«دیدار با گورباچف» (Meeting Gorbachev) مستندی است محصول سال ۲۰۱۸ که فیلمساز پرآوازه، ورنر هرتسوگ، با همراهی آندره سینگر، تهیه کننده بسیاری از آثار پیشینش، به کارگردانی آن پرداخته و در آن هرتسوگ شخصا با گورباچف مصاحبه می کند. شاید به دلیل شخصیت متفاوت هرتسوگ و داشتن عناوینی چون فیلمساز داستانی و مستند، فیلمنامه نویس و بازیگر بود که گورباچف او را پذیرفت و ترجیح داد به جای خبرنگاران پرحاشیه در مقابل یک فیلمساز بنشیند و به سوالاتش پاسخ دهد. این مستند محصول آمریکا، آلمان و انگلستان بوده که تحت سنگینی نام گورباچف و هرتسوگ در فستیوال های بسیاری به نمایش درآمد. فیلم حاصل سه ملاقات فیلمساز با آخرین رئیس جمهور شوروی، یکی از دو قطب دنیای قرن بیستم، است که طی مدت شش ماه انجام گرفت.
البته این مستند به هیچ وجه زمانش را با نشان دادن گورباچف پیر در حال خاطره گفتن پر نمی کند بلکه هرتسوگ بر روی تصاویری از عکس ها، فیلم های آرشیوی و مکان ها، داستان زندگی یکی از تاثیرگذارترین رهبران دنیا را روایت می کند. مردی که از طرفی هوشمندی و عملگرایی اش موجب تعامل بهتر و بیشتر با رهبران دنیا شد اما سرانجام سرنوشت کشور اتحاد جماهیر شوروی و صدها میلیون نفر را دگرگون ساخت. هرتسوگ تنها به ملاقات شخصی اش با گورباچف بسنده نمی کند بلکه به سراغ سایر سیاستمداران جهان که با او ملاقات داشته اند می رود و با افزودن روایت ایشان از گورباچف به غنای مستند متفاوتش می افزاید، سیاستمدارانی چون میکلوژ نمت (نخست وزیر سابق مجارستان) و جورج شولتز (که با حضورش در چهار دولت ایالات متحد عملا تاریخ زنده سیاسی آمریکاست).
در این دیدار ورنر هرتسوگ از همان ابتدای گفتگو به موقعیت خودش اشاره می کند که ملاقات با گورباچف برای یک آلمانی آسان نیست و به شوخی به مواجهه آلمان نازی و شوروی در جنگ جهانی دوم اشاره می نماید و می گوید احتمالا اولین آلمانی که دیده بودید قصد داشت شما را بکشد. گورباچف اما از همان ابتدا نشان می دهد که سیاستمداری کهنه کار است، به این راحتی ها تحت تاثیر قرار نمی گیرد و وارد بازی فیلمساز نمی شود، بلکه به میل خودش به روایت جهت می دهد. او روایتی دیگر از نخستین آلمانی های زندگی اش دارد. از کودکی اش در شوروی استالینی می گوید که با پدربزرگش به همسایه هایشان در روستای مجاور سر می زدند و خانواده ای که بیسکوییت های زنجبیلی عالی داشتند را ملاقات می کردند. وی در توصیفی عمیق از دید کودکی که مرز و نژاد و ملیت برایش معنایی نداشته می گوید که در نگاه میخاییل پنج ساله، آلمانی ها آدم هایی خوب بودند چون فقط افراد خوب می توانستند آن بیسکوییت های زنجبیلی را به شکل اسب، ماهی و خرگوش و به آن خوشمزگی درست کنند.
سوالی که ممکن است برای مخاطب بی طرف پیش بیاید این است که در روایت هرتسوگ از کودکی و نوجوانی میخاییل، آیا گفتن از عمو و عمه ای که از گرسنگی مرده بودند، بدون اشاره به بستر زمانی که تمام دنیا درگیر جنگ و قحطی بودند، بزرگنمایی عامدانه ای از بدبختی های شوروی کمونیستی نیست. آیا می توان این مستند بیش از آن که روایت زندگی گورباچف باشد بتوان آن را روایت غیرمستقیم ضدکمونیستی از نیمه دوم قرن بیستم دانست. قصد فیلمساز هرچه بوده در تاکید روی هوش سرشار میخاییل جوان، مدال ها، مردمی بودن، سختکوشی و پشتکارش کم نمی گذارد.
گورباچف در مقابل سوال صریح هرتسوگ که بدون هیچ ملاحظه ای درخصوص فاجعه چرنوبیل و پنهانکاری های حکومتی می پرسد با تاسف پاسخ می دهد که به محض این که واقعیت را فهمیده بودند آن را اعلام نمودند و بعد با تاکید بر پیگیری هایش برای پایان جنگ سرد به نوعی موضوع صحبت را عوض می کند. راوی فیلم نیز با یادآوری ملاقات ریگان و گورباچف به سراغ خانه ای می رود که این دو در ایسلند در آنجا ملاقات کرده بودند. آنچه این مستند را از سایر فیلم های بیوگرافی متمایز کرده شاید این بوده که هرتسوگ خواسته آنچه درباره گورباچف زیاد شنیده شده را کنار بگذارد و به مباحث کمتر مطرح شده ای بپردازد که برای مخاطب معاصر نکات جدیدی را دربرداشته باشد و احتمالا به همین دلیل هم به مسائلی چون حادثه چرنوبیل ، پرده آهنین، جایزه صلح نوبل و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، که هر کدام به تنهایی می توانند موضوع سری فیلم های مستند مفصلی باشند تنها در حد چند دقیقه پرداخته است. هرتسوگ به جای تمرکز بر تاریخ ها و وقایع زندگی، بیش از هر چیز سوالاتی را با گورباچف به بحث می گذارد که شاید گورباچف دلش می خواهد بیشتر در موردشان صحبت کند و البته به هرحال، تفاوت عمده اش به عنوان فرد نخست شوروی با اخلاف و اسلافش بود؛ اصلاحات.
رکود اقتصادی چیزی نبود که گورباچف بخواهد بنا به تعصب یا مصلحت سیاسی منکر آن بشود. او در مورد وضعیت اقتصادی آن روزها می گوید «بخش سرمایه گذاری دچار بی نظمی بود، رشوه و بازار سیاه عامل اصلی کمبود مواد غذایی و مصالح ساختمانی بود … هیچ چیز درست کار نمی کرد» او به اصلاحات اقتصادی پرداخته، نیاز مبرم به اصلاحات و بازسازی از درون جامعه را در راس دستورات جلسه قرار داده بود. پروستریکا که در لغت به معنای بازسازی است، اهمیتش به حدی شگرف بوده که آن را انقلاب سوم (۱) نیز نامیده اند. گورباچف به بیان ضرورت پروستریکا و گلاسنوست پرداخته می گوید در آن زمان به دنبال سوسیالیسمِ بیشتر بوده اما سایرین هر یک در اندیشه سود بیشتر و منافع شخصی خودشان بودند در حالی که اولین و مهمترین هدف او، تغییر جامعه برای دموکراسی بود.
در میانه مستند، گویی فیلمسازان قصد دارند رابطه نزدیکتری با میخاییل گورباچف برقرار کنند و مراسم کوچکی برای تولدش برگزار می نمایند تا با هدیه سالروز ۸۷ سالگی اش، تاریخ فیلم را در متن آن حک نمایند. به نظر می رسد چندان هم در این ایجاد صمیمیت موفق نبوده اند چرا که وقتی هرتسوگ با همه شهرت جهانی اش در بازی گرفتن از نابازیگران در جهان دارد سرآخر ناچار می شود برای برانگیختن و نمایش احساسات گورباچف جلوی دوربین به شیوه ناشیانه ای پشت سر هم از او در مورد همسر متوفی و عشق بزرگ زندگی اش «رایسا» بپرسد. درست پس از آن که گورباچف با لبخند از خاطرات خوش آشنایی اش با رایسا می گوید هرتسوگ پیاپی می گوید صدا و خنده هایش را بوی عطر و رایحه اش را به خاطر داری؟ چقدر دلت برایش تنگ شده و …. میخاییل دلشکسته و پیر برای لحظاتی غمگین می شود اما سخنش را متوقف می سازد و سکوت می کند. کارگردان ناامید از درآوردن اشک گورباچف، به سراغ تصاویر آرشیوی از مراسم تشییع جنازه رایسا می رود و بالاخره تنها در آنجا می تواند اشک های سوژه را به نمایش بگذارد.
علاوه بر استفاده از روایات سایر سیاستمداران جهان، هرتسوگ به خوبی، بخش هایی از ویدیوهای دیدنی پیشین را برای روایت مصور زندگی گورباچف به کار می گیرد. حتی یک بار جایش را از مصاحبه کننده به مطلع و شاهدی بر روایت تغییر می دهد مثل زمانی که می گوید در جنگ خلیج فارس در کویت حضور داشته و شاهد رضایت آمریکایی ها از حمایت شوروی بود. در این میان هرچند دیدن تصاویری قدیمی از حضور بوش تاچر و هلموت کهل در مراسم خاکسپاری چرنینکو، یا بازدیدهای گورباچف در میان مردم شوروی همگی قابل توجه بودند اما شاید بتوان گفت بیان نظرات مارگارت تاچر در مخالفت با سیاست های گورباچف یکی از جالب ترین بخش های مستند بوده است.
در ثلث پایانی فیلم، هرتسوگ دوباره سراغ رابطه گورباچف با آلمانی ها می رود. آلمانی هایی که دوستش داشته اند و به خاطر اتحاد دو آلمان تحسینش کرده اند. هرتسوگ بار دیگر، از جایگاه راوی و مصاحبه کننده خارج می شود و علاقه و احساس شخصی خودش به گورباچف را بیان می دارد، هرچند نمی دانست این ابراز علاقه اش بعدها دستمایه تمسخر منتقد نیویورکر(۲)، آنتونی لین از او و مستندش می گردد. به هر حال او درست بعد از این مقدمه چینی شیرین با نقل قولی از گورباچف که گفته بود «کسی که دیر وارد سیاست شود زندگی تنبیهش می کند» سراغ موضوع تلخ فروپاشی شوروی می رود و مخاطب را به شنیدن توجیه ها و فرافکنی های بی پایان سیاستمدار پیر وامی دارد.
با دیدن این مستند، بیننده شاید به این فکر فرو برود که میخاییل سرگیویچ گورباچف، چه رهبر بی کفایتی بوده باشد و چه عملگرایی مصلحت اندیش، هر چه که بود او زاده دوران استالین و محصول راستین حکومت توتالیتر او بود. مردی که دوران کوتاه حکومتش پر از اتفاقات تلخ و شیرین برای دنیا و کشورش بود و هرتسوگ این همه را به درستی در نود و چند دقیقه به تصویر کشیده است.
منابع
۱) سال های گورباچف، انقلاب سوم یا پروسترویکا نوشته شارل بتلهایم ترجمه ناصر فکوهی، نشر نی
۲) https://www.newyorker.com/magazine/2019/05/13/the-silly-satisfactions-of-long-shot