انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فمینیسم (بخش سوم): مطالعات جنسیت

در مباحث گذشته از تفاوت‌های دیدگاه‌های علمی نسبت به موضوع زنان و فمینیسم سخن گفتیم. دیدگاه‌های فعالان سیاسی یا ترکیبی از فعالان سیاسی و دانشگاهیان و روشنفکران. حال بر آنیم در اینجا از منظر انسان‌شناسی جنسیت و جامعه‌شناسی جنسیت به موضوع فمینیسم بپردازیم. و بیشتر به تاریخچه‌ای از مطالعات دانشگاهیانی می‌پردازیم که بر زنان و فمینیسم کار کرده‌اند و در حال حاضر کار می‌کنند. تلاش ما روشن کردن چارچوب‌های کلی بحث و معرفی منابع است تا خواننده اهل پژوهش بتواند در کارش پیش برود و خواننده عادی بدون درگیرشدن با نظریه و بحث‌های نظری پیچیده بتواند از متن بهره ببرد.

پیش‌تر میان شاخه‌های فمینیسم (فمینیسم به عنوان یک جنبش اجتماعی، مطالعات زنان در حوزه دانشگاهی، فمینیسم به عنوان جنبشی چپ برای تغییر سازوکارهای زن‌ستیز اجتماعی، فمینیسم به عنوان جنبشی که خود را از مناسبات سیاسی دور نگه می‌دارد و از گروه‌های خاصی از فرادستان دفاع می‌کند) تمایز قایل شدیم اما باید بپذیریم و اقرار کنیم که مرزبندی‌های این تمایزات چندان واضح و قاطع نیست. به عبارت دیگر، با خط‌کش نمی‌توان به سراغ این مرزبندی‌ها رفت. اما به‌تدریج این خطوط وضوح بیشتری یافته است. یکی از دلایل، هویت‌یابی هر یک از این جنبش‌ها با تعاریف و صورت‌بندی‌های متفاوت بوده است. اما به گمان من مهم‌ترین دلیل، رویکرد، جنس تحلیل و واکنش متفاوت هر یک از این جنبش‌ها نسبت به مسائل مربوط به اجتماع و به‌خصوص حوزه زنان بوده است. از این جهت خروجی اجتماعی، نظری، ادبی و هنری این جنبش متفاوت است. به‌نظر می‌رسد قائل شدن تفاوت و دسته‌بندی برای پیش‌گیری از اغتشاش فکری و خلط تفاوت‌ها نیز راهکار مناسبی باشد.

بنا بر بحث پیشین می‌توانیم بگوییم فمینیسم چپ بیشترین نزدیکی را به حوزه مطالعات دانشگاهی بر فمینیسم دارد که در چارچوب انسان‌شناسی فمینیستی، جامعه‌شناسی فمینیستی یا انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی جنسیت به آن‌ها می‌پردازم. البته در حوزه‌های دیگر علوم انسانی مانند باستان‌شناسی، تاریخ، زبان‌شناسی، روانشناسی و … مطالعات جنسیت و نه تنها جنسیت زنانه بررسی شده است. قابل ذکر است که در بسیاری مطالعات دانشگاهی از واژه فمینیسم استفاده نمی‌شود، چون این واژه درطول زمان به‌خصوص در صدسال گذشته بار سیاسی چپ به خود گرفته است. همین سیاسی‌شدن و سیاسی بودن است که به گفته مارکس، فیلسوفان همیشه جهان را تفسیر کرده‌اند اما موضوع بر سر تغییر آن است.

این جمله بیشتر می‌تواند از زبان یک فعال سیاسی بیان شود. واقعیت این است که سهم خود مارکس از مارکس جوان گرفته تا مارکس در دوران کهن‌سالی با حضور فکری در جنبش‌های اجتماعی سهم یک نظریه‌پرداز است تا یک فعال سیاسی. و همین سهم است که باعث شده مارکس اهمیت تاریخی داشته باشد و تا امروز باقی بماند. به قول ادوارد سعید رابطه میان فعالیت سیاسی و شناخت دانشگاهی باید به‌درستی مدیریت شود و افراد باید بتوانند این دو را از هم تشخیص دهند.

سعید خاطره‌ای را تعریف می‌کند، در سال ۱۹۶۸ که جنبش‌های دانشجویی بسیاری در آمریکا اتفاق می‌افتاد، یک روز دانشجویان با هدف تعطیل‌کردن کلاس وارد می‌شوند و ادوارد سعید به آن‌ها این اجازه را نمی‌دهد و این در حالی‌ست که خود او یکی از سیاسی‌ترین، چپ‌ترین و فعال‌ترین فرد در حوزه دانشگاهی بود. ولی اصرار داشت که جای درس دانشگاهی در دانشگاه است و با شعاردادن در خیابان متفاوت است. این دو نباید همدیگر را زیر سؤال ببرند. بنابراین انسان‌شناسی زنان و جامعه‌شناسی زنان و فمینیسم هر یک وظیفه خودش را ایفا می‌کند. پس یک انسان‌شناس جنسیت می‌تواند یک فعال فمینیست هم باشد.

باید به تفاوت میان مفهوم جنسیت و جنس نیز توجه داشت باشیم. در فارسی به صورت قراردادی برابرنهاد gender را جنسیت و برابرنهاد sex را جنس گذاشته‌ایم. جنس یعنی موقعیت بیولوژیک یک موجود انسانی در هنگام تولد که به دو جنس زنانه و مردانه تقسیم می‌شود که البته خود این هم مورد مناقشه است، چون حالا می‌دانیم که جنس‌های بینابین نیز وجود دارند. از سوی دیگر جنسیت «برساخته» اجتماعی است که یک زن یا مرد را تعریف می‌کند. سیمون دوبووار در جمله معروفش می‌گوید: انسان زن به دنیا نمی‌آید، بلکه زن می‌شود. در واقع او به تفاوت جنس و جنسیت اشاره می‌کند. در نفس زن‌بودن چیزی به نام سلطه مردانه وجود ندارد ولی در جنسیت است که می‌بینیم در تمام جهان و فرهنگ‌ها به میزانی سلطه مردانه وجود دارد.

در دانشگاه‌ها مطالعات علوم انسانی بیشتر در حوزه جنسیت است و مطالعات بیولوژیک بر حوزه جنس متمرکز است. گروهی از مطالعات میان‌رشته‌ای هم هستند که از منظر علوم طبیعی و علوم اجتماعی رابطه بین جنس و جنسیت را مطالعه می‌کنند و نیز در علوم اجتماعی و علوم انسانی این مطالعات پیش می‌رود. به این نظریات sex – gender theory گفته می‌شود، یعنی نظریات جنسی ـ جنسیتی. در این مطالعات بحث عمده این است که ما نمی‌توانیم مفهوم جنسیت را به‌عنوان یک برساخت احتماعی ـ فرهنگی از جنس بیولوژیک و ابهاماتش جدا کنیم. یکی از مشهورترین متفکران در این زمینه جودیت باتلر است. کتاب او با عنوان «نقد پست‌مدرن فمینیسم» است که در نشر فرهنگ نیز به فارسی منتشر شده است.

بسیاری از جامعه‌شناسان و فیلسوفان بین این رابطه جنس و جنسیت پیوند برقرار کرده‌اند. از جمله میشل فوکو که در کتاب خود با عنوان «تاریخ روابط جنسی» که بخش‌هایی از آن در ایران با عنوان «اراده به دانستن» در نشر نی منتشر شده است، در در حوزه دانشگاهی مطاله جنسیت، جنسیت را به عنوان برساخت اجتماعی از مفهوم جنس از یک موقعیت بیولوژیک جدا نمی‌کند. روابط جنسی را صرفا در مسائل مربوط به جنس نمی‌داند بلکه روابط جنسیتی را نیز در آن‌ها مطرح می‌کند. البته همان‌طور که می‌دانید رویکرد فوکو بیشتر یک رویکرد تبارشناختی و تاریخی است. او نشان می‌دهد چگونه در طول تاریخ این مجموعه از روابط با هم منجر به هنجارسازی در سطح جهانی می‌شوند و این هنجارها سعی می‌کنند خود را به کل جهان تحمیل کنند و خود را هر چه بیشتر طبیعی نشان دهند.

این مفهوم طبیعی‌سازیِ مفاهیم اجتماعی را بسیاری از نظریه‌پردازان به درستی به‌کار برده‌اند. و به معنای این است که برساخت‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی موجود در یک جامعه را به موقعیت‌های طبیعی منسوب کنیم و ادعا کنیم در ذات طبیعت رفتارهای جنسی تثبیت شده است. زنان یا مردان ویژگی‌هایی دارند چون این ویژگی‌ها در ذات طبیعت است. البته ثابت شده است که این بدان معنا نیست که موضوع ژنتیک یا بیولوژیک در ذات زنان وجود نداشته باشد. ولی استفاده از اینها برای تعمیم نظریات جنسیت اشتباه است. بنابراین علت اینکه انسان‌شناسی جنسیت و جامعه‌شناسی جنسیت روی جنسیت بیش از فمینیسم که بر روی زنان متمرکز است تأکید می‌کنند این نیست که ندانند در طول تاریخ زنان بودند که بیشترین سلطه را از سوی قدرت تحمل کرده‌اند، بلکه به این دلیل است که ما نمی‌توانیم سلطه مردانه را از موقعیت‌های زنانه و رفتارهای زنانه جدا کنیم، این دو در سازوکاری قرار می‌گیرند که باید تحلیل شوند. موضوع صرفاً موضوع زنان نیست. در حوزه اقتصاد نیز وضعیت فرادستان و فرودستان باید با هم و در موازات با هم بررسی شوند. حتی وقتی سخن از استعمار در میان است می‌گوییم مطالعات استعمار یا استعماری و نمی‌گوییم مطالعات استعمارشوندگان.

این بحث در حوزه دانشگاه در مورد جنسیت وجود داشته و دارد. اما این بحث نسبتاً نویی است و به نیمه دوم قرن بیستم برمی‌گردد.

در اینجا لازم است به دو شخصیت کلیدی در این بحث یعنی مارگریت مید و روث بندیکت اشاره کنیم. مید شاگرد بندیکت بود و هر دو شاگردان فرانتس بوآس انسان‌شناس آلمانی‌تبار امریکایی بودند. مطالعات بندیکت بر ژاپن متمرکز بود و مطالعات مید بیشتر بر روی اقیانوسیه به‌خصوص بر جزیره ساموا. کتاب معروف او درباره روابط جنسی در ساموا به فارسی نیز منتشر شده است. مطالعات دو نظریه‌پرداز در انسان‌شناسی به مکتب «فرهنگ و شخصیت» مشهور است و در فاصله روانشناسی و انسان‌شناسی قرار می‌گیرند. بر مبنای این نظریه در هر جامعه‌ای شخصیت‌ یا شخصیت‌هایی‌های الگویی وچود دارند که افراد را ترغیب به حرکت به سوی خود می‌کنند.

به‌خصوص مارگریت مید در تحلیل خود ادعا می‌کرد که زنانگی و مردانگی نیز می‌توانند به مثابه شخصیت‌های الگو نظر گرفته باشند. به عبارت دیگر، آنچه مطرح است این است که یک الگوی زنانگی و مردانگی ساخته شده است و خانواده و مدرسه هستند که به شخصیت دخترانه و پسرانه شکل می‌دهند تا خود را با این الگو تطبیق دهند. البته بعدها براساس مطالعات انسان‌شناختی میدانی بسیاری از نظریات مید مورد تردید قرار می‌گیرند.

موج دیگری از انسان‌شناسی را نیز در فرانسه مشاهده می‌کنیم که مهمترین شخصیت آن سیمون دوبووار است. کتاب مشهور او «جنس دوم» جنبش گسترده‌ای به راه می‌اندازد که در آن واحد هم دانشگاهی است و هم سیاسی. هرچند دوبووار در دانشگاه تدریس نمی‌کرد، اما هم یک شخصیت علمی بود و هم یک فعال سیاسی مهم.

فمینیسم دوبووار بیشتر تحت تأثیر و به نوعی بازسازی فمینیسم چپ است، اما با تأثیرپذیری بسیار کمتر از مارکسیسم و تلاش می‌کند برخی از مباحث مارکسیسم را تصحیح کند.اخیرا برخی مطالعات علمی نیز ادعا شده که از دوران پارینه‌سنگی یعنی حدود چهارملیون سال پیش تا دوره نوسنگی در ده هزار سال پیش، و بیشتر در جوامع گردآورنده ـ شکارچی برابری زن و مرد وجود داشته است، اینها جوامع برابرتری نسبت به جوامع بعد از خود بودند و از زمان رشد کشاورزی و در نتیجه افزایش انباشت ثروت، نابرابری بین دو جنس افزایش می‌یابد. همان‌طور که در مباحث پیشین اشاره کردیم البته این نظریه چندان هم جدید نیست. انسان‌شناسان سیاسی و انسان‌شناسان دولت و در واقع انسان‌شناسان آنارشیست مانند جیمز اسکات سال‌هاست که این موضوع را مطرح می‌کنند.

اصولاً خود ایجاد اجتناب‌ناپذیر دولت سیاسی تا حد زیادی حاصل کشاورزی است. انقلاب کشاورزی که در ده‌هزار سال پیش رخ داد همه چیز را در زندگی انسان دگرگون می‌کند. به دلیل انباشت سرمایه جامعه به کار افراد زیادی نیاز نداشت. در پهنه تمدنی هندواروپایی بنا بر نظر دومزیل سه کاست کشاورزان، روحانیون و نظامیون شکل می‌گیرند. دو کاست جنگجو و روحانی حکومت را در دست دارند و کار نمی‌کنند. وظیفه یکی محافظت از مردم و در صورت لزوم یورش به دیگران، و وظیفه دیگری به نوعی رابطه با متافیزیک و جهان دیگر است. گروه بزرگی از مردم هم کشاورز هستند.

در جوامع ابتدایی هم نابربری وجود داشته است و پس از انقلاب کشاورزی و بعدها پس از به‌وجودآمدن تمدن‌ها و تشکیل دولت‌ها این نابرابری تشدید می‌شود. فرانسواز هریتیه که شاگرد لوی استروس بود و بعد جانشین او در ریاست آزمایشگاه انسان‌شناسی اجتماعی کلژ دوفرانس شد، در آثار خود پاسخ افرادی چون اولین رید (انسان‌شناس فمینیست مارکسیست که معتقد به وجود یک دوره مادرسالاری اولیه بود) را داده است. او می‌گوید نابرابری زن‌ومرد به شروع انسان به‌مثابه انسان برمی‌گردد. این انسان یک موجود بیولوژیکی ـ فرهنگی است. انسان با وجود ابزار، قدرت‌هایی را به دست می‌آورد که به‌لحاظ طبیعی نداشته است. بنابراین رابطه انسان با طبیعت تغییر می‌کند. تقسیم کار شکل می‌گیرد و همین باعث فاصله‌افتادن میان زنان و مردان می‌شود. این به نفع مردان تمام می‌شود. جوامع مردسالار می‌شوند. این دگرگونی‌ها ملیون‌ها سال زمان می‌برد.
به گمان ما، نظریه شروع مردسالاری با انقلاب کشاورزی قابل دفاع نیست، چون ما می‌دانیم مردانی که دست‌کم از یک ملیون سال پیش جانوران بزرگ را شکار می‌کردند و با ابزارهای جنگی با هم می‌جنگیدند، بسیاری از تصمیم‌گیری‌ها را در اختیار داشتند. و قابل تصور نیست که چنین قدرتی را در جنگ، کشتن و کاربست این ابزار داشتند اما از آن به نفع خود استفاده نکرده باشند. جهان به طور کامل و طی چند ملیون سال به سمت مردانه شدن می‌رود. الگوی جنسیتی مردانه کل جهان را دربر می‌گیرد. این را در باستان‌شناسی، انسان‌شناسی و تحول زبان می‌توان دید. پس از انقلاب صنعتی و انقلاب‌های دموکراتیک سیاسی رابطه انسان سیاسی با جهان دگرگون می‌شود و بخشی از این دگرگونی مطالبات زنان را نیز در بر می‌گیرد. انسان در بسیاری از کشورها که بیشتر کشورهای توسعه‌یافته هستند، به سمت پذیرش این نابرابری گام برمی‌دارد و بعد به‌تدریج در مسیر حل آن پیش می‌رود.

در آمریکا مطالعات LGBTQ شکل گرفت.  هر یک از این حروف نشان‌دهنده یک رفتار جنسی است. رفتارهای جنسی که در هنجارهای جنسی و جنسیتی جامعه قرار نمی‌گرفت از سوی جامعه طرد و سرکوب می‌شدند. مطالعات نشان می‌دهند که سرکوب این رفتارها و گرایشات مفید نیست و در عوض باید مطالعه و درک شوند. خود رابطه جنسیت نیز دیگر به مطالعات بر روی زنان و زنانگی و رفتارهای زنانه محدود نمی‌شود، بلکه گروهی از مطالعات هم روی رفتارهای مردانه در حال شکل‌گیری است. بیشتر مطالعات شکل بینارشته‌ای پیدا می‌کنند. جنس و جنسیت و رابطه این دو صرفاً به روابط اجتماعی محدود نمی‌شوند، در تاریخ، باستان‌شناسی، معماری، مجسمه‌سازی و … قابل مشاهده است.

ممکن است تصور شود با وجود تمام تغییراتی که در حوزه زنان صورت گرفته است دیگر جایی برای فمینیسم وجود ندارد. در کشورهای توسعه‌یافته جز نکات کوچک، دیگر خواسته‌ای نیست که به جنبش نیاز باشد. جنبش در جاهایی ایجاد می‌شود که نابرابری و زن‌ستیزی بسیار شدید و گسترده باشد. یکی از پایه‌های قدرت سلطه مردانه است و به همین دلیل جنبش‌هایی که علیه قدرت‌ها آغاز می‌شوند بیشتر جنبش‌های فمینیستی هستند. اما در سطح دانشگاهی اصلاً چنین نیست. مثالی بزنم: این طور نیست که به علت از بین‌رفتن رم باستان یا بونان باستان مطالعه بر روی این‌ها در دانشگاه انجام نگیرد. به همین ترتیب حتی اگر برابری جنسی و جنسیتی کاملاً محقق شود، باز هم مطالعه دانشگاهی بر روی جنسیت ادامه خواهد داشت. این مطالعات به تاریخ، امکان بازتولید آن زن‌ستیزی‌ها و بسیاری موضوعات مرتبط دیگر می‌پردازند.

اخیراً جنبش‌هایی شکل گرفت با این موضوع که زنان در زندگی روزمره از سوی مردان از نظر جنسی در فشار هستند. وقتی زنان مسائل و مشکلات خود را بازگو می‌کردند خود مورد حمله قرار می‌گرفتند و نه کسانی که به آنها ستم روا داشته‌بودند. طبیعتاً وقتی این مسائل مطرح شد تندروی‌ها و مبالغاتی هم به‌وجود آمد ولی نمی‌توان کاری کرد چون اجتناب‌ناپذیر است. اما این مسأله به‌تدریج خودش را تصحیح می‌کند. اینها دستاوردهایی هستند که از سویی حاصل تلاش جامعه سیاسی و جامعه مدنی است و از سویی حاصل مطالعات دانشگاهی است.

حوزه مطالعات جنسیت یکی از پربارترین رشته‌های علوم انسانی است. بر خلاف تصور بسیاری این موضوع فقط مربوط به توسعه و کشورهای توسعه‌یافته نیست، بلکه نکته اساسی این است که ما وارث میراث مردانه هستیم. زن‌ستیزی و مردسالاری صرفاً در همه چیز، از جمله ادبیات، شهرسازی، معماری، تاریخ، تفکر نفوذ کرده است. کار بر روی این مسائل آینده این رشته را تبیین می‌کند. و نیز مطالعات بینارشته‌ای بر روی جنسیت هر چهار بخش انسان‌شناسی را درگیر می‌کند: باستان‌شناسی، زبان‌شناسی، مطالعات فرهنگی و مطالعات تاریخی. هنجارها در سطح خانواده، جامعه و جهان در حال تغییر هستند و لازم است مطالعات جدی روی آنها انجام شود.

پیشنهاد می‌کنیم کتاب بوردیو با عنوان «سلطه مردانه»، کتاب «فمینیسم، دیدگاه‌ها و نظریات» که در انجمن جامعه‌شناسی و زیر نظر خانم شهلا اعزازی منتشر شده است، یا کتاب «جامعه‌شناسی زنان» با ترجمه منیژه نجم‌عراقی، کتاب افسانه نجم‌آبادی با نام «زنان سیبیلو و مردان بی‌ریش»، کتاب «تاریخ روابط جنسی در ایران» اثر ویلم فلور که در روی شبکه قابل یافتن است و البته کتاب کلاسیک «جنس دوم» را مطالعه کنید.

 

*گفتارهای عمومی، شماره ۵۰ / مطالعات جنسیت / ۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ /درسگفتار ناصر فکوهی / آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: فاطمه نوروزی ـ تیرماه ۱۴۰۲