دست های کوچکش را نشان می دهد. دست هایی که با همه ی کوچکی برج های بلندی ساخته اند. دست هایی که شهرها را هر روز و هر روز بزرگ تر کرده اند، آن قدر بزرگ که دیگر جایی برای دیدن اشک های او باقی نگذاشته است؛ اشک هایی که از درد این دست ها، دست های نیازمند “یک لقمه نان” آن قدر در خاک و گل و سیمان و خشت مانده اند که دیگر دردشان آرام نمی شود…، که بلندای بام خانه ها و بلندای رویاهای مالکان و کارفرمایان و صاحبان آنقدر بلند هست که رویاهای او، کودکی او و دردهای او را ندید بگیرند.
«کوره پز خانه»، دوربین را به سوی ثبت لحظه های اندکی از کار و زندگی کودکان و نوجوانان دختر و پسری گرفته است که در سال های ۵۸ و ۵۹ در مراحل مختلف تولید آجر برای ساخت ساختمان ها هستند. دوربینی که اکنون نیز می تواند بسیاری از همان تصاویر در فیلم محمدرضا مقدسیان را در کوره پز خانه های زنده ی اکنون نیز به نمایش گذارد و از کودکان، نوجوانان، جوانان و بزرگسالانی سخن بگوید که در ازای مزد اندکی، دردها و سختی ها و زحمت بسیاری می کشند تا شهرها را هر روز برای سودهای بیشتری وسعت دهند، بی آن که خود و سخن اشان در این وسعت جایی و گوشی برای شنیده شدن داشته باشد.
نوشتههای مرتبط
مستند «کوره پز خانه» تصویر کردن همان داستان تکراری و همیشگی ای است که گویا هم چنان به تکرار خود در اشکال متفاوت ادامه خواهد داد؛ داستان نابودی زندگی های بسیاری از مردمان که برای تحمل ماندن در همین زندگی، بسیاری از حقوق، زمان و توان انسانی خود را از دست می دهند تا در مقابل زندگی هایی با سودبردن واستفاده از توان این انسان ها در دیگرانی امتدا یابد که گوشه ی چشمی به سازندگان رویاهایشان نیز نظر نمی کنند.
این مستند مستند ، تصاویر و سخنان جالب توجه و تاثیرگذاری در خود جای داده است، که با وجود فاصله ی زمانی ساخت این فیلم با زمان حال، هم چنان می توان از آن به عنوان سندی برای بررسی بخش دیگری از ساخت و نحوه ی زندگی انسان ها یاری گرفت و از طریق تماشای آن توجه بیشتری معطوف جهان پیرامون خود کرد.
::
مشخصات فیلم:
کوره پز خانه : ۴۵ دقیقه و ۲۰ ثانیه ، کارگردان و نویسنده: محمدرضا مقدسیان ، تدوین گر: ابراهیم مختاری ، تولید ۱۳۵۹ : کانون فکری کودکان و نوجوانان
کودکان کوره پز خانه
سال هاست
نان خشکی ها
از محلهی ما نمی گذرند
زیرا از نانِ خالی این همه سفره
چیزی برای پرندگان حتی
باقی نمی ماند،
فقط می ماند بعضی شب ها
که پدر
دستِ خالی به خانه برمی گردد.
هر وقت پدر
دستِ خالی به خانه برمی گردد
من می فهمم
پنهانی دارد با خودش چه می گوید،
همه چیز… همه چیز گران شده است
قند، چای، نان، چراغ، چه کنم، زهرمار …
همه چیز گران شده است.
و من هر شب آرزو می کنم
ای کاش صمد بهرنگی زنده بود هنوز
هنوز ماهیِ سیاهِ کوچولو
به دریا نرسیده است.
و من هر شب خواب می بینم
دست هایم دارند بزرگ می شوند:
خشت، کوره، آجر
سنگ، بیجه، محمد!
زورم به هیچ کدام نمی رسد
آجرِ همهی برج های جهان
از خواب و خاکسترِ من است
زورم به هیچ کدام نمی رسد
من باید بزرگ شوم
من مجبورم بزرگ شوم.
ما حق نداریم گرسنه شویم
ما حق نداریم حرف بزنیم
ما حق نداریم سرما بخوریم
ما نان نداریم
خانه نداریم
پناه نداریم
شناسنامه نداریم
شب نداریم
روز نداریم
رویا نداریم
اینجا
ما هر چه داشته فروختهایم
جز گنجِ بزرگِ پنهانی
که پدر به آن شرف می گوید
اسمم شرف است
پسر زارعبدالله
از پیادههای پاک دشتِ ورامینام
از پیادههای پاک دشتِ بَم، بامیان، کرج، کوفه، آسیا!
و ما حق نداریم بمیریم
کَفن و دَفنِ درماندگان گران است
مزار و مجلس و گریه گران است
ما اشتباه به دنیا آمدهایم
دنیا
جای دزدانِ بی شرفیست
که پرندگان را برای مٌردن
از قفس آزاد می کنند.
سید علی صالحی