انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

معرفی نظریه‌پردازان کلیدی در مطالعات جنسیت (بخش اول): دوروتی اسمیت

۱. اسمیت، دوروتی (۱۹۲۶) Dorothy Smith

دوروتی اسمیت در ۱۹۲۶ در بریتانیا زاده شد. او مدرک کارشناسی خود در رشته جامعه شناسی را در سال ۱۹۵۵ از دانشگاه لندن گرفت و در سال ۱۹۶۳ درجه دکترای خود را نیز در همین رشته از دانشگاه برکلی کالیفرنیا اخذ نمود (ریتزر، ۱۳۷۴). دوره¬ی فعالیت اسمیت در دانشگاه برکلی مصادف بود با جنبش¬های دهه¬ی ۶۰ در آمریکا و طرح شدن مسئله¬ی اقلیت ها و از جمله زنان. او حرفه¬ی خود را به مثابه جامعه¬شناس با سایر مشغولیت¬هایش از جمله مادری و همسری در هم آمیخت و تلاش خود را بر آن نهاد تا جامعه¬شناسی را به علمی که با جهان روزمره¬ی زنان سروکار دارد تبدیل نماید. اهمیت مطالعه¬ی آثار اسمیت در حوزه¬ی مطالعات جنسیت در آنجاست که او به عنوان یک فمینیست مسئولیت¬ها و تجربه زیسته متفاوت زنان در زندگی روزمره و رابطه مداوم آنان با بدن خود را امکانی برای شکل گیری علوم اجتماعی جدید می داند که می¬تواند دربردارنده رویکردی انتقادی بر نقاط به زعم او “کور و تاریک جامعه شناسی حاکم” باشد. او در مطالعات زنان، نظریه¬ی فمینسیتی، نظریه¬ی استندپوینت از صاحبنظران اصلی به شمار می¬رود و مبدع روش مردم¬نگاری نهادی است. “مردم¬نگاری نهادی نوع روش تحقیق در جامعه-شناسی است که برای کشف روابط اجماعی که زندگی روزمره¬ی افراد را سازمان می¬دهد ابداع شده است. برای یک مردم¬نگار نهادی، فعالیت¬های هرروزه¬ی عادی محلی برای فهم نظام و نهاد اجتماعی است” (دوالت، ۱۳۸۵).

وی با بیان اینکه زنان همواره بیرون از ساختارهایی هستند که جامعه مردانه برای شناخت ساخته است “ورود به شیوه شناخت حاکم بر جامعه ای مثل جامعه ما ، کنشگر را از امکان بی واسطه محل خاصی که او در آن قرار دارد دور می کند. جامعه شناس مرد از آنچه در این مکان برایش حاضر می شود به منزله ابزاری برای رفتن به فراسوی این مکان و رسیدن به نظم مفهومی استفاده می¬کند . بنابراین چنین شیوه عملکری سبب ایجاد دو پارگی در خود آگاهی می شود. دو پارگی که البته برای تمام کسانی که این گونه عمل می کنند وجود دارد. این امر دو شیوه¬ی شناختِ تجربه و عمل را ایجاد می¬کند ” (اسمیت، ۲۶:۱۳۸۵). وی با ترسیم این چارچوب شناخت در علوم اجتماعی تصریح می کند بیگانگی فرد از وجود فیزیکی که لازمه این نوع شناخت مستقل از موقعیت فرد است امری است که به دلیل ویژگی های فیزیکی و تقسیم کار اجتماعی زنانه و مردانه، خاص موقعیت مردان بوده و زنان به واسطه¬ی تجربه زیسته متمایز خود با مردان هیچگاه نمی¬توانند از محیط اطراف خود کاملا جدا شوند و لذا دانش آنان نیز دانشی کاملا جدا و ورای فضای پیرامون نخواهد بود.

اسمیت در نهایت از یک سو نقدی روش شناختی به این نوع شیوه شناخت وارد می کند و از سوی دیگر دانش جامعه¬شناسی زنانه را به دلیل قرار نداشتن در این ساختار دو پاره آگاهی بهترین امکان برای خروج از این موقعیت می داند وی مدعی است علی رغم ادعای جامعه شناسی مبنی بر ساختن دانشی مستقل از موقعیت جامعه شناس و قابل تعمیم، این دانش حول شیوه ای از شناخت سازمان یافته است که محدود ماندن یک تجربه را در همان محیط ساخته شدنش ناگزیر می سازد، چرا که قادر به شناخت و درک و تحلیل رابطه خود با محیط پیرامون نیست. به عبارت دیگر جامعه¬شناس مرد با گریز از شناخت موقعیت پیرامون خود، عدم دخالت خود در فرایند شناخت را بدیهی می داند در حالی که همین چشم پوشی از موقعیت، امکان تعمیم دانش بدست آمده در موقعیت های دیگر را محدود می¬سازد (والاس، ۲۰۰۶).

او معتقد است که نگرش زنان ادعای جامعه شناسی را مبنی بر ایجاد دانش بی طرف و مستقل از موقعیت جامعه شناس رد می-کند. زنان از یک سو برای شناخت مجبورند در همان ساختار دو پاره آگاهی که دانش مردانه ساخته قرار بگیرند و از سوی دیگر بنا به موقعیت اجتماعی و فیزیولوژیک خود هیچگاه نمی-توانند رابطه خود را با زندگی روزمره به طور کامل و پیوسته نفی کنند. اگاهی بر این شرایط به جامعه شناس زن امکان را می دهد که نقش موقعیت سوژه را در شناخت پررنگ تر سازد و دانشی انتقادی نسبت به دانش به تمامی انتزاعی مردانه خلق کند.

کتاب¬شناسی:

– اتنوگرافی نهادی: جامعه¬شناسی برای مردم (۲۰۰۵)

– مادری یا تدریس (۲۰۰۴)

– نوشتن از امر اجتماعی: نقد، نظر و بررسی (۱۹۹۹)

– کنش¬های مفهومی قدرت: جامعه¬شناسی فمینیستی دانش (۱۹۹۰)

– متن، حقایق و زنانگی: کشف روابط سلطه (۱۹۹۰)

– جهان روزمره به مثابه امر مسئله دار: جامعه¬شناسی فمینیستی (۱۹۸۷)

– فمینسیم و مارکسیسم: مکانی برای بودن، مسیری برای رفتن (۱۹۷۷)

– تصویر زنان در روانپزشکی: دیوانه نیستم! عصبانیم! (۱۹۷۵)