انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مساله ثبات و تحول در اسطوره ها

مقوله اساطیر یکی از کلیدی ترین موضوعات فرهنگی است که در جامعه امروز ایران،‌ در میانه نیروهای فرهنگی متعارض، به چالش کشیده شده است. در جامعه امروز ایران انواع درکی که از اسطوره وجود دارد،‌از یک باور خرافی تا منشا هویت ملی و در نهایت یک امر فولکلوریک متغیر است. هرکدام از این دیدگاه ها،‌ بیش از آنکه مجادله ای مبتنی بر مبانی علمی باشند،‌بیانگر مجادله ها و منازعات گفتمانهای سیاسی در جامعه ایرانی است. آنچه که معمولا با شنیدن نام اسطوره به ذهن متبادر می شود، بسته به زمینه متغیر است. گفتمان های اسطوره شناسی در ایران نه تنها ما را به درک خاصی از اسطوره هدایت می کنند، ‌بلکه در عین حال ما را از درک اسطوره به گونه ای متفاوت نیز محروم می کنند. اسطوره در ایران بیش از همه با مقوله اساطیر ایران باستان شناخته شده،‌ اساطیری که به عنوان نوعی پشتوانه برای اندیشه ملی گرایی و باستانگرایی است (به همین دلیل مورد سرکوب واقع میشوند). اندیشه باستانگرایی تلاش دارد با برجسته سازی اسطوره های باستانی ذیل عنوان اسطوره های ملی، به تعریف خاصی از هویت ایرانی برسد که البته گاهی وجه ایدئولوژیک نیز پیدا می کند. مقصود من از ایدئولوژیک شدن اسطوره ها،‌ بیانگر روندی از دستکاری آنها توسط گفتمان های سیاسی جهت تغییر محتوای آنها،‌سرکوب یا برجسته سازی غیرطبیعی آنها و در نهایت دستکاری آنها برحسب منافع خاص است. معمولا دستکاری ها فقط از جانب یک طرف رخ نمی دهد،‌گفتمان های رقیب به نوبه خود این کار را ارنجام میدهند. ‌به همین دلیل در آنسوی ایدئولوژی باستانگرایی و ملی گرایی افراطی، شاهد نوعی قومیت گرایی هستیم که اسطوره های قومی را تعارض با اساطیر ملی بازتعریف میکند. آنچه که اهمیت دارد روند ایدئولوژیزه کردن اسطوره هاست که در نهایت منجر به نوعی تصویر شبه ثابت از آنها می شود.

درنتیجه این روندهای اجتماعی و تاریخی مطالعات اساطیری که گاه در بستر علمی انجام می شود و گاه در بستر های سیاسی،‌ بطور ضمنی ما شاهد باورهای شبه اسطوره ای در باب اساطیر یک فرهنگ هستیم. یکی از این باورها ثبات و تداوم یکسان آنها در طی تاریخ است. نوعی بی زمانی و خروج از زمان درباب اسطوره ها شکل می گیرد که تصور مخاطبان و باورمندان آنست که در گذشته نیز این اسطوره ها به همین شکل امروزی بوده اند. این تاریخ زدایی از نظام های اساطیری و تصور ثبات فرم و محتوا در‌آنها مقدمه ای معرفت شناختی است برای ایجاد روایت هایی ثابت از اساطیر و معنای آنها. از یکسو گویی یک درک و تفسیر از آنها وجود دارد و از سوی دیگر اساطیر امروز را راهی برای ترسیم فرهنگ و جامعه دیروز به شیوه ای مستیم دانسته اند. به همین دلیل ثبات فرم و محتوای اساطیر بخشی از یک منظومه معرفتی و روشی است در تفسیر اساطیر و ساده سازی آنها در روندتاریخ حیاتشان.

مطالعه اساطیری که امروز به ما رسیده اند، بسیار شباهت دارد به مطالعه باستانشناختی یک سایت باستانی که به تازگی حفاری شده است. رمزگشایی و تفسیر بازمانده های اساطیری بسیار شبیه تفسیر یک باستانشناس از بازمانده های یک تمدن گمشده در تاریخ است. به همین دلیل باید این مساله را مورد مداقه ای عمیق قرار داد که نسبت نظام های اساطیری با نظام های فرهنگی چیست. البته این نسبت به اشکال مختلف در تاریخ انسانشناسی و اسطوره شناسی مورد بحث قرار گرفته است، گاه اساطیر ناشی از بیماری زبان در سیر تحول فرهنگ بشری دانسته شده اند و گاه آنها را ته مانده های رویاهای جوامع بشری دانسته اند‌ که ریشه در امیال جوامع و انسان ها دارند. مهمتر از همه اینکه آنها را در نگاهی اجتماعی و فرهنگی، به عنوان منشور اجتماع و فرهنگ تعریف کرده اند. به هر حال نسبت معناداری بین اسطوره و زندگی جامعه وجود دارد که اگر نخواهیم اسطوره را به زندگی اجتماعی و فرهنگی تقلیل بدهیم، و در نهایت ماهیت اسطوره را به مثابه یک شکل خودبنیاد در تجلی روح فردی و جمعی بدانیم،‌ولی باز هم این تجلیهای مختلف، کارکردهای اجتماعی و فرهنگی متنوعی دارد و مهمتر از همه اینکه عمیقا به جامعه و زندگی مرتبط است. به عبارت دیگر هرتلقی ای از اسطوره داشته باشیم، ‌باید آن را یک “پدیده تام اجتماعی” و یا یک “برساخته اجتماعی” بدانیم. از این لحاظ و بر این مبنا باور به ثبات اساطیر و فرازمانی و فرمکانی بودن آنها،‌ نه تنها درست نیست، ‌بلکه یک سوء تفاهم نسبت به اسطوره‌ها هم هست.

اما سوال اینجاست که صورت بندی اسطوره ها به عنوان یک برساخت اجتماعی و به مثابه پدیده اجتماعی تام، چگونه و در چه شرایطی رخ می دهد. اسطوره ها هرچند متاثر از تاریخ هستند، اما این تاثیر پذیری آنقدر نیست که ما شاهد تحول مداوم آنها و تغییر بسیار سریع و مشهود آنها باشیم. اسطوره ها مدعای ثبات دارند،‌و اصولا هم مدعای جاوادنگی می کنند ( از این لحاظ بسیار شبیه مذهب هستند)،‌و این امر ناشی از منطق بنیادین اسطوره ها در تبدیل امر تاریخی به امر طبیعی است. آنها قرار است از پدیده ها تاریخ زدایی بکنند تا جاوادنگی و اثرگذاری آنها اعتبار بیشتری پیدا کند. به همین دلیل باید دانست که تحول اسطوره و تحول پذیری آنها به شدت امری پیچیده است که معمولا بصورت ضمنی رخ میدهد.

این تغییرپذیری اساطیر نه تنها ضعف نیست، بلکه نشانه قدرت و اقتدار اسطوره هاست که به آنها پویایی لازم را برای تناسب با شرایط زمانه و نوعی خلاقیت برای در برگرفتن امور جدید و توسعه قدرت تولید معنای اساطیری میدهد. به عبارت دیگر تخیل اسطوره پرداز آدمی با تحول اسطوره ها به ما قدرت انطباق و تولید معنای جدید و توسعه نظام های معنایی را می دهد. از آنجا که اسطوره ها راهنمای عمل در جهان اجتماعی هستند، و این پویایی معنایی بیش از آنکه یک ضرورت معناشناختی و معرفتی باشد،‌یک ضرورت عملی و کنشی است. زیرا شرایط جدید صرفا متضمن توجیه معنایی جدید نیست،‌بلکه متضمن کنش های جدیدی هم هست که این کنش های جدید را باید از الگوهای جدید اساطیری و معانی برخاسته از آنها بدست آورد. اساطیر پویا و خلاق، و نظام های اساطیری که بیشترین تداوم را دارند،‌بیانگر رابطه مداوم آنها با حیات اجتماعی و پویایی لازم برای انطباق با نیازها و شرایط زمینه ای می باشد. نظام های اساطیری که بیشتری دوام را داشته اند، به نوعی نشانه قدرت خاص آنها برای پاسخگویی به نیازها و شرایط جدید و قدرت تغییر در اسطوره هاست. این خصیصه پویایی اساطیر ریشه در این واقعیت دارد که اساطیر توجیه گر گذشته نیستند،‌ آنها توجیه گر و معنابخش حال هستند،‌ به همین دلیل همیشه متاثر از زمانه حال هستند.
با پذیرش فرض وجوه متغیر اساطیری باید چگونه این تغییرات را دنبال کرد و به عبارت دیگر چه چیزی سرنخهایی برای تحولات اساطیر به ما میدهد؟ از منظر انسانشناسی،‌مهمترین چیزی که نظام های اساطیری را به بازاندیشی در فرم و محتوا وادار می کند،‌رخدادهای بزرگ و مواجهه با شرایط جدید بسیار خاص است. رخدادهای جدید و بسیار مهم اجتماعی هرچند منطق بنیادین اساطیر را تغییر نمی دهند، ‌اما در عناصر و نظم و ترتیب آنها (نظم می-تم ها) و گاه مولفه های صوری ای که دارند تغییراتی را ایجاد می کنند. گاه اشکال ترکیبی از اسطوره ها را ایجاد میکنند. به همین دلیل ما با نظام های اساطیری ای مواجه هستیم که از یکسو شواهدی دال بر جامعه کشاورز را دارند واز سوی دیگر شواهدی دال بر جامعه دامدار یا صنعتی. رخدادهای کلیدی جامعه دال بر رخدادهایی هستند که گاه به واسطه حضور یک قدرت سیاسی-فرهنگی جدید خارجی و گاه بواسطه تحولات بطنی جامعه و عقب افتادن نظام های اساطیری از نیازهای زمانه و گاه بواسطه مبادلات فرهنگی و اشاعه فرهنگی بوجود می آیند و در همه آنها نظام اساطیری سنتی در فرم و محتو جوابگوی نیاز زمانه اعضای جامعه نیست. در این شرایط است که ترکیب های جدید،‌همسازی ها و گاه جایگزینی های جدید رخ میدهد.

رخدادهای بزرگی که اشکال ترکیبی ای از نظام اساطیر را در ایران بوجود آوردند ‌و تحولات کلیدی در فرم و عناصر محتوایی اساطیر ایرانی ایجاد کردند را میتوان در مقاطعی کلیدی در تاریخ دید،‌از ورود اسلام،سپس ورود ترکان،‌و گسترش اشکال مختلف تصوف،‌و ظهور تشیع صفوی، مواجهه با مدرنیته،‌ اندیشه ملی گرایی و بعد هم رخداد جمهوری اسلامی. در همه این رخدادهای بزرگ اجتماعی و فرهنگی که ایدئولوژی های فرهنگی و سیاسی نظم جدیدی را جستجو می کردند،‌ این جستجوی جدید همراه بود با بازاندیشی و تغییر در نظام های اساطیری و بازآرایی آنها بر حسب نیاز زمانه. این کار مستلزم نوعی پالایش و بازآرایی و گاه سرکوب و گاه احیای برخی از اساطیر بود. که در همه این مراحل انجام شد، البته کم و کیف این تحول مورد بحث این نوشتار نیست، اما مساله رخداد تاریخی دستکاری عمدی در نظام های اساطیری است. البته هرگروه اجتماعی بر حسب نیاز خودش به این دستکاری دست می زند،‌صاحبان قدرت از یکسو و گروه های مختلف اجتماعی و فرهنگی از سوی دیگر. هرچند اگر شرایط به سمت تکثر بیش از حد روایت های اساطیری و مهمتر از همه تعارض آنها پیش برود، ‌نوعی زنگ خطر برای جامعه و بقا وانسجام آن است. به هر حال اساطیر برای حیات جامعه ضروری است،‌چه اساطیر قدسی باشند و چه اساطیر عرفی. دستکاری و ایجاد عدم تعادل در آنها نوعی دستکاری و عدم تعادل در روح جامعه است.