تصویر: متروپولیس محصول ۱۹۲۷ فریتزلانگ Fritz Lang
مروری بر نظریه مستعمره شدن زیست جهان[۱] ونظریه کنش ارتباطی هابر ماس[۲]
نوشتههای مرتبط
مقدمه
استعمار، استثمار ، مستعمره و استعمارگر از مفاهیم پر چالشی است که گستره وسیعی از اندیشه بشر امروزی را طی چند قرن اخیر به خصوص در کشورهای به اصطلاح جهان سوم و توسعه نیافته به خود مشغول کرده است.در جامعه ایران حداقل از دوران مشروطیت به بعد همواره یکی از موضوعات اصلی نزاع بین اندیشمندان، روشنفکران، فعالین سیاسی و کارگزاران حکومتی بحث استعمار بوده و هست.نظرات متعدد و مختلفی در این ارتباط ارائه شده است که از جمله عمده ترین آنها به نظریه های نوسازی و وابستگی میتوان اشاره کرد. شاید بتوان ریشه نظریه های مرتبط با مفاهیم استعمار و مستعمره شده را در نظریه های تضاد و وفاق جستجو کرد . بی شک دیدگاه اندیشمندان و پیروان مکاتب وفاق نسبت به مبحث استعمار با طرفداران نظریه های تضاد متفاوت است و بی شک دیدگاه و منظر شخصی ( و در هر جایگاهی) که در یک کشور توسعه نیافته زندگی می کند با دیدگاه کسانی که در شرایطی توسعه یافته و پیشرفته به سر می برند یکسان نیست . واقعیت این است که اگرچه مؤلفه های چون مذهب – به خصوص ابعاد سیاسی آن – در جوامعی نظیر جوامع ما در نگرش به استعمار و استعمار زدگی نقش داشته و دارد ولی بخش مهمی از این نظرات ریشه در اندیشه اندیشمندان غربی دارد که با دیدی نسبتاً جامع تر در خلق نظریه های بنیادی و نظریه های خرد همت گماشتهاند و البته این باز میگردد به شناخت بیشتر و زیستن در این جوامع .
یکی از آخرین و نوترین نظریه هایی که در باب استعمار وجود دارد ، نظریه استعمار جهان زندگی و یا به تعبیری مستعمره شدن زیست جهان یورگن هابر ماس می باشد که در کنه و باطن آن محدودیت ها و موانع ارتباط و تعامل آزاد انسان و جوامع انسانی را در بردارد.
«هابرماس در تاریخ ۱۸ ژوئن ۱۹۲۹ در شهر دوسلدوف آلمان در خانوادهای متوسط و نسبتاً سنتی متولد شد.پدرش رئیس اتاق بازرگانی بود .در نوجوانی تجربه یکی از تلخ ترین و سیاه ترین دوران معاصر یعنی جنگ جهانی دوم را از سر گذرانید به خصوص اینکه کانون اصلی و منشأ این دوران سیاه کشوری بود که در آن می زیست. پایان جنگ پایان فرجام نازیسم و آغاز دوران جدید آلمان بود . کتاب های ممنوعه آزاد شدند و این فرصتی بود برای هابرماس تا آثار مارکس و انگلس را بخواند در این دوران به تحصیل در زمینه های فلسفه ، روانشناسی و ادبیات آلمان در زوریخ و گوتنبرگ به تحصیل پرداخت و در سال ۱۹۵۴ از دانشگاه بن با مدرک دکترا دریافت کرد و به مدت دوسال به حرفه روزنامه نگاری آغآآمشغول شد. در ۱۹۵۶ به جرگه مکتب فرانکفورت وارد و در همین دوران که آدورنو از اصحاب مشهور مکتب فراکفورت بود دستیار پژوهشی وی شد». (نقل به مضمون،ریتزر،۱۳۹۳ :۷۵۶).
جنگ دوم به پایان یافت با تبعات عینی وذهنی ، مادی و غیر مادی ، با سئوالات فراوان و بی پاسخ به خصوص برای اندیشمندان جوان آلمانی.
«یکی از سئوالات اساسی و مهمی که بعد از جنگ جهانی دوم در ذهن روشنفکران جوان آلمانی از جمله هابرماس وجود داشت این بود که چرا فرهنگی که از دورن آن مضامین و مفاهیم عمیقی همچون تعقل و تفهم ، “عقل رهایی بخش انتقادی” و “تحقق عینی آزادی” بیرون آمد و سلسله اندیشمندانی از کانت گرفته تا مارکس در آن پروش یافتند چرا و چگونه شرایط مساعد برای ظهور هیتلر و نازیها فراهم ساخت. چرا آلمانیها با این فرهنگ غنی و این پشتوانه فکری در مقابل اندیشههای مهیب و ویرانگر نازیسم مقاومت نکردند؟. هابرماس در چنین شرایطی با دغدغه احیاء سنت تفکر آلمانی به مطالعه و تحصیل فلسفه پرداخت و در سال ۱۹۵۴ رساله دکترای خود را تحت عنوان مطلق و تاریخ: در بررسی تضاد بین مطلق و تاریخ در اندیشه شلینگ به پایان رسانید».(نقل به مضمون ،نوذری،۱۳۸۶ :۲۰).
اگرچه در پس نام هابرماس مکتب انتقادی، نئومارکسیستی و تضاد گرایی به ذهن متبادر میشود ولی از همان ابتدای فعالیت های علمی هابرماس از ذهن و اندیشه مستقلی پیروی میکرد.
از نظر اکثر صاحبنظران ، هابرماس نه تنها یکی از متفکرین و نظریه پردازان زنده در حوزه فلسفه و علوم اجتماعی محسوب می شود بلکه فراتر از این مهم ترین متفکر و صاحب نظر در حوزه علوم اجتماعی معاصر است.
«بنا به تعبیری بعد از آدورنو و هورکهایمر ، مارکوزه مکتب انتقادی به انتهای کار خود رسیده ولی میتوان چنین ادعا نمود که نظریه انتقادی در آثار هابرماس به شکلی تازه و نو و در ادامه رهبران گذشته این مکتب به راه خود ادامه میدهد. هابرماس خود را وامدار گذشتگان این نحله میداند و با اشاره به ایام سازنده گذشته اذعان میدارد که لوکاچ وی را به مارکس جوان هدایت کرد و آدورنو نقش هیجان برانگیزی برای وی ایفا کرد».(نقل به مضمون ،نوذری،۱۳۸۶ :۲۱).
از آثار عمده هابرماس می توان به ؛ تئوری انتقادی[۳] ، دانش و علائق بشری[۴] ، نظریه و عمل ، دگرگونی ساختاری حوزه عمومی [۵] و نظریه کنش ارتباطی اشاره کرد.
اندیشه های بنیادی هابرماس
نظریه مستعمره شدن زیست جهان واپسین نظریه مهم هابرماس و به نوعی در تکامل و ادامه اندیشه های قبلی وی قرار دارد. از همین روی قبل از شروع بحث نظریه استعمار زیست جهان ، بررسی اجمالی اندیشه های کلیدی که مبنای کار این نظریه هست ، ضروری است. در ادامه به معرفی اجمالی برخی از اندیشه ها و نظریه های بنیادی هابرماس می پردازیم.
عاملیت و ساختار از آن دسته مفاهیم بنیادی است که تقریباً همه نظریه ها و اندیشه های اجتماعی را از آن منظر میتوان نظاره کرد و از همین روی بسیاری از فیلسوفان و جامعه شناسان از جمله هابرماس در این خصوص ارائه نظر داشتهاند.
«مسأله عاملیت و ساختار ، همچون مباحث خرد و کلان از موضوعات اصلی و اساسی در جامعه شناسی است . مارگارت آرچر[۶] موضوع عاملیت و ساختار را دلمشغولی اصلی در نظریه اجتماعی اروپا میداند. گیدنز عاملیت و ساختار را دو وجهی(duality) می بیند ، عاملیت در ساختار و ساختار در عاملیت نقش دارد ولی آرچر آنها را دو گانه (dualism) لحاظ میکند یعنی باید این دو را از هم جدا کرد . هابر ماس به عنوان آخرین نظریه پرداز مهم پیوند عاملیت و ساختار از این دو مفهوم برای تبیین نظریه “مستعمره سازی جهان زندگی ” بهره میجوید . جهان زندگی محصول ترکیب و تعامل دنیای خرد و ارتباط انسان هاست (یعنی همان عاملیت ) و نظام اجتماعی به عنوان ساختار ریشه در جهان زندگی دارد .در نهایت در دنیای مدرن نظام اجتماعی با افزایش و گسترش استقلال و قدرت ساختارها جهان زندگی را تحت استعمار خود در می آورد».(مضمون عاملیت و ساختاربه نقل از ریتزر ،۱۳۹۳: ۳۰۵و ۳۰۶).
هابرماس در ارتباط با مفهوم دانش ، بحث علائق بشری ،ایدئولوژی و نسبت آن با نحوه ارتباط و دانش را مطرح نموده و در اثر خود به نام دانش و علائق بشری به تحلیل آن می پردازد.
« بر اساس اظهارات هابرماس در کتاب مذکور، اگرچه ایدئولوژی ارتباطات را تحریف و مخدوش نموده و از اعتبار دانش میکاهد ولی بر خلاف مارکس معتقد به دستیابی به دانش عینی ، بی واسطه و علمی ناب ممکن نیست. همچنین ضمن اینکه به تحول یوتوپیایی و تفوق ناگذیر حقیقت اعتقادی ندارد بر این باور است که پیروزی عقل بر تحریف و آگاهی کاذب یک ضرورت تاریخی نیست و در عین حال دانش هم میتواند به پیشبرد عقل منجر شود و هم در خدمت علائق بشری باشد».(نقل به مضمون ،جلائی پور و محمدی، ۱۳۸۷: ۲۴۱).
در ادامه موضوع دانش و علائق بشری و ارتباط آن ، هابرماس این دو را در قالبی دیالکتیک مورد بررسی قرار می دهد و در نهایت به یک تقسیم بندی علم دست می یازد:
«دانش و علائق یا منافع انسان و رابطه دیالکتیک بین این دو در واقع مصداقی از رابطه دیالکتیک عوامل ذهنی و عینی است که بررسی آنها جدا از هم ممکن نیست. از نظر وی منافع انسان به حوزه ذهن مرتبط است و ساختارهای دانشی از سطحی عینی برخورداند. بر همین اساس هابرماس سه نوع نظام دانش و سه نوع منافع متناظر با آن ها معرفی میکند. الف) علم تحلیلی یا همان پوزیتویسم کلاسیک که منفعت آن پیش بینی و کنترل بر محیط است و نوعی ستمگری در آن وجود دارد. ب) دانش انسانی که دیدگاه کلی آن شناخت گذشته به منظور شناخت حال است . نفع این دانش صرفاً شناخت جهان است ویژگی مهم و شاخص این دانش این است که ستمگر نیست ولی رهایی بخش هم نیست. ج) نوع سوم که هابرماس و مکتب انتقادی به آن معتقدند دانش انتقادی[۷] است که رهایی بخش است که خودآگاهی تودهها و وقوع جنبش های اجتماعی را نوید می دهد». (نقل به مضمون ، ریتزر، ۱۳۹۳: ۳۹۲).
«از نظر هابرماس دانش امروزی بشر تحت اختیار و سلطه تفکر اثباتی و دانش گرایی [۸] به صورت نوعی ابزار تولید درآمده است و از همین روی شناختی که از این دانش حاصل میشود شناختی اصیل و واقعی نیست ، بلکه یک آگاهی و شناخت کاذب ایجاد میکند و در این خصوص تفاوتی بین نظام سرمایه داری و کمونیستی وجود ندارد . این دانش با برقراری واحدهای تولیدی ، ساختارهای مستقلی پدید آوردهاند که بر خلاف ادعایش در ایجاد رفاه و آزادی بشر ، امکانات استثمار اقتصادی انسان ها را فراهم کرده است و نتیجه پیشرفت های فنی به صورت یک ایدئولوژی در خدمت منافع صاحبان ابزار تولید درآمده است. یکی از انتقادهای هابرماس به مارکس عدم توجه وی به مراحل پیشرفتهای فنی است که موجب نظامهای جدید قدرت شده است .همچنین از نظر هابرماس، نظریه مارکس مراحل انتقال فئودالیسم به نظام سرمایه داری را مد نظر قرار داده و نظام های سرمایهداری پیشرفته مورد تبیین قرار نگرفته است». (مضمون دانش بشری به نقل از ادیبی و انصاری، ۱۳۸۳ : صص ۱۶۶ و۱۶۷) .
در مواجه با مدرنیزم و پست مدرنیزم بهرغم روحیه و تفکر انتقادی و تضادگرایی هابرماس، از نظر وی مدرنیته دوران سپری شده ، پایان یافته و شکست خوردهای نیست هر چند برخی از آراء و نظرات پستمدرنیست ها را نیز می پذیرد.
«هابرماس را می توان مدافع مدرنیزم، عقلانیت و اخلاق جهانی به شمار آورد. از نظر وی پروژه مدرنیته، پروژه شکست خوردهای نیست ، بلکه صحیح تر آن است که آن را پروژه ای در حال اجرا بدانیم که هنوز به سرانجام نرسیده و در ارتباط با پست مدرنیزم با استفاده از دیالکتیک روشنگری تأکیدش بر این است که دیالکتیک روشنگری فرآیندی دو وجهی است که یک وجه آن بر اساس نظرات متفکران و نظریه پردازان پست مدرن به انحصار و سلسله مراتب اشاره دارد و وجه مقابل آن قائل به وجود توان بالقوه برای تحقق جامعه آزاد و فراگیر است که نهایتاً پست مدرنیستها امکان استفاده از این توان بالقوه را از دست میدهند ضمن این که این حقیقت را نادیده می گیرند که لازمه ترد و نفی عقل خود عقل است». (مضمون مدرنیزم و عقلانیت به نقل از کریب، :۲۷۶).
در همین ارتباط ریتزر رابطه بین مدرنیته و پست مدرنیزم را به یک رابطه خصمانه ویک نزاع تعبیر میکند که محل مناقشه و بحث و جدل میان بسیاری از متفکران می باشد.
«نزاع بین مدرنیته و پست مدرنیته طی چند دهه گذشته مسأله تعداد زیادی از اندیشمندان اجتماعی بوده است. از یک طرف کسانی چون هابرماس و آنتونی گیدنز معتقدند که هنوز در دوره مدرن زندگی میکنیم و از سوی دیگر گروهی نظیر ژان بودریار[۹] و فرانسوا لیوتار[۱۰] بر این نظرند که در جامعه ای کاملاً متفاوت به نام پست مدرن قرار داریم . هابرماس مدرنیته را یک پروژه ناتمام تلقی میکند که موضوع اصلی آن همان عقلانیت است و آرمان این پروژه به حداکثر رسانیدن عقلانیت در نظام اجتماعی و جهان زندگی است. از منظر توجه ویژه به عقلانیت و کلیدی بودن فرآیند عقلانیت هابرماس با ماکس وبر قابل قیاس است». (نقل به مضمون ،ریتزر،۱۳۹۳ :۳۰۷ و ۳۰۸).
موضوع فرهنگ یکی دیگر از مباحث مهم و کلیدی مکتب انتقادی و همچنین هابرماس می باشد.
«فرهنگ همواره از موضوعات اصلی مورد بحث در مکتب انتقادی است و در همین ارتباط است که هابرماس مفهوم “مشروعیت” یک نظام را ارائه می کند .مشروعیت از نظر وی یک ساختار فکری و ذهنی است که ساخته نظام سیاسی حکومت هاست . وظیفه و کارکرد مشروعیت از این منظر ، کتمان حقیقت و ایجاد ابهام در نظام سیاسی است».(مضمون مشروعیت به نقل از ریتزر،۱۳۹۳: ۳۸۹).
هابر ماس و مکتب انتقادی
بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و عدم تحقق پیش بینی مارکس در کشورهای اروپایی و نظام سرمایه داری، مارکسیست ها در استدلال های خود و جذب اقبال عمومی دچار مشکل شدند . از دل این ناتوانیها و کاستی ها مکتب انتقادی به منظور احیاء اندیشه های مارکسیستی در آغاز دهه ۱۹۲۰متولد شد و بعد از ظهور این مکتب پیشرفتهای زیادی برای مارکسیست ها حاصل شد ولی مکتب انتقادی فرانکفورت از زمان پیدایش آن یعنی ۱۹۲۰ تا زمان هابرماس فراز و نشیب های فراوانی به خود دید.در واقع از فعالین این نحله اندیشمدانی نظیر هابرماس نقش مهمی در بقاء و جان بخشیدن دوباره این مکتب ایفا کردند.
مکتب انتقادی در حالی به حیاط خود ادامه میداد که رقیب قدرتمندی همچون جامعه شناسی آمریکا را به مبارزه میطلبید. «با گسترش و نیرومند شدن جامعه شناسی آمریکا در دهه ۱۹۶۰ ، هجوم نظریههای مارکسیستی به این نظریه واقع شدو جامعه شناسان آمریکا با مراجعه به آثار اصلی مارکس و مارکسیستها به مطالعه جدی این آثار مبادرت ورزیدند. از دل این وقایع و رخدادها نظریه ها انتقادی و مکتب انتقادی بیرون آمد و کار بدانجا رسید که در سال ۱۹۷۷ جامعه شناسی مارکسیستی بخشی از انجمن جامعه شناسان آمریکا را به خود اختصاص داد و مجلات معتبری همچون نظریه و جامعه[۱۱] ، غایت[۱۲] و مجله مطالعات مارکسیستی[۱۳] به بررسی اندیشه های مارکسیستی پرداختند . در دهه ۱۹۹۰ سقوط شوروی کمونیست و فروپاشی حکومتهای مارکسیستی ،مارکسیست ها را با چالشهای سختی مواجه کرد ولی با این همه فقط نسل اول نظریه پردازان انتقادی در آمریکا جایگاه و معروفیت نداشتند ، نسل دوم به ویژه یورگن هابرماس و همچنین نسل سوم نظریه پردازان انتقادی نظیر اکسل هانت از جایگاه شاخصی در آمریکا برخوردار شدند». (نقل به مضمون ،ریتزر،۱۳۹۳: ۳۰۰-۲۹۹).
مسأله عقلانیت
در ابتدای عصر جدید، پیشرفت علم و تکنولوژی این اندیشه را در سر انسان بلند پرواز و ترقیخواه پروراند که راه سعادت و راه و رسم صحیح اداره جامعه و حکومتداری را یافته است. ولی در قرن نوزدهم حتی پیش از تجربه دو جنگ جهانی و عوارض دگرگون کننده آن در حوزه علم وفلسفه، برای برخی از منتقدان و دگر اندیشان فضای مدرنیته، تردیدهایی پدیدار شد.
«مک کارتی در مقدمه ترجمه انگلیسی کتاب نظریه کنش ارتباطی هابرماس بر این نظر است که در قرن نوزدهم ،منتقدان سرسخت و پرشور مدرنیته ، در بررسی ارتباط بین ترقی و پیشرفت از یک سو و مفاهیمی همچون آزادی،عدالت،خوشبختی و خودشکوفایی از طرف دیگر شک و تردید و سئوال های زیادی پیافکندند. نیچه ارزش های جدیدی که فرهنگ غرب را به فرهنگ غالب و مسلط تبدیل میکرد، ریشه نیهیلیسم معرفی نمود و این بدبینی که به فرهنگ غرب وارد شده بود به تدریج ریشه دوانید و کار را به جایی کشانید که در زمان ما ضدیت با مدرنیته به جریان رایجی تبدیل شده است. دست آوردهای شگرفی که در عرصه فناوری حاصل شد،آسیبها و صدمات قابل احصاء و ملموسی را نیز حادث نمود. بوروکراسی اداری تأثیر عمیقی بر حرکت و تحول سازمانها گذاشت ولی در عوض به طرز نگران کنندهای آزادی بشر را مصادره کرد. پدیده هایی از این دست که در جهت نفی و انتقاد از مدرنیسم قرار دارند بسیارند ولی با این وجود نمی توان به طور شتابزده به انکار تام دستاوردهای علم دست یازید.آنچه که در حال حاضر راه گشاست » (مضمون مدرنیسم به نقل از مک کارتی ، هابرماس ، ۱۳۹۲ : ۴)[۱۴] به نظر هابرماس:(«تردیدی روشن اندیشانه دربارهی روشنگری و نقدی معقول از عقلایی شدن و بازسنجی دقیق سود و زیانهای ملازم با ترقی است. هنوز هم تنها با توسل به عقل میتوان از عقل دفاع کرد».(همان)[۱۵]
بر همین اساس هابرماس مبحث عقل و عقلانیت را از بنیان های فکری و نظری خود قرار داده و برای ورود به طرح نظریه کنش ارتباطی خود از همین نقطه آغاز می کند.
«هروقت که از تعبیر «عقلانی » استفاده میکنیم ، چنین فرضی را باور داریم که میان عقلانیت و دانش ارتباط نزدیکی برقرار است. این ارتباط به گونه ای است که بیشتر از اینکه خود دانش و در اختیار داشتن آن مد نظر باشد ، این نکته حائز اهمیت است که فاعلان در مقام عمل و گفتار چگونه دانش را کسب می کنند و آنرا به کار می گیرند.به طور کلی با دو دسته عقلانیت سروکار داریم یکی مربوط به اشخاص است .برای نمونه ، می توانیم اشخاص را عاقل بنامیم ولی حیوانات ، نباتات و اشیاء را نه . مورد دوم مربوط به بازنمودهای نمادی ، اعمال انسان یا گروهها و کنشها است که می شود آنها را عاقلانه یا ناعاقلانه بخوانیم، مثل رویهها، قوانین و مقررات ، عملکرد یک سازمان ، تصمیمات یک نشست رسمی ،یک پروژه عمرانی ، یک اقدام اقتصادی و..». (مضمون عقلانیت به نقل از مک کارتی ، هابرماس ، ۱۳۹۲ : ۴)
گرچه هابرماس در ارتباط با مسأله عقلانیت وامدار نظر پیشنیان و به خصوص ماکس وبر است ولی در نهایت آن مفهومی را که به عنوان عقلانیت ارائه داده ورای نظریه های گذشته و به نوعی تکامل یافته آنها محسوب می شود.
«تلاش هابرماس بر آن است که از میزان بدبینی به مدرنیته و عقلانیت منتسب به آن بکاهد. از منظر او وبر نگاهش را بیشتر به عقلانیت ابزاری معطوف داشته و از سایر جنبه های عقلانیت غافل مانده است. همچنین بر این باور است که مرحله نخست فرآیند عقلانی شدن ، مرحله افسون زدایی است و قائل به جنبهای مثبت برای این افسون زدایی است ولی در مرحله دوم فرآیند به جای حرکت در مسیر شکوفایی فرهنگی و شخصیتی، وجود الزامات کارکردی دولت ها و اقتصاد مسیری مبهم برای جریان عقلانی شده رقم خورده شده است. هابرماس ضمن اعتقاد به قفس آهنی به عنوان نمادی از عقلانیت منفی ابزاری ، قائل به بازسازی نظریه وبر برای رهایی از این عقلانیت منفی و آشتی دادن جنبه مثبت عقلانیت – یعنی افسون زدایی – با عقلانیت مدرن است».(نقل به مضمون ،عباسپور،۱۳۹۰ :۳۹).
نظریه کنش ارتباطی
کنش ارتباطی از مهمترین نظریههای حال حاضر و شاید مهمترین آراء هابرماس باشد. هابرماس در این نظریه که کاملاً مرتبط با اندیشه های پیشینش و در تکمیل آنها ارائه شده است به دنبال مفاهیمی همچون وفاق ، همکاری ، اعتماد و انسجام در یک بستر استدلالی و در عین حال معقول می باشد.
« هابرماس از طریق نظریه کنش ارتباطی تلاشش بر این است تا ثابت کند که منازعات اجتماعی را می توان بدون خشونت و قهر و از طریق استدلال و برقراری ارتباطی صحیح و عقلانی حل و فصل کرد».(نقل به مضمون ،مهدوی و مبارکی،۱۳۸۵ :۲).و برای ورود به مبحث کنش ارتباطی ، براساس آراء گذشتگان به تقسیم بندی های انواع کنشها در جوامع انسانی میپردازد .
مهمترین و کلیدی ترین انواع کنش از نظر وی عبارتست از :
«کنش هدفمند[۱۶]، یا همان کنش ابزاری که کنشی محاسبهگر است و از بین انواع معیارها دست به انتخابی میزند که به تحقق اهداف منتهی شود».(مضمون کنش هدفمند به نقل از مهدوی و مبارکی ،۱۳۸۵ :۱۷) یا به تعبیری «گزینش یک مسیر از میان مسیرهای مختلف با توجه به تناسب آن با تحقق هدف به هدایت اصول و تفسیر خاصی از وضعیت صورت میگیرد»(هابرماس،۱۳۹۲ :۱۱۴)
«کنش هنجاری[۱۷]، کنشی مبتنی بر هنجارهای مورد قبول جمع و براساس ارزشهای مشترک است. منظور از هنجارها، توافقات گروهی و ارزشهای مشترکی هستند که توقع میرود اعضاء گروه به آن پابند باشند و به کنشی متناسب با آن هنجارها مبادرت ورزند».(نقل به مضمون ، هابرماس،۱۳۹۲ :۱۱۴)
«کنش نمایشی[۱۸]، در این نوع کنش کنشگر به صورت آگاهانه و در وضعیتی نمایشی به صورت هدفمند و با نیتی مشخص احساسات و یا رفتار خود را بروز میکند». (نقل به مضمون ،مهدوی و مبارکی،۱۳۸۵ :۱۷).
«کنش ارتباطی[۱۹] ، نکته کلیدی و محوریت این مفهوم در توافق و هماهنگی است ، کنشگران سعیشان براین است که از طریق تفاهم به توافق برسند (هابرماس،۱۳۹۳ :۱۱۵) در واقع این نوع کنش با استفاده از گفتار و سمبلهای غیرشفاهی و استدلال به درک وضعیت متقابل از طرف مقابل و هماهنگی منجر میشود». (مضمون کنش ارتباطی به نقل از مهدوی و مبارکی به نقل از ترنر،۱۳۸۵ :۱۷)
البته لازم به توضیح است که کنش ارتباطی از نظر هابرماس مشتق شده از کنش عقلانی هدفمند و به نوعی اصلاح شده آن است.
«هابر ماس کنش عقلانی هدفمند را به دو جزء کنش ابزاری و کنش استراتژیک تقسیم می کند. کنش ابزاری شامل کنشگر منفردی است که به طور عقلانی بهترین وسیله نیل به هدف را در نظر می گیرد و در کنش استراتژیک دو نفر یا بیشتر در پی هدفی به طور هماهنگ عمل می کنند. در کنش ارتباطی ، “کنشگران اساساً در پی موفقیت خود نیستند ، آنها اهداف فردی خود را تحت شرایطی دنبال می کنند که بتوانند برنامه عمل خود را برپایه وضعیت مشترک هماهنگ کنند“. به بیانی کلی تر و به طور خلاصه کنش عقلانی هدفمند به دنبال دستیابی به هدف است و کنش ارتباطی در جستجوی تفاهم ارتباطی».( نقل به مضمون ،ریتزر ،۱۳۹۳: ۳۹۳و۳۹۴)
نکته دیگر اینکه کنش ارتباطی در اصل یک نظریه زبانشناختی است که معطوف به کاربرد سخن به منظور رسیدن به تفاهم است. « هر ارتباط زبانی که بین طرفهای سخن ارتباط برقرار میکند در سه جهان عینی(جامعه) ، ذهنی (شخصیت افراد)و اجتماعی(فرهنگ) واقع میشوند. از ویژگیهای عینی و قابل مشاهده این کنشهای معتبر،عدم تناقض رفتاری و گفتاری،آزمون پذیری و انتقادپذیری است». (نقل به مضمون ،شفیعی،۱۳۸۴: ۳). «به بیانی دیگر ،در کنش ارتباطی افراد جامعه به دنبال توافقی هستند که از طریق استدلال و استفاده صحیح از زبان حاصل شده باشد و زبان در این معنا جایگاه کلیدی دارد که وجه تمایز جوامع انسانی با حیوانات است» .( محمدی، باقری، زیباکلام، به نقل از هابرماس، ۱۳۹۳ :۱۰). « ذکر این نکته ضروری است که کانون توجه هابرماس مفهوم کنش ارتباطی است. کنش ارتباطی شبیه نمونه آرمانی وبر کارکردی روش شناسانه دارد و به عنوان یک مدل و یک شاخص این امکان را فراهم می کند که میزان تفاوت از مدل را مورد تحلیل قرار دهد».(نقل به مضمون ،ریتزر، ۱۳۹۳: ۷۱۷)
استعمار جهان زندگی
در نهایت از مجموع آراء و اندیشه های هابرماس و از درون نظریه کنش ارتباطی نظریه مستعمره شدن زیست جهان بیرون میآید. برای تبیین این نظریه پیچیده ابتدا باید به تعریف و تشریح اجزاء آن یعنی جهان زندگی و نظام بپردازیم . به طور خیلی خلاصه شده و فشرده هابرماس ضمن ارائه این نظر بر آن است که ثابت کند جهان زندگی به عنوان یک مستعمره از سیستم در آمده است و ارتباط این نظریه با کنش ارتباطی در این نکته است که یک کنش ارتباطی تحریف شده به عنوان خدمت گزار نظام استعمارگر نقش مهمی در این بحران ایفاء میکند.همچنین یکی دیگر از جنبه های این نظریه مبحث عاملیت و ساختار است.
«اگرچه در دیدگاههای هابرماس تاحدی گرایش نئومارکسیستی مشاهده میشود ولی اکنون پیچیدهگیهای نظرات و تنوع آراء وی طیف وسیعی از نظریهها و نظریه پردازان را در بر میگیرد.از متقدمینی چون مارکس گرفته تا متأخرینی همچون مید و پارسونز. در حال حاضر آخرین آراء هابرماس ” نظریه استعمار جهان زندگی” است که به موضوع کلی عاملیت و ساختار باز میگردد. هابرماس بنا به گفته خودش به دنبال یک ترکیب پاردایمی است یعنی ترکیب پاردایم عاملیت و ساختار و پارادایم کنش و نظریه سیستم». (مضمون جهان زندگی به نقل از ریتزر، ۱۳۹۳: ۷۱۶). هابرماس برای تبیین و بسط نظریه کنش ارتباطی دو مفهوم؛ جهان زیست[۲۰] و نظام[۲۱] را مطرح میکند.
زیست جهان یا جهان زندگی مفهوم کلی و پیچیدهای است که هابرماس برای تشریح کنش ارتباطی افراد در سه بعد ذهنی، عینی و اجتماعی مطرح کرد. حوزهای فرضی که در عین حال مرزهای آن تا حدودی مشخص است و شامل رفتارهای کنشگران در سطوح فرد با فرد، فرد با جامعه و فرد به تنهایی میشود.
«از نظر هابرماس زیست جهان الگوهایی قابل تفسیر از فرهنگ ارائه میدهد که منظم و سازمان یافته و قابل انتقال است».(مضمون زیست جهان ،مهدوی ومبارکی به نقل از ترنر، ۱۳۸۵: ۱۲)«جهان زیست مجموعهای از کنشهای ارتباطی متقابل و تجربههایی اساساً قابل درک و ملموس هستند که خود زمینه ساز و از مقدمات تجربیات زندگی به حساب میآیند».(نقل به مضمون ، همان) الگوهایی که به آن اشاره شد از نظر هابرماس عبارتست از:
- «الگوهای تفسیری که به فرهنگ یا نظامی از سمبلها توجه دارند .
- آنهایی که متعلق به جامعه یا نهادهای اجتماعی هستند.
- و آنهایی که به شخصیت مربوط میشوند» (همان)
نکات کلیدی و عناصر اساسی در زیست جهان ، رفتارها،کنشگران ، منظم بودن و ارزشهای مشترک است.
«در زیست جهان از طریق ارزشهای مشترک میان کنشگران هماهنگی و نظم و قاعده برقرار میشود و همچنین آداب و رسوم و سنتهای فرهنگی به ساخت هویتها و ایجاد انسجام اجتماعی کمک میکند. علاوه بر وجود معانی مشترک برای حفظ جهان زندگی استراتژی نیز ضروری است».(مضمون زیست جهان به نقل از سیدمن،۱۳۹۲ :۱۷۶) بنابراین میتوان چنین استنتاج کرد که بدون زیست جهان، جهانبینی و انسجام و هماهنگی مفهومی نخواهد داشت و از همین روی چنانچه به هر دلیل این زیست جهان دچار در معرض آسیب ویا تهدیدی قرار بگیرد به تبع آن بحران حاصل خواهد شد.
نظام(سیستم) به طور ساده شامل ساختارها و نهادهایی میشوند که به واسطه قدرت ، پول و نفوذ ،جهان زندگی را تحت کنترل خود در میآورند. «در تعریفی از نظام میتوان چنین گفت که جهان زندگی معطوف به دیدگاه شخصی کنشگران و نظام شامل دیدگاهی بیرونی است .نظام، ریشه در جهان زندگی دارد ولی با ساختارها ، اهداف و منافع خاص خودش.عناصر و اجزای اصلی زیست جهان را می توان فرهنگ ، جامعه و شخصیت (جهان عینی، ذهنی و اجتماعی) در نظر گرفت که معادل آنرا نظام بازتولید میکند.برای مثال سیستم از طریق رسانه و ابرازهای قدرت برای جهان زندگی به بازتولید فرهنگ مطبوع خودش میپردازد».(نقل به مضمون ،ریتزر،۱۳۹۳: ۷۱۸)
باوجود اینکه هابرماس خود به تفکیک دو مفهوم نظام و زیست جهان مبادرت مینماید وتأکیدش بر تعریف و تشریح منفک این دو مفهوم است ولی بعد از طی این مرحله دست به تلفیق این دو میزند و از ترکیب این دو به نظریه اساسی خود در ارتباط استعمار زیست جهان توسط نظام میرسد.
«هر نظریهای درباره جامعه محدود به نظریه ارتباطی باقی بماند در معرض تنگناهایی قرار میگیرد که نباید به آن بی توجه بود.مفهوم زیست جهان وقتی از چشم انداز مفهوم کنش ارتباطی ظاهر میشود دامنه تحلیلی و ظرفیت تجربی محدودی دارد»(هابرماس، ۱۳۹۳ : ۵۰۸).
هابرماس برای ترکیب این دو مفهوم و ارتباط آنها با مفهوم استعمار از اصطلاح سرمایهداری متأخر استفاده میکند. «امروزه عناصر مهمی از جهان زندگی با استفاده از در اختیار داشتن قدرت ، پول و امکانات توسط نظام سرمایهداری متأخر بازتولید میشوند. از جمله این اجزاء و عناصر میتوان به حوزه آموزش و پرورش، حوزه عمومی و شهروندی و حوزههای فرهنگی اشاره کرد.از آنجا که این عناصر ذکر شده از طریق نظام سرمایهداری متأخر بازتولید شده ، واضح است که فاقد استقلال و بیطرفی بوده و در نتیجه زمینه سیطره و نفوذ بر جهان زندگی فراهم میشود. در این جا نقش تعین کننده پول در جهت شیء انگاری کالا، ایجاد قفس آهنین و جنبه ناخوشایند دیوانسالاری کاملاً مشهود است. بنابراین از نظر هابرماس این بازتولید مبتنی بر عقلانیت ابزاری موجب ایجاد بحران و کشمکش میان زیست جهان و نظام خواهد شد (و یا شده است) و تنها از طریق کنشی ارتباط بدون تحریف میتوان سیستم را اصلاح کرد وبه آزادی مستعمره جهان زندگی دست یافت» .(نقل به مضمون ،شفیعی،۱۳۸۴ :۱۵۵)
سخن پایانی
به استناد آثار موجود و اظهار نظر بسیاری از صاحبنظران داخلی و خارجی هابرماس یکی از مهمترین اندیشمندان حوزه علوم اجتماعی و فلسفه دوران معاصر است و شاید اغراق نباشد که برخی او را بزرگترین نظریه پرداز زنده در علوم اجتماعی و جامعه شناسی بدانند. یکی از مهمترین ویژگیهای وی، پیچیدهگیها و چند لایه بودن نظریات اوست و بی شک برای فهم دقیق و کامل آن نیاز به سالها مطالعه و تجربه میباشد.فهمی که با نوشتن چند سطر و مطالعه چند کتاب و مقاله حاصل نخواهد شد .با الهام از گفتار خود هابرماس که مدرنیته را داستان ناتمامی میداند که هنوز پایانش نرسیده ، می توان چنین گفت که داستان هابرماس هم هنوز ناتمام است و در محک تجربه تاریخی واقع نشده است . بی شک نقد و تحلیل اندیشههای کسانی چون ؛ مارکس ، وبر، زیمل، پارسونز و… که در ادوار و جوامع مختلف بارها و بارها مورد آزمون و بررسی قرار گرفتهاند ، به مراتب دشواریهای کمتری از تفسیر تفکرات هابرماس خواهد داشت.
با این وجود چیزهای درباره هابرماس قطعیت دارد که اهمیت آن فراتر از قضاوت و اثبات ادعاهای اوست، استمرار حرکت در مسیری بر اساس بنیانهای فکری ، سیر تکاملی آراء و پیچیدگیهایی که نه ازسر تشت و سردرگمی بلکه ناشی از بهرهمندی از آراء و تجربیات خیل عظیمی از بزرگان و اندیشمندان گذشته و معاصر است. اینکه هابرماس را وارث جامعه شناسان کلاسیک و معاصر بدانیم اغراق به نظر نمیرسد .با یک نظر حتی نه چندان عمیق میتوان تلاش او را برای ارج نهادن به تلاشها و دستاوردهای گذشتگان و حاضرین دریافت. عقلانیت، تلاش برای رهایی از تعصب، استفاده از نظریات متضاد، ارج نهادن به مفهوم انسانیت ، تلاش برای واقع بینی و گریز از مفاهیم صرفاً انتزاعی که رگههای خیال دارند از خصوصیات و توصیفهای نسبتاً مطمئنی است که در باره هابرماس می توان بر زبان راند و همچنین تلاشی که برای اعتلاء انسانیت و توجه ویژه به آزادی و رهایی از سلطه تکنولوژی و مهار آن -برای اعتلای بشریت و رهایی جهان زندگی از استعمار نظام سرمایه داری- دارد ،در خور توجه و تعمق است.
پایان
منابع :
- ادیبی، حسین. انصاری ، عبدالعمبود (۱۳۸۳) .نظریههای جامعهشناسی، چاپ دوم. تهران : نشر دانژه.
- جلائی پور،حمید. محمدی، جمال(۱۳۸۷).نظریههای متأخر جامعهشناسی، چاپ اول . تهران : نشرنی.
- ریتزر ،جورج (۱۳۹۳). نظریه جامعهشناسی . چاپ اول ،ترجمه هوشنگ نائبی ، تهران : نشرنی.
- سیدمن،استیون(۱۳۹۲)کشاکشآرا در جامعهشناسی، چاپ ششم، ترجمه هادی خلیلی،تهران: نشرنی.
- شفیعی، محمود (۱۳۸۴) . نظریه کنش ارتباطی (جهان زیست و سیستم) و نقد اجتماعی –سیاسی . دانش سیاسی ، پاییز و زمستان ، شماره۲
- عباسپور،ابراهیم (۱۳۹۰). بررسی روش شناساس نظریه «کنش ارتباطی» هابرماس با رویکردی انتقادی. ماهنامه معرفت فرهنگ اجتماعی. سال دوم،بهار، شماره دوم.
- کریب،ایان(۱۳۷۸) نظریه های مدرن در جامعه شناسی: از پارسونز تا هابرماس. چاپ اول ،ترجمه محبوبه مهاجر. تهران : انتشارات صدا و سیما.
- محمدی، آزاد. باقری، خسرو. زیباکلام، فاطمه ( ۱۳۹۳) . اصول و روش های تربیت اجتماعی مبتنی بر نظریه کنش ارتباطی هابرماس. پژوهشنامه مبانی تعلیم و تربیت، دانشگاه فردوسی مشهد. سال ۴،پاییز و زمستان، شماره۲.
- مهدوی، محمد صادق .مبارکی ،محمد (۱۳۸۵). فصلنامه علمی پژوهشی علوم اجتماعی. سال دوم،شماره هشتم.
- نوذری، حسینعلی(۱۳۸۶). بازخوانی هابرماس: در آمدی بر آراء، اندیشه ها و نظریه های یورگن هابرماس. چاپ دوم، تهران : نشرچشمه.
- هابرماس، یورگن(۱۳۹۲). نظریهی کنش ارتباطی : عقل و عقلانیت جامعه، زیست جهان و نظام نقادی مفهوم کارکردگرایانه ی عقل . ترجمه کمال پولادی. تهران: نشر مرکز ، چاپ اول ویرایش دوم(در یک جلد)
[۱] – colonization of the lifeworld
[۲] -Jurgen Habermas
[۳] -Toward A critical theory
[۴] -Knowledge and Human Interest
[۵] -Structural Transformation of the Public Sphere
[۶] – Margaret Scotford Archer
[۷] – analytic science
[۸] -Scientism
[۹] – Jean Baudrillard
[۱۰] – Jean-François Lyotard
[۱۱] -Theory and Society
[۱۲] -Telos
[۱۳] -Marxist Studies
[۱۴] – مک کارتی ،تامس (۱۳۹۲) مترجم انگلیسی کتاب نظریه کنش ارتباطی، یورگن هابرماس
[۱۶] -Teleological action
[۱۷] -Normatively action
[۱۸] -Dramaturgical action
[۱۹] -Communicative action
[۲۰] -Life world
[۲۱] -System