پیش از آن که زنگ ساعت شماته دار به صدا در آید، ساعت چهارصبح ۲۲ اردیبهشت بیدار بودم. هواپیما هم درست سرساعت پرواز کردو تا سیرجان رفت. نشست . مسافرها پیاده شدند و هواپیما خلوت شد.جمله های همیشگی سرمیهماندار را شنیدم و هواپیما هنوز روی باند ندویده ایستاد:
گفتند : به علت از کار افتادن یکی از موتور ها فعلاً نمی توانیم پرواز کنیم. لطفاً از هواپیما پیاده شید و منتظر بمانید.
نوشتههای مرتبط
از هواپیمایBAE-146 پیاده شدیم و رفتیم داخل سالن. به سرعت، شایعه ساخته می شد.
آقای فخر آبادی مسؤل خدمات فرودگاه گفت: هواپیما پرواز نمی کند. حالا تصمیم با خود شماست. بگید ما چکار کنیم.می توانید بمانید تا پرواز بعد!
اما پرواز بعدی روز یکشنبه یعنی پنج روز دیگر بود. بنابراین باید می رفتیم.
حدود یک ساعت بعد هیچکس در فرودگاه نبود . سه نفر مانده بودیم که جایی در ماشین وَن نداشتیم و آقای فخر آبادی با ماشین شخصی ما را بیست کیلومتر آوردو به ترمینال سیرجان رساند. کلاً پانزده مسافر از راه مانده بودیم. یکی از آنها آقای محمد سعید اربابی، نماینده ایرانشهر بودکه بخشی از زحمت تدارک سفر و گرفتن ماشین بر عهده ایشان قرار گرفت. در پنج ماشین کرایه نارنجی رنگ پشت سر هم راه افتادیم و بعد از طی ۱۸۰ کیلومتر به ترمینال کرمان رسیدیم و برای ادامه سفر دوباره ماشین عوض کردیم. کرایه هر ماشین چهار صد هزار تومان بود. در جاده کرمان ماهان در فضای بازِ رستوران رهگذر، روی تخت چوبی با پشتی وقالیچه ای قرمز رنگ، رو به کوه و جاده زیر سایه بانی با چهار پنکه سقفی نشستیم. ساعت پانزده وچهل دقیقه برای طی۵۴۷ کیلومتر باقی مانده به سوی ایرانشهر براه افتادیم. نرسیده به اولین پاسگاه ، راننده از زیر صندلی، یک لباس فرم در آورد ، پوشید و برای ساعت زدن رفت داخل پاسگاه و برگشت و لباس فرم را کند.
پرسیدم: ساعت زدی که چه سرعتی بری؟
گفت: باید ۱۱۰ بریم. جاده خیلی پلیس داره.
دوراهی بم، ماشین های زرد رنگ جای خودش را به چهار ماشین پژو و یک سیمرغ داد. ما سوار سیمرغ بودیم و همچنان دوستان تعارف کردند که من جلو بنشینم. به سوی بم براه افتادیم.
راننده مرد خوش سخنی بود. گفت: این جاده فقط یک قسمت اش پلیس داره. بقیه اشو با سرعت ۱۵۰ هم میشه رفت.
بعد جعبه ای فلزی را از داشبورد در آورد، باز کرد. یک قطعه دستمال کاغذی را هم مثل کاغذ سیگار برید و ماده سبزی رنگی را از جعبه روی آن ریخت. چهار طرف کاغذ را تا کرد، به صورت بسته ای کوچک گذاشت بین لثه و لب اش.
بعداز پاسگاه در جاده ای خلوت و مستقیم با سرعت ۱۴۵ کیلومتر می رفت. البته کیلومتر شمار نداشت . گفت که سرعت را از روی دور موتور می فهمد.
با وجود این وقتی قبل از پل “ریگان”، یک اتوبوس از ما جلو زد، راننده گفت: GPS اشرا در آورده!
اول تصورکردم اشاره اش به بی مهابا بودن راننده اتوبوس است . پرسیدم : چرا؟
– درش می آره. به پاسگاه بعدی که نزدیک شد دوباره وصل اش می کنه. یک فلاشه.
راننده، متخصص انواع خرما بود و هر چه به بم نزدیک می شدیم. صحبت اش از انواع خرما گرم تر می شد. خرمای بم را بدلیل گوشتی بودن از خرمای نرماشیر و ایرانشهر وحتی ازخرمای مضافتی فهرج مرغوبتر می دانست. هنگامی که شهر بم را دور می زدیم در باره زلزله(ساعت پنج و ۲۶ دقیقه صبح روز پنجم دیماه ۱۳۸۲) برایمان گفت:
صبح دخترم از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. من وخانمم بلند شدیم که بچه را برسونیم به بیمارستان. از اتاق آمدیم بیرون که زلزله شد. ماشینم را به اطراف پرت می کرد. یک آجر افتاد روی ماشین. من یک لحظه نوری را دیدم . بعد خودم را رساندم به منزل پدرم خواب بود. باور نمی کرد که زلزله آمده باشه.
در جاده نرماشیراز برابر باغ ها و انبوه اصله های خرما می گذشتیم. بر تابلوی بزرگ کنار جاده نوشته بود: کشاورز محترم زکات خرمای خود را پرداخت کرده اید؟
راننده گفت : هر کی زکات داده خرماش خوب بوده ، هر کی نپرداخته خراب شده .
کنار یک روستای سرر اه، راننده گفت: خوبه برای توی راه، آب بخرید.
پیاده شدیم. بیرون مغازه ای داخل یک جعبه کارتون، تعدادی بطری نوشابه های خاک و خلی قرار داشت. تعجب کردم که چرا به بطری های نوشابه گل ولای چسبیده؟
صاحب مغازه گفت: یک لیتر ونیم دو هزار تومن.
غروب نزدیک می شد که در حوالی کوه ها، وارد بلوچستان شدیم. راننده گفت : از این به بعد بنزین و گازوئیل قیمت اش فرق می کنه. توی جاده بیشتر ماشین ها یا گازوئیل کِش هستند یا افغانی کِش. گازوئیل کش ها میرن ایرانشهر، افغان ها از ایرانشهر تقسیم میشن به اصفهان، تهران وشیراز.
در سراسر راه نحوۀ گذشتن از پاسگاه های سر راه را برایمان توضیح می داد. هر نفر تا برسد به تهران ششصد هزار تومن می پردازه. توی هر ماشین پژو ۱۶ نفر جا میدن.دونفر جلو یک نفر کنار دست راننده. چهار نفر عقب، سه نفر هم روی پای آنها دراز می کشن. پنج نفر را هم می چپونن تو صندوق عقب.
باور کردنی نبود ولی خبر واژگونی چنین ماشینی با ۱۶ مسافر قاچاق در جاده شهرستان ریگان ( در جنوب شرقی کرمان) ایرانشهر را در چندین سایت خبری خواندم.
آخرین ماشینِ شب رو بودیم . بیرون از بخش بزمان (نود کیلومتری ایرانشهر) به شعله هایی نزدیک شدیم و دلم فرو ریخت.
راننده گفت : گازوئیل کِش بوده.
شعله های آتش به نحو غریبی فوران داشت.
برای حمل سرنشینان ماشین ها یک آمبولانس از بزمان رسید.
ابوبکر نرماشیری رئیس اداره فرهنگ ایرانشهر، در لباس سفید بلوچی و تعدادی از هنرجویان و شرکت کنندگان در هفته فیلم و کارمندان، در مدخل شهر به پیشواز آمده بودند. فهمیدیم که ساعت ۹ صبح هم گروه استقبال با دسته گل به فرودگاه رفته وبازگشته بودند.
اولین جشنواره منطقه ای، فرهنگی، بومی فیلم پهره، بدون هیچ افتتاحیه ای با نمایش چند فیلم شروع شده بود و ما در روز های بعد، می بایست ضمن برگزاری کلاس، فیلم های پذیرفته شده را نیز می دیدیم.
در تقاطع خیابان آزادی و طالقانی، مستقیم به یکی از دو هتل شهر یعنی “هتل قصر” رفتیم.
ساعت ده صبح ۲۳ اردیبهشت در محل اداره فرهنگ وارشاد اسلامی شهرستان ایرانشهر، سر کلاس بودم وهمزمان محمد آلاد پوش کلاس تصویر برداری داشت. آقایان جابر قاسمعلی و رهبری هم می بایست ساعت ۴تا ۶ بعدا ز ظهرکلاس فیلمنامه نویسی و بازیگری برای سینما را بر عهده می گرفتند. تدریس کارگردانی مقدماتی هم برعهدۀ من و مهندس مهدی نجار پیشه قرار داشت که به همراه ۳۰ فیلمساز و علاقمند از زاهدان آمده بود.
هنرجویان، کلاس را پرکرده بودند و جای خالی برای نشستن نبود. چند صندلی به کلاس آورده شد. آقای نرماشیری تلفنی به من گفته بود که کلاس ها دو دسته مخاطب دارد فیلمسازانی از سیستان و بلوچستان ، کرمان و بندرعباس از قبل نامنویسی کرده اند و تعدادی هم علاقمندان ایرانشهری هستند.
چند تن از حاضران را شناختم؛ آنها یافارغ التحصیل رشته سینما از دانشکده سوره و یا کار آموزان کلاس آقای مهرداد اسکویی بودند. مازیار مشتاق گوهری، سال گذشته به جشنواره آمستردام رفته و حالا سرگرم مستند سازی در باره یک خواننده و نوازنده بلوچ بود. یک فوق لیسانس رشته ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد جیرفت ( زمان صادقی) هم سرکلاس بود که روز آخر، کتاب خود” فرهنگ عامیانه مردم قلعه گنج” را به من تقدیم کرد:
شهرستان قلعه گنج در جنوب شرقی ایران و در ۷۵ کیلومتری شهرستان کهنوج و در ۴۰۰ کیلومتری مرکز استان کرمان قرار دارد . که در طول جغرافیایی ۵۷ درجه و ۴۲ دقیقه و در عرض جغرافیایی ۲۷ درجه و ۵۷ دقیقه واقع شده است. از شمال به کهنوج و رود بار و از غرب به منوجان از جنوب غرب به بشاگرد و از جنوب به جاسک و از جنوب شرق به نیکشهر و از شرق به ایرانشهر منتهی می شود( ص۶)
برای تمرکز اکثریت روی موضوع کلاس، سؤالی را مطرح کردم و خواستم که بنویسند: چه انتظاری از فیلم مستند دارید؟
پاسخ ها غالباً دقیق بود. از جمله صادق سهرابی نوشت:
مستند در لحظه وبداهه تر از مجموعه داستانی ساخته میشود و در مستند به معرفی و تحلیل بیشتر پرداخت میشود و از مستند انتظار می رود که کد های متفاوتی از سوژه خود به مخاطب بدهد
عبدالجلیل جعفری:انتظار داریم که یک مستند ساز با نگاه تیز بین خود و نگاهی متفاوت و جذاب در پی معرفی واقعیت آشکار و پنهان جامعه و طبیعت باشد و به صورت ترکیبی رابطه انسان ومحیط و آنچه که با آن رابطه و تقابل دارند بصورت جذاب ارائه نماید.
حجت دهقان: فیلم مستند باید بتواند با استناد هایی که برای مخاطب جذاب باشد موضوعی را مطرح کند و زوایای پنهان آن موضوع را به مخاطب نشان دهد و به یک شناختی برساند.
محسن شیرزایی: فیلم مستند باید بیان خلاقانۀ امر واقع باشد.
مصطفی طاهری: ثبت اتفاق های واقعی بدون هرگونه قضاوت، ـآنطور که دیده می شود نه آنطور که می خواهیم ببینیم.
امید کریم: بیان یک رویداد ، موضوع یا واقعه که در گذشته زمان حال و یا آینده رخ خواهد داد در چهار چوبی متعارف در قالب فرم و محتوایی مرتبط.
مرتضی کاویانی نوشت: به عنوان بیننده: “آشنایی با دنیای جدید و یا زندگی جدید و در بعضی موارد هم کسب اطلاعات جدید” به عنوان سازنده:” بیان خلاقانه موضوع از دل واقعیت”
میثم برنا: به تصویر کشاندن یک واقعیت دراماتیک، گاهاً به چالش کشیدن شخصیت های اصلی در گیر شدن عوامل ساخت با موضوع. بیرون کشیدن داستانی حقیقی از بطن جامعه با تمام معیارهای جذاب.
مهدی میرزایی (از قلعه گنج کرمان): هر چه در دنیای فیلم مستند کشف و رونمایی از حقایقی باشد که بنده به عنوان بیننده از آن آگاهی نداشته باشم فکر می کنم مستندرا برایم جذاب تر خواهد کرد. هر چه به سمت سندیت و واقعیت نزدیک تر باشد بهتر.
محمد بهنام قدوسی: بیان آنچه دیگران از آن عاجزند و یا ابا دارند.
محمد دین دشتی: به تصویر کشیدن واقعیت های جامعه که از لحاظ فنی صنعت سینما درام جذاب و دیدنی برای بیننده باشد . در قاب تصویر اطلاعات مردم شناسی، فرهنگ ، زبان را به مخاطبان خود داشته باشد! مستند باید دارای پژوهش عمیق ونگاهی متفاوت باشد.
صادقی: روند رویداد های زندگی مردم و پیراتمون آنها را با یک آغاز ،اوج و پایان زیبا با هنرهای نمایشی بنمایش بگذارد.
فهد برهانی: تفهیم کامل از محیط و فرهنگ آن
خلیل زارعی( از منوجان کرمان): مستند باید شروع خوب و پایان خوبی داشته باشد. باید واقعیت باشد. باید هرآنچه گوینده می گوید نشان داده شود.
پیمان شکری: نوشتن به زبان تصویر. یعنی چیدمان تصاویری برای ازائه موضوعی که در ذهن است که با پیش زمینه های قبلی همراه خواهد بود.
عدنان دهواری ( از سراوان): در عصر مدیا وارتباطات در جهان انتظار من بیان واقعیت های جامعه رنج دیده منطقه بلوچستان است که در قالب مستند به تصویر کشیده شود.
فخرالدین حسین زهی: ایجاد و به نمایش گذاشتن دیدی متفاوت از چیز هایی که می بینندو به تصوی رکشیدن و ثبت فرهنگ اصیل و چند هزار ساله قوم بلوچ.
مسعود ریگی:یک فیلم مستند باید بتواند به خوبی یک مسئله یا رویداد را نقد ویا معرفی کند.
زهره نظری: باید بازگو کننده حقایق و اطلاعات دقیق بر اساس اسناد ومدارک موجود و در رابطه با موضوع باشد.
سمیه شه بخش: نشان دادن و شناساندن و پرداختن یک موضوع به دیگران و یاثبت وقایع و فرهنگ یک ملت.
روز ها با درس و کلاس گذشت و شب ها نمایش فیلم بود و دو شب هم از ساعت بیست و دو به بعد برای شام میهمان بودیم که استادگل محمد بلوچ با رباب و آوازهای حماسی و نحوه خاص اجرا (مثل به حرکت در آوردن شانه ها و دست ها)، حضور داشت. دومین بار بالای تپه ای در “دامن”، در جمعی خواند که فرزندان دو استاد موسیقی بلوچستان( ماشاءالله بامری و رسول بخش زنگشاهی ( نوازنده بزرگ سرود ) هم در آن نوازندگی می کردند. ظهر روز چهارم که بعد از کلاس به بمپور( در ۲۴ کیلومتری ایرانشهر) رفتیم ، راننده بلوچ در راه گفت که بمپور یعنی قلعۀ بم کوچک. و یادم رفت بپرسم که چرا برخی آن را بمپور با ضمۀ ب، تلفظ می کنند؟ با آقای ابوبکر نرماشیری جلوی در خانه استاد شیر محمد اسپندار نوازنده دونلی متوقف شدیم. استاد لنگوته ای رنگین بر دور گردن آویخته بود و با ما روبوسی کرد. از آنجا رهسپار محلی شدیم تا هم لحظاتی در محضر استاد شیر محمد باشیم که نمی دانستم در مراسم پیر پتر و گواتی هم نوازندگی کرده است هم ناهاری بخوریم. چند دوربین عکاسی و موبایل و تصویربرداری، گفتگوی من با استاد شیر محمد را ثبت می کرد. بعد هم سردارشه بیک، در گوشه ای از اتاق روایت مردمان محلی در باره قلعه بمپور را برایم گفت :” بین بمپور و بم راهروی زیر زمینی وجود داشته. این قلعه را جن ها و دیو ها ، در زمان حضرت سلیمان، ساختند. ”
پرسیدم : سردار در زمان شما در منطقه بمپور غلام و کنیز هم بود؟
سردار که از طایفه نارویی است گفت: انگلیسی ها و پرتغالی ها برده می آوردند چابهار و می فروختند. پدر من با قباله یک کنیز به مادرم هدیه داده بود.
بعد از سال ها دوباره به بمپور آمده بودم . آقای نرماشیری در پائین قلعه گفت: این تنها تپه در منطقه است. و چون در بمپور، تپه وجود ندارد، می گویند، دست ساز است.
در سراسر بلوچستان با قلعه هایی روبرو هستیم که بسیاری از آنها ویران شده، اما این دیار کهن، فرهنگ شفاهی اش را در سینه پهلوان یعنی پهلَو خوان ها (pahlav vaan) و نوازندگانی مثل گاجی رئیسی و غلامرسول دینارزهی، نگهداشته است.
در اداره ارشاد، بولتنی در اختیارم قرار گرفت که رویش نوشته بود اولین جشنواره شعر طنز بلوچی ( وش کند). نام عبدالسلام بزرگزاده را در بین اعضای شورای راهبردی جشنواره ( اولی بلوچی تنزین شاعریء مِراگاه )خواندم که روز دوم، خودش را از سروان رسانده بود به ایرانشهر. عبدالسلام الان یکی از بزرگان فرهنگ بلوچی است. او را در حال بحث در باره شعر بلوچی و در باره سید ظهور شاه هاشمی هم دیده ام و مقاله هایش در سایت انسان شناسی وفرهنگ منتشر می شود. زمانی این جایگاه را مرحوم اشرف سربازی داشت که افتخارشاگردی اش را داشتم و شاگرد عبدالسلام بودم آن زمان که مهندس جوانی بود. اما شور و شوقی در وجودش بود و یادم هست که خط پیشنهادی مرحوم دکتر محمد یعقوب دّرازهی( م. ی. درّا بلوچ) که چند سال قبل در کانادا مرحوم شد را برایم فرستاد.
در همان سالها آقایان اشرف سربازی و ملازهی ، اشعار کتاب موسیقی بلوچستان (دکتر مسعودیه ) را بفارسی ترجمه کردند. می دانیم که بلوچی، زبانی شفاهی بود و تا پیش از کوشش های مرحوم سید ظهور شاه هاشمی ، گل خان نصیر و محمد حسین عنقا و همراهانشان ، کار علمی در باره نگارش و تدوین دستور زبان بلوچی ، سابقه نداشت.کتاب « بلوچی سیاهگ راست نبیسگ» ( سبک نگارش زبان بلوچی) نوشته سید ظهور شاه هاشمی ۱۹۶۴ با ترجمه آخرداد بلوچ ونوشته های حاجی عبدالقیوم بلوچ و اکبر بارکزایی در نقد این کتاب را خوانده بودم. مقاله های میرگل خان نصیر و عبدالحمید ایران نژاد ( در باره زبان ) ، دستور تطبیقی زبان بلوچی نوشته محمد زرّین نگار چاپ ایرانشهر ، مقاله هایی در بازتاب دستور زبان و نقد آن . همچنین اولین کتاب علمی آکادمی بلوچی و نشریات و نامه های دوستان بلوچم ، از آثار در دسترس من در زمینه شناخت ریزه کاری های زبان بلوچی بودند. هرچند در نخستین گام ، با تنوع شگرف و زبانی پیچیده روبرو شدم که من را بصورت یک زائر در آورد.
وقتی در آخرین روز با انجمن ایرانشناسی سیستان و بلوچستان و شخص آقای دکتر محمود زهی و آقای رسول بخش کشاورز آشنا شدم ، فهمیدم که کوشش های فردی ومهم در همین شهر به اقدامات دانشگاهی رسیده و البته نتایج مطالعات علمی مثل بَتل گنج که حاوی شش هزار و دویست وچهل وسه ضرب المثل بلوچی است هم منتشر شده است. دکتر محمود زهی با خوش رویی تمام و از بابت تشویق، نامه ای بلوچی که در اواسط دهه شصت به عبدالسلام نوشته بودم را از ایشان گرفت تا در انجمن نگهداری شود. عبدالسلام معتقد بود به زبان معیار نوشته شده است. بزرگزاده روز بعد برای شرکت در مراسم ختم صحیح بخاری (جشن فارغ التحصیلی طلاب دارالعلوم )در شب بعثت حضرت رسول اکرم، به زاهدان برگشت.
حضور درجشنواره پهره، این خوبی را برای من داشت که تا حدودی با جریان وفضای مستند سازی شرق کشور آشنا شدم. از فیلم های تجربی می توانم به دیروز وامروز( امید کریم از زاهدان)، های وهوی (ملیحه نصیر آبادی)، دست ( احسان وایمان رضایی از بندر عباس) و روز سوم از ماه هفت (شهاب شهنواز از زاهدان) اشاره کنم. به ویژه روز سوم از ماه هفت ، تغییرات احساسی یک بیمار مبتلا به سرطان را از طریق تغییراتی که روی چهره نقاشی هایش بوجود می آورد، نشان می داد. فیلم های تجربی از جمله گمشده ( مهدی کیخایی از زاهدان)، واقعاً آثاری سینمایی بودند. در فیلم های وهوی، سایه هایی را می بینیم که گویی بر لبه پرتگاه و در حالتی نامطمئن ایستاده اند ، دوربین با تیلت آرام به دختر ها می رسد که سایه هایشان را دیده بودیم. فیلم تنهایی عبدالرحمن نورزهی( فارغ التحصیل کارگردانی از دانشکده سوره تهران ) نیز می تواند اثر تجربی قلمداد شود. در میان فیلم های انیمیشن فیلم غفلت( برزو فرشاد) برایم فراموش نشدنی است. البته این بخش پیش از ورود ما به ایرانشهر، به صورتی جدا گانه داوری شده بود.
آقای خلیل زارعی با چهار فیلم حیات وحش از منوجان کرمان آمده بود. از جمله در فیلم معمای بقاء، خشونت و سخت کوشیِ مورچه اسبی و یا جنگ هزارپا وعقرب را با بودجه اندک و دوربین هندی کم تصویر برداری کرده بود. به من گفت کارگر ساختمانی و عاشق سینمای حیات وحش است. معمای بقاء در سال ۱۳۹۱به عنوان ششمین فیلم برنده جایزه از بین ۲۵۷ مستند غیر حرفه ای جشنواره نردبان شبکه مستند سیما اعلام شده بود.
مستند ها و مستند داستانی ها بیشتر به زندگی ومسائل منطقه پرداخته بودند. بغض هامون (محسن شیرزایی)، موضوع خشکسالی در سیستان را بدون اشاره ای به چاه نیمه ها به پیش می برد. این فیلم دردیماه گذشته ، لوح افتخار بخش” نقد درون گفتمانی” جشنواره عمار را نیز بدست آورده بود. فیلم خط پیوند ( مجید شریف) به عنوان اثری مستند، مشکل فضای زیست و عبور از رودخانه ای پرخطر با طناب توسط دانش آموزان در یک روستای چابهار را مطرح می کرد. تجربه دشوار دانش آموزان، به تجربه فیلمبردار تبدیل نمی شد. پلپلاسی ( مرتضی کاویانی از زاهدان) در باره نوروز در سیستان از دید یک پرستو(پَلپَلاسی) ساخته شده و مبتنی بر گفتار بود . اذان اول تا اذان آخر اثری داستانی بود که در سیستان می گذشت وضمن توصیف فضای روستایی ومعماری خانه های سیستان و جاده های پر برخورد، موضوع محوری اش پذیرش فرزند بود.
فیلم لانکی ساخته عبدالرحمن نورزهی(۱۳۹۱- مستند ساز ایرانشهری که پیش از این داور استانی جشنواره تیاب در چابهار بود) در باره کارکرد های مختلف لنگوته است. لنگ یا چادَر را هنگام نماز روی سر خود می اندازند، گاه بر شانه می افکنند ویا هنگام نشستن به کمر می بندند. عبدالرحمن نورزهی در دهمین جلسه ادبیات داستانی ونقد فیلم اداره ارشاد اسلامی شهرستان ایرانشهر در باره این فیلم گفته بود :
محدودیت های مختلف مانع شد انتظارات صد در صدم برآورده شود،از علی وفادار تهیه کننده تشکر میکنم و باید بگویم بیش از یک سال کار تحقیقاتی برای موضوع لنگ در مناطق مختلف بلوچستان داشتم و بعد به جمع بندی رسیدم،نام فیلم ابتدا لنگ و سپس به لانکی تغییر کرد و نام هزار پیشه نیز مطرح بود، در تحقیقات ۷۰ شعر بلوچی در مورد لنگ جمع آوری کردم، فشار زیادی برای شروع سریع کار بر عوامل و تیم وجود داشت، مجبور بودیم ۱۵ روز در سمند بخوابیم، کمبود هزینه ها در انتخاب موسیقی محدودمان کرد و هزینه روزانه گروه به یک میلیون تومان می رسید. نداشتن تدوینگر خوب و کمبود هزینه برای موسیقی به کار لطمه جدی زد. در نهایت ممنون از همه کسانی که من را در ساخت این اثر یاری دادند. (به نقل از وبلاگ نوهان)
فیلمسازان جنوب کرمان ازگروه فیلمسازی ماهگان (مهتاب تأسیس ۱۳۸۶) با فیلم های جدید و قدیم خود، در این جشنواره حضوری پررنگ داشتند. سه فیلم دایگ ( دایه) ، اسب دینَک( دینک نام پسری بود که پدرش یک شاخۀ خرما به عنوان اسب برای بازی به او می داد) و آخرین ماس ( آخرین مادر) ساخته های حجت دهقان از کهنوج و محصول گروه فیلمسازان ماهگان)، ممتاز ترین آثار داستانیِ ارائه شده به جشنواره بودند.
خبر تولید فیلم اسب دینک از سایت ماهکان( ماهگان- مهتاب):
فیلم کوتاه داستانی اسپ دینک (Dinak) به نویسندگی و کارگردانی آقای حجت دهقان در روستای چاه دادک قلعه گنج در تاریخ ۱ /۱۱/ ۹۳ کلید خورد. در این فیلم که بدنیای کودکان روستایی می پردازد از بازیگران بومی استفاده شده است که آقای علیرضا بازگیر، فضل میرزایی، جان بی بی میرزایی، مهدی زربخش و محمد صادق احمدی به ایفای نقش می پردازند مدیریت تولید این فیلم را آقای مهدی میرزایی و تصویر برداری آن را حجت دهقان و صدابرداری را آقای خالد صادقی بر عهده داشتند تصویر برداری این کار در تاریخ ۵/۱۱/۹۳ به پایان رسید و طی چند روز آینده کار تدوین آن آغاز خواهد شد. امید است که این فیلم کوتاه داستانی بتواند همچون دیگر آثار گروه فیلم سازی ماهکان در جشنواره های مختلف بدرخشد و برای رودبارزمین افتخار بیافریند. [منظور از رودبار، شهری درهمسایگی کهنوج و قلعه گنج است].
لَگار ساخته مهدی میرزایی نیز اثری داستانی است که سناریوی آن توسط زمان صادقی، نویسنده کتاب” فرهنگ عامیانه مردم قلعه گنج” نوشته شده بود. پدری که حاضر به خریدن دمپایی برای فرزندش(که لگار یا دمپایی اش کهنه شده) نیست، برای رفع شرّ از بدشگون بودن کفش پاره ای که در خواب دیده ، گوسفندی را قربانی می کند. به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران، در بهمن ماه سال ۱۳۹۲ فیلم لگار، تندیس، لوح تقدیر و جایزه چهار میلیون ریالی بهترین کارگردانی و جایزه بهترین سناریوی سومین جشنواره فیلم کوتاه بسیج استان کرمان را دریافت کرده بود.
وانگ وزانگ ( علم و دانش ساخته مجید شریف) و دریکتی ( مجید شریف و مجید کلمتی از چابهار) نیز به خاطر توجه به گرایش های کودکان در مدرسه در فیلم اول و طرح موضوع مهم طلاق (بصورت نیمه داستانی) از نظر شکل و موضوع آثاری مهم قلمداد می شوند. دریگتی، ای دریغا معنا می دهد. دریغی که گاه حاصل اقدامی از روی عصبانیت است که با گفتن بی تأمل واژۀ” گیشته ” و دادن سه چیز مثلا سه تکه اسکناس ( ویا حتی انداختن بی محابای سه قطعه سنگ ) پیش می آید. یکی از همشهریان بلوچ در باره موفقیت فیلم وانگ و زانگ، در صفحه فیس بوک نوشت : “واجه مجید شریف ترا تئی سوب مندیءَ مراد بات گوشاں”. مجید شریف اولین فیلم داستانی خودش به نام (کئول) یا قول را هم ( با مشاورت “راشد حسن” کارگردان بلوچستان پاکستان)در سال ۱۳۹۱ با بازی خودش وخانم فائزه ایمانی در چابهار ساخت[۱] که تا آنجا که می دانم نخستین فیلم بلند داستانیِ بلوچی در ایران است .
حق گو بلوچ در باره فضای فیلمسازی در چابهار نوشته است:
هنرمندان فیلمساز چابهاری بعداز تولید فیلم موفق “طلائین زهم” به کارگردانی آقای ایوب افشار شاهد به بازارآمدن چهار اثر ماندگار دو فیلم ساز چابهار (آقایان مجید شریف و مجیدکلمتی )هستند ،کاراین دو فیلمساز چابهاری از نظر تکنیک فیلمسازی ،کادربندی ،انتخاب لوکیشن های بکر و جلوه های وبژه و نیز تدوین و مونتاژحرفه ای قابل تحسین است. چراکه باامکانات محدود توانسته اند آثاری خلق کنند که نظر هر ببیننده ای را به خود جلب می کنند و فیلم ها فارغ از انتظار مردم بلوچستان که فیلم های بلوچی را فیلم هایی امثال فیلم های هنرمندان پاکستانی ازجمله وقاربلوچ و دانش بلوچ وولی رییس می دانند و در جامعه بلوچ پاکستان استفاده از دختران را نوعی تقبیح و تحقیر دختران می دانند درحالیکه دراین فیلم ها دختران بلوچ به راحتی مقابل دوربین حاضربه ایفای نقش به صورت هنرمندانه شده اند.
[۱] – به نقل از پایگاه خبری تفتان ایران