کی از مباحث بسیار مهم در مطالعات اجتماعی و فرهنگی دین، مساله تعریف این پدیده است. تعریف دین در انسانشناسی باید به گونه باشد که بتواند اشکال مختلف آنچه را که “دین یا دینی” نامیده می شود در بر بگیرد. تنوع وسیع تجربه انسانی از امر دینی، سبب شده این موضوع عمومی، در همان گام نخست با چالش تعریف روبرو باشد. تجربه های آغازین انسان شناسان غربی از مذهب خودشان در غزب، سبب شد بطور ناخودآگاه پیش فرضهایی را در این تعاریف داشته باشند تا جایی که امروزه برخی محققان همانند طلال اسد از “مذهب یا دین” به عنوان یک برساخته انسانشناختی صحبت می کنند. در نوشتار زیر که ترجمهی بخشی از کتاب الر (۲۰۰۷) با عنوان “درآمدی بر انسانشناسی دین” است. در این مطلب به مساله مذهب و تعریف آن در انسان شناسی دین اشاره ای مختصردارد.
Eller, Jack David (2007) Introducing Anthropology of Religion: Culture to the Ultimate; London: Routledge.
زمانی که ما در باب مطالعه مذهب صحبت میکنیم، دقیقاً چه منظوری داریم؟ فراتر از همه «مذهب» چیست؟ این نکته، مسأله تعریف را پیش مینهد، اجازه بدهید با تأکید بر این موضوع، بحث را آغاز کنیم که تعاریف امور “واقعی” نیستند. آنها امور انسانی و بنابراین فرهنگیای هستند، نه اموری که شما آنها را در طبیعت یافته باشید یا اخذ کرده باشید. یک تعریف، امری “واقعی و حقیقی” نیست؛ بلکه فقط تا آنجایی خوب است که شامل و در برگیرنده و ثمربخش باشد. یک تعریف محدود پدیدههایی را از دایره شمولش خارج میکند که میتوانند در یک تعریف وسیع و عامتر قرار بگیرند. به عنوان مثال اگر ما مذهب را به عنوان “اعتقاد به یک خدا” تعریف کرده باشیم، ما قاعدتاً مذاهب نظامهای اعتقادیای که به خدای واحدی اعتقاد ندارند، (برای مشمول تعریف مذهب شدن) فاقد صلاحیت دانسته و در نتیجه باید گفت صرفاً تعداد محدودی مذهب وجود دارند. اگر ما مذهب را “باور به خدا یا خدایان” تعریف کنیم. ما همچنان مذاهبی را که چیزی در باب خدا یا خدایان و الهگان ندارند، از دایره این اصطلاح خارج کنیم. با تحمیل یک نگاه و تعریف از مذهب به سایر مذاهب، ما باید آنها را به مثابه نامذهب، یا امر غیر مذهبی تعریف کنیم (به عنوان مثال باید گفت اگر شما به خدای واحد اعتقاد ندارید، پس شما مذهب ندارید). در بحث از تعریف مذهب، باید شخصیت پارسون تواکون در رمان “تاریخ تام جونز” The history of Tom Jones اثر هنری فیلدینک Henry Fielding را به یاد داشته باشیم که میگفت: “وقتی من از مذهب حرف میزنم، منظورم مسیحیت است؛ البته نه کل مذهب مسیحیت، بلکه مذهب پروتستان، و نه کل مذهب پروتستان، بلکه کلیسای انگلیس”. این رویکرد و تلقی چیزی نیست که انسانشناس یا هرکس دیگری بتواند در پیش بگیرد.
عمل تعریف تلاشی است برای به دست دادن آنچه که در باب موضوع منحصر به فرد و متمایز است، یا بدون آن مولفهها، موضوع مورد نظر وجود ندارد. آنچه موضوع را آنی که هست، میسازد. شاید یک تعریف تنها از موضوعی به وسعت مذهب، نتواند هیچگاه تمام آن را در بر بگیرد. در عوض، چیزی که ما میفهمیم اینست که تعاریف مختلف جنبه خاصی از آن پدیده را مورد تأکید قرار میدهند، یا جهتگیریهای نظری نویسندهشان را فاش میکنند. ادوارد تایلور به عنوان یکی از انسانشناسان اولیه، در کتاب “فرهنگ ابتدائی” (۱۸۷۱) سعی کرده از نظر خودش تعریف “حداقلی” یا در حد امکان ساده از مذهب را ارائه بدهد: “اعتقاد به موجودات ماورائی”. یک تعریف فشردهتر به سختی قابل تصور است، اما همین تعریف نیز حداقل با یک مسأله مواجه است که یک اصطلاح دیگر را مطرح میکند: “موجود ماورائی” که خودش نیازمند تعریف است. محققان بعدی تلاش کردند تعاریف دقیقتری ارائه بدهند (تعاریفی از قبیل):
جیمز فریز: مصالحه، آشتی و دلجویی از قدرتهای برتر نسبت به انسان، که اعتقاد بر اینست کنترل و هدایت چرخه طبیعت و زندگی انسان در دست آنهاست (۹-۵۸: ۱۹۵۸).
ویلیام جیمز: احساسات، اعمال و تجارب فردی انسانها در تنهایی و خلوتشان، تا آنجایی که آنها خودشان را در رابطه با آنچه که احتمالاً آنرا اله، یا خدا فرض میکنند، درک کنند (۱۹۵۸:۳۴).
امیل دورکیم: نظام منسجمی از عقاید و تجارب مربوط به امور مقدس، بع عبارت دیگر امور مجزا شده و ممنوع شده دانست — اعتقادات و تجاربی که همه افرادی را که بدانها وابسته اند را در اجتماع اخلاقی واحدی به نام کلیسا متحد می کند. (۶۲ : ۱۹۶۵)
پاول رادین: (مذهب) از دو بخش تشکیل شده است: بخش اول به راحتی قابل تعریف است، یعنی همان احساساتی ویژه و خاص، و بخش دوم شامل اعمال، آداب، اعتقادات و مفاهیم خاصی میشود که با این احساسات همراه است. اعتقادی که عمیقاً با احساس خاصی مرتبط است، اعتقادی به ارواح خارج از انسان میباشد که بسیار قدرتمندتر از انسان فرض میشوند و کنترل همه آنچه که او (انسان) در زندگیاش از جانب آنها تحت الزام و فشار است را در دست دارند (۳: ۱۹۵۷).
آنتونی والاس: مجموعه ای از مناسک که از خلال اساطیر عقلانیت خودشان را دارند، و قدرتهای ماوراء طبیعی را برای هدف دستیابی به یا ممانعت از تغییر و تحول در موقعیت انسان و طبیعت، بسیج میکنند (۱۰۷ : ۱۹۶۶).
شری اورتنر: فرا نظامی (metasystem) که مسأله معنا یا مسالههای معنایی که بواسطه نظم اجتماعی در گستره وسیعی [از زندگی] (نه همه آن) تعمیم یافته را حل می کند و اینکار را از طریق قراردادن آن نظم در واقعیت نهایی انتزاعی که سبب معنادار شدن آن مسائل میشود، انجام می دهد (۱۵۲ : ۱۹۷۸) .
شاید بتوان گفت کلیفورد گیرتز رایج ترین تعریف را ارائه داده، “دین عبارتست از: ۱) نظامی از نمادها ۲) که کارش استقرار روحیات و حالات و انگیزشهای نیرومند، قانع کننده و پایدار در انسانها ۳) از طریق صورتبندی مفاهیمی از نظم عمومی جهان هستی ۴) و پوشاندن این مفاهیم با چنان هالهای از واقعبودگی است که ۵) این حالتها و انگیزشها به طور بیهمتایی واقع بینانه به نظر آید” (۱۹۷۳:۹۰). درحالیکه اتو رانک معتقد بود که مذهب تجربه رازآلود “امر قدسی” است؛ کارل مارکس معتقد بودکه مذهب آگاهی کاذبی است که هدفش تکمیل پروژه استثمار کارگران و “افیون تودهها” است، فروید معتقد بود که مذهب فرافکنی فرایندهای روانشناخی ناخودآگاه است؛ لوسین لوی برول (حداقل برای مدتی) معتقد بود که مذهب محصول “ذهنیت ابتدائی” است و تعاریفی از این قبیل در تاریخ تعریف امر مذهبی وجود داشته اند.
پیداست که محققان به طور کامل در نحوه شروع بحث پیرامون آنچه که مذهب نامیده میشود، توافق ندارند. آنها هر کدام بر وجوه مختلفی از آن تأکید دارند. آیا اساساً مذهب شامل اعتقادات و ایدهها، یا مناسک، یا احساسات، یا اخلاقیات، و یا اجتماع است؟ بنابراین هر کدام از محققان اصطلاحاتی را در تعریف مذهب مطرح میکنند که در نهایت موضوع را در درون هزارتوی تعاریف فرو میبرد. روح (spirit) خدا (divine) اعتقاد (belief) ، مقدس (sacred) یا امر قدسی (holy) چیستند؟ در نهایت آیا هر کدام از آنها به چیزی واقعی “بیرون اینجا” یا چیزی صرفاً در “درون ما” ارجاع دارند؟
در حقیقت مذهب شاید به طور همزمان مستلزم همه این مولفهها به گونههای متفاوت و خاصی برای مذاهب مختلف باشد. به عنوان مثال منسک، به طور قطع یک مولفه کلیدی مذهب است، اگرچه تمام مذاهب به طور یکسانی برای آن ارزش قائل نبوده و آن را اجرا نمیکنند. ایدهها و مفاهیم، جنبههای عام مذهب هستند، هرچند همه مذاهب مفاهیم یکسان یا لزوماً مفاهیم آگاهانه و ثابت مشابهی ندارند. زبان یا کنش شفاهی که شامل “اسطوره” میشود نیز همانند “اخلاقیات” یا مفاهیم رفتارهای خوب و بد، و حتی (مفهوم) جامعه، مهم هستند. اما مناسک، ایدهها، بخشهای شفاهی، اخلاقیات و اجتماعات جدای از مذهب نیز وجود دارند، آنها ماهیتاً اموری مذهبی نیستند. چه چیزی مذهب را “مذهبی” میسازد؟
تلاش برای داوری میان تعاریف مختلف مذهب میتوانند امر بیهوده و غیر ضروری باشد. هر کدام از این تعاریف، یکی از خانههای معما را روشن میکند. و حتی علاوه بر اینها از آنجایی که تعریف “حقیقی و درست” وجود ندارد، [تلاش برای ارائه تعریف واحدی میان تعاریف] میتواند وقت تلف کردن باشد. در عوض ما تلاش خواهیم کرد که رهیافتی به مذهب را مشخص و معین کنیم که این موضوع را از سایر تلاشهای انسانی و نظامهای فکری متمایز کند و در عین حال مقوله مذهب را با آنها مرتبط کند. آنچه که مذهب را به سایر کنشها و سازمانهای اجتماعی پیوند می زند، رفتارهای شفاهی و مناسکی/ فیزیکی، دغدغه خاطر عمل نیک و صحیح، تمایل به دستیابی به اهداف و نتایج مشخص و استقرار و دوام بخشیدن به اجتماعات است. آنچه که مذهب را متمایز میکند، موضوع یا نقطه تمرکز این کنشهاست که اسماً امر غیر انسانی، و نوعاً موجود یا موجودات و یا نیروهای “ماوراء” انسانی هستند که تصور می شود انسانها با آنها در ارتباط بوده – رابطه “اجتماعی” قابل بازشناسی- و این ارتباط به طور متقابل (برای طرفین ) موثر و مفید است. همانطور که رابین هورتن آنرا بیان کرده:
“در هر موقعیتی که به طور عمومی برچسب مذهبی” دارد، ما با کنشی مواجه هستیم که معطوف به اهدافی است و بر اساس طبقه بندیهای خاص ـ در فرهنگ ما بر اساس اهداف، آگاهی و احساس پاسخ – برآورده میشوند. در عین حال این طبقهبندهای متمایز برای توصیف کنش انسانی نیز به کار می روند. کاربرد این طبقهبندهای ما را به این سمت هدایت میکند که قائل باشیم این امور خاص، تشخص دارند. ارتباط میان موجودات انسانی و امور مذهبی میتواند به مثابه تابعی از ایدههای الگومندی و تعهداتی از قبیل آنچه که روابط میان انسانها را مشخص میکند، تعریف شود. به طور خلاصه مذهب در کل میتواند به مثابه توسعه عرصه روابط اجتماعی مردم به فراسوی محدودههای جامعه انسانی صرف تلقی شود.”