مریم متولد ۱۳۵۹، کارشناس و معلم ابتدایی است. او ساکن تهران است و در یک خانواده سنتی با تمکن مالی متوسط بالا متولد و بزرگ شده. متاهل و دارای یک دختر است. خانه مریم در یکی از محله های نزدیک بازار بزرگ تهران قرار دارد. با وجود داشتن امکان مالی برای تعویض خانه و محله و تهیه یک آپارتمان بزرگ، مد روز و به تعبیر امروزی شیک تر، مایل به چنین کاری نیست. این در حالی است که دیدن بستگان نزدیک و حتی همسن و سال او که این کار را انجام داده اند و در حال حاضر برج نشین و یا حداقل آپارتمان نشین هستند، علامت تعجبی در ذهنم برانگیخت و به این ترتیب، اولین مصاحبه ام درباره خانه به او اختصاص یافت.
چند سال است ازدواج کرده اید؟
نوشتههای مرتبط
۱۳ سال. یک دختر ۱۰ ساله دارم.
تا به حال چند خانه را در زندگی تان تجربه کرده اید؟
در یک خانه بزرگ شدم. همان خانه پدری بود که اول قدیمی بود، بعد کوبیده و ساخته شد، همان خانه در دو شکل مختلف. اولی دوتا اتاق کوچک در طبقه همکف داشت، زیرزمین آشپزخانه بود، حیاط خیلی بزرگی داشت، البته شاید چون من کوچک بودم، حیاط به نظرم بزرگ می آمد، اما همانجا دوچرخه بازی می کردیم، پدرم هم تاب بسته بود. کنار حیاط هم حمام و سرویس بهداشتی بود. آنقدر بدوبدو می کردیم که مادرم از زیرزمین داد می زد »سقف آمد پایین!«. برای اینکه جایمان بزرگتر شود، پدرم خانه را کوبید و ساخت. طبقه سوم اجاره رفت، دو طبقه هم دست خودمان بود. طبقه وسط مهمانخانه بود و خودمان طبقه پایین بودیم، یک نشیمن بزرگ و حال و در کنارش هم آشپزخانه و انبار خوراکی ها بود، همانجا غذا می خوردیم تلویزیون نگاه می کردیم، درس می خواندیم، همانجا هم جمع و جور می کردیم و به کارهای دیگرمان می رسیدیم.
کدام خانه راحت تر بود، آنکه حیاط بزرگ داشت یا دومی؟
دومی. برای همه مان راحت تر بود. وسایل رفاهی دوروبرمان بود. زیرزمین اولی قدیمی بود. نمی شد همانجا غذاخورد و جمع کرد. اما دومی اینطور نبود. حتی همانجا می خوابیدیم.
این فضا خودمانی بود یا دیگران هم اجازه ورود به آن را داشتند؟
میهمان که می آمد اول به مهمانخانه می رفت و پذیرایی می شد. برای صرف غذا هم اگر میهمان آشنا بود، به طبقه پایین می آمد وگرنه بساط سفره به طبقه بالا می رفت. اما بیشتر پایین بودیم. بعدش هم که ازدواج کردم.
خانه بعد از ازدواجتان چه شکلی بود؟
باز هم یک خانه قدیمی بزرگ بود که به صورت شراکتی خریداری کردیم. اول ما طبقه بالا بودیم و آشپزخانه و سرویس بهداشتی و بهارخواب روی طبقه مان بود. خیلی سخت بود. چون برای یک سرزدن به غذا می بایست کلی پله را بالا می رفتم. برای غذاخوردن هم همینطور. مثل خانه پدریم نبود که همانجا بخوریم و جمع کنیم. می بایست بساط سفره را به طبقه پایین می آوردیم و می بردیم.
خب چرا آنجا را اجاره ندادید و یک آپارتمان کوچکتر اجاره نکردید؟
می توانستم این کار را انجام بدهم. اما از اثاث کشی بدم می آمد. در ضمن آپارتمان نشین نیستم. دوست دارم خانه شخصی باشد. در آن خانه، یک حیاط با باغچه داشتیم که بعد از چندسال، وقتی جایمان را با شریکمان عوض کردیم و به طبقه پایین منتقل شدیم، تابستان ها حیاط را آب می زدم و از عطر گل و بوی درخت لذت می بردم. یک سری کارها مثل لباسشویی هم در حیاط انجام می شد. ماشین لباسشویی توی حیاط بود. البته این بار هم آشپزخانه طبقه پایین هم در زیرزمین بود و سخت بود. اما از وجود حیاط لذت می بردم و این مرا تاحدودی تسکین می داد.
حتی اگر یک آپارتمان شیک تر، نوسازتر، در یک محله بهتر، چندتا خیابان بالاتر می گرفتید، راضی نمی شدید؟
من کلا آپارتمان را دوست ندارم. برای آپارتمان نشینی باید فرهنگ آنرا را داشت. اما در محله های تهران که از همه جا به آن مهاجرت کرده اند و اغلب هم فرهنگ شهر خودشان را به همراه آورده اند، پیداکردن جایی که فرهنگ آپارتمان نشینی واقعا در آن رعایت بشود و همه راحت باشند، سخت است. بیشتر سلب آسایش می شود.
خانه ای که حالا در آن ساکن هستید چه شکلی است؟
اینجا دو اتاق در طبقه پایین داریم که بخشی از حیاط را به عنوان آشپزخانه درآورده ایم و سر اتاق ها انداخته ایم. طبقه بالا هم دواتاق بزرگ با بهارخواب تقریبا ۱۰-۱۲ متری است. توی آن لباس پهن می کنم، می توان در آن روفرشی و پتو شست و پهن کرد. مشرفیت چندانی هم ندارد، چون دورتادور آنرا ایرانیت کشیده ایم. سرویس بهداشتی هم که توی حیاط است. فقط حیاط کوچک شده است.
این خانه برایتان راحت تر است یا خانه قبلی؟ چون حیاط کوچکتر است و در ضمن باید دو طبقه را تمیز کنید. سرویس بهداشتی هم که توی حیاط است.
اینجا را خیلی دوست دارم. همیشه هم دو طبقه را تمیز نمی کنم. چون بالا تقریبا به نوعی اتاق خواب است و آنجا کار زیادی نداریم. دروپنجره هایش هم معمولا بسته است و تنها برای هواخوری اتاق، هر روز مدتی آنرا باز می کنم. درباره سرویس بهداشتی هم که اصلا راحت تر است توی حیاط باشد، یعنی از ساختمان بیرون باشد. توی آپارتمان هایی که درِ سرویس بهداشتی توی پذیرایی یا مشرف به آن باز می شود، هم از لحاظ بویایی مشکل پیش می آید و هم انسان معذب می شود. جلوی دیگران خجالت می کشد به طرف سرویس بهداشتی برود. مگر اینکه توی هال خصوصی، جایی دور از چشم بقیه باشد تا طرف در معذورات نماند. اما قدیمی ها که سالم تر بودند بیشتر به خاطر این بود که لااقل یک سری از کارها را توی حیاط انجام می دادند، کمی راه می رفتند، حرکت شان بیشتر بود. همه چیز توی اتاق دوروبرشان نبود. بهداشتی تر و تمیزتر هم بود.
یعنی همین وضعیت را به اپارتمان ترجیح می دهید؟
بله. من یک خانه ساده و راحت را به آپارتمانی که همه چیزش توی هم است ترجیح می دهم. در خانه خودم اختیاردار همه چیز هستم.
وقتی به خانه دوست و آشنا می روید که از لحاظ ظاهری، زندگی مدرن تر و شیک تری مثلا در یک برج دارند، از زندگی در خانه خودتان احساس سرخوردگی نمی کنید؟
نه. چون خانه خودم را دوست دارم. وقتی خودم طوری زندگی می کنم که انتخاب کرده ام و دوست دارم، طبیعتا به آن قانع هم هستم. وقتی جایی می روم هم زرق و برق ظاهری آن چنان چشمم را پر نمی کند. ترجیح می دهم در خانه ساده خودم راحت زندگی کنم. نه اینکه تنها ظواهر زندگیم تامین باشد، اما از راحتی در آن خبری نباشد.
از لحاظ فضای خصوصی، وضعیت شما چطور بود و هست؟
ما فضای خصوصی دایمی خاصی نداشتیم. به زندگی جمعی عادت داشتیم.
الان با دیدن دیگران که فضای خصوصی دارند، فکر نمی کنید چیزی را از دست داده اید؟
نه به آن معنا. چون ما در فضای جمعی بزرگ شدیم و من از آن فضا لذت می بردم. حسرت اتاق خصوصی دوستانم را هم نمی خورم. البته به حکم زندگی فعلی، برای دخترم فضای خصوصی در نظر گرفته ام. حتی حق استفاده از تلویزیون برای ساعت های خاصی فقط به او تعلق دارد. اما در خانواده پدریم با ۴ فرزند، خوب تامین فضای خصوصی جداگانه برای هرکداممان میسر نبود. مساله مان هم این نبود. اصلا آن وقت زندگی ها اینطور نبود، الان شرایط عوض شده، امکانات مادی هم بیشتر شده. البته ما در صورت لزوم مثلا گاهی برای درس خواندن از اتاق های مهمانخانه استفاده می کردیم. اما فضای خصوصی دایمی نداشتیم. نیازی هم به آن حس نمی کردیم. کارهایمان را در حضور هم و با هم انجام می دادیم، غذاخوردن، جمع و جورکردن سفره و اتاق، اتوکشی، تلویزیون نگاه کردن، درس خواندن، انجام کارهای هنری و…
به نظرتان این صمیمیت بود یا شلوغی؟ اگر اتاق ها جدا می شد، دارای استقلال بیشتری نبودید؟
به نظرم صمیمیت بود. چون الان در زندگی ها “جدایی” بین اعضای خانواده زیاد شده، الان دخترم با وجود داشتن فضای خصوصی به من می گوید کاش من در خانواده تو بودم، کاش پدر تو پدر من بود. اصلا حسرت زندگی کودکی من را دارد. می گوید کاش همان بازی هایی که پدرت با شما می کرد، پدرم با من بازی می کرد. من هم که به خاطر مشغله فرصت کمتری برای دخترم دارم. اما مادرم با وجود داشتن ۴ فرزند، هر وقت بین کارهایش سربرمی گرداند، ما دوروبرش بودیم. اما من با خستگی کار و راه و کارهای خانه و …. نمی توانم مثل او عمل کنم. احساس می کنم بچه هایی که در آن اتاق های کوچکتر و کمتر، درس خواندند، حالا به مدارج بالاتر پیشرفت رسیده اند. اما حالا مثلا بین شاگردان خودم، که امکاناتشان خیلی بیشتر از کودکی من یا امروز دخترم است، اغلب قدر امکاناتشان را نمی دانند، اصلا درس هم نمی خوانند. حالت طلبکار دارند. دایم به ظواهر فکر می کنند. برای درس اجتماعی از آنها خواستم نقشه خانه شان را بکشند، آنها به جای کشیدن خانه و در و پنجره و … کروکی اثاثیه خانه را کشیدند، این طرف ال ای دی، آن وسط مبلمان، آن گوشه راحتی، آن طرف تر ناهارخوری و بوفه…
مدرسه تان دخترانه است؟
نه. ابتدایی پسرانه است!
یعنی پسرها به جای خانه، اثاثیه خانه را کشیده اند؟
بله. گاهی که پدری به مدرسه می آید، به او می گویم درس پسرت ضعیف است. جواب می دهد برایش فلان و بهمان چیز را خریدم، ایکس باکس خریدم، تبلت و دوچرخه و موبایل و… خریدم اما نمی دانم چرا درس نمی خواند. من هم می گویم خوب اشتباه شما همین جاست که همه اش برایش می خرید. حالا که برای پسر ۱۰ ساله این همه می خرید، وقتی دیپلم بگیرد لابد باید برایش ماشین و خانه بخرید! متاسفانه این “فرهنگ” برایشان جاافتاده که چون بچه دیگری دارد، بچه من هم می بیند و بنابراین باید داشته باشد. خلاصه به این نتیجه رسیده ام بچه ها این تفکر ظاهربین را در خانواده یاد می گیرند.
دخترتان با دیدن خانه دیگران به خانه تان ایراد نمی گیرد؟
نه. او هم طبیعت و فضای باز را دوست دارد. خانه باغچه و مزرعه ای دوست دارد. وقتی برای تفریح به شمال سفر می کنیم اصلا توی اتاق نمی ماند. غیرقابل کنترل است، فقط تاآنجا که می تواند می رود، دایم توی مزرعه است با حیوانات همسایه بازی می کند. حتی می گوید برایش جوجه بخریم. اما حیاط خانه مان در تهران کوچک است. بااینهمه مجبور شده ایم به خرید جوجه برایش فکر کنیم تا کمی آرام تر شود.
در خانه، کدام نقطه برایتان از همه مهم تر است؟
آشپزخانه همیشه برایم از همه مهم تر است، برایم مهم است که از آنجا به همه جا دید داشته باشم، حتی به اتاق ها و به خصوص به اتاق بچه. این طوری خیالم راحت تر است، چون سرگرمی خاصی مثل بافتنی و خیاطی و این طور چیزها ندارم، اگر اوقات فراغتی داشته باشم، سرگرمیم آشپزی و ترشی و شورانداختن و مربا درست کردن است. به خاطر همین دوست دارم با خیال راحت اوقات فراغتم را در آشپزخانه بگذرانم و در عین حال، به همه جای خانه هم اشراف داشته باشم.
خانه رویاهایتان چه شکلی است؟ منظورم اینست که اگر پولی داشته باشید و بتوانید این خانه را تبدیل به احسن کنید، به دنبال چه تیپ خانه ای می روید؟ یک آپارتمان بزرگ و شیک در یک محله گرانقیمت یا یک خانه دیگر؟
قطعا آپارتمان نشین نیستم. اصلا به دنبالش هم نیستم. همیشه خانه شخصی را ترجیح می دهم. شوهرم هم همین طور است. حالا که همه جا آپارتمان سازی می شود و خانه هایی که جان بدر برده اند، اغلب قدیمی هستند، دوست دارم یک خانه بخرم و حسابی نوسازیش کنم و تویش زندگی کنم. این طوری اختیاردار زندگیم هستم. خیالم از جانب واحد بالایی و پایینی و روبرویی ناراحت نیست، اینکه چه کسی کلید می اندازد، می آید و چه کسی می رود، دیگر نگرانم نمی کند. با خیال راحت، دخترم می تواند همه جای خانه برای خودش بگردد. من هم نگران این نمی شوم که حالا یکی دوساعت بچه را در خانه تنها بگذارم چه پیش می آید و چه پیش نمی آید. توی حیاط باغچه می زنم و گل و درخت می کارم و از زندگی لذت می برم.
باتشکر از وقتی که به مصاحبه با انسان شناسی و فرهنگ اختصاص دادید.
برای مشاهده عکسهایی از این خانه، فایل ضمیمه را دانلود کنید.۲۵۷۲۸