافظ زمین
. خرداد: مظهر رسائی/ محافظ آب
. مرداد: مظهر جاودانی/ محافظ نبات
دو ایزدی که در متن پهلوی به آنها اشاره شده است:
. سروش: به همراه «میترا» و «رشن»، در چینودپل، از روان پرهیزگارانی که دیوان، قصد کشاندن آنها به دوزخ را دارند، محافظت میکند.
. آذر: روان پرهیزگاران را هنگام عبور از چینودپل از تاریکی دور مینماید.
- علت اینکه ویراف بدون مشکل، از چینودپل عبور میکند، حضور این دو ایزد بوده است.
- از جمله، آثاری که مضمون مشابهی با ارداویرافنامه دارند، به شرح زیر است:
از کهنترین آثاری که مضمونی دربارهی سفر به جهان پس از مرگ داشتهاند، میتوان به لوح دوازدهم گیلگمش، مهابهاراتا، ادیسه، اورفه و اِر، اشاره کرد.
- افسانهی «اِر» افلاطون مشتمل بر شرحی از جهان آفرینش وزندگی پس از مرگ است که به صورت قابل توجهی، بر اندیشههای مذهبی، فلسفی و علمی تأثیر گذاشته است. این کتاب از این جهت برای مطالعه پیرامون ارداویرافنامه حائز اهمیت است که در بررسی تطبیقیای که آقای «حبیب الله احمدی تبار» میان این افسانه و ارداویرافنامه، انجام دادهاند، برخی بر این اعتقاد هستند که ارداویرافنامه بر افلاطون، بیتأثیر، نبوده است. با توجه به تحقیقاتی که «مری بویس» در زمینهی تاریخچهی کتابت ارداویرافنامه، انجام داده است، به علّت مربوط دانستن آن به دورهی پیش از ساسانیان، آن را یکی از آثار تأثیرگذار در نگارش «اِر» دانستهاند، امّا با این وجود، برخی نیز تأکید بر تقدم و تأخر این آثار را مردود دانسته و معتقدند به علّت نبود مستندات مستدل، نمیتوان، به قطعیت دربارهی تأثیرگذاری که متون کهن برهم داشتهاند، صحبت نمود.
از تفاوتهای بنیادینی که میان این دو اثر دیده میشود میتوان به موارد زیر، اشاره کرد:
- اِر در جنگ کشته میشود و به جهان دیگر وارد میشود/ برای سفر ارداویراف، تمهیداتی در نظر گرفته میشود.
- سفر اِر، دوازده شبانهروز است/ سفر ارداویراف، هفت شبانهروز
- در افسانهی اِر، به او توضیح میدهند که هنوز وقت مردنش، نرسیده است/ در ارداویرافنامه او توضیح
میدهد که برای چه هدفی به جهان دیگر، آمده است.
- بازدید ویراف در بهشت و دوزخ با جزئیات، شرح داده شده است/ در اِر اینطور نیست
- ویراف در طول سفر، از حضور راهنمایانی برخوردار است/ در ار راهنمایی وجود ندارد
- زاویهی دید در ارداویرافنامه، اول شخص و سوم شخص است/ زاویهدید اِر، سوم شخص است.
- مهمترین تفاوت میان این دو روایت در این است که در اِر، بیشتر، مسائل سیاسی، اجتماعی و فلسفی مورد توجه بوده است، امّا با وجود اینکه در ارداویرافنامه نیز حضور چنین مسائلی، دیده میشود، با این حال، تمرکز روایت بر مضامین و مسائل اخلاقی و دینی، بوده است.
- از نمونه داستانهایی که مضمونی مشابه با ارداویرافنامه دارد، روایتی مربوط به قرن ۶ میلادی است که توسط روحانی مسیحی به نگارش درآمده است. شرح ماجرا از این قرار است که زنی ایرانی، در عالم مکاشفه، به جهان بعد ازمرگ میرود و در آنجا از شکوه و جلالی که مسیحیان، برخوردار هستند، آگاه میشود و بعد از بازگشت به زمین، تصمیم میگیرد به مسیحیت، روی آورد. موبدان ساسانی با مطّلع شدن از آنچه انجام داده است، او را به زندان میاندازند و در آنجا، فرشتهای به نجاتش میآید و او تصمیم میگیرد برای کمک گرفتن از خسروپرویز، با انجام چند پیشگویی، ایمان او را تقویت نماید، امّا بعد از مدّت کوتاهی، از دنیا میرود.
- شباهت فراوانی میان ارداویرافنامه و متون مذهبی قرونوسطی، وجود دارد که در این روایات، همچون آنچه در ارداویرافنامه نیز قابل مشاهده است، به علّت حضور شخصیتهای تکوجهی، پیچیدگی روایی، تا حدّ زیادی، کاسته شده است و به نحوی میتوان، ساختار مشابهی میانشان پیدا نمود. آقای دکتر «مهدی فروغ»، برررسی مُفصّلی، میان شباهتهای نمایشهای مذهبی قرونوسطی و نمایشهای مذهبی ایرانی، انجام دادهاند که در مطالعهی ساختار متون مذهبی و آئینی، کمک شایانی نموده است.
در دورهی اسلامی، آثاری با مضامین مشابه، قابل مشاهده است که علاوهبر معراج پیامبر، میتوان به «رسالهالغفران» اشاره کرد:
- «رسالهالغفران»، نوشتهی «ابوالعلای معری»، نوعی جوابیه به «ابنقارح» ادیب است که با نگاهی طنز و انتقادی، عقاید او را که جایگاه شاعران را در دوزخ میدانست، مورد سؤال قرار داده است.
برخی از تفاوتهای این اثر با ارداویرافنامه، به شرح زیر است:
- در رسالهالغفران، برزخ وجود دارد/ در ارداویرافنامه، همیستگان.
- شکنجهی گناهکاران که در ارداویرافنامه با جزئیات، پرداخته شده است، در رسالهالغفران وجود ندارد.
- مار در رسالهالغفران، جایگاه بهشتی دارد/ در ارداویرافنامه از آن به عنوان خرفستر، یاد شده است.
- ابنقارح با حضرت آدم، دیدار میکند/ ویراف در گروتمان با کیومرث، دیدار میکند.
- بیشتر شخصیتها در رسالهالغفران، معرفه هستند/ در ارداویرافنامه شخصیتها نکره هستند.
- یکی از داستانهای مشابه ارداویرافنامه، «کمدی الهی» نوشتهی «دانته» است که مانند رسالهالغفران، بیشتر شخصیتهای آن، معرفه هستند. به عنوان نمونه، دانته هنگام بازدید از دوزخ که ویریژیل نیز او را همراهی میکند، حضرت محمّد و علی را در حال شکنجه شدن میبیند؛ همچنین، در طبقهی اول دوزخ، افراد شناختهشدهای چون ابنسینا، افلاطون، هومر و… را ملاقات میکند.
برخی از تفاوتهای ارداویرافنامه و کمدیالهی، به شرح زیر است:
- راهنمایان، در کمدیالهی، تغییر میکنند (در بهشت: بئاتریس. در دوزخ و برزخ: ویریژیل)/ در ارداویرافنامه، راهنمایان تا پایان سفر، ثابت هستند.
- سمبل و نمادگرایی در کمدیالهی، برجستهتر از ارداویرافنامه است.
- «سیاحت غرب» نوشتهی «آقا نجفی قوچانی» از دیگر روایاتی است که به وقایع جهان پس از مرگ، پرداخته است.
- «رویای صادقه» نوشتهی «سید جمال واعظ اصفهانی»، سفرنامهای دربارهی جهان آخرت است.
- از آثار متأخری که تأثیر ارداویرافنامه، بر آن مشهود است، میتوان به «آفرینگان»، نوشتهی «صادق هدایت» اشاره نمود. مسئله مرگ و جهان پس از مرگ، همواره از مضامین مورد توجّه هدایت بوده است که در این اثر با دیدگاهی متفاوت به آن پرداخته است. روایت دربارهی «زربانو» است که برای دیدار معشوقش، خودکشی میکند و هنگامی که جسدش در استودان، قرار میگیرد، سایهاش از جسماش جدا میشود و با سایههای دیگر به گفتوگو، میپردازد. او ابتدا تصور میکند به دوزخ، وارد شده است، امّا سایهای به او میگوید که هرآنچه در دنیا درباره بهشت، همیستگان و دوزخ به او گفتهاند، دروغی بیش نبوده است و بعد از مرگ، فقط سایهای از انسان باقی میماند که روزها هرجا که بخواهد، میرود و شبها برای ماندن کنار استخواناش دوباره به استودان، بازمیگردد. در این اثر، سایهها به ابراز عقاید خود دربارهی جهان پس از مرگ میپردازند و در قسمتی از آن، «زربانو»، به سایهای اعتراف میکند که دلش به حال دخترناتنیاش که در دنیا، تنها مانده است، میسوزد و سایه به او پاسخ میدهد که برای خودش دلسوزی کند؛ چراکه در دنیا، حداقل، امید به مرگ وجود دارد، در حالیکه در این جهان، هیچ نیست.
در سال ۱۳۷۸ اقتباس نیمهآزادی از ارداویرافنامه، به نام «گزارش ارداویراف» توسط آقای «بهرام بیضایی» صورت گرفت که در هفت آمد، تنظیم شده است:
- باور مَردمان سُستی گرفته است؛ موبَدان از اَرداویراف میخواهَند به جهان دیگر بِرَوَد و گزارش بیاورد که آیا اصلاً جهان دیگری هست.
- به راهنماییِ ایزدسروش و نَواخوانان اَرداویراف در بهشت نامدارانی چون «تهمینه، آرش، هُمای و بهآفرید، اسفندیار، جاماسب، فریدون، بهرامِ گور، فَریوَر، شهرناز و اَرنواز، زرتشت و…» را میبیند که هیچیک از بارِ رنجهای آن جهانی خود نَرستهاند.
- هفت خواهر ارداویراف که همسران وِی نیز هستند، بر سَرِ پیکر او چشم به ره برگشت او هستند و در این دلواپسی به خوابهای خود میاَندیشند.
- در همیستگان، ارداویراف، نامدارانی چون «گُردیه و بهرام چوبین، منیژه، شیرین و خسرو و فرهاد، فرنگیس، مُشکدانه، گُردآفرید، مانی، رستَم و سهراب، مزدک و…» را میبیند.
- خواهران ارداویراف، از خود میپرسند که چرا هیچ زنی، هرگز به چنین کار بزرگی فَراخوانده نشده است.
- در دوزخ، ارداویراف مردمی را میبیند که کیفرِ هیچکدام هَمسَنگ گناهشان نیست.
- ارداویراف از خواب، برمیخیزد و موبدان و خواهرانش گزارش وی را مینویسند.
به گفتهی آقای بیضایی، آنچه باعث شده است که ایشان، اقتباسی از ارداویرافنامه، انجام دهند، مربوط به همسنگ نبودن عذاب و میزان گناهی بوده است که گناهکاران مرتکب شدهاند و ایشان قصد داشتند تا تکگویی موجود در اثر را به وسیلهی دیالوگ، به نوعی، پاسخگویی، بدل سازند تا از این طریق، به گناهکاران نیز، فرصتی برای صحبت کردن داده شود. در اصل، در این اثر، با توجه به آنچه که خودشان ابراز داشتهاند، هدف آن بوده است که دین و رفتار موبدان، به نوعی، مورد سؤال قرار گیرد و باتوجه به اینکه ایشان، در کارهایشان، همیشه برای زن نقشی محوری قائل بودند، در این اثر نیز، نگاه مردسالارانهی موجود را مورد انتقاد قرار دادهاند؛ همانطور که در آمد پنجمِ اقتباس ایشان اشاره شده است: «چرا تاکنون، چنین کار بزرگی به زنان، واگذار نشده است.»
نسخهی کوتاه شدهای از «گزارش ارداویراف» در ژانویه ۲۰۱۵، در «سالن کابرلی، دانشگاه استنفورد» به اجرا در آمده است که خانم «مژده شمسایی» در نقش ویراف ظاهر شدند و یکی از دیالوگهای کلیدی ایشان که از آن میتوان، به عنوان مفهوم مرکزی اقتباس آقای بیضایی، یاد کرد، به این شرح است: «دوزخ در اندیشهی ماست که دوزخ ساختیم، بهشت برای خودپرستی خویش و دوزخی برای دیگران.»
- یکی از مناسبترین قالبهایی که شاید بتوان، روایتهای شرقی چون ارداویرافنامه را در آن بررسی نمود، دستهبندی است که آقای «ژانکلودکریر» ارائه نموده است. همانند آنچه که آقای «ستاری» در بررسی روایت «هزار و یک شب»، به آن اشاره کرده است، آقای کریر، الگوی نمایشهای شرقی را مبتنی بر حضور عنصر «شگفتیساز» دانسته و آن را عاملی برای ایجاد جذابیتهای بصری در اثر، قلمداد نموده است. از دوران قدیم تاکنون، اساساً نمایشهای شرقی، به ویژه نمایشهای آیینی و مذهبی بر تصویر و ایماژ، متکی بودهاند و وجود عنصر شگفتی، چه در فرم و چه در محتوای اثر، قابل مشاهده بوده است، به نحوی که امروزه در اجراهای جدید نیز، توجه فراوانی را به خود جلب نموده است. در این ساختار، برای ایجاد تعلیق، از ترفند «ایجاد شگفتی کردن» در فرم و محتوا، استفاده شده است. به عنوان مثال، برای ایجاد شگفتی در فرم یک روایت، هنگام نقل داستان، آن را قطع نموده و برمبنای بهانهای داستانی دیگر را شروع میکردند؛ به بیانی دیگر، در چنین ساختاری، هر صحنه، زمینهساز صحنهی دیگر نبوده و با ایجاد چنین ترفندی، در مخاطب، ایجاد شگفتی، میکردند. در این نوع از روایت، قهرمان با حوادث و رخدادهایی مواجه است که امکان دارد، ارتباط کمی با حوادث قبل از خود داشته یا کاملا از آن مجزا باشد، مانند «هفتخان رستم» که در عین اینکه هر خان، در کل روایت، به خان دیگر مربوط بوده است اما هرکدام را هم میتوان، مستقل در نظر گرفت. بنابراین، آنچه اهمیت مییابد، بیش از روابط علت و معلولی، ایجاد شگفتی کردن است و عناصر بافتی اثر (Texture) نسبت به عناصر ساختاری (Structure) برجستهتر میگردند. همچنین، تکثرگرایی موجود در این آثار و توجه به ایجاد شگفتی کردن، نه تنها در نوع نقل روایت و قصه گفتن بلکه در در اجراهای نمایشی نیز، از طریق پرداختن به جلوههای بصری، از اهمیت بالایی برخوردار بوده است که نمود بارز آن را در طومارهای نقالی که توسط نقالان، اجرا شده است، میتوان، مشاهده نمود. علاوهبر نمود ساختاری، ایجاد شگفتی، در محتوای آثار نیز حضور پُررنگی داشته است که با رخ دادن اتفاقات محیرالعقول و پرداختن به شخصیتها و کارکترهایی که به اعمال خارقالعاده و شگفت دست میزدند و یا به علت رفتار یا مهارتی که روی صحنه همراه با اغراق و بازیهای کلامی، انجام میدادند، با به وجود آوردن شگفتی و حیرت در مخاطب، باعث جذابتر شدن هرچه بیشتر روایت میشُدند؛ بنابراین، در ارداویرافنامه، توجّه به ساختار روایتهای شرقی نیز امکانپذیر است.