گروه نویسندگان زیر نظر ناصر فکوهی
تعداد صفحات: ۵۱۶
نوشتههای مرتبط
کتاب انسانشناسی فرهنگی شهر تهران در سال ۱۳۹۵ توسط معاونت امور اجتماعی و فرهنگی اداره کل اجتماعی و فرهنگی استان تهران به انتشار رسید. این کتاب در واقع یک مجموعه گردآوری شده در چند تم مرتبط با انسانشناسی شهری میباشد. فصل نخست این عصر تاریخ تهران است، که البته صرفاً به تاریخ معاصر تهران میپردازد. دیگر فصلهای این اثر به ترتیب: موزه سردرگمیهای زیست محیطی، تاملاتی فرهنگی در باب زمان پایتخت، شهری که با ساختههایش شناخته شد، تجلی دو قدرت، آنچه به دست میآید: آنچه از دست میرود؟ شهر هویتهای چهل تکه، گم شدن در شهر، آسیبهای پایتخت نیمهساز، قصهها و غصههای شهر میباشد.
همانگونه که فکوهی، در مقدمهی اثر مینویسد این کتاب بعد از انسانشناسی شهری، دومین اثر عمدهایی است که در این حوزه به انتشار میرسد. او در مقدمه هدف خود را پیشبرد اندیشه انسانشناختی از خلال تحلیلی مدرن عنوان میکند. به نظر، فقدان سابقه در این حوزه و جدید بودن این اثر از حیث موضوعی، کار را با پراکندگی و یک تیپ از ناپختگی همراه کرده است. همینکه، به سیاق کتب مجموعهایی استفاده از پژوهشگران مختلف، این مسئله را تشدید نموده است. ما در ادامه یکی از فصول کتاب یعنی موزه سردرگمیهای زیست محیطی را مورد شرح و نقد قرار خواهیم داد.
موزه سردرگمیهای محیط زیست، عنوان فصل دوم این کتاب در ۴۵ صفحه میباشد که توسط مرجان والا، نوشته شده است. این فصل از کتاب دارای دو بخش مقدمه و محتوی است. ما در آغاز به شرح کلی محتوای کار می پردازیم. والا در این اثر کم و بیش به سیاق مردمشناسان و تکنگاران کلاسیک، برخی از خصایص و مصائب زیستمحیطی شهر تهران و ویژگیهای کلی اقلیم تهران را توصیف میکند. والا در این فصل ابتدا شهر تهران را به سه بخش کوهستان، کوهپایه و دشت تقسیم میکند و سپس با استفاده از متغیر طبقه به عنوان متغیر اصلی، دست به تحلیل تهران از منظر انسانشناسی شهری میزند. در این کتاب والا شرحی اقلیمشناسانه از شهر تهران را به مخاطبان ارائه میدهد و تلاش میکند با همسویی به بومشناسان فرهنگی زیست اجتماعی/فرهنگی شهر تهران در سایه شرایط اقلیمی مانند ارتفاع و شیب شهر، پوشش گیاهی، دسترسی به منابع آب، و غیره را در اختیار مخاطب قرار دهد و از این طریق مسائل زیست محیطی بسیار مهمی مانند کیفیت آب تهران، آلودگی آب، امنیت آب، تاریخ آب، تاریخ آب در شهر تهران، و مسائلی مانند آلودگی بصری، آشفتگی کالبدی، آلودگی آب و هوای تهران و پیامدهای سنگین آن برای شهروندان را مورد بحث قرار دهد. به باور والا، انتخاب مسکن و محل زیست در تهران، ملهم از مطلوبیت زیست محیطی در کنار دیگر متغیرهای اجتماعی، اقتصادی است. به نظر نویسنده، تهران شهری غرق شده در انواع مسائل زیست محیطی است. سه گسل در درون شهر وجود دارند و ساکنین، بدون هیچگونه واکنشی از نظر قیمت، بسته به نزدیکی این زمینها به مناطق بالادست به خرید و فروش آنها اقدام میکنند. اینگونه به نظر میرسد که ساکنین تهران درکی از گسل و خطرات آن ندارند که خود جای نقد و بررسیهای فراوان دارد. همچنین انواع آلودگیها زندگی کلیه شهروندان را متاثر کرده است. نبود سیستم فاضلاب در شهر، تهران را از حیث سیستم دفع پساب در موقعیتی بسیار بغرنج قرار داده است. همچنین آلودگی دائم هوا اعم از شیمیایی و محیطی و مسائلی از این دست، شهروندان را در مضیقه قرار داده . نویسنده به خوبی نشان میدهد واکنش شهروندان به این وضعیت اما چیزی جز مصرف نیست. اینجاست که والا کار خود را از سطح مردمنگاری فراتر میبرد. شهروندان برای فرار از آلودگیها، مجبور به استفاده مکرر از شویندهها، آب برای شستشو یا آب معدنی برای شرب هستند. برای فرار از آلودگی به مناطق حاشیه شهر، خصوصاً مناطق بالادست تهران مهاجرت میکنند و از این طریق، و با مصرف کردن فضا، از مصایب آلودگیهای شهری فرار میکنند و بر حاشیه شهر میافزایند. والا نشان میدهد که چگونه آلودگیها، به سمت جنوب تهران سرازیر میشوند و آلودگی به پدیدهایی برای تفاوتها و افزایش نابرابری مبدل میگردد. بالادستیها و صاحبان ملک در مناطق ییلاقی با استفاده از ایماژ پاکی و طراوت در برابر آلودگی بر ارزش زمینهای خود میافزایند و در عوض پاییندستیها، بیش از پیش در آلودگیها انباشت شده غور میخورند. در آخرین بخش، والا با ارجاع به مفهوم اصلی این پژوهش یعنی سلطه بر طبعیت با محور قرار دادن مصرف، ادعا میکند که آگاهیزیست محیطی در شهرها به دلیل ارتباط مستقیم با محیطهای طبیعی، بر عهده سیستمهای آموزشی، شبکههای اجتماعی و ارتباطی است. فقدان این منابع، سبب فهم غلط از محیطزیست به عنوان فضای فراغتی است. به تعبیر دیگر، اندیشه سلطه فرهنگی انسانی بر طبیعت، شکل غالب تعریف محیطزیست است. او با توجه به همین مفهوم سلطه انسان بر طبیعت است که فرایندهای بهرهوری بیرویه، تغییر و مداخله برای زیباسازی، افزایش رفاه و ایجاد امنیت را توضیح میدهد.
نقد
به طور کلی مراد از محیط در پژوهشهای بومشناسی محیطزیست است. هرچند که این محیط را به شکل عامتری نیز میتوان به کار برد. بومشناسی در غیراجتماعیترین تعبیر مطالعهی زیستگاهها و شیوههای زندگی و تعامل بین موجودات زنده در یک محیط مشخص است. مراد از اصطلاح بومشناسی یا همان اکولوژی روابط دو سویه میان موجود زنده و محیط طبیعی است. این اصطلاح برخاسته از دو واژه یونانی ایکوس به معنای موطن و زیستگاه و لوژی به معنای لغت و آموزش و به معنای شناخت به چیزی است و در اصل علمی است که به مطالعه پیوندهای میان موجودات زنده اعم از انسان و دیگر حیوانات و محیط زیست میپردازد. (جردن، ۱۳۸۰، ۲۸)
اما بومشناسی فرهنگی به طور کلی مطالعه روشهایی است که در آن گروههای مختلف انسانی به منظور حفظ و بقا یا تحول با محیط خود تعامل و رابطه دارند. در واقع هدف این مطالعات نشان دادن نحوی تاثیرگذاری محیطزیست بر فرهنگ و جامعه است و اینکه چگونه فرهنگ و جامعه خود را با محیط و به خصوص محیطزیست وقف میدهند این نظریه از ابتدا در مردمشناسی آمریکایی و نخست توسط فرانس بواس و آلفرد کروبر پرورش یافت. این دو با طرح مفهوم احتمالگرایی محیطی، به این مسئله پرداختند که فرهنگها، مشروط به اکوسیستم هستند. این دیدگاه احتمالگرایانه به عنوان رابطه بین فرهنگ-محیط گاه به عنوان موازنهای بین جبر فرهنگی، و جبر محیطی طبقهبندی میشود. با این حال طبقهبندی، جوهر تعاملگرایی، گفت وگوی بین فرهنگ یا انتخاب انسان و فرصتهای محیطی ذاتی درون لحظات محتمل را کم ارج و مبهم میسازد. احتمالگرایی محیطی چرخشی به سوی یک دیدگاه دیالکتیکی و تعاملی از رابطه بین فرهنگها و محیط آنهاست، دیدگاهی که در کانون رویکردهای بومشناسی فرهنگی باقی مانده است. در این بین، جولین استوارد، که شاگرد کروبر بود و در بین گروههای بومی در جنوب غربی آمریکا کار میکرد، ایدههایی را مطرح کرد که عموماً به عنوان شالودههای آشکار بومشناسی فرهنگی ملاحظه میشوند. استوارد با کتاب نظریه تغیر فرهنگ توانست به نوعی چرخش جدید مفهومی و روششناختی در این مفهوم دست زند. استوارد در این نظریه، داعیه این را دارد که محیطهای مشابه و یکسان، جوامع و فرهنگهایی یکسان یا شبیه به هم را به وجود میآورند. استوارت بیش از هر چیزی بر آن بود که مکانیسمهای انطباق با طبیعت را به دست بیاورد و تحلیل کند. موزهی سردرگمیهای زیست محیطی نیز در همین سطح باقی میماند. او در پژوهش خویش، ابتدا به چیستی شرایط اکولوژیک تهران و سپس، چگونگی تطبیق انسان با آن میپردازد.
در واقع مرجان والا، با توجه به تعداد صفحات در دست، و همینطور، بیسابقه بودن موضوع پرداخت به محیطزیست شهری از منظر انسانشناسی کاری خوب و شایان توجه را عرضه نموده است. موزه سردرگمیهای زیستمحیطی اطلاعات مردمنگاری و اسنادی جالبی درباره واقعیتها و تعاملات زیست محیطی شهر تهران در اختیار مخاطب قرار میدهد که البته کامل نیست. برای نمونه والا آلودگیهای درونخانگی را به طور کامل، فراموش کرده است که قربانیان آن اغلب زنان میباشند. این در حالی است که شمار قربانیان آلودگیهای درون خانگی، بسیار بیشتر از قربانیان آلودگی در فضای بیرونی است. در این کتاب گاهی اطلاعات تکراری دیده میشود و گاهی تاکید فراوان به مفهومی مانند طبقه، کار را خشک و مکانیکی نشان میدهد. اطلاعات تاریخی کتاب مانند تاریخ بحران آب در شهر تهران گرچه به شکل جسته،گریخته به کار گرفته شده اما در درون متن پرورش نیافته است. همچنین با وجود تاثیر بسیار زیاد مسولان و دولتمردان و همه جریانها و گروهای قدرت، اشارهایی به گروههای زیست محیطی، سمنها و نهادهای زیست محیطی به عنوان متولیان زیربط بسیار تاثیرگذار در اکوسیستم تهران دیده نمیشود.
البته چنین ایراداتی را میتوان با توجه به صفحات و تازگی کار، نادیده گرفت و این پژوهش به درستی را ارزشمند تعبیر کرد. به نظر ایراد اصلی کار در طرح مسئلهی محقق در مقدمهای این تحقیق است. او در صفحهی ۹۵ پرسش خود را اینگونه طرح میکند که در فقدان ارتباط مستقیم با عناصر طبیعی، چگونه میتوان رویکردی فرهنگی به مسائل زیستمحیطی شهر داشت؟ اما او دقیقاً معلوم نمیکند که منظورش از رابطه مستقیم چیست. قابل حدس است که والا، دوگانه بسیار ساده ارتباط مستقیم غیرشهریها با طبیعت، و عدم ارتباط مستقیم شهرنشینان با آن را مدنظر داشته است. او بعد از پرسش نخست اینگونه فرض میکند که زیست شهری و مدیریت آن، نیازمند کنترل و مداخله در طبیعت است و اینگونه قلمداد میشود که در انواع دیگر زیست مانند زندگی در شرایط بدوی و روستایی مداخله و کنترلی صورت نمیگیرد. او در نتیجهگیری و جمعبندی نیز نشان میدهد که عامل اصلی بحران عدم ارتباط مستقیم اهالی تهران با طبیعت است. اما مسئله اینجاست که انسان هرگز تجربهی مستقیمی از جهان اطراف ندارد، و همواره طبیعت را به عنوان یک امر کلی از مدخل امر جزیی یعنی فرهنگ دریافت میکند. بدویها نیز با میانجی زبان، ابزار و فرهنگ با طبیعت وارد رابطه میشوند. بنابراین، چیزی به عنوان رابطهی مستقیم وجود ندارد و اساساً انسان راهی به نفسالامر طبیعت جز از طرق نمادین و درک پدیدارها ندارد. اما مسئلهی دوم اینجاست که به فرض وجود رابطهی مستقیم و احتمالاً عرفانی و سازگار غیرشهریها با طبیعت چه تضمینی در این وجود دارد که آنها با طبیعت رابطهای خوب داشته باشند؟ انسان بدوی هیچ درکی از محیطزیست و حفظ آن ندارند. انسان روستایی یا عشایر نیز، از همین طبیعت برای سوخت استفاده میکند در صورت لزوم، با ریختن نفت در پای درختها، آنها را خشک کرده و زغال آن را در بازار به فروش میرساند. تلاش همین انسان روستایی برای بهرهبرداری از منابع آب در جهت آبیاری در حال نابودسازی منابع آبی کشور است، و دامهای آنها مهمترین عامل در نابودی جنگلها، مراتع و فرسایش خاک به حساب میآیند. رفتار طبیعت با آدمی نیز این گونه است. سفری کوتاه به بکرترین مناطق ایران نشان میدهد که در صورت توانایی از انواع ابزارها و امکانات برای افزایش تسلط بر طبیعت استفاده میکنند.
از این جهت این امر یعنی دوگانه شهر/روستا، تمدن/طبیعت، آلودگی/پاکی و غیره که پیش فرض این تحقیق است دقیقاً همان دوگانهایی است که عامل اصلی بحران زیستمحیطی در شهر تهران است. کار انسانشناسی در حوزهی محیط زیست ضرورتاً باید مبتنی بر حذف این دوگانه و به جای آن رویکرد دیالکتیکی شهر و طبیعت با یکدیگر باشد. زیمل در اثر بیبدیل خویش ویرانه، پل دودمان در تمثیل و نماد، و بودلر در مجموعه اشعارش نشان میدهند که طبیعت و شهر اساساً دو محیط ممزوج و آمیختهاند و نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا کرد، جداسازی این دو از یکدیگر، که در کلیدواژه غیرمستقیم مورد اشاره والا قرار گرفته، دقیقاً همان امری است که مردم را به دور شدن از مراکز شهری و تصرفات اراضی بیرون از شهر سوق میدهد. آنها نیز در پی وهم ارتباط مستقیم و احتمال صمیمانه با طبیعتاند. همین امر رستورانها را به اشغال حریم رودخانهها سوق داده و هزاران شهروند تهرانی را برای تجربهی لحظهایی خوردن کباب در کنار رودخانه، مبدل به مشتری این رودخانهها کرده است. از این جهت پیش شرط متافیزیکی والا در طرح مسئله مبتنی بر تصویرسازی وهمآلود از رابطهی انسان و طبیعت است و همین امر او را در ارائه راهکاری جامع ناکام نموده است.