انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

غرب و شمشیر دو لبه سوریه : بازی دو سر باخت ایالات متحده

آیا با مرگ بن لادن، پرونده هولناک ترین سازمان تروریستی “غرب ساخته” در قرن بیستم به پایان رسیده است؟ چه رابطه ای بین تحولات اخیر در خاورمیانه و سازمان القاعده وجود دارد؟ نوشته حاضر در پی پاسخ به این دو سئوال کلیدی می باشد، و با پاسخ به این دو سئوال، در پی تبیین واقعیت اجتماعی-سیاسی این روزهای خاورمیانه و جهان اسلام، در رابطه با بازیگران عرصه سیاست بین الملل خواهیم بود.

سلفی گری در دنیای اسلام را می توان از لحاظ نظری تا افکار سید جمال الدین اسدآبادی به عقب برگرداند. در واقع، اگر بخواهیم در یک سیر اجمالی خطی (بدون ورود به مبانی نظری) تحولات سلفی گرایی در دو قرن اخیر را دنبال کنیم، می توان سیر آن را اینگونه نام برد: سیدجمال الدین اسدآبادی- محمد عبده- رشیدرضا- نظریه پردازان اخوان المسلمین مصر (همچون سید قطب) و جماعت اسلامی پاکستان (همچون ابوالاعلی مودودی)- جهادگرایان جهانی (مجاهدین افغان در دوره جنگ سرد، و طالبان و القاعده در دوره پس از آن). در اینجا بطور اجمالی به تاریخچه شکل گیری القاعده، و فضای سیاسی –اجتماعی زایش آن می پردازیم، تا از خلال این بررسی تاریخی، به ارائه تصویری واقعی از امر سیاسی در موقعیت “اکنون” برسیم:

مجاهدین، آمریکا، و جنگ سرد

یک دهه پس از جنگ ویتنام، یکبار دیگر جهان شاهد صف آرایی مجدد دو ابرقدرت جنگ سرد، یعنی آمریکا و شوروی بود و این بار، یکی دیگر از ابر قدرت ها به کشوری دیگر حمله می کرد. اگر در جنگ ویتنام آمریکا وارد کشور دیگری شده و سعی در تعقیب اهداف خود در خاک آن کشور داشت، این بار شوروی بود که وارد خاک دیگری می شد، و این خاک، همان افغانستان بود. اهمیت استراتژیک افغانستان تا حدی بود که اتحاد جماهیر شوروی حاضر بود بخاطر حمله به یک کشور مسلمان، خود را در اذهان مسلمانان سراسر دنیا مطرود و منفور گرداند و این مساله، یعنی تعلق افغانستان به ژئوپلیتیک دنیای اسلام، نقطه شروع سیاست های توازن قوا از سوی طرف آمریکایی بود، و این سرآغازی بود بر بنیادگرایی سلفی جهادگرایان در عصر پسامدرن.

حمله شوروی به افغانستان در سال ۱۹۷۹ میلادی، فرصتی را برای آمریکایی ها مهیا ساخت تا تلافی حمایت یک دهه پیش شوروی از ویتنامی های شمالی را در جنگ با آمریکا در آورد. (Bergen, 2001, P.69) این تلافی در نقل قولی منتسب به زبیگنیو برژینسکی، مشاور وقت امنیت ملی آمریکا نهفته است که گفته بود: “این حمله فرصتی برای آمریکا فراهم آورد تا در حیات خلوت شوروی مدفوع کند” (Lohbeck, 1993, P.43) و این مدفوع، از نظر وی چیزی نبود، جز درست کردن تشکیلات طالبان. چراغ سبز آمریکایی ها به بنیادگرایان سلفی وهابی، برای فراخواندن جهادگرایان از سراسر جهان عرب و پروراندن ایده جهاد در بازگشت به افکار تئوریسین های اخوان المسلمین مصر همچون سید قطب، و همچنین حمایت های بی دریغ مالی شیوخ عرب و سازمانهای اطلاعاتی شان که در راس آنها سازمان امنیت و اطلاعات عربستان سعودی بود؛ و همچنین حمایت بی چون و چرای سازمان اطلاعات پاکستان ISI؛ پایه گذار معجونی به نام طالبان شد تا بوسیله آن بتوانند جلوی نفوذ شوروی در افغانستان، و به تبع آن در منطقه را بگیرند.

مسلمانان سنی مذهبی که معتقد به ایده جهاد بودند، با تشکیل هسته های مقاومت در افغانستان، و با سازماندهی مالی و آموزش نظامی سازمان اطلاعات آمریکا CIA و سازمانها و کشورهای نامبرده، خود را به افغانستان می رساندند تا از مرزهای دنیای اسلام، در مقابل کمونیست های ماتریالیست و بی خدا دفاع کنند، و اگر در این راه کشته هم می شدند، قطعا اجری عظیم به آنها تعلق می گرفت.

جهادگرایان جهانی، القاعده و بن لادن

ایده تشکیل سازمان القاعده در همین جا شکل گرفت. چرا که این گردهمایی، فرصتی برای رفاقت ها و پایه گذاری فعالیت های بعدی را فراهم می کرد. در همین جا بود که اسامه بن لادن، فرزند یک مولتی بیلیاردر سعودی، با ایمن الظواهری، پزشک مصری آشنا شده و توانستند با همکاری یکدیگر، نه تنها به زعم خودشان شوروی را از خاک اسلام بیرون برانند، بلکه بعدها به روی پدرخوانده خود نیز تیغ بکشند.
اسامه در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۸۰، با ورود به دانشگاه عبدالعزیز در شهر جده عربستان، به طور نظری با افکار سلفیه و همچنین آرای سید قطب آشنا شد و از لحاظ عملی هم همنشینی وی با اعضای تبعیدی اخوان المسلمین در عربستان، نظیرعبدالله عزام و همچنین محمد قطب، برادر سید قطب، موجب شکل گیری شخصیت تندرو و سلفی وی گردید. اسامه بیش از هر کسی تحت تاثیر عبدالله عزام بود. عزام یک اردنی فلسطینی الاصل بود که عهده دار امور دفتر اخوان المسلمین در پیشاور پاکستان بود و به عنوان رابط مالی دولت سعودی با مجاهدین افغان عمل می کرد. (Roy, 1994, PP.146-147) از اینرو، اسامه به همراه وی به افغانستان رفته و ضمن حمایت های بی دریغ مالی از جهادگران، به فراگیری آموزش های نظامی نیز پرداخت. این فعالیت ها همه تحت نظارت سازمان های اطلاعاتی عربستان سعودی و پاکستان، و بالاتر از آن تحت نظارت سازمان سیا بود.
با اتمام جنگ افغانستان و بیرون رفتن شوروی از باتلاق آن، و همچنین با فروپاشی شوروی و به پایان رسیدن دوران جنگ سرد، اینک زمان آن فرا رسیده بود تا ایالات متحده به دنیا نشان دهد که تنها قدرت بلامنازع دنیاست. عملی که در تئوری پایان تاریخ فوکویاما خود را بیش از هر چیزی نمایان ساخت. از اینرو، در غیاب رقیب قدرتمندی همچون شوروی، و با ایده گسترش ناتو به شرق، ایالات متحده آمریکا بایستی عملا برتری نظامی خود را به رخ دنیا می کشید و این، با دادن چراغ سبز آمریکا به صدام حسین، برای حمله به کویت مهیا شد.
با حمله صدام حسین به کویت در سال ۱۹۹۰، این ایده مطرح شد که احتمال حمله صدام به عربستان سعودی نیز وجود دارد، لذا اسامه به ملک فهد پادشاه وقت عربستان پیشنهاد کرد تا نیروهای مجاهدین تحت امر خود را برای دفاع از عربستان، به این کشور منتقل کند. مخالفت پادشاه با این پیشنهاد، و استقرار نیروهای “غیر مسلمان” آمریکایی در “مقدس ترین سرزمین مسلمانان”، اسامه را به انتقاد از دولت سعودی کشانید و این سرآغاز جدایی وی از عربستان سعودی (وشاید بطور موقت آمریکا) بود. مخالفت صریح با استقرار نیروهای آمریکایی در خاک اسلامی که به زعم وی در تناقض مستقیم با آموزه های شریعت بود، سبب حبس خانگی وی در عربستان شد. او پس از آزادی از این حبس، به مدت کوتاهی به سودان رفته و پس از آن به افغانستان روی آورد و در آنجا به همراه ایمن الظواهری(مرد شماره دوی تشکیلاتی که بعدها القاعده نامیده شد) به پایه گذاری سازمان جدیدی برای جهاد در برابر کفار روی آورد.
ایمن الظواهری، متولد مصر بوده و در رشته پزشکی تحصیل کرده بود و به چند زبان خارجی، از جمله انگلیسی تسلط کامل داشت. او عضو جهاد اسلامی مصر بود که پس از ترور انورسادات، رئیس جمهور مصر، در سال ۱۹۸۱ دستگیر شد و پس از آزادی، به افغانستان رفت و در آنجا، هم در نقش یک ایدئولوگ مذهبی؛ و هم یک جنگجوی تمام عیار ظاهر شد. او بعدها پس از تشکیل القاعده، بیشتر نقش ارشاد معنوی را بر عهده گرفت و در کنار اسامه، حامی مالی و بنیادگذار اصلی این تشکیلات، تبدیل به زوجی شدند که هزاران کتاب و میلیونها مقاله در سراسر دنیا در مورد آنان و افکار و کردارشان نوشته شد.
سازمان القاعده توانست با بنیادگذاری یک شبکه بین المللی و منطقه ای، نقش مهمی در سیاست بین الملل (از نوع منفی و تخریبی) ایفا نماید. این سازمان در کشورهایی همچون عراق و یمن، کشورهای آفریقایی و همچنین کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق به تاسیس پایگاه هایی پرداخت و مواردی همچون چندین انفجار بزرگ، از جمله انفجار درسفارت های آمریکا در چند کشور را برعهده گرفت. این سازمان، مخصوصا در عراق توانست در سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۶، با کشتن شیعیان در این کشور، جو ترور و ارعاب را بازتولید کند.
گفته می شود اوج فعالیت های این سازمان در حمله آن به برج های دوقلوی سازمان تجارت جهانی در نیویورک ، در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بود، که سرآغاز جدیدی در تمامی مباحث مربوط به روابط بین الملل محسوب می شود. این عمل، که البته ابهام های زیادی در مورد آن و نحوه انجام آن وجود دارد، به این سازمان نسبت داده شد تا توجیهی مناسب برای حمله نئوکان ها به افغانستان و حضور گسترده در منطقه و پس از آن اشغال عراق باشد. لذا هیچ کس به درستی نمی داند که در پشت پرده این ماجرا چیست و اینکه آیا اسامه و سازمان تحت فعالیتش پس از جدا شدن از عربستان، از ایالات متحده نیز دوری گزیده است، یا اینکه تبدیل به آلت دست آنان شده است. البته نیم نگاهی به نحوه کشته شدن اسامه (که خود دارای ابهامات بسیاری است)، آنهم در برهه ای از زمان که دولت اوباما در پایین ترین سطح از لحاظ اعتبار داخلی و بین المللی بود (ماه آوریل و می سال ۲۰۱۱) خود می تواند پاسخی قوی به سئوال دوم باشد. (گذشته از این که هیچ کس به درستی نمی داند که این قتل، آیا اساسا صورت پذیرفته یا نه، و بسیاری مسائل دیگر که پیرامون آن وجود دارد). (بنگرید به نادری، ۱۳۹۰)
با کشته شدن بن لادن، همه گمان می کردند که پرونده تشکیلات تروریستی القاعده برای همیشه بسته خواهد شد، اما این یک روی ساده انگارانه ماجرا بود. روی دیگر سکه، به وضعیت “تشکیلاتی” القاعده بر می گشت. در واقع، القاعده که در طی این دو دهه به شدت خود را گسترش داده بود، توانسته بود نه تنها در عرصه فیزیکی، بلکه در عرصه تفکری، خود را تبدیل به یک “نهاد” کند. نهادی که ارزش های خاص خود را در ذهن نسل های جدید بازتولید کرده بود و توانسته بود به تربیت نسل جدیدی از اعضا بپردازد. لذا، القاعده نه تنها از بین نرفته بود، بلکه قدرتمند تر از قبل نیز بود. شاید هیچ چیز بیش از اعلام جانشینی بن لادن توسط ایمن الظواهری، نمی تواند موید ادعای فوق باشد.

خیزش های اسلامی، سرآغاز بهم خوردن توازن منطقه ای قدرت
اواخر سال ۲۰۱۰ و سراسر سال ۲۰۱۱ میلادی را می توان سرآغاز برهه ای جدید از پاسخ تاریخی مسلمانان به بحران هویت خود دانست. (بنگرید به نادری، ۱۳۹۰) در این برهه، مردم (مسلمان) کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا با اعتراض به دیکتاتورهای دست نشانده غرب، سعی در براندازی نظام های حاکم بر کشورهای خود کردند. این اعتراضات تا ماه نوامبر ۲۰۱۱، به سقوط ۴ دیکتاتور (تونس، مصر، لیبی و یمن) انجامید. جدای از ورود تئوریک به این بحران هویت، رفتار ایالات متحده در قبال این خیزش های ضد سیستم، بسیار جالب توجه بوده، و آنچه امروز در خاورمیانه می گذرد، ریشه در این نوع سیاست های آمریکایی دارد. ایالات متحده در ابتدای جنبش ها، در تونس و بخصوص مصر، دچار نوعی سرگیجه و سردرگمی در درک این نوع کنش های جمعی شده بود. آنان از سویی می دیدند دیکتاتورهای دست نشانده شان یکی پس از دیگری در گرداب خشم ملتهای تحت ستم گرفتار شده اند، و از سوی دیگر، مدعی شعارهای حقوق بشری و دموکراسی بودند. این دو فاکتور، در کنار فشارهای هم پیمانان آنان همچون رژیم آپارتایدی صهیونیستی و دیکتاتوری عربستان سعودی، که رویدادهای منطقه بطور مستقیم بر آنان تاثیر دارد، سبب شد تا آمریکا به فکر راه چاره ای برای بر هم خوردن توازن قدرت در منطقه کند.
توازن قدرت در ژئوپلیتیک جهان اسلام، پس از انقلاب ایران اساسا در دو محور کلی گسترش یافته است: محور مقاومت (شامل جمهوری اسلامی ایران، سوریه، حزب الله، حماس، و کمابیش جنبش هایی همچون اخوان المسلمین مصر)، و محور غربی، شامل رژیم های محافظه کار عرب (ابتدا به سردمداری مصر، و در سالهای اخیر عربستان سعودی)، و در دهه اخیر ترکیه.
آنچه در جریان خیزش های ضد سیستم یکسال اخیر در خاورمیانه اتفاق افتاده است، برهم خوردن توازن در یک سیر صعودی بسیار چشمگیر به نفع جمهوری اسلامی ایران بوده است. چرا که با سقوط دیکتاتورهای عربی دست نشانده غرب، تنها آلترناتیو قدرتمندی که برای آنان یافت می شود، اسلام گرایی است. از اینرو، احزاب اسلام گرایی که در طول چهار دهه اخیر تحت فشار بوده اند، اکنون با یافتن میدان، به صحنه آمده اند تا در کارزار رقابت های سیاسی (انتخابات) سهم بیشتری از قدرت را در کشورهای اسلامی در اختیار گیرند. نمونه آنرا می توان در جنبش النهضه تونس (به رهبری راشد الغنوشی) و اخوان المسلمین مصر یافت.
استراتژی آمریکا در قبال این خیزش ها، (پس از آنکه دریافت که نمی تواند با اراده ملت ها مخالفت کند، و اصلا به صلاح آنان نیست که از دیکتاتورها و شرکای سابقشان حمایت بیشتری بعمل آورند) شامل دو خط اصلی بود: ۱- ربودن(Hijack) انقلابها ۲- درگیر نمودن محور مقاومت و فشار بر آن، برای بازگرداندن توازن قدرت به وضع پیشین. در فاز اولیه، ایالات متحده سعی در هدایت این انقلابها، با استفاده از ابزارهای خاصی همچون رسانه ها و روشنفکران نمود. آنچه در رسانه های غربی از این خیزش ها به افکار عمومی مردم جهان مخابره می شد، تنها تصویری قلب شده و مخدوش از “واقعیت” بود. گویی ملتهای معترض، تنها دردشان فقدان دموکراسی است، و تنها دموکراسی به سبک غربی است که مرهم دردهای آنها بوده، و اساسا این کنش های جمعی، کاملا به علت فقدان دموکراسی از این نوع، و اشتیاق مردم به آن به وقوع پیوسته است.
در فاز دوم، یعنی فشار بر محور مقاومت، دو راهبرد اساسی در نظر گرفته شد: ۱- فشار مستقیم بر ایران ۲- ایجاد نا آرامی در سوریه. در راهبرد فشار بر ایران، تشدید تحریم ها و تهدید به حمله نظامی، مهمترین گزینه ها بودند، و در راهبرد ایجاد نا آرامی در سوریه، مجموعه بالا (تحریم ها و تهدید) به اضافه شورش ها و جنگ داخلی در دستور کار ایالات متحده و هم پیمانان آن قرار گرفت. سوریه که متحد کلیدی ایران در سه دهه اخیر بوده است و از زمان ریاست جمهوری حافظ اسد تاکنون، همچنان بر این اتحاد تاکیدی ویژه داشته است، یکی از نقاطی بود که می توانست با سقوطش، برنامه سیاست های شیعی-اسلامی به رهبری ایران (محور مقاومت) تضعیف شود. سوریه که از زمان اشغال فلسطین توسط دولت نامشروع اسرائیل، تاکنون در کنار مقاومت مردم فلسطین مانده است و باوجود تلاش های زیاد دیکتاتورهای عربی و همچنین کشورهای غربی، از این مواضع عقب نشینی نکرده و طرح جبهه ایران ستیزی و ایران هراسی اعراب را تاکنون ناکام گذاشته است، کشوری بود که بسیار دیر تر از همه کشورهای دیگر، به آشوب کشیده شد و این به دو دلیل بود: اول، اینکه انقلاب های عربی، اساسا نوعی انقلاب هویتی محسوب می شود که در پاسخ به بحران های چند دهه اخیر جهان اسلام بوقوع پیوسته و در پی پاسخ به این بحران می باشند- و یکی از پایه های اساسی بحران هویت و مشروعیت رژیم های محافظه کار عرب، مساله اسرائیل بوده است-، از اینرو، از آنجا که سوریه پای هیچ پیمانی که به آرمانهای فلسطین خیانت کند را امضا ننموده است و با پشتیبانی محور مقاومت حزب الله- ایران- حماس وفاداری خود را ثابت نموده است، در زمانی که کشورهای عربی رو به آشوب آوردند، این کشور کشوری آرام محسوب می شد و دلیل آن همین امر بود. دومین دلیل، به سردرگمی آمریکا و متحدان غربی اش در قبال حرکت های اخیر مردمی در کشورهای اسلامی برمی گردد. (که ذکر آن رفت)
راهبرد ایجاد ناآرامی در سوریه، با ساختن دایکاتومی حکومت شیعی/مردم سنی آغاز شده و با تسلیح گروه های مخالف، و همچنین ورود گروه های مسلح سلفی از طریق مرزهای سوریه با آن کشور، کلید خورده و با ورود ترکیه و قطر و اتحادیه عرب به مساله، تشدید شد. البته ورود بازیگران منطقه ای همچون ایران، چین و روسیه، این بازی را به مراتب پیچیده تر کرده است. اما آنچه در این گفتار مد نظر است، رفتار آمریکا و هم پیمانانش در پیشبرد مساله است.
در جبهه هم پیمانان آمریکا، اتحادیه عرب به همراه ترکیه از سویی بحث تحریم های سوریه را مطرح می کند، و از سوی دیگر، شاهد ورود نیروهای سلفی طرفدار القاعده به کارزار بحرانی منطقه هستیم، که برای براه انداختن یک جنگ داخلی تمام عیار در سوریه و تضعیف و در نهایت برکناری حکومت علوی آن، تا بن دندان تجهیز شده است.

سوریه، میدان جدید بازی بنیادگرایان القاعده
در روز ۲۷ نوامبر، یکی از خبر گزاری های لیبی نوشت که عبدالحکیم بلحاج، یکی از انقلابیون نظامی لیبی و فرمانده شورای نظامی طرابلس، که قرار بوده با گذرنامه ای جعلی به مقصد ترکیه فرار کند، توسط انقلابیون دستگیر شده است. این خبرگزاری ضمن انتشار عکسهای بلحاج، مدعی شد وی می خواسته با چمدانهایی پر از پول به ترکیه بگریزد. نگاهی کوتاه به سوابق بلحاج اما، گواهی بر بطلان فرضیه فرار وی بود و که اکنون این فرضیه با مستقر شدن وی و نیروهای تحت امرش در مرز ترکیه و سوریه بکلی ابطال گردیده است.
بلحاج از مجاهدینی بود که برای جنگ با خداناگرایان ماتریالیست، از سراسر جهان اسلام به افغانستان آورده شدند، و شرح آن در قسمت اول این نوشتار بطور کامل آمد. وی در در زمان جنگ سرد به افغانستان رفت، و در کنار مجاهدین، مشغول “جهاد” با شوروی شد. او پس از اتمام جنگ افغانستان، به لیبی بازگشت، و فرماندهی گروه جهاد اسلامی لیبی (که گروهی شبه نظامی با افکار سلفی بود) را عهده دار شد. پس از تلاش های ناموفق وی و گروه تحت امرش برای ترور معمر قذافی، فراری گشته و به مالزی هجرت می کند. وی در سال ۲۰۰۴ توسط سازمان اطلاعاتی آمریکا، در مالزی دستگیر شده و پس از گذراندن مدتی در زندانهای تحت نظر آمریکا، به دولت قذافی تحویل داده می شود. بلحاج پس از یک دوره همکاری کامل با حکومت لیبی، در سال ۲۰۱۰ توسط قذافی از زندان آزاد شد و در شورش های سال ۲۰۱۱ در لیبی، او به انقلابیون مخالف قذافی پیوست، و تبدیل به یکی از مهمترین عناصر انقلابی شد، تا جایی که از وی با عنوان گزینه وزارت دفاع موقت لیبی نام می بردند.
آزادی سریع بلحاج از بند انقلابیون لیبی، و بهمراه داشتن مقادیر فوق تصوری از پول نقد، و ارتباط گسترده وی در سالهای آخر حکومت لیبی با قذافی و پسرش سیف الاسلام ( که خود دارای رابطه ای بسیار نزدیک با سازمانهای اطلاعاتی غربی بود)، همگی جکایت از برنامه ریزی های حساب شده سازمانهای اطلاعاتی غربی و در راس آنها CIA برای انجام عملیاتی محرمانه توسط این سلفی عضو القاعده داشت، تا اینکه در یکی دو روز اخیر اعلام شد که وی و نیروهای تحت امرش رسما در مرز سوریه و ترکیه مستقر شده اند، تا با حکومت مرکزی سوریه بجنگند.
سوریه؛ شمشیر دو لبه مقاومت شیعی و بنیادگرایی سلفی
جدای از مخاطرات، و نتایج حقوقی-سیاسی استقرار نیروهای القاعده در مرز سوریه و ترکیه و نقش ترکیه در این میان، تحلیلی است که می توان از وضعیت فعلی و آینده احتمالی این پدیده داشت. حکومت سوریه آنچنان که آمد، در سه دهه اخیر در محور مقاومت بوده است، و این عضویت تاکنون ادامه داشته و دارد. آنچه در این سالها در نتیجه این عضویت می توان دید، اعتبار سوریه در افکار زخم خورده و تحقیر شده مردم عرب (که در پی سه جنگ متوالی با اسرائیل نتوانستند چاره ای برای مساله فلسطین بیابند)؛ و همچنین شکست اسرائیل از حزب الله لبنان در سال ۲۰۰۶ (که سهم قابل توجهی از آن را سوریه در افکار عمومی جهان اسلام برد) است.
سوی دیگر معادلات خاورمیانه (محور غربی) که در طول این سالیان، از حضور سوریه در محور مقابل ناراضی بوده است، هم اکنون به بازیگری فعال برای براندازی این حکومت روی آورده است. اما این سئوال مطرح است، که در صورت سقوط اسد و حکومت وی، جایگزین احتمالی آن چه کسانی خواهند بود؟
نگاهی به ترکیب جمعیتی و موقعیت جغرافیایی شهرهای پر از آشوب در سوریه (مخصوصا شهر درعا در جنوب آن و شهرهایی همچون حماه در مرکز) نشان از واقعیتی دارد، که ایالات متحده آمریکا آنرا به عمد نادیده می گیرد آن، چیزی جز فعالیت سلفی های تندرو در این مناطق نیست. نگاهی ساده به این واقعیت، و همچنین نیم نگاهی به ایدئولوژی سلفی های بنیاد گرا (مخصوصا در مخالفت با غرب و آنچه از سوی سلفی ها اصطلاحا صلیبیون نامیده می شود)، نشان از آینده ای پر مخاطره برای ایالات متحده و متحدانش دارد. اگر چه با استقرار مجاهدین القاعده در مقطع فعلی در مرز سوریه و تقویت نظامی و پشتیبانی مالی و اطلاعاتی آنان؛ ممکن است بخشی از خواسته های غربی ها محقق شود، اما جانشینان احتمالی اسد، که در فضایی انقلابی (از نوع سلفی و بنیادگرایانه اش)، و نه محافظه کاری مصرف گرایانه (از نوع سعودی و قطری اش) تنفس می کنند، قطعا حاضر به پذیرش اقتدار غرب (به عنوان منشا جاهلیت مدرن در افکار مرشدان آنان همچون سید قطب (بنگرید به: Qutb, 2005, P.9)) نیستند. از اینرو، قطعا رژیم احتمالی جایگزین اسد، از نوع دیکتاتورهای محافظه کار عربی نخواهد بود و این سرآغاز درگیری های جدید غرب و بخصوص رژیم اسرائیل در منطقه خواهد بود، و منشاء ای برای بوجود آمدن جبهه ای جدید در خاور میانه.
امروزه طالبان در افغانستان و پاکستان، و القاعده بصورت شبکه ای بین المللی، بر سر پذیرش اقتدار و همکاری با نیروهای غربی مشکلات و بحث های درونی جدی دارند، چنانچه بخشی از آنان معتقد به عدم پذیرش همکاری با غرب هستند (که تصویری که از آنان در رسانه های غربی ارائه می شود، تصویر طالبان بد، در مقابل طالبان خوب است)، لذا نیروها و حکومت احتمالی جایگزین اسد در سوریه نیز، آینده ای شبیه این خواهد داشت. از اینرو، سوریه منشاء ای خواهد بود برای درگیری های بی پایان در خاور میانه، چرا که بوجود آمدن نظم سیاسی پسا بعث و پسا اسد در این کشور، بصورت یک شبه غیر ممکن است.
با توجه به این دو امکان گفته شده (حکومت اسد، و سلفی های بنیادگرا) آمریکا چاره ای جز این ندارد که به یکی از این دو تن دهد. تجربه طالبان و القاعده نشان داده است که خطر سلفی های بنیادگرا برای آمریکا به مراتب بیشتر است، و این واقعیتی است که ایالات متحده سعی در فرار از آن دارد. (فضای هرج و مرج شدید در پی سقوط احتمالی اسد را نیز بایستی به آن افزود) از اینرو، ایالات متحده و متحدانش، در سوریه درگیر یک بازی دو سر باخت شده اند، که دومی به مراتب آثار زیانبارتری برای آنان خواهد داشت.

ارجاعات:
Bergen, Peter, 2001, Holly War, Inc. Inside the Secret World of Osama bin Laden, London
Lohbeck, Kurt, 1993, Holly War, Unholy Victory: Eyewitnesses to the CIA’s Secret War in Afghanistan, Washington
Roy, Oliver, 1994, The Failure of Political Islam, Harvard University Press
Qutb, Sayyid, 2005, Milestones, New York : CreateSpace
نادری، احمد، ۱۳۹۰، بن لادن، فراواقعیتی به نام خدا و به کام آمریکا، وبگاه علمی-ترویجی انسان شناسی و فرهنگ، دسترسی آنلاین: http://anthropology.ir/node/9624 تاریخ دسترسی: آذر ۱۳۹۰
نادری، احمد، ۱۳۹۰، بحران در خاورمیانه و خیزش های ضد سیستم، از دموکراسی خواهی تا اسلام سیاسی، وبگاه علمی-ترویجی انسان شناسی و فرهنگ، دسترسی آنلاین: http://anthropology.ir/node/8491 تاریخ دسترسی: آذر ۱۳۹۰
Abdel Hakim Belhadj tried to flee from Libya to Turkey with a false passport: Why? (Eng-Ita)
Mercenary Abdel Hakim Belhadj led a battalion of 700 men in the Turkish-Syrian border – Il mercenario Abdel Hakim Belhadj sta conducendo un battaglione di 700 uomini al confine siro-turco (Eng-Ita)
http://www.tabnak.ir/fa/news/207271/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%AD%DA%A9%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D9%84%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B1%D8%B2-%D8%B3%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%82%D8%B1-%D8%B4%D8%AF
Abdelhakim Belhadj The Mask Behind The Many Men